محوریت قصه ها با موضوعات حوزه مهدویت، نیمه شعبان، امیدبخشی و توجه به منجی
انتقال فرهنگ مهدوی شامل انتظار، دعا و آمادگی برای یاری امام عصر علیه السلام


اعوذ بالله من الشیطان الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم

اَللهم کنْ لِوَلِیکَ الْحجهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ الساعَهِ وَفی کل ساعَهٍ وَلِیاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتى تسْکِنَه أَرْضَکَ طَوْعاً وَتمَتعَه فیها طَویلاً، بِرَحْمَتِکَ‏ یااَرْحَمَ الراحِمینَ.

اللهمَ صَلِ عَلَی محَمَدٍ وَآلِ محَمَدٍ وَعَجِلْ فَرَجَهمْ وَالْعَنْ أعْداءَهم أجْمَعِینَ

سلام و عرض ادب خدمت شما همراهان گرامی، امیدوارم حالتان خوب باشد. حلول ماه شعبان را تبریک می گویم. ان شاءالله که پر خیر و برکت باشد و به فرج امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف یک روز تاریخی برای همه اهل عالم رقم بخورد. می دانم که شما خدمتگزار هستید و در این ایام حسابی دغدغه مند هستید و در کارگاهی شرکت کردید که به عنوان قصه گویی یا ساخت قصه ها با رویکرد مهدوی برای کودکان از آن بهره مند شوید. ما حدود دو الی سه سال است که در رادیو خدمتگزاران مشغول تولید قصه هایی برای کوکان هستیم که در مناسبت های چهارگانه یعنی ایام شعبان، غدیر، محرم و صفر و فاطمیه تولید می شود.

اللهم عجل لولیک الفرج این دعای بر لب ماست در این لحظات و امیدوارم که خداوند به این زمزمه ها و درخواست ها ترتیب اثری بدهد.

ما، درحوزه کودک با چند چالش جدی مواجه هستیم. اول این چالش ها را بررسی کنیم بعد وارد تولید یک داستان شویم و نمونه هایی از آن که در رادیو خدمتگزاران موجود است را با هم مرور کنیم. ما در حوزه کودک با مخاطبان پراکنده ای مواجه هستیم، پراکنده به دو معنا:

۱- با گروهای سنی مختلف
۲- با ساختارهای ذهنی و میزان فهم متفاوت در حوزه مباحث مذهبی و مهدوی

ما در مجموعه ای قرار می گیریم که ناگهان در یک مهدکودک، یک مدرسه، جشنی است و بعد قرار است برای این ها یک قصه مهدوی تولید کنیم یا حتی قصه بگوییم. با چه چیزی مواجه هستیم؟ با جمعیت فراونی از گروه های سنی و جنسیت های مختلف روبرو هستیم. چکار کنیم؟ دو، سه تا راهکار دارم. شما هم اگر تجربه دارید، کمک کنید. من اغلب اوقات وقتی گروه های سنی پراکنده را می بینم، سریعاً قصه را در یک جاهایی خیلی ساده می کنم، کلمات را توضیح می دهم، با اضافه کردن شوخی و بعضی از تعامل گرفتن از مخاطب حال عمومی را نزدیک به هم می کنم ولی هدفم را روی جمعیت بیشتری که حاضر هستند، می گذارم. مثلا اگر دختر و پسرهای کلاس دوم و سوم دبستان هستند، تأکید خودم را روی آن گروه سنی می گذارم و فهم و داستان را برای آن ها مفهوم می کنم.

نکته بعدی:
حالا می خواهیم برای آنها قصه بگوییم، ناگهان می بینیم که این ها از لحاظ اعتقادی به لحاظ رسیدن مفاهیم مذهبی هم خیلی متفاوت هستند. در این مواقع باید چکار کنیم؟ قطعا یک مقدمه شیرین و جذاب برای همراه کردن آن ها لازم است. می بینیم که بعضی بچه ها قصه را شنیده اند. تا ما شروع به گفتن می کنیم، می گویند: آخر این قصه این طوری می شود. ما علاوه بر این که آن را تأیید می کنیم؛ اولاً به او عزت نفس می دهیم تأیید و کمکش می کنیم که او بداند که ما هم فهمیدیم که داستان را می داند ولی اینجا یکی از آن جاهایی است که ما سریع یک پیچ در داستان ایجاد کنیم و این کمی فی البداهه گویی و آماده بودن ذهن را می طلبد. آن بچه را هم اصطلاحاً سورپراز کنیم. او بگوید: قبلاً اصلا این طوری نبود، چرا داستان این طور شد؟ نَه این که داستان را عوض کنیم؛ بلکه در آن یک شخصیت فرعی اضافه می کنیم. ناگهان ساختار قصه را با این اتفاق عوض می کنیم. یعنی بچه هایی که به لحاظ فهم مسائل دینی یا شناخت آن ها تفاوت جدی دارند، می آییم برای آن ها یک جایی، یک رنجی، یک فضایی را قرار می دهیم و طراحی می کنیم که این ها در کل نسبت به آن ماجرا یک آگاهی نسبی پیدا کنند. قطعاً توقع نداریم کسی که پنج، شش سال در مباحث جلسه ای و قرآنی و رویکردهای دینی رفت و آمد داشته، با کسی که اولین بار است حتی اسم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را می شنود، برابری کند.

من در دبیرستانی مشغول تدریس هستم، این ها حتی نمی دانستند کلمه و مفهومی به نام تشرف وجود دارد. شما می خواهید با این قشر یکهو وارد گفتگوی مهدوی شوید؟ قطعاً کار سختی است. یعنی وقتی به آنها گفتم بله تشرفی داشتیم و دیدارهایی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رخ داده، اصلا باورشان نمی شد. می پرسیدند: مگر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اینجا هستند؟ مگر روی زمین هستند؟ مگر در آسمان ها نیستند؟ یعنی مفهوم دینی را با هم مخلوط کردن، یعنی مسیحیت و همه چیز با هم قاطی شده! حالا ما در کودکان این را کمتر شاهد هستیم. باز خدا را شکر از این جهت یک مقدار دستمان بازتر است. یعنی می دانیم آن چیزی که می گوییم، تقریبا مفهوم تازه و نو هست و می توانیم روی آن کار کنیم. خب چالش ها را گفتیم. شما اگر چالش دارید، لطفا اینجا بگویید که ما بتوانیم در مورد آن چالش گفتگو کنیم.

من یک مقدار از این کارگاه را به قصه گویی و چالش گفتن قصه های مهدوی و یک مقدار از آن را هم برای ساخت قصه هایی با این رویکرد اختصاص می دهم. اما اگر اجازه دهید، برویم یک بخشی از رادیو خدمتگزاران، یکی از قسمت هایی که ما برای نیمه شعبان تولید برنامه کردیم را با هم بشنویم. یک تنوعی در این گفتگو بوجود بیاید. بعد من در ادامه خواهم گفت که برای ساخت قصه های کاملاً نو و جدید باید چکاری انجام داد و برای قصه هایی که موجودند، یعنی تاریخی هستند ولی می خواهیم شکل و شمایل آن را اصطلاحاً بازآفرینی و برای امروز جذاب و شنیدنی کنیم. چکار کنیم؟ یک سری نکات را عرض خواهم کرد تا بتواند برای نوشتن داستان به ما کمک کند.

دوستان قلم و کاغذ هم داشته باشید که برای نوشتن داستان لازم داریم. برویم یک بخشی را با هم بشنویم؟ اولین قسمت قصه ای که ما در رادیو خدمتگزاران داشتیم را می خواهیم به شما نمایش بدهیم. سایت را هم می توانید ببینید. خودتان هرکدام را خواستید می توانید انتخاب کنید. اگر می شود قصه را پخش کنید، بعد من سایت را معرفی می کنم. انتهای گفتگو که اصلاً منبع شنیدن این قصه ها کجاست؟ اول یک قسمت را بشنویم.

قصه
نگران نباشید به زودی نزد مادرش به سلامت برمی گردد. آنجا بود که کودک به خواست خدا شروع کرد به قرائت قرآن! آیاتی از قرآن را برای پدرشان امام حسن عسکری علیه السلام خواندن. فرشته، فرزند را از آغوش امام حسن عسکری علیه السلام جدا کرد و بال زد و به آسمون ها رفت. فرشته ها هم به دنبال او سریع به آسمون ها برگشتند. نرگس خاتون دل تو دلش نبود، آخه این فرزند عزیزم را می خواهم در آغوش بکشم. عمه جان دل نگران نباشم؟ عمه شان گفتند: نه، نگران نباش. آنها نزد فرشته ها در امان و سالم و سلامتن. بچه ها؛ امام حسن عسکری علیه السلام وقت نماز صبح شده بود و نماز را اقامه کردند. بعد از آن منتظر دیدار مجدد مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بودند. دنیا گلستان شده بود. هیچ کس از تولد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باخبر نبود. حتی جاسوسان بی خبر مانده بودند. به خواست خدا تولد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف پنهان از چشم آدم بدها در خانه و حجره امام حسن عسکری علیه السلام واقع شده بود. روز جمعه پانزدهم شعبان بود.

 ببینید ما در این قصه که داستان میلاد پنهانی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بود، مخاطبی که برای آن انتخاب کردیم، بچه های چهارم، پنجم و ششم هستند. یعنی ما می دانیم بچه کلاس اول، دوم دبستان شاید خیلی با این داستان ارتباط نگیرد. چون جذابیت های صوتی ندارد، صداسازی کم است. یا اصطلاحاً ریتم و سرعت آن کم است. شاید مفاهیم عمیقی هم در داستان وجود داشته باشد. مثل بردن امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به آسمان توسط فرشته ها شبیه داستان معراج.

ما در این جا یک نکته مهمی داریم، آن هم بحث مترادف سازی معانی است. یعنی چه؟ یعنی وقتی می گویم حجره و خانه! بچه ها ناخودآگاه در ادبیات فارسی می دانند، وقتی بعد از حجره حرف اضافه واو می آید و بعد کلمه بعدی، یعنی آن خانه و حجره با هم برابرند و حرف ایجاد مترادف است. در واقع ما این کار را می کنیم. ما مجبوریم بعضی از مفاهیم دینی را مثل غیبت، غیبت صغری یا مثلاً مفاهیمی مثل صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را بگوییم. و برای بچه ها این سؤال است که معانی این ها یعنی چه؟ یک اشتباهی که مربی های این حوزه یعنی در ارتباط با کودک، وقتی قصه مذهبی می گویند و پرتکرار هم هست این است که ما کلماتی می گوییم و با سرعت از آن رد می شویم، در حالی که بچه ها نمی دانند معنی آن چیست. لازم است با حروف اضافه «واو» یا با کلمه «ی»، «از»، «با»، «به»، آن ها را به هم ربط دهیم.

یعنی چه؟ یعنی این ها را با کارکرد خودش دقیق لحاظ کنیم. اگر می گوییم غیبت صغری یا غیبت کوتاه، دقت کنید «یا» می گویم، یا می توانم «و» بگویم. غیبت صغری و غیبت کبری. این درست است، اما اگر بگویم غیبت صغری و غیبت کوتاه، بچه ها فکر می کنند مدل دیگری از غیبت هست. اینجا باید با کلمه «یا» به آنها کمک کنیم که معنی صغری همان کوتاه هست. خب این ها نکاتی است که لازم است در ادبیات و قصه گویی رعایت شود. توضیح بعضی کلمات اگر در قصه و در طرح درس ارائه شود، هیچ ایرادی ندارد. یعنی ما وقتی می آییم می گوییم سامرا، بهتر است بگوییم شهر سامرا. لطفاً پیش فرض قرار ندهیم که بچه ها می دانند سامرا چیست. نه واقعاً اینطور نیست. یا مثلاً فرض کنید ما در خیلی از گفتگوهایمان در فضای مهدویت می گوییم حضرت، حضرت یعنی چه کسی؟ حضرت یعنی چه؟ حضرت مهدی، امام زمان، امام عصر.

نکته بعد در اینجا چه چیزی است؟ این هست که مواظب باشیم وقتی ما در یک قصه یک بار به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می گوییم حضرت مهدی، صاحب الزمان، بقیه الله، صاحب الامر، ولی عصر و … واقعاً بچه ها نمی فهمند که این ها همه یک نفر هستند.

ما باید بگوییم یکی دیگر از القاب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، صاحب الامر هستند.

یا اصلاً چه لزومی دارد ما در قصه آنقدر تنوع القاب را داشته باشیم؟

من که خیلی مراقب هستم و سعی می کنم وقتی اول داستان را با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف شروع می کنم تا آخر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بگویم و اگر در انتها بخواهم به فهم بچه ها چیزی اضافه کنم، یک حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف یا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می گویم. باید مراقب باشیم بچه ها آن چیزی را که ما فکر می کنیم می دانند را به واقع نمی دانند. فهم من در مورد عصر حاضر این است که خیلی شدیدتر هم نمی دانند. یعنی بچه های دبستانی که تا به حال با فضای مذهبی انس نداشتند، بشدت این چیزها را نمی دانند و ما این پیش فرض ها را در ذهن خودمان به عنوان یک آدم مذهبی و مربی مذهبی پیش فرض ندانیم و حتماً این ها را توضیح دهیم. این هم نکته ای که می خواستم اشاره کنم و با شما به اشتراک بگذارم.

می خواهم چالش های شما را بشنوم، چون ممکن هست من مسیری را در گفتگو پیش بگیرم که نیاز شما نباشد. لذا شما به من بگویید که دغدغه های شما در تولید قصه و قصه گویی هایتان چیست؟

اگر اجازه دهید، به سراغ اینکه قصه های حوزه مهدویت را دسته بندی کنیم و با هم در مورد آن صحبت کرده و بعد با هم یک قصه تولید کنیم.

اولین کاری که می توانیم انجام دهیم، این است که قصه های حوزه مهدویت شامل چه مباحثی می شوند؟ قطعاً اگر ما یک جزوه یا کتاب مهدویت خوانده باشیم، سرفصل هایی دارد و آن سرفصل های اولیه که ما می توانیم برای کودک بگوییم، شاید این ها باشد.

۱- خود اصل و نسب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، مادر و پدرشان، ازدواج این دو بزرگوار که خاص و ویژه است.
۲- داستان طولانی هجرت این مادر
۳- خود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در چه شرایطی به دنیا می آیند؟ یعنی خفقان آن زمان و سختی ها و چرا اصلاً غایب هستند؟ چرا غایب شدند؟ چرا پنهانی متولد شدند؟ توصیف آن مبنای زمانی هم لازم است. تولد حضرت، خاص بودن، چه ساعتی بودن و چه کسی مثل حکیمه خاتون سلام الله علیها که آن شب در منزل ماندند و چه اتفاقاتی افتاد، یعنی خود واقعه تولد.

در واقعه تولد دو چیز ثابت می شود:

الف) تولد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و زیر پای خیلی از شبهات را زدن.
ب) حی بودن، زنده بودن امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

یعنی دو اعتقادی که ما، در این قصه ها خیلی دست کم می گیریم، به شکل بسیار عمیق و برای بچه ها پذیرفته شده، ارائه می شود. پس ما یادمان نرود، بحث حی بودن و تولد را می توانیم در داستان میلاد امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف بگنجانیم.

  • به سراغ غیبت صغری می رویم.

داستان نواب و وکلای امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف داستان های پیچیده ای هستند و برای گروه سنی پنجم به بالا شاید مناسب باشند. از باب اینکه غیر از دوران تولد امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف توسط نواب و عده ای دیگر وجودشان به اثبات رسیده است.

  • بعد وارد دوران غیبت کبری یعنی بحث تشرفات، دستگیری ها و این پناهگاه بودن می شویم.

این بحث تشرف حساسیت هایی دارد که می خواهم عرض کنم.

اول از گذر تولد و غیبت صغری حضرت عبور کنم، برویم تا به بحث غیبت کبری و تشرفات برسیم.

علاوه بر تشرفات، ما داستان هایی را داریم که اینجا این داستان ها می بایست در فضای امروزی مثل مفاهیم انتزاعی انتظار، دعا، فعال بودن و خدمتگزاری کردن، جشن گرفتن، پاسداشت این ایام و این ها در دسته سوم می رود.

– میلاد حضرت و آن ایام
– غیبت کبری و تشرفات
– یک بخش هم مفاهیم انتزاعی

 مثل انتظار که می خواهیم این مفهوم را به بچه ها منتقل کنیم. چکار کنیم؟ در داستان های تاریخی مثل میلادشان، هجرت جناب نرجس خاتون و آن ازدواج و آن میلاد پنهانی، دو سه نمونه در سایت داریم و آمدیم این ها را با یک مقدار مزاح و شوخی مخلوط کردیم، شخصیت هایی را در دل داستان وارد کردیم تا داستان را پیش ببرند و شخصیت های فرعی داستان هستند. راوی هم از زبان اهل بیت و حضرات معصومین علیهم السلام بیان دارد. پس ساخت این نوع قصه ها بدلیل اینکه پایه تاریخی و مبنا دارند برای ما آسان تر هستند. یعنی وجود دارند و ما فقط باید آنها را مقداری شاد و مفرحشان کنیم و یک دستی به سر و گوش آن بکشیم تا برای کودک امروز قابل فهم و البته جذاب باشد.

در غیبت کبری وقتی وارد تشرفات می شویم، توجه اکید به این است که منبع محکم باشد. یعنی آن داستان و نقل تشرف دارای منابع جدی باشد.

و دوم اینکه همه تشرفات را نمی شود تعریف کرد. اگر فضا خیلی فانتزی شود، برای بچه ها شبیه به یک فیلم سینمایی هالیوودی می شود.

ما باید مواظب باشیم امام زمانی را ترسیم کنیم که این امام زمان دستگیر است. فکت ها یا گزاره هایی مثل توسل، توجه افراد، تلاش افراد برای دیدار با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مراقب باشیم این ها خیلی پر رنگ نشود. مثلاً من دانش آموزی داشتم، ایشان داستان هایی در باب تشرفات از من شنیده بود. یکبار پدرشان زنگ زد گفت آقا یک چند وقتی است این صبح های خیلی زود بعد از نماز می رود در کوچه و خیابان دور می زند، بعد به خانه می آید. یک بار از او پرسیدم چرا این کار را می کنی؟ گفت که من فکر می کنم اگر تلاش کنم، بتوانم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را ببینم و به همین خاطر شنیدم در کوچه، خیابان ها و خلوت بودن. یعنی یک سری مفاهیم را برای خودش این گونه طراحی کرده بود. که من می روم در خیابان ها می گردم خلاصه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را می بینم.

یعنی تلاش خودش را مبنا قرار داده بود، نه این توفیق و اذن را، پس ما یک مبانی اعتقادی را هم باید به این تشرفات مراقبت کنیم و منتقل کنیم.

تقریبا یکی از معروفترین این تشرفات، عبقری الحسان است. نویسنده آن هم نویسنده دوری نیست. جمع آوری شان هم جمع آوری خوبی بوده. یک بخشی از تشرفات را در خودش دارد. منابع دیگر هم داریم. خود بحار جمع آوری کرده، مثلاً مکیال یک تعداد داشته باشد. شاید مثلاً در تاریخ انبیا که مثلا کتاب تاریخ انبیائی که می آید و در واقع به غیبت انبیا می پردازد و برای بچه ها به این جایگاه می دهد.

بله، نجم الثاقب هم خیلی خوب است، خیلی ممنون.

من دارالسلام را نمی شناسم. ولی عبقری الحسان و دارالسلام و نجم الثاقب. فقط مواظب باشید در این تشرفاتی که می خواهیم انتخاب کنیم، مواظب باشیم بچه ها به فضای تشرف گرایی و به تلاش برای دیدار برایشان منجر نشود. شما این را بگویید، ما این را می خواهیم، این را دوست داریم، این چه لحظات زیبایی هست. داستان های تشرف در واقع خیلی لحظات گوارایی را برای مخاطب به وجود می آورد. اما مواظب باشیم به این سمت میل نکند. بگوییم این خواسته و اراده امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است. اذن الهی پشت آن است، ولی ما هم علاقه مند هستیم. یعنی از آن غفلت نمی کنیم و این را هم دوست داریم. کمال الدین یکی از کتاب های بسیار خوب در اثبات غیبت انبیاء و داستان انبیاء است.

ببینید خیلی لطیف و باریک است. فقط می گوییم مراقب باشید اتفاقی که برای بچه های من افتاد، که مثلاً دانش آموزی داشتم این تیپی بود، مواظب باشید این اتفاق نیفتد. یعنی با بیان اینکه ما آرزو و علاقه داریم اما مواظب باشیم که فقط این اتفاق نیفتد و این ها بگویند آهان! بازی یک طرفه است. تلاش کنیم، رخ می دهد دیگر!

 مثلاً شیخ حسن عراقی شویم، برویم بعد از یکی دو سال بالاخره جواب می دهد. مراقب این باشیم، چون اینها به سیر و سلوک و مراقبت می افتند. به روزه داری های شدید در سنین بالاتر، به یک افراطی گری هایی دست می زنند که خطرناک است.

مراقب این بخش باشید. ما آرزومند و علاقه مند هستیم. بیشتر ایجاد امید است. بعد خدای ناکرده این ها دائم تلاش کنند، توفیق حاصل نشود. این ها خیلی زده، اذیت و ناراحت می شوند. حتی بعداً زیرآب چیزهایی مثل تشرف و نواب را می زنند. کلی عرض می کنم که باید مراقب باشیم. عرض می کردم در بحث غیبت وقتی ما از داستان انبیاء شروع می کنیم، بچه ها بشدت داستان انبیاء را دوست دارند. مخصوصاً در گروه سنی دوم و سوم دبستان تا پنجم و ششم، بخاطر اینکه داستان انبیاء ناشنیده زیاد دارد. بعد این مطالب نه این که فرادینی است، یعنی فراتر از اسلام است، بقیه ادیان را هم پوشش می دهد. دانستن این موارد برای آن ها خیلی جذاب است. بعد در بینشان احساس می کند که من هم یک چیزی بلد هستم. در خود کمال الدین از این جهت خیلی خوب است. خیلی از انبیائی که بچه ها نمی شناسند، داستان زندگی آن ها را نمی دانند، با تأکید بر غیبت انبیاء در واقع خود می تواند یک سازکار خیلی خوبی باشد. من تشرف را گفتم، حالا با داستان های امروزی چکار کنیم؟ ببینید ما یکسری مفاهیمی داریم که بیان آنها خیلی ساده نیست، یعنی شما الان می خواهید برای بچه ها انتظار و مفهوم عمیق انتظار را بگویید، نه اینکه مثلاً ساعت پنج دقیقه. نه! اینکه خود انتظار ارزشمند است، هویت ساز است، باعث بروز احساسات و عواطف می شود، نشانه ای از دوست داشتن است. بعد علاوه بر این مفاهیم که هر کدام از فکت ها و گزاره ها خودش یک داستان است که مجموعاً با هم می تواند پک انتظار را ایجاد کند، علاوه بر همه این ها، یک چیزی به نام عدم یأس و ناامیدی هم در بحث انتظار خیلی مهم است. یعنی وقتی که برای آن داستان تولید می کنیم، باید مراقب مفهوم انتظار باشیم. ما الآن مثلاً این طوری هستیم دیگر که در نگاه ظاهری این است که یک عده ای هزار سال قبل از ما برای او منتظر بودند، پس اتفاقی نیفتاد و امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف ظهور نکردند.

اگر خیلی سطحی نگاه کنیم، می تواند خیلی مایه ناامیدی باشد. ولی می بینی بر عکس همین چقدر برای شیعه یک سوختی بوده، همیشه یک چرخ شیعه را پیش رانده و جلو برده و همیشه زنده نگه داشته است. این هم نکته مهمی در تولید داستان های حوزه انتظار است. داستان های حوزه ظهور هم همین طور است. در واقع با استفاده از روایاتی که دوران پس از ظهور را ترسیم می کنند، ما می توانیم داستان هایی بسازیم. مثلا فرض کنیم جنگ شد، فقر و بدبختی، ناامنی، فرض کنید که می خواهیم بیماری را پر رنگ کنید. می گوییم … بعد در طرح درسمان به یک حدیثی اشاره می کنیم یا در دل خود داستان گنجانده ایم که آخرش بگوییم بچه ها شاید بعضی از دردها الان درمان نداشته باشند، ولی یک روزگاری می رسد که دردها درمان دارند. ببینید وقتی تعداد همین ها در طول ارتباط ما با بچه ها زیاد می شود. بعد دز جنگ و نابودی و نیستی و سختی و ظلم و جور و ستم را زیاد می کنیم، بعد می آییم می گوییم نه، نگران نباشید. روزی می آید که این ها از بین می رود. خود این هم خیلی امیدبخش است و اصلا به بحث ظهور و پس از ظهور برای بچه ها معنا می دهد و آن ها دوستش خواهند داشت. ما یکی دو داستان به این صورت در رادیو خدمتگزاران داریم. یعنی یکی دو داستان درباره ستمگرانی می گوییم که مردم تلاش می کنند و می ایستند و خلاصه می شود گفت که به انتظار رفع و رجوع آن می نشینند، ماجرا حل می شود. ولی می دانند که این از باور و نگاه مهدوی می آید. توجه به حوزه امید داشتن، امید بلند، اصطلاحاً تلاش برای انتظار فعال، نه انتظاری که صرفا می نشینید.

با هم قصه دیگری را می شنویم که مجدد در آن جا تکنیک صداسازی و یک سری تکنیک های دیگر را می شنویم که بعضی از دوستان که در قصه گویی شرکت داشتند، می دانند عرض من چیست ولی چون این کارگاه عمومیت دارد، من چند نکته مهم هم در مورد سبک های قصه گویی می گویم و بعد در خدمت شما هستم. فقط شما در این زمان به من اعلام کنید که ایا اجرا برای مدارس، مهدها، برای جشن های خانگی یا برای جشن های بزرگ عمومی دارید؟

قصه:

بزرگ آن روستا به مهدیار جا داده بود و پناهی، تمام بچه ها با دیدن گوی های رنگی کلی خوشحال شدن و بازی کردن. مهدیار که حسابی خسته بود، تا سرش را روی بالش گذاشت، خوابش برد. صبح دم دمای اذون از خواب بیدار شد و دوباره زد به جاده. رفتن، رفتن، رفتن چرا این راه تموم نمی شد؟ آقا سید گفته بود راه سختیه. هم آب داره، هم خشکی داره، هم جنگل و هم کوه و هم دشت، اونا رو یکی یکی پشت سر می گذاشت تا اینکه رسید به نقطه ای که مردم آن جا با دیدن مهدیار تعجب کردند.

– آهااااای! پسر جان! پسر جان ما توی راه گم شدیم و هرچی که داشتیم، خوردیم. تو چطور از این جا داری عبور می کنی ها؟
– مهدیار گفت: من وقت ندارم. من باید برم و خودمو برسونم به اون قله بزرگ. همون کوهی که دارم بهتون نشون میدم. اون دوره دور.
– اون پیرمرد گفت ما یک خانواده در راه مونده ایم و راهمون را گم کردیم، می تونی به ما کمک کنی؟ بچه های من از گرسنگی دارن تلف میشن. چیزی واسه خوردن داری که به ما بدی؟
– مهدیار نگاه کرد و گفت داشتن که دارم، اما اگه اینا رو بدم شما بخوری، خودم بدون غذا باید چی کار کنم؟ اما بله، بله، مقداری از اونا رو به شما میدم و خودم شاید کمتر از روزهای قبل غذا بخورم. راستی اگر میخوای از اینجا عبور کنی، باید به سمت تپه سرسبز برید. از آن جا می تونید خودتون را برسونید به یک روستایی که آقا سید وعده شو به من داده. من عجله دارم. خداحافظ. پیرمرد و بچه هاش از دور دست تکون می دادند و با نگاهشون می گفتن ممنونم پسر جون. تو ما را از گرسنگی و فقر نجات دادی.

مهدیار دوباره رکاب را با شدت به پایین فشار می داد. راه انگار تمومی نداشت ولی چرا کوه داشت کم کم به اون نزدیک می شد. شایدم مهدیار بود که داشت به کوه نزدیک می شد.

راه طولانی بود. مهدیار رفت و رفت و رفت …

این قصه دومی که شنیدیم، هیچ مبنای تاریخی ندارد. یعنی برای رادیو خدمتگزاران ساخته و نوشته شده با این عنوان که ما مبحث انتظار، تلاش، نمادسازی هایی مثل گل نرگس و در واقع توجه به دستاوردهای پس از ظهور اشاره کردیم. اگر این قصه را گوش کنید، بعداً متوجه عرض من می شوید.

مادر مریض احوالی است (گویا داستان قدیمی هست). دکتر می گوید: تنها راهی که بتواند مادرت را خوب کند، این است که بروی سر یک قله بسیار دوردستی، یک گلی آنجاست به اسم گل نارسیس یا همان گل نرگس. مادرت با بو کردن اون حالش خوب می شود و تنها راه خوب شدن او هم همین است. این بچه مهدیار به دل جاده می زند، مسیر طولانی را طی می کند، با چیزهای مختلفی مواجه می شود، در انتها به گل نرگس می رسد و به خانه برمی گردد و حال مادرش خوب می شود. یک قصه کاملا نمادین، ولی در آن گزاره ها و فکت هایی وجود دارد که نماد سازی دارد. پس از ظهور را ترسیم می کند. ایثار و فداکاری و انتظار را می گوید. امید و آرزو را می گوید و عملاً در حوزه مهدویت به نکاتی اشاره می کند که همه ما آن را ارزشمند و در واقع معنادار می دانیم.

پس یک قصه هم شنیدیم، از جنس قصه هایی که کاملا ساخته است و هیچ مبنای تاریخی ندارد و ساخته نویسنده است. می بینم که بیشتر شما بزرگواران حتما کودک و نوجوان و مدارس را دارید و تأکید بر این که نوجوان (من فکر نمی کردم تا نوجوان برویم ولی خیلی خوب شد. یعنی قصه غیبت انبیاء خوراک فکری بچه ها هست، برای ارتباط با نوجوان) یا قصه های تشرف، بسیار برای نوجوان ها ارزشمند و دلربا و خیلی برای آن ها جذاب است. اما اجازه بدهید وارد یک فضایی شویم و باز توی قصه ها برمی گردم.

دوستی می فرماید من در جشن های عمومی و بزرگ، دیگری در مدارس و کلاس ها، ببینید وفتی ما از عدد ده نفر شنونده قصه خارج می شویم، عملا وارد یک قصه گویی می شویم که به جمعیت متوسط و جمعیت بزرگ منجر می شوید. وقتی ما وارد کلاسی شدیم که ده نفر بچه هستند، می خواهیم قصه بگوییم. بیشترین توجه بچه ها در واقع به بدن من هست. در ناحیه سر تا بدن، پس بازی بدن خیلی جدی نمی خواهیم، بیشتر توجه به صورت من است و بازی صورت من مفاهیم زیادی را منتقل می کند. و علاوه بر آن در این جمع های کوچک، خیلی مهم است که انرژی و ریتم قصه خیلی خسته کننده نباشد.

مثلا فرض کنید این مدل قصه گفتن است.

آن روز مهدیار داشت با دوچرخه اش می رفت، پا زد و پا زد، پا زد. رسید به یک خانواده ای که خسته و کوفته کنار جاده (این یک نوع ریتم است).
مهدیار خسته بود، اما رکاب می زد، رکاب می زد، رفت و رفت و رفت تا این که کنار جاده با یک خانواده ای مواجه شد که این خانواده خسته و گرسنه بودند.

توجه ما این است، قطعاً کودکان به علت سرعت تراکنش فکری و ذهنی شان توقع یک داستان پر جذبه و پر ریتم را دارند. حال آن که بیشتر ما قصه ها را کش می دهیم، کلمات و افعال را می کشیم، پس در قصه گویی برای کودکان، حتما ریتم ما، ریتم مناسب و تندی است. کلمات ساده و مناسب انتخاب می کنیم. برای نوجوان ناب بودن و ناشنیده بودن و تازگی محتوا مهم است. علاوه بر این که ما را دنبال می کند، تکنیک فن بیان و بازی بدن را داریم اما ناب بودن آن قصه، تپق نزدن ما، بر قصه سوار بودن ما، احاطه ما بر آن ماجرا برای آن نوجوان کاملا قابل تشخیص است.

یک سؤال: در جشن های متوسط، در اجرای متوسط و بزرگ چه باید بکنم؟ بازی بدن مهم تر از بازی صورت است و کلی گویی مهم تر است. یعنی ما وارد جزئیات نمی شویم. داستان ها را خیلی ریز تعریف نمی کنیم، بلکه در این فضا و جو عمومی داستان کلی را می گوییم. مثلاً داستان تولد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، علاوه بر آن مشارکت هم می گیریم، تعامل یعنی مشارکت کلامی، یعنی چه؟ رفت و رفت و رفت …

– پدرش گفت: …

بچه ها چه گفت؟؟

– بچه ها می گویند: تو هم باید بروی

آفرین، باریکلا. وقتی این اتفاق می افتد، در واقع شما در تعامل با مخاطب هم آن را زنده نگه می دارید، هم در این تعاملات متوجه می شوید که چقدر داستان را فهمیده.

– می گوید: چه کسی بود به نرجس خاتون گفته بود الان باید برویم؟

(صدا می آید) پیرمرده، آن آقاهه، اون که گفت اون جوری

پس می فهمند و دارند داستان را دنبال می کنند.
یک جایی شما می گویید: کی بود که این کار را کرد؟

پس باید برگردیم یک جایی اشکال قصه را بگیریم. شاید دارید اشتباه یا بد بیان می کنید. شاید اصلاً مخاطب متوجه نمی شود. پس به قبل برمی گردم و می گویم: آها! گفتم آن جا بویش کنار دجله و فرات نزدیک کشتی ها رفته و آن خانم را پیدا کرد و نامه را به او داد. ما باید بفهمیم و بازخورد بگیریم. این در فضای بزرگ و عمومی است. در فضای کوچک چه اتفاقی می افتد؟ نوع تعامل پرسش و پاسخ نیست! نوع تعامل نمایش خلاق طور است؛ یعنی در جمع های کوچک و جمع سی نفری مدرسه این طور است که شما می گویید. ناگهان اسقف اعظم، کسی می داند اسقف اعظم یعنی چه؟ بزرگ مسیحی ها، پدر روحانی ایستاد و گفت: می خواهم خطبه عقد این دو جوان را بخوانم (وای زلزله، زلزله فرار کنید) زمانی که قصه را می گوییم؛ می توانیم دو نفر از بچه ها را در حوزه نمایش خلاق و ایجاد جذابیت کنار خودمان بیاوریم و به آنها بگوییم شما این جا نگهبان هستید. همین طور در کنار پادشاه و دست به نیزه بایست و دیگری هم پادشاه را باد می زند. دقیقا می شود یک لحظاتی از آن را از قبل برنامه ریزی و برای خود مشخص کنید. می خواهم این جا نمایش خلاق انجام دهم. آن موقع که زلزله می شود، من می خواهم آن جا فلان کار را انجام دهم. اگر شما این را بدانید و در لحظه اجرا مسلط باشید، از مخاطب می خواهید که به شما اضافه شود و در اجرای داستان به شما کمک کند. چه قدر که می تواند حال مخاطب را عوض کند، چشم انتظاری آن ها را برای انتخاب شدن و توجه به قصه بالا ببرد. پس در تکنیک های اجرا وقتی ما در ابعاد بزرگ اجرا می کنیم، بازی بدن مخصوصاً دست و پا خیلی مهم است و البته مجمل گویی و خیلی روی محتوا ریز نشویم. کلی گویی کنیم. غیبت یک داستان از انبیاء، از تولد امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف می گوییم. تشرف در جامعه عمومی مقداری حساسیت دارد. یک عده نسبت به آن انتقاد دارند. این ها را اگر در جمع های کوچک تر قرار دهیم، شاید با مخالفت یا اذیت های کمتری مواجه هستیم. البته به این معنی نیست که هیچ وقت نباید بگوییم، باید جو را بشناسیم. مثلا در پارک شهری، شاید جو پارک خیلی به بحث تشرف علاقه نداشته باشد. همین که شما قصه ای در مورد تولد و انتظار می گویید و بر عکس همین قصه های انتزاعی بیشتر طرفدار دارد. چون مفهومی است که خیلی به صراحت حدیث و عمق روایات و یا مبنای دینی طعنه نمی زند. این ها تجربه است. شاید مخالفت کنید و بگویید اگر این کار را انجام ندهیم، به مردم چه بگوییم؟ شاید این تجربه من است که در مواجهه با عموم مردم سعی می کنم کمی محتاط تر عمل کنم و یک سری بدیهیات عقلی را منتقل کنم. مثل این که انتظار، امید، آرزو، منتظر کسی بودن، اینکه بالاخره آن اتفاق خوب با وجود نمادهای مهدوی افتاد و مشکلات حل شد و فکت هایی که به مخاطب می دهیم. بنابراین پس در حوزه قصه گویی چند نکته این طوری داریم. ما سایتی داریم، به نام رادیو خدمتگزاران: khedmatgozaran.com/radio

شما می توانید وارد سایت رادیو خدمت گزاران شوید. وقتی وارد شدید، قسمت بالا آرشیو برنامه ها، داخل فصل رجب، شعبان، رمضان وارد می شوید. در انتها یعنی صفحه یک نه، صفحه دوم پایین، شما دو قصه می بینید که مربوط به ماه شعبان و تولد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است و قصه امام حسین علیه السلام که فطرس و غیره، بعد هم در دل ماهی که جناب یونس علیه السلام و انتظار قومش و غیبت ایشان. در ماه جمادی الاول و جمادی الثانی که وارد می شوید، آن جا هم در صفحه دو یا سه شاهد یک قصه های شعبانی هستید. ماهی کوچولوی کنجکاو که از آن دست قصه های با مفاهیم انتزاعی که امید و آرزو را منتقل می کند. قصه بعدی نیمه شعبان شده، چند ساعت مانده به سال تحویل، باز قصه بعدی. غیر از سایت، شما یک جای دیگر که می توانید بروید، تلگرام است.

در تلگرام: https://t.me/khedmatgozaran_radio

به این آدرس می روید. در تلگرام یک علامت ذره بین دارد و قصه های بی غصه را جستجو می کنید و وقتی جستجو کردید، تمام قصه هایی که در طی دو سال گفته شده را می بینید و می توانید دسترسی داشته باشید. و اگر بزنید قصه های بی غصه نیمه شعبان، باز آن ها که مرتبط تر هستند را پیدا می کنید. تا به حال این صد و چند قصه ای که برای محرم فاطمیه غدیر و شعبان تولید شده، صوتی است و کم کم تصویری ساده از آن هم پیاده شده است. در ایتا هم برنامه ها وجود دارد اما کامل نیست. (اگر در ایتا عضو شوید، می توانید آرشیو ما را که از شش ماه قبل هست، ببینید) برای این است که شما تکنیک های قصه گویی را بشنوید. می خواهیم با هم تمرین کنیم یک قصه را چگونه باید تولید کرد؟ در ابتدا یک جدول نه خانه ای سه در سه می کشیم. این جدول به ما نشانه کلی و نمایی از بالای قصه را به ما می دهد. یعنی ما در قالب این نه خانه، قصه ای که می خواهیم تولید کنیم، از کجا شروع می شود، به کجا ختم می شود و چه مفاهیمی را در خودش می گنجاند.

در خانه اول و دوم، مقدمه داستان و شخصیت ها را قرار می دهیم. در خانه سوم شخصیت اصلی قصه، قسمت چهارم و پنجم مشخص می شود که موضوع و گره چیست، چه اتفاقی می افتد. در خانه هفتم تقریبا گره بازشده و مسئله و مشکل حل می شود. در خانه هفت و هشت تقربیاً تمام کردن، امیدواری دادن و خوشحال کردن مخاطب. در خانه نهم جملاتی مثل آره بچه ها، چیزی که شنیدید یک داستان بود. درباره کسانی که امیدوارند و این هم یک شرح کوتاه و مرور خیلی کوچک یک دقیقه ای در مورد داستان، در این نه خانه. یک نموداری در مورد ساخت قصه داریم که شما می توانید در گوگل جستجو کنید. یک مقدمه داریم، در مقدمه به شما می گوییم که کجا هستیم، چه زمانی است، حال و هوا، اتمسفر، فیزیک و جغرافیا چیست؟ کم کم داستان از مقدمه به سمت سر بالایی می رود. شخصیت های فرعی به آن اضافه می شود. مثلا در قصه مهدیار، او که شخصیت اصلی هست، قرار است کاری را انجام دهد. مادرش مریض شده (در مقدمه)، با مهدیار جلو می رویم، با یک خانواده فقیر و گرسنه مواجه می شویم. با یک خانواده فقیر و گرسنه یا، با خانواده ای که مریض دارند، مواجه می شویم. با یک منطقه جنگ زده روبرو می شویم. دائم داستان های فرعی را به آن اضافه می کنیم. به نقطه پایانی می رسد که قرار است گل نرگس را از قله کوه در بین برف ها به سختی برود و بیاورد. اما لیز می خورد! در فصلی به آن جا رفته که آن جا گل وجود نداشته. وای گره به کارش افتاده، ناامید می شود. اما ناگهان به خودش می گوید راز موفقیت در این سفر همان طوری که آقا سید گفت: امیداوری است، امید!!! گفت: مطمئن هستم اگر بگردم، یک جایی از این قله، حتما یک شاخه گل نرگس هست. برف ها را کنار می زند، کنار و پشت کوه را می گردد، بالای تپه و فلان و ناگهان کنار دو تا تخته سنگ، جایی که برف ها آب شده، یک بوی خوش، بویی که تا بحال مهدیار آن را استشمام نکرده! آه! این حتماً گل نرگس است. آره خودش هست، همان گلی که سفید و زرد، بوی خوبی داره، خدایا شکرت بالاخره موفق شدم.

من اینجا گره را باز می کنم. یعنی شخصیت من به موفقیت می رسد. وقتی ناامیدی را کنار می گذارد، به موفقیت می رسد. خب بعد از اینکه گره گشایی انجام شد، ما فرود می آییم. در فرودمان داستان های فرعی را که گذاشته بودیم، شخصیت های فرعی به مشکلات، مسائلشان اشاره می کنیم که حل شد که اینجوری شد! که این اتفاقات افتاد! و در انتهای داستان یک نتیجه گیری بسیار آرام انجام می دهیم. یکی از نکات بسیار مهم که در ساخت قصه و قصه گویی، به مخاطب و مربی قصه گو تأکید می کنم (چند ده هزار بار هست تأکید می کنم) این است که خواهش می کنم قصه را که می گویید، بعد از آن منبر نروید و دیگر طولانی توضیح ندهید. بچه ها همان طور که قصه را شنیدید، متوجه شدید امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دو غیبت کبری و صغری دارند. امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، همان امام دوازدهم ما شیعیان هستند که القاب حجه ابن الحسن، صاحب الزمان، صاحب الامر و بقیه الله هم از القاب ایشان است. همچنین می دانیم که …

ببینید این مطالب زیاد است. این ها درباره اطلاعات عمومی است. ما سعی داریم بگوییم اگر قصه را نفهمیدی، بگذار برایت بگویم و تو را شیرفهم کنم. این وظیفه ما نیست. وظیفه ما، در ساخت قصه و قصه گویی این است. (می دانستم یکی این سؤال را می پرسد) نگفتم نتیجه گیری نکنید، عرض کردم طولانی نکنید. اطلاعات عمومی ندهید. نروید دوباره همه قصه را تعریف کنید و فکر کنید ای بابا! من این قصه را گفتم ولی به نظرم به پیشگاه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حلالش نکردم. بگذار یک مقدار دیگر در مورد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بگویم. بله بچه ها؛ امام زمان، امام غریب همه ماست. او که در تمامی دوران در انتظار آمدن ما است و خودش منتظر است و ما منتظران او … اصلا بچه ها می گویند: بزرگوار چه می گویی؟ بله خودشان نتیجه بگیرند. یعنی چه؟ یعنی واقعا مهدیار در آن گره گشایی دارد نشان می دهد که کلید واژه من نباید ناامید شوم، من باید کارهایم را انجام دهم، این راز موفقیت است. امیدواری! دقت کنید شما اینجا دارید پیام را می دهید. اگر در انتها بگویی بله، بچه ها امید به وجود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خودش یکی از بزرگترین نعمات و توفیقات الهی هست. این خیلی کار خوبی است. و الان می خواستم عرض کنم ما در تثبیت قصه ها، در تولید داستان ها و طرح درس نویسی آن باید یک سری سؤالات به عنوان سؤالات «باز» تولید کنیم و این را عرضه کنیم. آن سؤالات چیست؟

۱) بچه ها شما در تمام آن قصه ای که گفتم، چه کسی را بیشتر از همه دوست داشتید؟
۲) بچه ها به نظر شما کدام اتفاق خاص تر، یا عجیب غریب بود و آن را دوست داشتید؟
۳) بچه ها کدام قسمت داستان را دوست داشتید؟

یا مثلا در قصه های دلاورانه یا رشادت وار حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام پسرها همیشه شمشیر کشیدن و بِکُش بِکُش را دوست دارند. ما در اینجا می بینم بچه ها پاسخ های خیلی دور می گویند. یک کوچولو می گوییم، بچه ها آنجایی که مهدیار رفت بالای قله و ناامید نشد ؟ چیزی از آن به یادتان مانده ؟ یکی میگوید بله بله. یا میگوییم یکی از شما میتواند یک تکه کوتاه از آن را برای ما تعریف کند؟ یعنی گفتن آنها خیلی مهمتر از این است که تا ما دوباره بگوییم. کشیدن نقاشی از روی لحظه ای که در این داستان دوست دارند. توضیح دادن و صحبت کردن در مورد قصه، خود اینها راه تثبیت هست. هفته بعد که می آییم نماد و کاردستی برای آن درست کنید.

اگر همانجا می توانیم و برای آن طرح درس داریم، اگر در این طرح درس کاردستی داشته باشد، یکی از راه های بسیار ماندگار کردن قصه است. بنابراین نکات مهم این است که نتیجه گیری به معنی روی منبر رفتن، توضیح زیادی دادن نداریم. یعنی در واقع قصه ما هفت دقیقه است، توضیح ما در مورد جمع بندی سی ثانیه است. شما این را در رادیو خدمتگزاران دنبال کنید. همیشه آخر قصه به اندازه بیست ثانیه یک جمع بندی نهایی دارد. به جای چه چیزی، یاد گرفتیم که یک کم کلمه کلیشه ای برای ذهن بچه ها هست. شبیه این که بگو ببینم تو از این چه یاد گرفتی؟ انگار یک حمله است. کلمه چه یک کم سخت است و درون خود حمله دارد ولی اگر بگوییم بچه ها نظرتان در مورد قصه چه بود؟ کجای آن را بیشتر پسندیدید؟ از آن چه چیزی فهمیدید؟ این خیلی فرق می کند. البته چه فهمیدید همان چه چیزی یاد گرفتیم است. ولی موضوع این است که این ادبیات باعث می شود آن ها به یک گوشه ای از داستان اشاره کنند یا در واقع ما در افکارسنجی ببینیم هدف نهایی قصه را زدند یا نه.

بله؛ من هم موافق هستم که یک مقدار بار منفی دارد. یعنی انگار که یک کم مؤاخذه می شویم. مثل اینکه بگو ببینم این چه بود؟ جواب آن چه بود؟ یعنی وقتی با این سؤال مواجه می شویم، برای خودمان هم سخت می شود. الان می خواهیم با هم یک موضوعی و یک گزاره ای را با هم انتخاب کنیم. در آن جدول نه خانه ای شروع به ساختن یک قصه کنیم. حتی تشرفات هم با یک شخصیت های فرعی می تواند در این جدول نه خانه ای قرار بگیرد. مثلاً شیخ حسن آل رحیم، سید رشتی یا مثلاً تشرف شیخ حسن عراقی یا مثلا ابوراجح حمامی … بله این سؤال خیلی خوب است. در واقع بیشتر سؤالات ما باید حول محور نقطه گره ایجاد شود. گره چیست؟ گره داستان یا قله داستان دقیقا همان جایی است که ما می خواهیم در ذهن بچه یک سؤال بکاریم. حل مسئله رخ بدهد. نکته اعتقادی را آنجا بزنیم. اصطلاحاً نقطه هدف و مرکز داستان و نقطه هدف ماست. ما آنجا باید توقفی کنیم، از بچه ها کمک بخواهیم و همین سؤال دوست عزیز بسیار سؤال جان داری هست. بچه ها شما اگر در آن لحظه بودید چکار می کردید؟ خیلی ها کلیشه ای می گویند: من می گشتم. چون از خود قصه یاد گرفتن، اما تکرار این می تواند خیلی برای بچه ها آموزنده باشد.

برویم گزاره را برای تولید یک قصه با هم داشته باشیم. لطفاً هر کدام از شما بزرگوران بنابر مخاطبی که دارید، یک مسئله مهم در حوزه مهدویت را الان تیتر کنید. مثلاً بگویید: به نظرم در حال حاضر موضوع غیبت برای بچه ها بیشترین نکته است. طول عمر خیلی مسئله است. من طول عمر را می گویم. بعد می خواهید در مورد طول عمر صحبت کنید، می گویی خدایا موضوع طول عمر را چطوری بیان کنم؟ این کار کارگاهی را با هم انجام می دهیم تا با هم به یک نقطه ای برسیم. الان به نظر شما در حوزه مهدویت چه چیزی برای مخاطب شما می تواند مفید باشد که در آن موضوع با هم مانور بدهیم.

– پدر بودن و مهربان بودن امام زمان مفهوم انتزاعی، خاص و ارزشمندی است.

دوست عزیز شروع کنید، بگویید: یک پدر، امام زمان بودن و مهربان بودن برای شما چگونه می تواند معنا شود و این را هم از دیدگاه کودکان بگوییم. مثلاً بگوییم پدرها حامی و پشتیبان هستند، پدرها حواسشان به همه چیز هست. آنها محکم، مهربان هستند و …

– دیدن امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و این که چرا با چشم خودشان نمی توانند ببینند؟ اصلاً قرار بوده اصلاً پاسخ یک شبهه را بدهیم؟
 – کلاً دوران پس از ظهور را خیلی می پسندیم.
– تقوا مهم ترین ویژگی انتظاراست. حالا واقعا همین است؟ تقوا مهمترین ویژگی انتظار هست؟
– همیشه ما را می بینند و می توانیم با ایشان صحبت کنیم.
– محبت و معرفت بیشتر آن ها نسبت به حضرت.

 محبت و معرفت خیلی کلی هست.

– چطور محبت به یک کسی ایجاد می شود؟

اگر بدانیم او برای ما چکارهایی انجام داده است.

– معرفت ما چگونه بیشتر می شود؟

 اگر منظورمان اطلاعات عمومی هست، خب اینکه اصل و نسب است. ولی چگونه معرفت بیشتر شود؟ از طریق همین تشرفات، احساس خوب و اینکه همیشه یک امام زمانی هست که به ما نگاه می کند و …

سؤال دوست گرامی این است: پس ایشان دوست دارد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را با چشم خودش ببیند ولی چرا نمی بیند؟

 – دوست عزیز پاسخ شما چیست؟

باید به همین مورد فکر کنیم، پاسخ به یک پسر هشت ساله که اگر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هست، چرا من او را نمی بینم؟

حالا ما می خواهیم در قصه ها پاسخ به شبهه بدهیم یا می خواهیم از طریق ایجاد محبت و معرفت بعضی از این سؤالات را هم اصلاً پاسخ ندهیم. ولی نقطه قلبی و ایمانی بچه ها را نسبت به امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف تحکیم و استحکام ببخشیم. واقعاً پاسخ بعضی سؤالات اینقدر راحت نیست. دلیل اصلی غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف چیست؟ چه کسی می تواند دقیقاً دلیل آن را بگوید؟ بله عواملی داریم. تعدای از آن ها در روایات بیان شده، ولی اصلی ترین آنها را می فرمایند که یک راز است و برای شما گفته نشده است. می خواهم بگویم بعضی سؤالات این جوری است. دینگ دینگ دینگ. این هفت هشت مورد.

چرا من امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را نمی بینم؟ چه کسی گفته شما ایشان را ندیدی؟ شاید تا حالا دیدی ولی ایشان را نشناختید.

 چه کسی گفته امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بین ما نیستند؟
در کوچه ها، خانه ها و روضه هایمان می آیند و می روند.
چه کسی گفته امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف از حال ما خبر ندارند؟ رسیدگی می کنند، واقعاً همین است؟!
روایت که این را نمی گوید.

دوست عزیز من با شما موافقم که خود شبهه مسئله دار است. اصلاً چرا باید قبل از اینکه ایجاد محبت و معرفت کرده باشیم، شروع به پاسخ دادن سؤالاتی کنیم که جواب دادن به این سؤالات در داستان هم خیلی راحت نیست. من کلاس اعتقادی ندارم. کارگاه ما پاسخ به سؤال اعتقادی نیست. من در قصه ها، اول پیش فرض را بر این می گذارم که بچه ها باید بدانند او هست، زنده، مهربان و دستگیر است و خلاصه امید و آرزو در حوزه مهدویت فراوان است. حتی انتظار را هم خیلی دست و پا شکسته می گویم، چون خود مفهوم انتظار هم برای بچه ها خیلی سخت هست.

یعنی چه؟ یعنی اینکه من به بچه می گویم بچه ها یک کم صبر کنید، برای من یکم صبر کنید، یک ربع هم می تواند یک کم باشد. ولی برا بچه ها یک کم یعنی دو دقیقه خب چه شد؟ چرا نیامدید؟ گفتم یک مقدار دیگر، خب یعنی چقدر؟ یک کم صبر کنید.

می خواهم بگویم ببینید چقدر تفاوت در نگاه ما و بچه ها هست!
اصلاً در خود حوزه انتظار هم باید در یک قالب دیگر معنا شود.

عرض می کنم چند داستان در کانال تلگرامی داریم، در حوزه انتظار و امید و آرزو و اینکه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هست. تشرف هم قرار است به زودی به جمع داستان هایمان اضافه شود و تا الان یک مقداری مراقبت می کردیم ولی همین دستگیری امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف از امت و مؤمنین و مؤمنات، خود چقدر می تواند لذت بخش باشد.

یعنی می گویم: پسرم! اگر شما ندیدی، به این معنی نیست که هیچ کس ندیده بلکه عده ای دیده اند. ولی شرط آن این است که باید یک آدم خیلی خیلی خوب باشم تا ببینم؟ جواب می دهیم مگر شیخ حسن عراقی یک فرد بسیار خوبی بود؟ نه، نشان می دهد کلاً این دیدار یک فضای آن طرفی هست. یعنی ایشان باید لطف و نظر کنند. ما هم وظایفی داریم و بایستی آن ها را انجام بدهیم.

الان شما دغدغه هایتان را نوشتید.

شروع کنید به نوشتن گزاره هایی که در داستان می تواند گره ایجاد کند.

مثلاً من این را انتخاب می کنم، یک نفر اگر بیاید و تمام مشکلات را حل و ما را خوشحال کند. من هم می خواهم یک چیزی در این باره بگویم و نقطه مرکزی داستانم را شروع به تولید و محتوا کنم.

چطوری می توانم بگویم یک نفر می خواهد بیاید که مشکلات را حل کند؟ اولاً من در مقدمه و قبل از رسیدن به گره داستان باید یک موقعیتی را ترسیم کنم که در آن سختی زیاد است. که وقتی گره از این سختی باز شد، در قصه یک نفس راحتی بکشم و بگویم: آخیش! حل شد.

چه می شود؟ حق یکی را می خورند، یک سرزمینی داریم که دارد نابود می شود، به اینجا خشکسالی زده و مردم ناامید شدند و یکی یکی دارند از دست می روند. اینجا جنگ شده (ببینید فضای ناامنی و نگرانی، سختی را ایجاد می کنیم) بعد در یک نقطه مرکزی یا حل بحران که می خواهیم بگوییم، الان در مورد همین حل بحران، چطور به بچه ها برسانیم که امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مشکل را حل کردند؟

مثلا در یک قصه تشرفی که عده ای به حج می رفتند و در بیابان گم می شوند که این جماعت توسط امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف راهنمایی می شوند و زنده می مانند.

یا مثلاً هالوی اصفهانی؛ کسی که مال و اموال او را دزدیده اند و بی مال و اموال شده است. امان زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف یکی را همراه می کنند و می گویند همراه این برو تا مشکلت حل شود. تو را به آن شخص می سپارم تا موضوع را برای تو حل کند.

حالا همه داستان تشرفی است؟ نه، ولی ما نمی توانیم قصه بسازیم. یعنی ما نمی توانیم تشرف سازی کنیم.

ولی اگر آمدیم یک قصه امروزی گفتیم و بعد یکی مشکل را حل کرد و آن یک نفر گفت در ضمن من هم هیچ کاره بودم و من هم توسل کردم و خودم به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف متوسل شدم و از ایشان خواستم که کمکمان کند (بله، خود شفای بیمار یکی از آن مسائل هست.)

ما اینجا داریم. یا ابوراجح هست یا شیخ علی بغدادی و … . مراقب باشیم خیلی در آن تشرفی نمانیم. اگر این مفهوم را در دنیای امروز بیاوریم، قابل بیان هست که یک عده توسل می کنند و مشکل حل می شود. حالا به نشانه ای و به یک فهمی، ما این را در قصه منتقل می کنیم که در ضمن بچه های آن جماعت با هم قول داده بودند سه روز، روزه بگیرند و بعد از روزه گرفتن، مشکلشان حل شد. آن ها به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف توسل کرده بودند و این را کاملاً حس می کردند که دست امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف با آن ها است و آن ها را حمایت کرده است.

وقتی به یک چنین نکاتی اشاره می کنیم، خود این ها برای بچه ها جذاب هستند. تأکید می کنم ما حق نداریم در تشرفات قصه سازی کنیم. در تشرفات قصه ای اضافه نمی کنیم، اما می توانیم داستان هایی با مفاهیم انتزاعی داشته باشیم. داستان هایی در مورد انتظار یک قوم و ملت و قبیله ای، در مورد امیدواری آن ها و رسیدن به یک پایان خوش. مثلاً همین مجموعه خدمتگزاران کتاب داستانی چاپ کرده بنام تیا و نیا که یکی از چهار جلد آن در مورد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هست. یعنی در مورد این است که شما با یک قومی مواجه هستید که این ها به سرمای شدیدی بر خوردند و به دنبال سرزمین خوشبختی هستند. چطور می توانند آن سرزمین خوشبختی را رد کنند؟ بعد در مورد امید صحبت می شود.

مثلاً برای نوجوان ها وقتی مرد قفل ساز و پیرزن را می گوییم، برای افرادی می گوییم که می خواهیم شرافت و مروت را در این ها زنده کرد. ولی غیر از این آیا می شود در داستان شوخی کرد یا دیالوگ اضافه کرد؟ بله، ولی از زبان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و از زبان مرد قفل ساز و آن پیرزن نباشد. شما شخصیتی را به داستان اضافه می کنید، مثلاً قبل از آمدن پیرزن، فردی به قفل ساز مراجعه کرده، می پرسد: ای مرد؛ این قفل ها چند است؟ مثلاً این ها هر کدام هفت دینار است. جنس خوبی دارد و خود من هم حسابی آن ها را وارسی کردم.

باشد، یکی از این قفل های هفت دیناری را بده و یک کلید اضافه هم برای آن بساز. باشد، این هفت دینار و باید برای کلید اضافه هم یک دینار بدهی، چه خوب و ارزان؟ کمی بالاتر قفل سازی می گفت دو دینار. آری، یک دینار کفایت می کند. بچه ها مرد قفل ساز داشت قفل هایش را وارسی و روغن کاری می کرد که پیرزن آمد.

ببینید این قسمت اضافه که ما در داستان وارد کردیم، از نظر اعتقادی ضربه ای به داستان نمی زند. یعنی الان بحث تشرف را زیر سؤال نمی برد. یک جمله اشتباه اخلاقی و اعتقادی را بار آن مرد یا پیرزن نمی کند، فقط یک قطعه ای بود که در قصه آوردیم تا نشان بدهیم این مرد با همه این طوری رفتار می کرده است و انسان خالصی است. مشتری داشته یا مثلاً فضای بازار را بگوییم، هندوانه، هندوانه های تازه، پارچه های خوب و زیبا دارم … این می خواهد حال و هوای بازار را ترسیم کند. اضافه کردن این ها هیچ اشکالی ندارد و در واقع به حال و هوای داستان کمک و آن را خوش رنگ و لعاب و جذاب می کند. حتی در این فضا می توانیم در نمایش خلاق از بچه ها، از مهمان ها، از کسانی که در قصه ما شرکت دارند، کمک بخواهیم. بگوییم بچه ها بیایید مثلاً شما مدام بگو پارچه های زیبا … یا شما این بگو سبزی تازه، سبزی تازه … آن ها می گویند و ما هم قصه را می گوییم.

بچه ها در بازار، که بازار شلوغی بود پارچه های ناب و اعلای هندی، بدو این ور بازار، سبزی خورشتی…

قصه را جذاب می کند. مشارکت بچه ها را به دنبال دارد و وارد داستان مرد قفل ساز می شویم و آن بحث مروت و شرافت که در واقع کار دارد و نان حلال کسب می کند. پس یاد گرفتیم که در قصه سازی چگونه داستان را در نه تا خانه خورد کنیم، نقطه مرکزی و هسته آن را روی گره و اتفاقی که می افتد، بگذاریم و مراقب باشیم گره گشایی خیلی فانتزی نباشد. یعنی یکباره یکی از آسمان پایین نیاید و مشکل را حل کند. قوم و قبیله ای که در بیابان گیر افتادند، باید تلاش کنند و ناامید نشوند. باید توسل کنند و بعد مشکلاتشان حل شود. نه اینکه بگوییم آنها نشسته بودند و گریه می کردند تا این که ناگهان یک نفر با موتورسیکلت و عینک دودی پرسید: شما گم شدید، بیایید تا مسیر را به شما نشان دهم! «کویر موتور»!

ما دنبال این نیستیم که ناگهان یک ناجی از ناکجاآباد بیاید و قصه را نجات دهد. ما باید طراحی کنیم. یک تکه از قصه را می توانیم بشنویم؟

تکه نانی بدهید. خیلی ممنونم. خدا به شما خیر بدهد! (بدو، بدو) جناب حاکم ما رفتیم دم درب و هرچی داخل منزل را نگاه کردیم خبری از بچه ای نبوده، فکر کنم (عههه) این حرف ها همه الکی و ساختگی است. ما که نشنیدم بچه ای اووَه اووَه کند یا مثلاً بازی کند. فکر کنم این ها بچه ندارن تو خونه شون، آهان! ولی بچه ها حاکم دست بردار نبود. هر دفعه افراد مختلفی را بعنوان جاسوس می فرستاد به خانه امام حسن عسکری علیه السلام.

مثلا گاهی بعضی افراد را آن جا می فرستاد بعنوان افرادی که مثلاً می خواهند ببینند داخل خانه مثلاً لوله آب نترکیده باشد، برق ها قطع نشده باشد. از روی دیوار نگاه می کردن؛ «تو حیاط چه خبر است، بچه ای نیاد فوتبال بازی کند، توپ و این ها خبری نیست. چرا اینها بچه ندارند؟ از این خبرها مثل اینکه قاطی پاتی و اشتباهی است، جناب حاکم اصلاً خبری نبود. هیچ بچه ای تو خانه نبود.

فکر کنم همه آمارایی که به شما می دهند و خبرهایی که به شما می رسانند، اشتباهه آقا.» اما بچه ها، حاکم ترسیده بود. ولی هیچ خبری نبود. هیچ بچه ای در آن خانه متولد نشده بود. کم کم همه داشتن نگران می شدند. منظورم چه کسانی است؟

منظورم حاکم و وزیر و وزراش. که اونا می گفتن: «نمی شود که حسن عسکری علیه السلام همان پدری است که باید صاحب فرزندی شود و منجی عالم از فرزندان اوست. ای داد بیداد! خب چاره ای نیست، صبح تا شب مراقب باشید. کوچکترین صدای اووَه اووَه ای از خونه که اومد، یعنی این بچه متولد شده و باید همان جا سر از تنش جدا کنید. فهمیدید یا نه؟»

بله بچه ها، صبح تا شب جاسوس ها مراقب بودند. کسی آب می خورد، خبرش را می بردند.

ببینید ما یکی از قصه هایی که تولید کردیم، در مورد وضعیت آن زمان بوده و این یکی از سؤالات بچه هاست. ببینید مثلاً ما در این قصه ای که الان شنیدیم، داریم وضعیت بحرانی آن زمان را نشان می دهیم که چقدر هجمه و چقدر نگرانی بوده، برای لو رفتن تولد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف.

 با توجه به مخاطبی که ما داریم، مثلاً بچه پنجم، ششم، کلماتی مثل از بین ببرید، آن را پیدا کنید، دستگیرش کنید، جملات خوبی برای این گروه سنی مثلاً دوم و سوم دبستان است، اما ما که نمی توانیم داستان را نگوییم. مثلاً شما که در واقعه عاشورا می گویید امام حسین علیه السلام شهید شدند. درسته؟

شاید شرح ندهید که چه اتفاقی افتاده، می گویند بروید مهدی را پیدا کنید و او را سر به نیست کنید. مگر می شود؟ بچه نمی فهمد سر به نیست یعنی چه؟ یا اینکه دستگیرش کنید. واقعاً می خواهند دستگیرش کنند؟ ما برخی واقعیت ها را که نمی توانیم نگوییم. ولی برای بچه پیش دبستانی این قصه را تعریف نمی کنم، فقط می گویم که آقا بروید و او را پیدا کنید و از بین ببرید. همین! این جمله برای آن ها کافی است! حالا چقدر برداشت می کنند، بار خشونت این جمله خیلی پایین است. این جمله ام را تکمیل کنم. در این قصه ما داشتیم از اوضاع خفقان آن زمان می گفتیم. چرا ما نمی توانیم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را ببینیم؟ چرا خبر تولدشان آن زمان خیلی نپیچید؟ یکی از دلایلش همین بود. اما در مورد مشکل پیش بینی شدن داستان ها، آخر این قصه ها در تشرفات امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می آید.

بله با شما موافقم. این همان نکته ای است که من عرض کردم. گاهی اوقات ما زرنگی می کنیم. بچه ها می گویند: اَاااه الان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می آید. معلوم است که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می آید.

می گویم آره! آره! گوش کنید ولی یک اتفاق دیگری آنجا افتاده، یک چیز دیگری شد. یک چیزی که الان می خواهم برایتان تعریف کنم. یعنی اینجا ما باید در طرح درسمان زرنگی کنیم. با اینکه می دانیم قرار است لو برود، یا یک چیزی به آن اضافه کنیم. مثلاً شخصیتی که داستان را بپیچاند. بعد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف لو بروند یا اینکه همه ما می دانیم قبول، آره آره! فهمیدم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می آید، می گویم اما بچه ها گوش کنید ببینید چه اتفاقی افتاد. ما این را به بچه ها منتقل می کنیم. اصلاً بچه ها با گفتن این جمله که الان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می آید، هدفشان چیست؟

آن ها این داستان شما را می دانند، اما باورتان می شود وقتی برای او تعریف می کنید، در واقع او نمی داند؟ او فقط یک چیزهایی از داستان یادش هست و وقتی شما آن را خوب، قشنگ تعریف می کنید و فلش بک می زنید، یک چیزی را وارد داستان می کنید که او نشنیده، مجدد با شما همراه است. ما این جمله را خیلی شنیدیم که بعضی از بچه ها هستند، می گویند پنجاه بار یک قصه تکراری برای ما بگو، بچه ها تا چهارم، پنجم دبستان، حتی اگر قصه تکراری بشنوند ولی جذاب باشد، گوش می کنند. هر بار از یک زاویه ای به قضیه نگاه کنید. شما تا به حال قصه مرد قفل ساز را از زبان مرد قفل ساز گفتید؟

شما تا به حال قصه را از زبان پیرزن شروع کردید؟

وقتی ما چند شخصیت داریم، واقعاً این ها می توانند قصه های خودشان را داشته باشند و بعد مثلاً بیایند در حجره قفل سازی و آنجا با هم مصادف شوند. مثلاً خود من وقتی می خواهم مرد قفل ساز را برای بار اول تعریف کنم، حتما از طرف کسی که نذر و نیاز کرده و می خواهد امام را ببیند، شروع می کنم. دفعه های بعدی از خود قفل ساز شروع می کنم. «قفل های خوب دارم، قفل هایی که همه آن ها سفت و محکم هستند. من خودم آن ها را درست کردم. بشتابید با کمترین قیمت» خب این هم می شود. یک خربزه فروش هم می تواند باشد. «حاجی برای تو خربزه ای قاچ کنم؟ بفرمایید، خدا خیرت دهد! در این گرما حسابی می چسبد. بگو تا پولش را بدهم. این حرف ها چیست؟ از تو به ما فراوان رسیده. این همه قفل و کلید که برای ما تعمیر کردی و پولش را نگرفتی. این خربزه را بخور نوش جانت.»

ببینید ما فکت هایی را می دهیم، اما واقعاً داستان را از جایی برای بچه ها شروع می کنیم، لو نمی رود. آن لحظه پایانی که لو می رود، کجاست؟ آنجایی که ما می گوییم: بله، بچه ها این اتفاق را دو نفر شاهد بودند. مردی که یک سال بود راز و نیاز و نجوا می کرد، روزه می گرفت و نماز می خواند تا بتواند امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را ببیند و دیگری خود حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف. مرد بعد از کلی راز و نیاز، توانسته بود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را ببیند. اما ایشان او را به بازار آورده بودند و گفته بودند: به این مرد قفل ساز نگاه کن! تو هم اگه مثل این مردِ قفل ساز باشی، خودمان به دیدنت می آییم. نیاز به این همه تلاش و سختی نیست. خب ببینید بازی را از کجا شروع کردم. خود فلش بک ها، نگاه کردن داستان از زوایای شخصیت های دیگر، همه این ها می تواند در تولید داستان به ما کمک کند. یک جمله دیگر من اینجا بگویم تا شما اگر سؤالی دارید، مطرح می کنید. ببینید ما کلاً باید در قصه گویی، مخصوصاً در این زمانی که ما در آن هستیم، یک مقدار به جذابیت های بصری و صوتی خودمان بیفزاییم. ما با رسانه ای مواجه هستیم به نام رسانه انیمیشن، بازی، تلویزیون.

من نمی گویم قصه را حذف کنیم، داستان ها را کنار بگذاریم، با هم کلیپ ببینیم. اگر قرار است از این ابزار استفاده کنیم، حتماً به این فکر باشیم که صوتی، افکتی، نوری، لباس متفاوت، یک شروع متفاوت، شعر متفاوتی، بالاخره ما از قصه گویی بعنوان یک ابزار استفاده می کنیم. و برای این که بتوانیم از این ابزار در دل بچه ها خوب جا شویم، ما را دوست داشته باشند، به حرف های ما گوش بدهند، خوب است که بتوانیم از یک ابزارهایی استفاده کنیم.

مثلاً فرض کنید قصه دعوای چند بادکنک بر سر این که کدامیک بهتر هست. بعد دعوا می شود، آن قرمزه می گوید من خیلی خوبم، بادکنک آبی رنگ می گوید من خوبم، بادکنک سیاه رنگ می گوید من از همه شما بهترم! چون هیچ کس من را نمی خرد. چون کسانی که من را می خرند، یک دانه می خرند. خیلی سخت پسند هستند و من انتخاب خوش سلیقه ها هستم. یک روزی بچه ای به مغازه می رود که بادکنک بخرد، از همه رنگ ها می خرد و بعد یک بادکنک سفید که حالا مثلاً نقش ندارد، و یک بادکنکی که روی آن نقش چاپ شده را هم می خرد. این بادکنک ها را به خانه می برد، نصب می کند و آن بادکنک را وسط آن بادکنک های دیگر می گذارد.

روز جشن فرا می رسد. حالا بچه ها فکر می کنند جشن تولد، واقعاً جشن تولد است. قصه بادکنکی را می گویم که آرزو داشته، در جشن تولد شرکت کند، اما این بادکنک چه می شود؟ در جشن تولدی که برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف گرفتند، شرکت می کند و در واقع یک جایگاه ویژه برای خودش قائل می شود، ببینید خدمتگزاری را! این بادکنک چه می گوید؟ «وای خدا! من در جشن تولدی شرکت کردم که برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است. وای چقدر خوب! من معروف ترین و مهم ترین بادکنک دنیا هستم. به آرزوم رسیدم، آرزویی که فکر نمی کردم شدنی باشه، تولد! اون هم نه یک تولد معمولی، یک تولد مهم. وای خدا! باعث شادی بچه ها میشم، خدا کند آخرش من را نترکونند، بتونم چند روز همین جا بمونم و آه، توی این خونه زندگی کنم.»

ببینید! به همین راحتی می شود از ابزار یک جشن تولد، کیک تولد، آقای شیرینی پز، داستان فِرفره ها و شِرشِره ها و غیره برای بچه ها قصه گفت و چقدر پر از شادی و شادمانگی و حالا اگر مثلاً بین بادکنک ها فرض کنیم ما خشم را بخواهیم بگوییم، یعنی گوشه ای بحث اخلاقی هم می گوییم، خود نیمه شعبان را بهانه ای می کنیم که این بحث را مطرح کنیم، یا تلاش یک بچه ای در گرفتن جشن برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و خدمتگزاری کردن، یا حتی اینکه بادکنک ها هم برایشان مهم است در جشن تولد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف شرکت کنند، برای خودشان یک افتخار می دانند. خب این خیلی مسئله مهمی است. شما این مسئله را هر طوری بخواهید در تشرفات بگویید، در داستان ها و رمان ها بگویید، سخت است. این جلوه خیلی قشنگ و نرم و دلنشینی دارد. حتی یک شاخه گل نرگس که در باغ و گلستان است، باید انتخاب شود که روی میز جشن نیمه شعبان برود. کلاًبحث جان بخشی به اشیا را عرض می کنم. یعنی وقتی ما می رویم به اشیاء جان بخشی می کنیم که بسیار برای بچه ها جذاب است. چون بچه ها سریع فانتزی سازی و خیال پردازی می کنند و آن را در ذهنشان ایجاد می کنند. عرض می کردم که اگر با ابزار متناسب بیاییم و قصه بگوییم، مثلاً با یک شاخه گل نرگس، در انتها در می آوریم و می گوییم بچه ها، آن شاخه گل نرگس که اینقدر آرزو داشت در جشن تولد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد، امروز به جشن ما آمده.

بچه ها کلی کِیف می کنند. یا بادکنک را نشان بدهیم و بگوییم بچه ها این همان بادکنک است. خود جان بخشی به اشیاء هم یک سبکی از داستان سرایی برای بچه هاست که عرض کردم چون خیال پردازی می کنند، آن را بسیار دوست دارند و بعد اگر با ابزارش همراه شود، مفاهیم دیگر خیلی ماندگارتر می شود.

این عرض من تا اینجا، اگر شما سؤالی دارید، من پاسخ می دهم. در ضمن رادیو خدمتگزاران، کانال خدمتگزاران کودک تلگرامی و سایت رادیو خدمتگزاران، سایت محتوایی خدمتگزاران پشتیبان شماست. محتواهای زیادی دارد. قصه ها و داستان های زیادی دارد، داستان صوتی و … دارد.

و اگر با من کاری داشتید و می خواستید ارتباط بگیرید، حتماً از طریق دستیار آموزش پل ارتباطی با من داده می شود. همچنان که در کارگاه های قبلی ارتباط داشتیم و ارتباط برقرار است. سؤالی داشتید، حتماً پاسخگو خواهم بود. لطفاً فقط این سؤال را یا در واقع این یک جمله را نگویید. چون واقعاً شرمنده شما می شوم: «داستانی برای نیمه شعبان دارید به ما بدهید.»

من آن چیزی که تولید کردم، الان رو سایت، روی کانال تلگرام کودک، روی سایت محتوایی خدمتگزاران، در رادیوی خدمتگزاران است. یعنی کارهایی که کردم، همین ها است. پس اگر الان به من بگویید یک قصه بگو، شاید بتوانم با شما وقت بگذارم، ایده پردازی کنم، یک داستان جدید تولید کنیم. اما قصه آماده ندارم. اینکه شما بفرمایید اگر قصه آماده داری، بفرست! نه، اگر وقت بگذاریم و گفتگو و تولید محتوا کنیم، با افتخار در خدمتتان خواهم بود. پس اگر لازم بود، ارتباط بگیرید. حتماً دستیار آموزش به شما پل ارتباطی را می دهند. یک چیزی هم عرض کنم، یک کارگاه رایگان یکی، دو ساعته داریم، با عنوان مجری گری برای کودک آن هم لطفاً ببینید. مکمل بحث و قصه گویی و ساخت داستان است. در کانال خدمتگزاران کودک، مجموعه ای از کلیپ ها، مجموعه ای از بازی ها، پیک ها و کاربرگ های نیمه شعبانی و یک فایل پنجاه بازی در جشن های برای کودکان است. قصه ها آن جا در کانال رادیو خدمتگزاران و روی سایت هست. یعنی یک بسته محتوایی احتمالاً می توانید اگر یک کم تلاش کنید، جفت و جور کنید.

دوستی می فرمایند: قصه های تولیدی خودمان را می شود برایتان بفرستیم؟

یعنی با هم گفتگو کنیم؟ نظر بدهیم؟ بله بله می شود. من هم با افتخار در خدمت شما هستم. حتی قصه هایی که خودتان پسندیدید، دوست داشتید، بفرستید که روی سایت خدمتگزاران هم بگذارند. چون بسیار استقبال می شود. هر کدام شاید هفتصد، هشتصد بازدید می شود.

فیلم بصورت آفلاین موجود است. به ادمین پیام می دهید، لینک آن را برایتان می فرستند. در کارگاه مجری گری برای کودک یک سری نکاتی داشتم که عرض کردم، البته تجربه و یافته هایی بود که در این سال ها داشتم. آن هم رایگان است. لینک را می فرستند، شما می بینید. فکر کنم یک ساعت، یک ساعت و نیم باشد. آن هم بد نیست.

حالا ان شاءالله برای شما مفید فایده باشد. درضمن اگر مطلبی بود، تولیدی، داستانی، کاربرگی و محتوایی داشتید، حتماً برای ادمین بفرستید. ادمین زحمت می کشند به بچه های سایت می دهند و این ها، در واقع می شود گفت باقیات الصالحات شماست. روی سایت می ماند. ایده ای اگر برای جشن و برای کودک حرفی، پیشنهادی دارید، بدهید. این ها روی سایت از شما به یادگار می ماند و استفاده می شود. شماره دستیار آموزش را اگر ذخیره کنید، نه برای الان، برای همیشه لازمتان می شود. چون مستمراً پیامک کارگاه های مختلف، دسترسی ها، سایت، محتواها، محصولات، خلاصه خیلی می تواند از آن استفاده شود. اگر فرمایشی دارید، من خدمت شما هستم. سؤال و گفتگو و الا کارگاه را همین جا می توانیم به اتمام برسانیم. در ضمن این کارگاه ها ضبط می شود، بعداً روی سایت آپارات می آید و آنجا هم منتشر می شود. یعنی دوستان دیگر اگر لازم داشتند، ببینند. چون فکر کنم بعداً رایگان توزیع می شود. این را هم باید بپرسید ولی خب در دسترس خواهد بود ان شاءالله.

یا علی و خدا نگهدار.