شروعی دوباره – انگیزه ای برای جشن های نیمه شعبان
در روزگار امروز حرفی برای گفتن داریم؟
نوروز آمدنی نیست! ساختنی‌ست…


بسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحیم

ان شاءالله خدای متعال جمع ما و گفتگوی ما را موجبات رضایت خودش، رضایت ولیّ او امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار بدهد. به آن سمت و سویی که می پسندد، هدایت و دلالت بفرماید. از هر آنچه که نمی پسندد، صیانت و محافظت بفرماید. صلوات می فرستیم.

اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّد وَ آلِ مُحَمّد و عجِّل فرَجهُم

ان شاءالله خدای متعال در این ساعات و لحظات مالامال از شادی، در مقارنت ایام ولادت حضرت جوادالائمه علیه السلام و در آستانه ولادت امام اول شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام ، به انواری از خبرهای خوش، بلکه خوش ترین خبر تمام طول عمر شریف امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تا این لحظه قلب مقدس حضرتشان را شاد و مسرور و مفرّح و منبسط بفرماید. صلوات می فرستیم.

اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّد وَ آلِ مُحَمّد و عجِّل فرَجهُم

امید داریم خدای متعال این مجلس گفتگو را و همه مجالس دوستان اهل بیت علیهم السلام در سر تا سر عالم هستی را موجبات پایان زمان غیبت، آغاز زمان ظهور مبارک امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار دهد. موجبات بخشیده شدن گناهان دوستانشان، برآورده شدن حاجات دوستانشان و ناکامی دشمنان در دشمنی کردن قرار دهد. یک صلوات دیگر هم مرحمت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّد وَ آلِ مُحَمّد و عجِّل فرَجهُم

یک فرمایشی از وجود مقدس حضرت سیدالشهدا علیه السلام هست که وقتی من بخوانم، تقریبا شک ندارم که از مجموعه نزدیک ۱۱۰ نفری که در خدمتشان هستیم و همینطور هم اضافه می شود، همه این فرمایش را شنیدند. عبارت را از مقتل می خوانم خدمتتان؛ مقتل می فرماید: فَرَحَلَ مِنْ مَوْضِعِهِ حَتَّى نَزَلَ فِی یَوْمِ اَلْأَرْبِعَاءِ أَوْ یَوْمِ اَلْخَمِیسِ بِکَرْبَلاَءَ وَ ذَلِکَ فِی اَلثَّانِی مِنَ اَلْمُحَرَّمِ سَنَهَ إِحْدَى وَ سِتِّینَ. می فرماید که از مکانی که وجود داشت، حرکت کردند. از منزلگاه قبلی کربلا، تا اینکه در روز چهارشنبه یا پنجشنبه در کربلا اجلال نزول فرمودند و آن روز، دومین روز از محرم سال ۶۱ هجری بود.

ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى أَصْحَابِهِ، همین که پیاده شدند، حضرت به اصحابشان رو کردند. فَقَالَ اَلنَّاسُ عَبِیدُ اَلدُّنْیَا وَ اَلدِّینُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، مردم بنده دنیا، نوکر و غلام دنیا هستند. عبد دنیا هستند. دین لقلقه زبان آنهاست. یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ، به دین زبان می چرخانند. مادامیکه معیشت و زندگی آنها بچرخد. تمام عرض من روی این نکته و اینجای سخن است: فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَءِ قَلَّ اَلدَّیَّانُونَ. هنگامیکه بلا آنها را احاطه کند، هنگامیکه با بلا درگیر شوند، تعداد دینداران کم می شود «قَلَّ اَلدَّیَّانُونَ».

واقعیتی که در ۳ سال گذشته، در ۲ سال پیشین آن، در ۲ سال اول در سطح عالم اتفاق افتاد، بلایی به اسم کرونا نازل شد. بسیار تأثیرات منفی بر اقتصاد جهانی، سلامتی روان جهانی، اوضاع اجتماعی جهانی، کلونی های مردمی، ارتباطات مردم با همدیگر، آموزش مردم با همدیگر داشت. دنیا دچار یک توقف شد. بسیاری از عزیزانمان در مجاورت ما از دست ما رفتند. وقتی که بر می گردم، به بعضی از اساتیدی که واقعا فکر نمی کنم دیگر مثل آنها به این زودی ها، اینکه می گویم به این زودی ها، دلم نمی خواهد بگوید که خدای متعال هم نمی تواند ولی واقعیت این است که دیگر کو تا مانند عزیزانی که از دست دادم، از اساتیدم، خدای متعال اجازه بدهد یا خدای متعال توفیق بدهد که بروز و ظهور پیدا کند. بلا بود، بر همه عالم بلا بود و آنچه که در کشور ما اتفاق افتاد و در جامعه ما در ۳ یا ۴ ماه گذشته، خاصتاً بلایی بود که بر کشور ما نازل شد. اجازه دهید قبل از این، روایتی از امیرالمؤمنین علیه السلام بخوانم که در آستانه خلافتشان فرمودند: وَ اَللَّه لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَهً ثُمَّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَهً. یا عبارتی از امام باقر علیه السلام هست که در ادامه خدمتتان از رو بصورت کامل می خوانم که فرمودند: وَ اَللَّهِ لَتُغَرْبَلُوا ثُمَّ لتُغَرْبَلُوا ثُمَّ لتُغَرْبَلُوا ثَلاَثهَ دفعاتٍ. ۳ تا ۳ بار، ۹ بار حضرت فرمودند که غربال می شوید، غربال می شوید و غربال می شوید. واقعیت این است که خدای متعال سنتی دارد که در قرآن فرموده: أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ، مردم فکر کردند که به صرف اینکه بگویند ایمان آوردیم، از آنها قبول می شود و امتحان نمی شوند؟

همه ما امتحان می شویم، همه غربال می شویم. اجازه بدهید از روی روایت بخوانم: راوی می گوید که از امام باقر علیه السلام سؤال کردم: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مَتَى یَکُونُ فَرَجُکُمْ؟ پرسیدم آقا فرج شما کی اتفاق می افتد؟

فَقَالَ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ، حضرت فرمودند که هیهات هیهات! حالا حالاها مانده. لاَ یَکُونُ فَرَجُنَا حَتَّى تُغَرْبَلُوا ثُمَّ تُغَرْبَلُوا ثُمَّ تُغَرْبَلُوا یَقُولُهَا ثَلاَثاً حَتَّى یُذْهِبَ اَللَّهُ تَعَالَى اَلْکَدِرَ وَ یُبْقِیَ اَلصَّفْوَ. (الغیبه شیخ للطوسی، جلد۱، صفحه۳۳۹)

حضرت فرمودند که غربال می شوید. بعد دوباره غربال می شوید، بعد دوباره غربال می شوید، ۳ تا ۳ تا، ۹ مرتبه فرمودند غربال می شوید تا اینکه ناخالصی دارها بروند و خالص ها بمانند. صَفوَ یعنی پاک ها خالص ها بمانند. واقعیت این است که آنچه به چشم خودمان در ۲ یا ۳ ماه گذشته دیدیم، خاصه در شروع اتفاقات ناگواری که در سطح جامعه ایران اتفاق افتاد، این است که به فاصله ۲۰ روز یکدفعه انگار که کن فیکون شد. یکدفعه انگار دنیا به هم ریخت. به فاصله ۲۰ روز اتفاقی افتاد که اگر بخواهد به روال طبیعی برگردد، واقعا ۱۰ یا ۱۵ سال طول می کشد که برگردیم همانجایی که ۲۰ روز پیش بودیم. این غربال را یک تکان دادند، یک عده افتادند. یک عده روسری ها رفت، یک عده چادرها رفت، یک عده در اهانت به الِمان های دینداری از هم پیشی می گیرند. من واقعا به خودم می ترسم. جای همه عزیزان خالی، امروز صبح و دیشب که مشرف شدم حرم امام رضا علیه السلام ، عرضه داشتم آقا من می ترسم؛ کدامین غربال نوبت من است؟ یک تکان دادند، یک عالمه ریختند. کدامین تکان، کدامین غربال نوبت من می رسد؟ امام چهارم یک دعای بسیار قشنگی در صحیفه سجادیه دارند. حضرت می فرمایند: خدایا آن امتحانی که ممکن است من در آن مردود شوم، از آن امتحانات سر راه من قرار نده. چون ببینید بعضی افراد نسبت به پول ضعیف هستند، بعضی در فقر خوب امتحان می دهند. همین که مکنت مالی می آید، رفوزه می شوند. بعضی پولدار بودن را خوب امتحان می دهند و در فقر کم می آورند. برخی خوشگلی مایه جهنم رفتنشان می شود، برخی هم زشتی مایه جهنم رفتنشان می شود. بعضی تن سالم را خوب امتحان می دهند. وقتی بیمار هستند، بی طاقت می شوند. بعضی تن سالم مایه جهنم رفتنشان می شود.

شعری یادم آمد، می فرمایند:

چگونه شکر این نعمت گذارم                              که زور مردم آزاری ندارم

خدای متعال هر گروهی را امتحان می کند و از عبارات قشنگی که از امام سجاد علیه السلام (البته همه عبارات قشنگ است)، آن عبارتی که در من تأثیرگذار بود، اینکه آدم زرنگ باشد و به درگاه خدا دعا کند که خدایا خواهش می کنم از آن امتحاناتی که ممکن است من در آن مردود شوم، از آن امتحانات از من نگیر.

به حرمت محبت علی و اولاد علی علیهم السلام و محبت وجود مقدسه فاطمه زهرا سلام الله علیها قسمت می دهم؛ امتحاناتی را از من بگیر که من می توانم از آن راحت عبور کنم. بهرحال امتحان است. امام باقر علیه السلام فرمود: به خدا قسم غربال می شوید، دوباره غربال می شوید، سه باره غربال می شوید چهارباره غربال می شوید، نُه باره غربال می شوید. دوستان واقعا می ترسم، چکار کنیم؟ هم نسبت بخودمان و هم نسبت به آنهایی که در این امتحان از غربال پایین افتادند. چکار می شود کرد؟ روایتی از امام عسکری علیه السلام است که در مختصات ایام غیبت می فرمایند: «وَ اللَّهِ لَیَغِیبَنَّ غَیْبَهً لَا یَنْجُو فِیهَا مِنَ الْهَلَکَهِ» ۳ بار تأکید قسم به خدا دارد:

۱- قسم است که می گوید به خدا
۲- لام تأکید
۳- نون تأکید

حضرت می فرمایند: به خدا قسم قطعا یقینا، در این غیبت از هلاکت نجات پیدا نمی کند. به خدا قسم قطعا و یقینا غیبتی خواهد داشت، غیبتی که در او از هلاکت نجات پیدا نمی کند، الا کسی که «إِلَّا مَنْ ثَبَّتَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ وَ وَفَّقَهُ فِیهَا لِلدُّعَاءِ بِتَعْجِیلِ فَرَجِهِ» از امتحان های این غیبت که هلاک می شوند، نجات پیدا نمی کند؛ مگر کسی که قول به امامت آن حضرت برایش تثبیت شده و توفیق به دعای تعجیل بر فرج آن حضرت دارد. آنچه که الان دارد اتفاق دارد، در مجموعه سفیران و مجموعه دوستداران اهل بیت علیهم السلام و دوستداران امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف یک واقعیت است و یک کشتی نجات و یک دستگیره نجات است. لابد شما هم می دانید و دوستان زیادی هم که اینجا هستند، تصدیق می کنند؛ عبارتی در قرآن است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: این منافقین را تو تا «لحن القولشان» می شناسی. یعنی ادبیاتی دارند که وقتی حرف می زنند، مشخص هست. همین امروز در ماجراهای سه، چهار ماه گذشته و اتفاقاتی که افتاد، یک عده تا میگویی اغتشاشات، می گویند نخیر! اعتراضات! شما از همین کلام که او نسبت به وقایع اتفاق افتاده چه می گوید، می گوید اغتشاشات یا اعتراضات؟ صف بندی ها را از همین کلمات می شود فهمید. و واقعا قابل توضیح هم نیست. یعنی انسان باید در این جو زندگی کند. تثبیت به قول بر امامت که مایه نجات از هلاکت زمان غیبت است، مگر چیست؟ نگاه می کنی، می بینی خانه اش؛ یعنی وارد خانه یک شخص امام زمانی که می شوی، می بینی که این خانه آثاری و علائمی دارد. تابلوهای خانه با تو حرف می زند. چیزهایی که به بچه اش یاد می دهد، (اصلا به خوبی و بدی کار ندارم. می خواهم بگویم تثبیت به قول بر امامت چگونه در گوشه گوشه زندگی ما تأثیر می گذارد) مثلا فرض کنید می بینی یک عده بچه هایشان که آغاز به سخن گفتن می کنند، به آنها (a b c d e f g) یاد می دهند و یک عده دعای اللهم کن لولیک یاد می دهند و یک عده سوره حمد و یک عده حسین حسین و زهرا جان، فاطمه جان، عبارات مداح ها را یاد می دهند و این تثبیت به قول بر امامت و این جریان که در زندگی یک شخص امام زمانی جاری هست. الان از دوستان و از مجاورین خودتان بپرسید که اگر خداوند بخواهد فقط یک دعای تو را مستجاب کند، چه دعایی می کنی؟ خدا را بر این نعمت شکر کنید. مطمئنم که تقریبا نزدیک ۱۴۰ نفری که الان توفیق داریم و در خدمتشان هستیم (که همینطور هم دارد اضافه می شود)، مطمئنم اگر از هر کدام از شماها بپرسند فقط یک آرزو داری که خدای متعال می خواهد آن را اجابت کند، آن دعا چیست؟ میگویند فرج امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف.

اینکه فرج حضرت نقطه محوری زندگی شما قرار گرفته، آن که اتومبیل شما، آویزی که به آینه اتومبیل اضافه می کنید، استیکری که به یخچالتان می چسبانید و تابلویی که به خانه هایتان می زنید و … تثبیت به قول بر امامتش است و اینکه دعای شما، تعجیل بر فرج ایشان است. آنچه که تا الان باعث شده شما غرق نشوید، یعنی می خواهیم برگردیم و خدا را بر نعمتی که داده، شکر کنیم و آن نعمت، این چیزی بوده که ما تا الان از چشمه این سرند نیفتادیم. اگر زن و بچه ما در مجاورت ما هنوز روسری و هنوز چادر بسر دارند و اگر خود ما در این تلاطم ها، بالا پایین رفتن ها نیفتادیم، اگر خود ما هنگامی که کرونا بسیاری از مجالس را تعطیل کرد، مجالس ما نعطیل نشد.

من خاطرم هست که روز چهارم، پنجم محرم به من گفتند یک مجلس با قدمت ۱۵۰ سال در قم تعطیل شد. خیلی ناراحت کننده بود. اما دوستانی را سراغ دارم که وقتی دیدند روضه ها تعطیل شده، برای اولین بار در خانه هایشان روضه امام حسین علیه السلام برپا کردند. اینها از کجا می آید؟ چه می شود که باب را بر روی کسی می بندند؟ و بر روی کس دیگری باز می کنند؟ در روایت می فرمایند: «لَا یَنْجُو فِیهَا مِنَ الْهَلَکَهِ إِلَّا ثَبَّتَهُ اللَّهُ» بجز آن کسی که خدا او را بقول بر امامتش تثبیت کرد. «وَ وَفَّقَهُ فِیهَا لِلدُّعَاءِ بِتَعْجِیلِ فَرَجِهِ» دوستان، عزیزان و سروران من؛ آنچه که قرار هست اتفاق بیفتد، تا تقریبا ۳۲ یا ٣٣روز دیگر یا شاید ۳۴ روز دیگر، تا ٣۴ روز دیگر یک محملی است برای اینکه به مقام مقدس ولی خدا نشان دهید که ما تثبیت به قول بر امامت داریم و از ایشان خواهش کنیم که آقا ما را نجات دهید. چرا؟ چون وقتی که این سرند و غربال را یک تکان بدهند، یک عده می افتند. روزنه ها را بزرگتر و سوراخ ها را درشت تر می کنند و یک تکان می دهند، دوباره می افتند. درشت تر می کنند، دوباره یک عده می افتند. چاره ای نیست. یا باید درشت شد یا باید آنقدر بزرگ شد که هر چقدر چشمه های این غربال را بزرگتر می کنند، آدم نیفتد که من عرضه آن را ندارم. به خدا همیشه گفتم که خدایا من حوصله جهنم رفتن ندارم. اصلا طاقت آن را ندارم. واقعا هم ندارم. یعنی اصلا آتش جهنم و عذاب جهنم را نمی توانم تصور کنم. لذا از خدا خواستم و گفتم: خدایا قطعا من را دوست داری و قطعا هم بیشتر از پدر و مادرم من را دوست داری. خدایا بر من بگونه ای مقدر کن که کار من به جهنم نکشد.

یک چیز دیگر که به خدا گفتم، اینکه خدایا من آنقدر عرضه ندارم که درشت شوم. آنقدر درشت بشوم که از چشمه های غربال نیافتم. اما یک راه حل دیگه هم دارد. اینکه هم می شود درشت شد که من عرضه ندارم و الهی شماها عرضه داشته باشید و راه حل دوم هم این است که به یک درشتی خودم را بچسبانم و یک درشت را بغل کنم. خودم را به یک درشتی وصل کنم، او که نمی افتد، من هم نمی افتم. یک درشتی در عالم سراغ دارم که درشت ترین درشت های خدای متعال است و جالب اینجا است که لازم نیست من او را بغل کنم. فقط کافی است بخواهم او من را در آغوش خودش بگیرد و او کسی است که فرد را در آغوش بگیرد، امکان ندارد از چشمه ها بیفتد. و او وجود مقدسی است که ۳۴ روز دیگر مراسم ولادتش است و من با این کار می خواهم خودم را به او وصل کنم. از او خواهش کنم که آقا! تمنا می کنم، استدعا می کنم، خواهش می کنم من را در آغوش خودتان بگیرید. یادم می آید که جز برنامه های محرم، نمی دانم دو سال یا سه سال پیش در همین مجموعه محترم خدمتتان عرض کردم. وقتی که صحبت به آغوش باز کردن می رسد، یادم می آید دو برادر را خدمتتان گفتم. ابوالحتوف و سعد بن الحارث (حرث) انصاری، دو برادرند. عبارت مقتل هم به گونه ای به نظر می رسد که این ها بعد از شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام پیوستند. آنگاه که امام حسین علیه السلام رو به لشکر حضرت فرمودند: «هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ» آیا دفاع کننده ای هست که از این زن و دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله دفاع کند؟ برادر بزرگتر به برادر کوچکتر که در لشکر عمر بن سعد بودند، گفت: بیا برویم به او کمک کنیم. برادر کوچکتر گفت: چگونه برویم به او کمک کنیم؟ شمشیرهای ما به خون اصحاب او آلوده است. این یعنی که در جنگ شرکت کرده بودند. یعنی بالاخره یکی را زخمی کرده بودند، چون شمشیر هایشان به خون یکی از اصحاب سیدالشهدا علیه السلام آغشته بود. حالا یا مسلم را زده بود یا بُریر یا زهیر را زده بودند. (علیهم صلواه الله) یا علی اکبر علیه السلام یا حضرت ابولفضل علیه السلام یا قاسم علیه السلام ، گفت که چگونه برویم او را کمک کنیم؟ نزدیک او شویم، تکه تکه مان می کند. شمشیر ما به خون اصحاب او آلوده است. برادر بزرگتر گفت: تو کوچک بودی، یادت نمی آید. این ها مدتی را در همسایگی ما در کوفه زندگی کردند. این خانواده اصلا کینه از هیچ کسی به دل ندارند. این ها تا هست، مهربانی تا هست، نجات دهنده هستند و خلاصه این طور نیست که به سراغش برویم، ما را بکشد. برویم، نرویم، بین آنها بحث در گرفت. نهایتا قرار شد بروند. اگر می خواستند همین طوری ملحق شوند، لشکر عمر بن سعد تیربارانشان می کرد. با هم قرار گذاشتند. گفتند اسب را به سرعت می تازانیم که لشکر فکر کند که می خواهیم برویم حسین بن علی علیهما السلام را به قتل برسانیم اما اگر بیش از حد با این وضعیت نزدیک شویم، حسین ابن علی علیهما السلام فکر می کند ما به او حمله می کنیم که او را بکشیم. حالا او ما را می کشد. پس ما به اندازه ای که از تیررس تیراندازها دور شویم که تیرشان به ما اثر نکند، به این اندازه به تاخت و به سرعت می رویم. همین اندازه که از تیررس تیراندازها دور شدیم، خودمان را از اسب می اندازیم پایین که حسین بن علی علیهما السلام متوجه بشود که ما داریم می رویم به یاری او. همین کار را هم کردند. اسب هایشان را به تاخت دادند به سمت امام، یک مقدار مانده بود به امام برسند، خودشان را از اسب به پایین پرت کردند. به سمت حضرت که حرکت کردند، دیدند حضرت آغوششان را باز کردند. برادر بزرگتر خودش را در آغوش امام حسین علیه السلام انداخت. کتف حضرت را بوسید و عرضه داشت آقا اجازه می دهید که با این کافران بجنگم و از شما دفاع کنم؟ یک دقیقه قبل خودش آن طرف بود. من هرگاه که بخواهم اراده نجات پیدا کنم، هرگاه به سوی هدایت اراده کنم، هرگاه به سوی رفتن به سوی ولی الله اراده کنم، آغوش آن حضرت باز است. این را بارها و بارها در زندگیم تجربه کرده ام. جایتان خالی ان شاالله هر چه زودتر نصیب شما شود. هر دفعه که پایم را در صحن امام رضا علیه السلام گذاشتم، با همه وجودم احساس کردم یک موجود آلوده روسیاه گند گرفته، سَر در منجلاب لجن معصیت به داخل حرم رفتم ، انگار من داخل استخر رفتم، من را پاک و پاکیزه بیرون کشیدند. حتی یک بار در زندگی ام نشده که من سمت حرم بروم و بعد با احساس آلوده برگردم، حتی یک بار. در هر میزان از آلودگی که بودم، نه مجلس، نه حرم اهل بیت علیهم السلام ، بلکه مجلس روضه سیدالشهدا علیه السلام ، بلکه مجلس جشن نیمه شعبان، بلکه مجلس غدیر، هر کدام از این ها، این نشان می دهد که آغوش ولی الله باز است. این نشان می دهد که بیشتر از این که من آرزو کنم که حضرت من را در آغوش بگیرد، آن حضرت دوست دارد که من را در آغوش بگیرد. اگر می خواهم از چشم های غربال پایین نیافتم، یا باید بزرگ شوم که عرض کردم من عرضه ندارم یا باید یک بزرگی من را در آغوش بگیرد، بزرگی که اشتیاق او به در آغوش گرفتن من، به مراتب از آرزوی من بیشتر است و این را بارها و بارها ثابت کرده. هر وقت خواستم به مجلس ایشان بروم، هر وقت خواستم به حرم ایشان بروم، هر وقت خواستم با او ارتباطی برقرار کنم، دیدم همه درها باز است. همانا یک مغناطیسی دارد مرا می کشد. هیچ مانعی وجود ندارد و من شکر این نعمت را کجا ببرم؟ چگونه شکر این نعمت را بکنم؟

بزرگان، بزرگواران؛ در دنیایی که دیدیم با یک تکان در ۲۰ روز، این بلا سر جامعه ما آمد، من راستی راستی می ترسم. راه نجات را هم خدای متعال نشان داده، الان وقت مناسب برای این راه نجات است. ۳۴ روز وقت دارید. هرکاری از دستتان برمی آید، برای نجات خودتان و برای نجات اطرافیانتان انجام دهید. مردم را به این کشتی نجات دعوت کنید، مردم را دعوت کنید که در آغوش امام جای بگیرند. به یک دعا بر تعجیل در فرج، به خرید یک قاب فرزندانتان را نجات دهید. با خریدن یک جامدادی که اسم مقدس امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف روی آن است، با یک تابلو، با یک ریسه، خانه تان را، محل کارتان را، اتومبیل تان را، زندگی تان را به تثبیت به قول برامامتش آغشته کنید. عرض کردم شاخصه های زیادی است. امروزه اگر به شما بگویم اعتراضات، می فهمیم خط فکری طرف چیست. بگوید اغتشاشات، می فهمید خط فکری چیست. زندگی ما باید یک جوری نمادها و نشانه هایی از امامت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را داشته باشد. آن حضرت در دیوار خانه مان، در نوشته جات ما، در اتومبیل مان باید پیدا باشد. آن حضرت در لباس پوشیدن، در اشتیاقمان برای نیمه شعبان در حرکات و سکنات مان برای نیمه شعبان باید حضور داشته باشد و دست آخر قصه ای را برایتان تعریف کنم که خیلی خیلی من را تحت تأثیر قرار داد.

جای شما خالی، سال ها پیش حدود ۸ ، ۹ سال پیش به مناسبتی مهمان عتبه مقدسه حضرت سیدالشهدا شدم ۱۰ روز هم در هتل مربوط به عتبه مقدسه اسکان داده شدم هم صبحانه و ناهار و شام مهمان آشپزخانه حرم سیدالشهدا علیه السلام بودم. روزهای آخر بود، یک کار فرهنگی را آنجا دنبال می کردیم. به عنوان تقدیر و تشکر، سرکشیک خدام حرم که یک پیرمرد محترم بسیار باوقار و محترم و نورانی بود و همه خدام به او احترام فوق العاده ای می گذاشتند، به من گفت که فلانی بیا برویم شارع صدره، یک آقایی هست، داستان جالبی دارد. شارع صدره کنار مقام صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کوچه ای بود، داخل کوچه خانه ای بود که این بنده خدا از وقت فضیلت نماز عصر، یعنی چیزی حدود یک ساعت و نیم، دو ساعت بعد از نماز ظهر، حدود یک ساعت و نیم بعد از اذان ظهر شروع می کرد باقالی پلو با گوشت می دادند. بی حساب باقالی پلو با گوشت می دادند. چند هزار غذا تا خود اذان مغرب، به گونه ای که از خرجی که می کرد، واقعا حیرت آور بود. بهترین برنج درجه یک ایرانی، بهترین گوشت گوسفند و بهترین روغن حیوانی کرمانشاهی را می آورد. عطر برنج، عطر روغن کرمانشاهی تا چند صد متر می پیچید. جمعیت عظیمی از آقا و خانم آن جا صف می بستند. عرض می کنم واقعا نمی دانم چند هزار غذا، ۵ هزار، ۶ هزار، ۷ هزار غذا می دانند. غوغا می کرد. ما رفتیم منزل ایشان. اکراه داشت از گفتن و اگر این پیرمرد سرکشیک خدام حرم امام حسین علیه السلام نبود، علاقه ای به گفتن نداشت. او هم اصرار که کرد، با اکراه شروع به گفتن کرد. گفت: من تاجر هستم. (چون ممکن است برخی از دوستان ایشان را بشناسند، اسم و شغل ایشان را مستعار نقل می کنم)

گفت: من تاجر بلبرینگ فروش در بغداد هستم و این خانه، منزل کربلای من است که هر وقت به کربلا می آییم، این جا اقامت داریم. سال ۱۳۴۸ بود. در زمان صدام ملعون، در حجره ام در بغداد نشسته بودم که ماشین پلیس آمد و به من اشاره کرد که بیا! فکر کردم می خواهد آدرس بپرسد. جلوی ماشین او رفتم. مأمورها از ماشین پیاده شدند و من را داخل ماشین هل دادند. دمپایی پوشیده بودم و در کشوها و گاوصندوق و در مغازه، همه باز بود. همه چیز را ول کردند و مرا به منزلم بردند. زنگ در را زدند و خانمم با چادر نماز در را باز کرد. او را هم گرفتند و دو دخترم را هم از داخل خانه بیرون آوردند و همه را داخل ماشین انداختند. در گاراژ ما را سوار کمپرسی کردند و در مرز خسروی همه را کمپرس کردند. یعنی حتی اجازه ندادند خودمان پیاده شویم و خیلی ها دست و پایشان شکست! ما افرادی بودیم که ریشه ایرانی داشتیم و از چند نسل قبل (۸۰، ۱۰۰، ۱۵۰ سال) در عراق زندگی می کردیم. صدام از سر لجبازی و دشمنی با حکومت سابق ایران و شاه و مردم ایران، ما را از عراق بیرون کرد. با زن و بچه در مرز خسروی بودیم. به اردوگاه کرمانشاه آمدیم. من با فروش طلاهایی که در گردن و گوش همسر و دخترانم بود، پولی تهیه کردم و به تهران آمدم. در میدان راه آهن تهران، یک مسافرخانه درجه پنج گرفتم که کارگران ساختمانی در آن جا ساکن بودند.

کارگران شب ها آن جا بودند و روزها به سر کار می رفتند. بعد از یکی دو روز، دیدم در مملکت غریب هیچ راهی به جایی ندارم و کسی را نمی شناسم! چه خاکی بر سرم باید بریزم؟! تصمیم گرفتم سر کار بروم؛ چون نگران بودم پولی که دارم، تمام شود. با کارگرهای ساختمانی مسافرخانه رفتم و سر بازار ایستادم. ساعت هفت صبح صاحب کارها آمدند و کارگرها را بردند. حوالی ساعت نه فقط من و چند نفر دیگر مانده بودیم. یک وانت آمد و گفت کار می کنی؟ و من قبول کردم و با او رفتم. کنار خانه ای رسیدیم که کنار خیابان، یک وانت ماسه و آجر و چند کیسه سیمان و فرغون و بیل قرار داشت. آقا که معمار خانه بود، گفت این مصالح را ببر و آخر حیاط بریز. من شروع به کار کردم و یکی دو ساعت گذشت. آقای صاحب خانه یک سینی چای و چند بیسکویت آورد. من شروع به صرف چای کردم و سرم هم پایین بود و در فکر بودم. آن فرد در صورت من نگاه کرد و گفت: تو حاج عبدالقادر نیستی؟ (دقت کنید که اسامی عوض شده اند.)

گفتم: بله، شما از کجا می دانی؟ او گفت: چهار سال پیش عرفه یادت هست؟

همین که این را گفت به یاد آوردم. چهار سال قبل روز عرفه برای زیارت به کربلا آمده بودم. آخر شب به حرم رفتم تا در شلوغی مزاحم زوار سیدالشهدا علیه السلام نشوم. زیارت را انجام دادم و حوالی ساعت دو و نیم شب برگشتم. دیدم آقایی در حال التماس به کارمند هتل است و بچه کوچکی در بغل دارد و همسر و کودکی شش ساله هم در کنارش بودند. و می گفت هوا سرد است. بگذار ما امشب را تا صبح در لابی هتل بگذرانیم. و کارمند هم می گفت قبلا مدیر هتل برای این کار مرا بازخواست کرده و اتاق ها هم پر است و نمی توانم به شما اجازه ورود بدهم. من جلو رفتم و ماجرا را پرسیدم. و وقتی دیدم کارمند هتل راضی نمی شود، آن ها را با خودم به همین منزلی که می بینید آوردم.

(از این جا به بعد به گریه افتاد. پیرمرد گریه می کرد و قطرات اشک روی پیراهن عربی آبی او می افتادند. با همان لهجه عربی گفت: حاجی دو بیست و چهار ساعت پذیرایی کردم، امام حسین علیه السلام سیزده سال از من پذیرایی کرد.) صاحب خانه وقتی از ماجرای اخراج من از عراق باخبر شد، رفتیم و همسر و دختران من را آورد و خانه اش را نصف کرد و با ما تقسیم کرد. آن جا گفتم یا امام حسین علیه السلام ، خیلی مردی! در روزگاری که در مملکت غریب هیچ امیدی به جایی نداشتم و کسی را نمی شناختم، چطور شما درست کردی که این شخص من را ببیند و به خاطرش بیاید! چند روز بعد گفت: شغلت در عراق چه بود؟ می توانی این جا هم ادامه دهی؟ گفتم: بلبرینگ فروش بودم و بله می توانم همان کار را انجام دهم. گفت حداقل چقدر سرمایه می خواهی؟ گفتم. حدود پنج میلیون تومان. او هم دوستان هیئتی اش را جمع کرد و ماجرا را برایشان تعریف کرد. همه روی هم پول گذاشتند و پنج میلیون برای شروع کاسبی به من دادند. گفتم یا امام حسین علیه السلام، شما خیلی کریم هستید! خیلی آقا هستید! من هرچه کاسبی کردم، نصف نصف. ولله یک ریال از خودم برای سیدالشهدا علیه السلام خرج نکردم. همه سهم خودش است و از آن نصف خودش! پول های خودش هست که دارم خرج می کنم.

عزیزان من! اهل بیت علیهم السلام بدهکار کسی نمی مانند! اگر امروز وقتت را برای نیمه شعبان گذاشتی، اگر پول و خانه و آبرویت را گذاشتی، اگر از استراحتت زدی، روزگاری که دستت به هیچ جا نمی رسد و هیچ کاری نمی توانی بکنی، روزی که «لا یَنجو مِنَ الهَلَکَه»، در روزگار هلاکت که دیگران از غربال می افتند، امام قلب شما را در ایمان به خودش محکم نگه می دارد.

امام ما پسر همین رادمردی است که سیزده سال عزتمندانه آبروی مردی را خریدند که دو بیست و چهار ساعت از زوارشان پذیرایی کرد. بعد از رفتن صدام که به کربلا برگشتیم، ثروت من از همان حجره بغلی که او را از کشور بیرون نکرده بودند، اگر بیشتر نبود، کمتر هم نبود. با این که مطلقاً زمین خورده بودم، در ایران کاسبی کردم که نصف آن را هم به امام حسین علیه السلام دادم و با نصف دیگر آن، از همان همکارهای قبلی خودم کمتر نداشتم. با پاسداشت و بزرگداشت ولادت مولایی که هرچه داریم، از اوست و هر چه داریم، فدای یک تار موی دوستان او، فرصت مغتنمی داریم. دین و دنیا و آخرت و فرزندانتان را نجات دهید.

امیدوارم خدای متعال به همه شما توفیقات روزافزون در پاسداشت و بزرگداشت ایام محرم عنایت بفرمایند و از صدقه سر شما به من روسیاه هم تفضل و عنایت بفرمایند. ان شاءالله خدای متعال همه شما را برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف محافظت بفرماید و شما را موجبات دلخوشی و شادی و سرور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار دهند و شما را موجبات زدودن آثار غم از چهره مبارک امام عزیزمان قرار دهند.
به برکت صلوات بر محمد و آل محمد علیهم السلام.