دوره کارگاهی بررسی و پاسخگویی شبهات محرم – جلسه چهارم

صوت کامل جلسه چهارم
بسم الله الرحمن الرحیم
فصل سوم
بخش دوم
موارد قرآنی و روایات
۱۳-۳ گریه های پیامبر صلی الله علیه و آله غیر اختیاری بوده و شامل عزاداری نمی باشد!
جواب نقضی را با عنوان کردن دو داستان از منابع اهل تسنن آغاز می کنیم:
۱- در ماجرای گریه پیامبر صلی الله علیه و آله برای حمزه۸، نه تنها حضرت منعی نکردند، بلکه خود حضرت رسول صلی الله علیه و آله اصحاب و زنان را برای گریه تحریز نمودند. (مسند احمد بن حنبل ج۲ ص۴۰ ح۴۹۸۴)
۲- در روایاتی دیگر آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله به زیارت قبر مادر گرامیشان تشریف بردند. خود می گریستند و دیگران را نیز می گریاندند. (صحیح مسلم ج۲ ص۶۷۱ ح۹۷۶)
پاسخ حلی بحث را در چند سرفصل دنبال می کنیم:
۱- سیره صحابه به عنوان مطلبی که در نزد اهل تسنن باید مورد قبول واقع شود، غیر قابل انکار است
۲- تندروی در عزاداری برای بزرگان مکتب تسنن خود نشان دوگانگی در عمل و گفتار در میان مخالفین اهل بیت علیهم السلام است
۱- سیره صحابه در عزاداری
الف) عزاداری مردم مکه در شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفتند، شهر مکه از صدای بلند گریه ها به لرزه در آمد. (اعتقاد اهل السنه ج۷ص۱۲۹۲)
ب) عزاداری عایشه و زنان مدینه در سوگ پیامبر صلی الله علیه و آله: عایشه که در نزد اهل تسنن توصیه به اخذ نصف دین و یا دو سوم دین از او شده است، (تفسیر الکبیر ج۳۲ ص۳۱) می گوید: پس از ارتحال پیامبر صلی الله علیه و آله و در سوگ وی، من بهمراه دیگر زنان برخاسته و بر صورت و سینه خود می زدیم. (مسند احمد بن حنبل ج۶ ص ۲۷۴ ح۲۶۳۹۱)
بنیانگذار وهابیت، ابن تیمیه حرانی، این حدیث در کتاب «مجموع الفتاوی» ج۶ ص۸۶ صحیح و مورد اعتماد دانسته است!
جالب است که بدانید در پاسخ به این حدیث، برخی از هم کیشان عایشه به او توهین هایی کرده اند: عایشه در این روایت، خود به اشتباه خود اعتراف کرده است و می گوید من این کار را از روی سفاهت، نادانی و خردسالی انجام داده ام!
اما ما در پاسخ این مدعا می گوییم:
اول، اینکه بر اساس این مدعا پس تکلیف آن دو سوم دینی که باید از عایشه بگیرند، چه می شود؟
دوم، در ادامه روایت، عایشه از اینکه سر مبارک حضرت را بر زمین گذاشته، اظهار پشیمانی کرده است که در حقیقت نوعی سبک شمردن جایگاه پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است. (فارغ از اینکه اصلا این ادعا صحیح باشد یا خیر)
سوم، بر فرض که عایشه از سینه زنی و عزاداری و لطمه زنی خود اظهار پشیمانی نموده است، دیگر زنان پیامبر صلی الله علیه و آله که مسن تر و عاقل تر از او بودند، چرا اظهار پشیمانی نکرده اند؟!
ج) گریه و عزاداری چند روز پس از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله در احوال مردم مدینه و آنچه پس از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله اتفاق افتاد، آورده اند: از علی ابن ابیطالب علیه السلام (بیشترین روایات منقول در کتب اهل تسنن به علی ابن ابیطالب علیه السلام می رسد) روایت شده: سه روز پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله، مردی بادیه نشین به مدینه آمد و خود را روی قبر شریف آن حضرت انداخت، در حالیکه خاک قبر را روی سر و روی خود می ریخت و دو بیت شعر سرود … و گفت من نزد تو آمده و از خداوند استغفار می کنم. در این هنگام صدایی از قبر شریف برخاست و چنین فرمود: همانا خداوند تو را بخشید و مورد آمرزش قرارداد. (تفسیر البحر المحیط ج۳ ص۲۹۶، کنزالعمال ج۲ ص۱۶۶)
این متن پاسخ کوبنده به وهابیت است که بدون آگاهی از متون دینی ،زیارت، شفاعت و توسل را رد می کنند.
۲- تندروی در عزاداری برای بزرگان اهل سنت. از آن جمله می توان به:
الف) عزاداری یک ساله برای پیراهن عثمان! در کتب معتبر اهل تسنن آمده است: معاویه پیراهن عثمان و انگشت های او را بر فراز منبر آویزان کرد و مردم گرداگرد آن را گرفته و به مدت یک سال گریه کردند و همچنین تا یکسال برای عثمان گریستند. (تاریخ طبری ج۳ ص۷۰)
ب) اشک آسمان و زمین در عزای عمر ابن عبدالعزیز: خالد ربعی گوید در تورات آمده است که آسمان و زمین در مرگ عمر ابن عبدالعزیز چهل شبانه روز خواهند گریست. (تاریخ الخلفاء ج۱ ص۲۴۵ عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی)
ج) عزاداری برای ابویعلی: ذهبی که مقام امام را در علم حدیث برای اهل تسنن دارد، درباره خاکسپاری وی می گوید: در حالی در مراسم تشییع جنازه عبدالمؤمن شرکت جستم که چنان صدایی از طبل و دهل به گوش می رسید که گویا لشکری به شهر بغداد یورش برده است. این مراسم ادامه داشت تا آن که مردم برای برپایی نماز میت آماده شدند. (سیراعلام النبلاء ج۱۵ ص۴۸۱ احمد ابن عثمان ذهبی)
د) اشک آسمان در عزای ابن عساکر: فرزند وی درباره وفات پدرش می گوید: «باران در این سال محبوس شد تا اینکه پس از وفات ابن عساکر و برداشتن نعش و جنازه او، آسمان به شکلی باریدن گرفت که گویی اشکِ چشمان آسمان بود که به شدت و وفور باریدن گرفت.» (معجم الادباء ج۴ ص۴۱)
ه) عزاداری برای ابن جوزی در کل ماه مبارک رمضان: با درگذشت ابن جوزی، بازارها بسته شد و جمعیت زیادی در مراسم او حضور یافتند (به قدری از کفن وی برداشتند) که از کفن او به جز مقدار اندکی چیزی باقی نماند تا پایان ماه رمضان بسیاری از مردم هر شب کنار قبر او شمع ها و قندیل ها برافروختند. جمعیت انبوهی جمع می شدند و درباره او مرثیه سرایی می کردند. (سیراعلام النبلا ج۲۱ ص۳۶۵)
و) برخورد دوگانه در خصوص سرکرده وهابیت: شمس ذهبی درباره عزاداری مردم بغداد برای امام حسین علیه السلام می نویسد: برای نخستین بار در عاشورای سال ۳۵۲ بر سر مغازه ها پرچم عزا افراشته شد و مردم به عزاداری پرداختند و با کارهای خود موجبات فریب مردم را فراهم ساختند خداوند عقل های ما را پا برجا سازد. (العبر فی خبر من غبر ج۲ ص۳۰۰، شمس ذهبی) وهمچنین در جای دیگر تهمت جاهلیت به روافض می زند. ابن کثیر دمشقی که شاگرد مکتب ابن تیمیه است اعمال شیعیان را در روز دهم محرم بدعت زشت و شنیع دانسته است. (البدایه و النهایه ج۱۱ ص۲۶۰)
حال اینگونه اظهارنظرها را ملاحظه فرمایید:
با توجه به احادیث فراوانِ رسول الله صلی الله علیه و آله در خصوص جایگاه امام حسین علیه السلام و همچنین ظلمی که توسط غاصبین خلافت به ایشان روا شده و آنچه که از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله از مصادر اهل تسنن عنوان شد، این عزاداری بدعت و غیرعقلایی است!
اما اعمال زیر که برای بزرگان اهل تسنن است، کاملا منطبق بر عقل است!
– نوشیدن آب نجس غسل و خوردن سِدر غسل ابن تیمیه در عزای او: گروهی از تشییع کنندگان، باقی مانده آب غسل ابن تیمیه و برخی دیگر باقی مانده سِدری که با آن جنازه را شسته بودند، بین خود تقسیم کرده و آن را خوردند و آشامیدند. (البدایه و النهایه ج۱۴ ص۱۳۶)
– شفا بودن خاک قبر ابن تیمیه: علی عبدالکریم می گوید: دیدم مردی بغدادی خاک های قبر ابن تیمیه را در کیسه هایی جمع می کند. گفتم چه می کنی؟ گفت من آنها را برای درد چشم بر می دارم تا آنها را مانند سرمه به چشم فرزندان خود بمالم. (الرد الوافر ج۱ ص۷۴، ناصرالدین دمشقی)
– ازدحام عزاداران برای خوردن آب غسل ابن تیمیه: کسانی که در مراسم غسل ابن تیمیه حاضر بودند، چه از بزرگان و چه از توده مردم، برای خوردن آب غسل ابن تیمیه که از بدن او می ریخت، ازدحام کردند تا شاید مقداری هم به آنها برسد. (الاعلام العلیه فی مناقب ابن تیمیه ج۱ ص۸۳)
تا اینجا اثبات کردیم که گریه پیامبر صلی الله علیه و آله اختیاری بوده است و عزاداری و تبرک جستن اگر برای افراد عادی ثابت می شود، پس به طریق اولی برای سرور جوانان اهل بهشت مورد اثبات است.
۱۴-۳ آیا سر بریده امام حسین علیه السلام بر فراز نیزه قرآن خوانده است؟
در پاسخ نقضی می گوییم موارد تاریخی از نقل های اهل تسنن وجود دارد که افرادی پس از مرگ قرآن قرائت می کردند.
۱- قرآن خواندن سرِ بریده حضرت یحیی علیه السلام: زن بدکاره از پادشاه خواست تا سر بریده حضرت یحیی بن ذکریا علیه السلام را برای او بیاورد. پادشاه گفت: وای بر تو؛ خواسته ای دیگر طلب کن! آن زن گفت تنها خواسته من همین است و پادشاه دستور داد تا سر بریده حضرت یحیی علیه السلام را بیاورند و این در حالی بود که سر بریده در حال سخن گفتن در میان طشتی قرار داشت و خون تازه از آن می جوشید. (جامع البیان عن تاویل آی القرآن (تفسیر طبری) ج۱۵ ص۳۲)
۲- قرآن خواندن سر بریده ابن خلی: برای من روایت کرده اند که احمد بن نصر خلی کشته شد و سر او بر صلیب آویخته … سر او قرآن می خواند … از ابوبکر مطوعی شنیدم که گفت هنگامی که سر او را به دار آویختند، باد آن را به سوی قبله می چرخاند و همانگونه که سر حضرت یحیی بن زکریا علیه السلام قرآن می خواند، سر بریده او نیز قرآن می خواند. (تاریخ بغداد ج۷ ص۱۷۸، خطیب بغدادی)
اما پاسخ حلی سؤال مطرح شده:
۱- ابن عساکر در کتاب تاریخ مدینه دمشق می نویسد: سلمه بن کهیل روایت کرد: سربریده حسین علیه السلام را بر فراز نیزه دیدم که این آیه را قرائت می نمود: خداوند، شر آنها را از تو دفع می کند و او شنونده و داناست (تاریخ مدینه دمشق ج۲۲ ص۱۱۷)
۲- زید ابن ارقم گوید: آن روز من در حجره خود نشسته بودم که سر بریده امام حسین علیه السلام که بر فراز نیزه بود را از روبرویم عبور دادند و شنیدم که آیه ای از سوره کهف را قرائت می فرمود: آیا گمان کرده ای که اصحاب کهف و رقیم از آیات و نشانه های عجیب ما هستند؟ مو بر تنم راست شد و عرض کردم: به خدا سوگند سربریده شما ای فرزند رسول خدا، شگفت آورتر از واقعه اصحاب کهف است. (الارشاد ج۲ ص۱۱۷ الشیخ المفید)
۱۵-۳مخالفین مکتب اهل بیت علیهم السلام با توجه به تحریم عزاداری در برخی از کتب خود ادعا می کنند که عزاداری بدعت و حرام است!
مخالفین عزاداری به چند دسته تقسیم می شوند:
۱- مخالفینی که به روایاتی منسوب به پیامبر صلی الله علیه و آله از جمله زیر استدلال می کنند:
الف) شخص مرده در قبر خود به خاطر نوحه گری دیگران برای او مورد عذاب است. (صحیح بخاری ج۱ ص۴۳۴)
ب) شخص مرده در قبر خود به خاطر گریه دیگران عذاب می شود. (صحیح بخاری ج۱ ص۴۳۲)
ج) هنگامی که عایشه برای پدر خویش مجلس عزایی برپا کرده بود، عمر او را نهی کرد و گفت: آیا می خواهید با گریه خود ابوبکر را عذاب کنید؟ همانا مرده با گریه نزدیکان خود عذاب می شود. (الطبقات الکبری ج۳ ص۲۰۸)
د) بخاری در روایت دیگری از فرزند ابن ابی ملیکه حدیث دیگری را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده است: دختر عثمان درگذشت. به همراه عبدالله ابن عمر و عبدالله ابن عباس در تشییع جنازه او شرکت کردیم. من میان آن دو نشسته بودم که عبدالله ابن عمر از گریه مردم شکوه کرد و به فرزند عثمان گفت: من از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: مرده به خاطر گریه خویشانش در عذاب می باشد. ابن عباس گفت این جمله از پیامبر صلی الله علیه و آله نیست؛ بلکه آن را عمر گفته است … سپس ابن عباس گفت: وقتی این جمله را به عایشه از قول عمر گفتم، به من پاسخ داد به خدا سوگند پیامبر صلی الله علیه و آله چنین سخنی نفرمودند! (صحیح بخاری ج۱ ص۴۳۲)
اما پاسخ به مستدل روایات فوق:
– در شبهه اول (در خصوص اختیاری بودن گریه پیامبر صلی الله علیه و آله) به صورت کامل دلایلی بر مشروعیت عزاداری و گریه از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله ذکر شد که دیگری جایی برای این روایات باقی نمی ماند.
– همانطور که در روایت آخر گفته شد، عایشه معتقد است پیامبر صلی الله علیه و آله چنین روایاتی را نفرمودند؛ بلکه درباره گریه بر مردگانِ کفار فرمودند که گریه نه تنها سودی ندارد، بلکه باعث عذاب است. در صحیح بخاری به صراحت قید شده که ان الله لیزید الکافر عذابا ببکاء اهله علیه. (صحیح بخاری ج۱ ص۴۳۲)
نووی شارح صحیح مسلم نیز بر همین اعتقاد است. (شرح النووی علی صحیح مسلم ج۶ ص۲۳۲)
– باز هم بخاری در جای دیگری از عایشه نقل می کند که در جواب ابن عمر که گفت پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: میت به خاطر گریه خویشاوندانش در قبر عذاب می شود. گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: همین الان که نزدیکان مرده بر او می گریند، مرده در قبر به خاطر گناهانش در حال عذاب است.
اما دسته دوم مخالفین عزاداری:
۲- برای تحریم گریه به این روایت از عایشه استناد می کنند. عایشه می گوید: با رسیدن خبر شهادت جعفر ابن ابیطالب علیه السلام، زید ابن حارثه و عبدالله ابن رواحه، آثار حزن و اندوه در سیمای پیامبر صلی الله علیه و آله نمایان شد. من از گوشه ای او را که نشسته بود، نظاره کردم. در آن حال مردی به حضور ایشان رسید و گفت: ای رسول خدا؛ زنان بر جعفر علیه السلام گریه می کنند. پیامبر صلی الله علیه و آله در واکنش به او فرمود: برگرد و آنان را ساکت ساز و اگر آرام نشدند، خاک بر دهانشان کن.
اما پاسخ به مستدل روایات فوق:
الف) در سند روایت بالا، فردی به نام ابن اسحاق است که نزد علمای علم رجالِ اهل تسنن ضعیف و جعلی عنوان شده. (تهذیب الکمال ج۲۴ ص۴۲۱، المزی)
ب) این روایت با روایات قبلی منقول از عایشه همخوانی ندارد. در متن آنها توجیهاتی از عایشه وجود دارد که استناد به قرآن کریم مشاهده می شود، با وجود آنها دیگر نوبت به این روایت نمی رسد.
ج) این روایت که اسناد آن ضعیف است، توان مقابله با روایات صحیح السند را ندارد.
اما دسته سوم مخالفین عزاداری:
۳- عمر ابن خطاب صدای عزاداری زنی را از خانه ای شنید. بی درنگ وارد خانه شد و زنان را پراکنده ساخت و بر زن نوحه سرا به گونه ای با تازیانه نواخت که روسری از سرش افتاد. همراهان عمر گفتند: موهای زن نمایان شد! عمر گفت: بله می دانم ولی این زن احترام ندارد. (جامع الاحادیث ج۱۴ ص۳۰۹ جلال الدین سیوطی)
اما پاسخ به مستدل روایت فوق:
الف) سند این روایت ضعیف است و در سلسله آن فردی به نام ابراهیم ابن محمد بن ابی یحیی وجود دارد که علمای اهل تسنن او را دروغگو، جعل کننده حدیث و شخصی غیر قابل اعتماد دانستند. (تهذیب الکمال ج۲ ص۱۸۶)
ب) اگر قائلان به این روایت دقت کنند، در رفتار مولای خود که به خانه زن نامحرمی حمله کرده است و او را به گونه ای با تازیانه مضروب ساخته که روسری از سرش افتاده و حتی به اعتراض یاران خود هم گوش نداده، می یابند همه این امور شایسته یک مسلمان هم نیست؛ چه رسد به خلیفه ایشان. همچنین این داستان نشان دهنده این است که یورش به خانه وحی و به شهادت رساندن سرور زنان اهل بهشت و آسیب زدن به اصحاب مباهله و کساء، امری بعید به نظر نمی رسد.
با دقت در این سه موضوع، دستاویز مخالفین مکتب وحی می یابیم که مخالفت با عزاداری و گریه به عمر و فرزندش باز می گردد که اگر با نگاه خوش بینانه به سخن عایشه بنگریم و اشتباه در فهم، فراموشی و یا خطا در نقل فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله را بپذیریم، به این نکته می رسیم که حضرت از سوگواری هرگز نهی نفرمودند، بلکه منظور از عذاب میت در قبر به معنای رنج کشیدن و ناراحتی از گریه بستگان او در آن هنگام و یا عذاب مرده کافر است و شامل شخص مسلمان نمی شود.
۱۶-۳ در برخی از روایات پیامبر صلی الله علیه و آله به شدت از عزاداری نهی فرمودند. عمل شیعیان چگونه با این فرمایش نبوی قابل جمع است؟
در برخی موارد وهابیت احادیثی را از کتب شیعه به استناد می گیرند تا چنین تلقی شود که اهل بیت علیهم السلام نیز نسبت به گریه و عزاداری موضع گرفته اند. این روایات یا جعلی هستند یا ضعیف السند و اگر هم سند داشته باشند، ناظر به عزاداری دوران جاهلیت می باشند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: سه چیز از اعمال جاهلیت است و همواره مردم به آن دچار می شوند، تا قیامت برپاست:
۱- درخواست باران از ستارگان
۲- طعن در حسب و نصب ها
۳- نوحه سرایی برای مردگان (بحارالانوار ج۷۹ ص۱۰۱)
پاسخ:
۱- این روایت در هر کتابی ذکر شده، به صورت مرسل و بدون سند ذکر شده است و به همین رو از اعتبار ساقط می گردد. برای اولین بار هم در کتاب دعائم الاسلام آمده است که بخاطر وجود روایات مرسل از درجه اعتبار ساقط است. دیگران هم بصورت مرسل از این کتاب نقل کرده اند.
۲- این روایت در صدد بیان حرمت نوحه سرایی جاهلی است که همه علمای شیعه بطلان آن اتفاق دارند. علامه حلی می گوید: همه علمای شیعه اتفاق نظر دارند که نوحه سرایی به باطل، حرام است. همچنین همه علماء بر جواز و مشروعیت نوحه سرایی به حق اجماع و اتفاق نظر دارند. (منتهی الطلب ج۷ ص۴۲۳)
۳- علامه بزرگ مجلسی در کتاب شریف بحارالانوار پس از اشاره به اینگونه روایات می گوید: در دوران جاهلیت چون کسی از دنیا می رفت، همراه با بر شمردن جرم هایی همچون آدم کشی و جنایت برای او نوحه سرایی کرده و چنین می پنداشتند که اینها خصلت های خوبی است، در حالی که آن میت به خاطر همین جرم ها در عذاب بود. (بحارالانوار ج ۷۹ ص ۱۰۸)
۴- اما پیام ما این است که بگوید عزاداری بر دو نوع است: مشروع و غیر مشروع. نوع غیر مشروع آن، عزاداری جاهلی است علمای اهل تسنن نیز بر این ادعا هستند. ابن حجر عسقلانی می گوید: همه اقسام عزاداری و نوحه سرایی ممنوع نیست، بلکه آن دسته از عزاداری و نوحه سرایی نهی شده که در زمان جاهلیت انجام گرفته است. (فتح الاباری شرح صحیح بخاری ج۳ ص۱۱۶)
۱۷-۳ چرا شیعیان هر ساله برای حسین بن علی علیه السلام عزاداری می کنند؟
مخالف مکتب اهل بیت علیهم السلام می پرسد: سیدنا حسین رضی الله عنه کشته شد و به بهشت رفت. چرا شما شیعیان همه ساله این مراسم را تجدید و تکرار می کنید؟
پاسخ نقضی:
۱- علامه امینی در پاسخ به این مدعا می گوید: ما تجربه تلخی از شما داریم. در واقعه ای بس مهم همچون واقعه غدیر خم؛ با آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله ۱۲۰ هزار صحابی را در غدیر خم جمع کرد و ساعتی برایشان خطبه خواند و در آن امیرمؤمنان علیه السلام را به جانشینی خود منصوب کرد و آنچه تا قیام قیامت برای امت اسلام لازم بود، گوشزد نمود ولی بسیاری از شما اصل داستان را منکر شدید و گفتید چه غدیری؟ چه خلافتی؟ برخی از شما چون چاره ای نداشتید، «من کنت مولاه فهذا علی مولا» را به معنی محبت و دوستی گرفتید. حال اگر در موضوع شهادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و جنایات یزید در کربلا کوتاه می آمدیم، باز می گفتید کدام جنایت؟ چه شهادتی؟ چه اسارتی؟ سیدنا حسین رضی الله عنه به همراه خانواده خود در حال گذر بودند که به سرزمین کربلا در آمدند و به بیماری وبا دچار شدند و از دنیا رفتند و یزید هم چون از این خبر آگاه شد، به شدت متأثر گردید، اندوهگین شد و حتی مجلس ترحیم برای ایشان گرفت!!!
۲- چرا هر سال قربانی می کنید؟ احیای سنت حضرت ابراهیم علیه السلام. اگر هر سال روز عید قربان روز حضرت ابراهیم علیه السلام و ذبح اسماعیل علیه السلام است، روز عاشورا نیز روز ذبح عظیم است. حتی گریه امام حسین علیه السلام نیز موجبات ناراحتی پیامبر صلی الله علیه و آله را باعث می شد، چه رسد به این نحوه شهادت و اسارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام. کدام یک از حوادث تاریخ اینگونه بوده است؟
۳- اگر عزاداری نکنیم، به ناچار سه حالت رخ می دهد:
الف) سکوت و بی تفاوتی را پیش گیریم.
ب) جشن گرفته و در ان ایام به شادمانی بپردازیم.
ج) با برپایی مجالس اجتماعات و مرثیه سرایی بطور مناسب عزاداری کنیم.
سکوت و بی تفاوتی به معنای رضایت است که در آن صورت مشمول لعن خداوند بر سکوت در برابر مظلوم و رضایت به ظالم می شویم!
جشن هم که با توجه به ایام کشته شدن بهترین خلایق است، خلاف شرع و عقل و انسانیت است و در ادبیات شیعه بغض و کینه اهل بیت علیهم السلام است.
اما راه سوم هم از نظر شرع و هم از نظر عقل پذیرفته است.
پاسخ حلی: دلیل قرانی برای مشروعیت برپایی مجالس عزاداری:
با استناد به آیه «وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَی الْقُلُوبِ» هر بزرگداشتی که فعل و عملی را در هر زمان و مکان در پی داشته باشد که یاد خدا و زمینه تقوا و رشد معنوی و تکامل روحی انسان را فراهم سازد ،از جمله شعائر است و به نص قرآن باید تعظیم شود.
با استناد به آیه «قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى» از نشانه های مودت اهل بیت علیهم السلام در درجات پایین آن، شاد بودن در شادی ایشان و اندوهگین بودن در اندوه ایشان است. تازه این کمترین مودت ثمن بخسی در پاداش عظیم رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله خواهد بود.
با استناد به آیه «لَّا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ» چه ظلمی بزرگتر از آنچه که به فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله که تا این حد مورد مهر ایشان بود و نه بهشت را، بلکه سروری را در بهشت برای او تضمین کرد، رسیده می باشد.
اینجاست که فریادهای عزاداری و نوحه ها و گریه های شیعیان معنی پیدا می کند.
۱۸-۳ چه کسانی حادثه و رویداد عاشورا را روایت کرده اند؟
شماری از افرادی که در رویداد کربلا حضور داشته و از نزدیک حادثه را دیده بودند، به گزارش آن پرداخته اند. افزون بر امام سجاد علیه السلام و اهل بیت امام حسین علیه السلام و امامان معصوم علیهم السلام دو گروه دیگر به نقل وقایع کربلا پرداختند.
گروه اول کسانی از لشکر عمر سعد بودند که خود در حادثه ای نقش داشتند، قاتل یا جانی بودند و عملکرد خود را نقل و یا از آن دفاع کردند. مانند: هانی بن ثبیت حضرمی (مقتل الحسین، مقدم، ص۲۸۰)
افرادی نیز بودند که فقط به گزارش این حادثه پرداخته و از درگیری و جنگ خودداری کردند. مانند حمید بن مسلم که از وقایع نگارانِ واقعه کربلا بود. حمید بن مسلم از گزارشگران رویداد کربلا است و در سپاه عمر سعد بود (البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۰۲). اما با توجه به تعداد زیاد سپاه کوفه وی در عملیات جنگی شرکت نداشته و کار اصلی وی ثبت حوادث بوده است. ابو مخنف وقایع نگارِ حادثه کربلا، با یک واسطه روایاتی را از حمید بن مسلم به وسیله افرادی مانند سلیمان بن ابی راشد و عبدالرحمان بن یزید بن جابر (تاریخ طبری، ج۴، ص۳۱۱) در مورد وقایع کربلا گزارش کرده است.
گروه دوم کسانی از همراهان امام حسین علیه السلام بودند که به گونه ای از کشته شدن در امان ماندند. با این که در حساس ترین لحظات واقعه عاشورا در کربلا، همراه امام حسین علیه السلام حاضر بودند و شاهد وقایع تلخ آن روز بودند. همچون:
حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام: وی معروف به حسن مثنی بود که همراه عمویش جنگید و مجروح شد و از اسب بر زمین افتاد. وقتی که کوفیان سرهای شهدا را می بریدند، وی هنوز زنده بود. اسماء بن خارجه فزاری که از دایی های وی بود، از او شفاعت کرد و بخشیده شد. حسن مثنی را به کوفه برد و وی را معالجه کرد تا این که خوب شد. وی سپس به مدینه رفت (حیاه الامام الحسین، ج۳، ص۳۱۲)
قُبه بن سمعان: وی غلام رباب، دختر امرء القیس، همسر امام حسین علیه السلام، مادر سکینه و علی اصغر علیهم السلام بود. او را به عنوان اسیر نزد عمر سعد آوردند و زمانی که فهمید او برده است، وی را آزاد کرد. (حیاه الامام الحسین ج ۳، ص ۳۱۳). ابو مخنف توسط حارث بن کعب والی، جریان خروج امام حسین علیه السلام را از مکه و گفتگوی حضرت را با ابن عباس (تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۸۷ و ۲۸۹) و بخشی از جریان دیدار حضرت را با حرّ (حیاه الامام الحسین، ج۴، ص۳۰۸) از او نقل کرده است.
مسلم بن ریاحی: وی غلام حضرت علی علیه السلام (تاریخ مدینه دمشق، ج۱۴، ص۲۲۳) بوده که با امام حسین علیه السلام در کربلا حضور داشت و پس از شهادت حضرت، جان سالم به در برد. وی برخی حوادث کربلا را گزارش کرده است. (موسوعه کلمات امام حسین، ص۵۰۲)
ضحاک بن عبدالله مشرقی: وی از کسانی بود که مشروط به سپاه امام حسین علیه السلام پیوست و در آخرین لحظات برابر شرطی که با حضرت داشت، از معرکه درگیری فرار کرد. (تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۳۹) ابو مخنف توسط عبدالله بن عاصم فائشی رویدادهایی از حوادث روز عاشورا را از وی نقل می کند. (تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۱۷ – ۳۱۸ – ۳۱۹)
مرقع بن سُمامه اسدی: وی از یاران امام حسین علیه السلام و از تیراندازان حضرت بود که اسیر شد و قبیله اش برای وی امان خواستند. ابن زیاد هم او را به زراره در سرزمین بحرین (قرشی، ج۳، ص۳۱۳) یا زبده در عمان یا رنده تبعید کرد و پس از مرگ یزید و رفتن عبیدالله به کوفه بازگشت.
۱۹-۳ امام و خلیفه امام حسین علیه السلام چه کسی بود؟
حرکت و خروج امام حسین علیه السلام بر یزید در واقع مبانی اعتقادی اهل سنت را زیر سؤال می برد و خود دلیلی است بر اثبات حقانیت شیعه، و خود همین خروج بر یزید به تنهایی کفایت می کند بر بطلان عقائد مخالفین مکتب اهل بیت علیهم السلام در مورد اساسی ترین بحث اختلافی شیعه و اهل تسنن که همان خلافت بعد پیامبر صلی الله علیه و آله است.
ما برای این سخن خود استدلال های قوی و محکمی داریم که خود حضرت هم به این نکات اشاره کرده است. از جمله این سخنان که می توان به آن استدلال کرد، سخن حضرت در مورد دلائل خروج بر یزید است که خود حضرت اینگونه می فرمایند: به این دلیل خروج کردم تا دین جدم را اصلاح کنم یا درسخنی دیگر از حضرت که بیان می دارند، به این دلیل خروج کردم. چون عمود دین منحرف و کج شده است. این سخنان امام حکایت از آن دارد که مبانی اعتقادی مخالفین مکتب اهل بیت علیهم السلام از منظر امام حسین علیه السلام مبانی صحیحی اسلامی نیست. اما سؤال و چالشی که ما از حرکت بزرگترین معلم تاریخ بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله یاد گرفته ایم. از مخالفین مکتب اهل بیت علیهم السلام این است:
۱- لزوم وجوب بیعت با یک شخص به عنوان خلیفه برای هر مسلمان: طبق مبانی اعتقادی اهل تسنن هر شخصی باید امام و خلیفه ای داشته باشد و اگر بیعت امام و خلیفه ای را بر گردن نداشته باشد، مرتد است و به مرگ جاهلی از دنیا رفته است و این روایت با سند های مختلف در کتب صحاح اهل سنت وارد شده است. چنانچه مسلم در صحیح خود چنین بیان می کند: «مَنْ مات ولیس فی عنقه بیعه مات میته جاهلیه». هرکس بمیرد و بر گردن او بیعت با امامی نباشد، به مرگ جاهلی مرده است. (صحیح مسلم ج۳ ص۱۴۷۸، السنن الکبرى البیهقی ج۸ ص۱۵۶)
۲- نداشتن حق خروج بر خلیفه، حتی خلیفه ظالم و نقض کننده دین: یکی دیگر از مبانی اعتقادی اهل تسنن در مورد جائگاه خلیفه و خلافت این است که کسی حق خروج بر خلیفه، حتی اگر خلیفه ظالم باشد و حتی اگر دین را هم نقض کند، ندارد و تنها کاری که می تواند در این مورد انجام دهد، صبر است و اگر صبر نکرده و بر حاکم و خلیفه خروج کرد، از دائره اسلام خارج و مرتد شده است و به مرگ جاهلی از دنیا رفته است. یعنی مرگ غیر از اسلام.
این روایت ها با سندهای مختلف در منابع معتبر اهل تسنن وارد شده است. چنانچه بخاری چنین نقل می کند:
از ابن عباس روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: کسی که از حاکمش آزرده شده باشد، باید صبر کند. بدرستیکه هرکس از سلطه حاکمش وجبی دور شود، به مرگ جاهلی مرده است. (صحیح البخاری، ج۶، ص۲۵۸۸)
خروج از جماعت خروج از اسلام: روایت دیگری بخاری از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند که خروج برحاکم یعنی خروج از جماعت و حکم آن فرد هم خروج از اسلام و ارتداد می باشد.
عطاردی روایت کرده از ابن عباس که شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کرد: هرکس از حاکمش گفتاری یا کرداری ببیند که خوش آیندش نباشد، باید برآن شکیبا باشد [اقدامی نکند و ترتیب اثر ندهد]. بدرستیکه هرکس از جماعت به اندازه یک وجب فاصله گیرد و در آن هنگام بمیرد، نمرده مگر به موت جاهلیت. [مسلمان نمرده است] (صحیح البخاری، ج۶، ص۲۵۸۸ ، کتاب الفتن، بابُ قَوْلِ النَّبِىِّ- صلى الله علیه و سلم، سَتَرَوْنَ بَعْدِى أُمُورًا تُنْکِرُونَهَا) و یا حتی در روایت دیگر، مسلم نقل می کند از پیامبر صلی الله علیه و آله که حضرت فرمودند: بعد از من خلفایی بر سر کار می آیند که از سنت من پیروی نمی کنند و قلوب آنان قلوب شیطان است اما باید از آنها اطاعت کنید و حق خروج بر آنان را ندارید و باید از آنان اطاعت کنید.
پیشوایانى بعد از من خواهند آمد که نه از هدایت هاى من بهره اى برده اند و نه به سنت من عمل مى کنند و قلوب آنان همانا قلوب شیاطینى است که در درون جسم آدمى قرار گرفته باشد. راوى مى پرسد: اگر چنین عصرى را درک نمودیم، وظیفه ما چیست؟ حضرت فرمود: تکلیف شما پیروى از این چنین حاکمان جور است. اگر شما را مورد ضرب و شتم قرار دهند و اموال شما را غارت نمایند، وظیفه شما اطاعت و فرمان بردن است. (صحیح مسلم ج ۳، ص۱۴۷۶)
پس نکته دوم: خروج بر خلیفه ظالم و تارک سنت موجب ارتداد است.
با توجه به این دو نکته: سؤال ما از مخالفین مکتب اهل بیت علیهم السلام این است:
امام و خلیفه امام حسین علیه السلام در زمان یزید چه کسی بوده است؟
اهل سنت گریزی ندارند برای جواب به این سؤال، مگر سه پاسخ که ما آن را ذکر می کنیم:
۱-امام و خلیفه امام حسین علیه السلام یزید بوده است.
۲-امام حسین علیه السلام خلیفه و امام نداشتند.
۳-امام حسین علیه السلام خود را خلیفه و امام می دانستند.
حال قصد داریم این سه پاسخ را خیلی کوتاه به نقد بکشیم تا ثابت کنیم که چگونه امام حسین علیه السلام با حرکت خود بر علیه یزید، تمام مبانی اهل سنت را به چالش کشید.
طبق مبانی اهل سنت در هر سه حالت امام حسین علیه السلام مرتد است. یعنی اینکه امام حسین علیه السلام یا در بیعت یزید بوده است و بر وی خروج کرده و یا اصلا خلیفه ای نداشته؛ حال چه خود را محق خلافت بداند یا نداند باید با خلیفه وقت بیعت کرده و از جماعت خارج نشود. چراکه جماعت مسلمین یزید را خلیفه می دانستند.
پس طبق مبانی اهل تسنن حضرت حسین علیه السلام مرتد شده است و از اسلام خارج است و به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است. چرا که ما طبق مبانی و روایت صحیح اهل سنت ثابت کردیم حکم تمرد از بیعت یا خروج بر خلیفه و خروج از جماعت یعنی خروج از اسلام. و این دقیقا خلاف اعتقاد اهل تسنن در مورد جایگاه امام حسین علیه السلام به عنوان سید جوانان اهل بهشت است.
پس در اینجا تناقضی آشکار در اعتقادات اهل سنت نمایان است.
اما می رسیم به گزینه دیگر:
تنها راه باقی مانده این است که گزینه دیگر را انتخاب کرده که این گزینه اثبات عقیده شیعه و بطلان عقائد اهل سنت است که:
خلیفه و امام شرعی مسلمین امام حسین علیه السلام بوده است و از آنجای که حضرت خود را خلیفه شرعی و معرفی شده از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله می دانستند بنا بر شرائط بر کسی که به دروغ مدعی خلافت بوده است، جنگیدند.
و این عقیده شیعه درمورد مقام خلافت امام حسین علیه السلام می باشد و این ثابت می کند که امام حسین علیه السلام مدعی بوده است که ایشان یکی از آن ۱۲ خلیفه ای است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: بعد از من ۱۲ خلیفه می آیند که اسلام به خاطر آنان عزیز است. چنانچه مسلم در کتاب صحیح خود چنین نقل می کند:
«یقول لَا یَزَالُ الْإِسْلَامُ عَزِیزًا إلى اثنى عَشَرَ خَلِیفَهً.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اسلام همواره عزیز است تا دوازده خلیفه بر شما حکومت کند. (صحیح مسلم، ج۳، ص۱۴۵۳)
نکته جالب این است که علمای اهل تسنن در ذیل این روایت پیامبر صلی الله علیه و آله دست و پای زیادی زده اند و به اعتراف بزرگانشان نتوانستند ۱۲ خلیفه مشخص و قطعی را با نص از پیامبر صلی الله علیه و آله معرفی کنند و هر کدام عده ای را به عنوان ۱۲ خلیفه معرفی کرده اند و جالبتر اینکه حتی بزرگان اهل سنت و وهابیت یزید را به عنوان یکی از ۱۲ خلیفه ای که اسلام به وجود آنان عزیز است، ذکر کرده اند اما خبری از ذکر نام امام حسین علیه السلام در بین ۱۲ خلیفه در نزد اهل تسنن نیست.
چنانچه ابن تیمیه در مورد ذکر اسامی ۱۲ خلیفه بعد از معاویه اشاره به یزید می کند:
«و فی لفظ لا یزال الإسلام عزیزا إلى أثنى عشر خلیفه کلهم من قریش وهکذا کان فکان الخلفاء أبو بکر وعمر وعثمان وعلی ثم تولى من اجتمع الناس علیه وصار له عز ومنعه معاویه وابنه یزید ثم عبد الملک وأولاده الأربعه وبینهم عمر بن عبد العزیز» (منهاج السنه النبویه ج ۸ ص ۲۳۸)
و یا در شرح عقیده طحاویه هم یزید به عنوان یکی از خلفای دوازده گانه معرفی شده است: «و فی لفظ لا یزال الإسلام عزیزا إلى اثنی عشر خلیفه وفی لفظ لا یزال هذا الامر عزیزا إلى اثنی عشر خلیفه وکان الامر کما قال النبی صلى الله علیه و سلم والاثنا عشر الخلفاء الراشدون الاربعه و معاویه و ابنه یزید و عبد الملک بن مروان وأولاده الاربعه وبینهم عمر بن عبد العزیز» (شرح العقیده الطحاویه، ج ۱، ص ۵۵۳)
با توجه به مطالب مورد نظر، سؤالات ما از مخالفین این است:
۱- امام و خلیفه امام حسین علیه السلام چه کسی بوده است و حضرت با چه شخصی بیعت نمودند؟
۲- آیا یزید خلیفه امام حسین علیه السلام بوده است؟
۳- آیا امام حسین علیه السلام با خروج بر خلیفه وقت و خارج شدن از جماعت، طبق روایت های بخاری و مسلم از زبان رسول اکرم صلی الله علیه و آله مرتد شده است؟
۴- چرا اهل سنت ادعای امام حسین علیه السلام در مورد حقانیت خویش بر خلافت را قبول ندارند؟ آیا امام حسین علیه السلام را ریاست طلب و دنیا طلب می دانند؟
۵- چرا امام حسین علیه السلام مبانی اعتقادی اهل سنت در باب خلافت و خلیفه را قبول نداشته است؟
۶-چرا اعتقاد امام حسین علیه السلام خلاف اعتقادات اهل سنت در باب خلافت و خلیفه می باشد؟
۷-چرا اهل سنت به مانند شیعیان از امام حسین علیه السلام پیروی نمی کنند؟
۳-۲۰ نسب حسین بن علی علیه السلام و یزید بن معاویه به یک نفر بر می گردد و این نزاع بین دو عموزاده است!
دروغ بودن این ادعا مبنی بر روابط فامیلی بنی امیه و بنی هاشم را ثابت می کنیم. در مورد أمیه که سر منشا شجره ملعونه بنی امیه می باشد، دو نظر وجود دارد:
الف) امیه غلامی یهودی و رومی عبد شمس بوده است که عبد شمس پس از آزاد کردنش وی را به فرزندخواندگی پذیرفته است. دقت کنید که طبق رسم اعراب در دوران جاهلیت، وقتی غلام را آزاد می کردند، بسیاری او را به فرزند خواندگی خود قبول کرده و او را به خود منتسب می کردند.
ب) امیه فرزند عبد شمس بوده است. طبق بررسی ها و تحقیقات نظر مقبول و حقیقی مورد (الف) می باشد. هر چند که ما طبق هر یک از نظرات که پیش برویم، این تفاوتی به حال دروغگویان ملحد نمی کند و دروغ بودن ادعای آنان ثابت می شود.
طبق گزینه (الف) که همان رأی صحیح می باشد، امیه اصلا رابطه نسبی با بنی هاشم نخواهد داشت و به قول معروف لَصیق به قریش خواهد بود و اصالتا جزو قریش نیست. از همین روست که امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه به همین مطلب اشاره کرده و در پاسخ به معاویه که ادعا می کند از بنی عبد مناف می باشد، می نویسند:
و أَمَّا قَوْلُکَ إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ فَکَذَلِکَ نَحْنُ وَ لَکِنْ لَیْسَ امیه کَهَاشِمٍ وَ لَا حَرْبٌ کَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ لَا ابوسفیان کَأَبِی طَالِبٍ وَ لَا الْمُهَاجِرُ کَالطَّلِیقِ وَ لَا الصَّرِیحُ کَاللَّصِیق (نهج البلاغه، ص۳۷۵ ط دار الکتاب المصری (تحقیق صبحی الصالح))
و این که گفتى: «ما از فرزندان عبد منافیم»، آرى ما همچنین هستیم ولى با این فرق که نه امیّه مثل هاشم است، نه حرب همچون عبد المطّلب و نه ابوسفیان مانند ابوطالب، و نه مهاجر الى اللّه چون اسیر آزاد شده و نه فرزند اصل و نسب دار چون فرزند منسوب به پدر … ملاحظه می فرمایید که در این نامه امیرالمؤمنین علیه السلام، معاویه بن ابی سفیان را لصیق می خوانند و علماء از این عبارت دو برداشت کرده اند:
۱- بنی امیه جزو قریش نیستند.
۲- وجود مشکل در نسب معاویه و این که وی اصلا فرزند ابوسفیان نیست!
در ابتدا نظر علمای بزرگوار شیعی را در مورد این مطلب می خوانیم و سپس علمای اهل تسنن. علامه مجلسی در شرح این قسمت از نامه امیرالمؤمنین علیه السلام می نویسد و الظاهر أن قوله کاللصیق إشاره إلى ما هو المشهور فی نسب معاویه کما سیأتی (بحار الانوار، ج۳۳، ص۱۰۷ط دارالرضا) و ظاهر آن است که این قول امیرالمؤمنین علیه السلام که فرموده اند لصیق اشاره به آن چیزی است که در مورد نسب معاویه مشهور است آنطور که خواهد آمد.
و در ادامه می نویسد: و قد ذکر بعض علمائنا فی رساله فی الإمامه أن امیه لم یکن من صلب عبد شمس و إنما هو عبد من الروم فاستلحقه عبد شمس و نسبه إلى نفسه و کانت العرب فی الجاهلیه إذا کان لأحدهم عبد و أراد أن ینسبه إلى نفسه أعتقه و زوجه کریمه من العرب فیلحق بنسبه قال و بمثل ذلک نسب الْعَوَّامُ أبو الزبیر إلى خویلد فبنو امیه قاطبه لیسوا من قریش و إنما لحقوا و لصقوا بهم قال و یصدق ذلک قول امیرالمؤمنین ع جوابا عن کتابه و ادعائه إنا بنو عبد مناف لیس المهاجر کالطلیق و لا الصریح کاللصیق و لم یستطع معاویه إنکار ذلک انتهى (بحارالانوار، ج۳۳، ص۱۰۷ ط دارالرضا) و برخی از علمای ما در رساله ای در باب امامت ذکر کرده اند که امیه از صلب عبد شمس نبود بلکه وی غلامی رومی بود که عبد شمس وی را به خویش منتسب کرد و عرب در جاهلیت هنگامی که کسی از آنان صاحب غلام بود و می خواست وی را به خویش منتسب کند، او را آزاد می ساخت و فردی بزرگ و صاحب فضل از زنان عرب را به ازدواجش در می آورد و سپس وی را به خویش منتسب می کرد و به همین شکل عوام (پدر زبیر) به خویلد منتسب شد و بنی امیه تماما از قریش نیستند؛ بلکه به آنان منتسب شده اند و این قول امیرالمؤمنین علیه السلام (نامه هفدهم نهج البلاغه) که: و نه مهاجر الى الله چون اسیر آزاد شده و نه فرزند اصل و نسب دار، چون فرزند منسوب به پدر می باشد. در پاسخ به ادعای معاویه که گفته است ما بنی عبد مناف و وی نتوانست آن را انکار کند، مؤید این قول است.
همچنین محققین بحارالانوار می نویسند: و هذا شهاده من علی علیه السلام: علی بنی امیه انهم لصق ولیسوا بصحیحی النسب. (بحارالانوار، ج۳۱، ص۵۴۴ ط دارالرضا) و این شهادتی است از علی علیه السلام که بنی امیه صحیح النسب نیستند و لصیق (الصاق شده) قریش هستند. (یعنی جزو قریش نیستند) مرحوم حبیب الله خوئی، شارح نهج البلاغه در مورد این خطبه می نویسند: قوله علیه السّلام: ولا الصّریح کاللّصیق یعنی بالصّریح نفسه و باللّصیق معاویه و قد علم فی بیان لغه الکتاب أن الصّریح بمعنى خالص النسب، و اللصیق بمعنى الدعیّ فی قوم، الملصق بهم و لیس منهم. (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج ۱۸، ص۲۳۳ ط دار احیاء التراث العربی) این قول امیرالمؤمنین علیه السلام که ولا الصریح کاللصیق یعنی صریح خود امیرالمؤمنین علیه السلام است و لصیق معاویه است و در بخش تبیین زبان این نامه دانسته شده که صریح به معنای کسی است که نسب خالص و صحیح دارد و لصیق به معنای حرامزاده است و کسی که به قومی پیوند شده است در حالی که از آنان نیست.
صبحی الصالح از علمای اهل تسنن در شرح این خطبه نهج البلاغه با اشاره به دو واژه صریح و لصیق می نویسد:
الصریح: صحیح النسب فی ذوی النسب. اللصیق: من ینتمی الیهم وهو أجنبی عنهم. (نهج البلاغه، ص۶۷۸ ط دارالکتاب المصری) مشاهده می فرمایید که صبحی الصالح، عالم سنی مذهب نیز تصریح می کند که لصیق به معنای کسی می باشد که از آن قوم نیست و به آنان نسبت داده شده است. شیخ محمد عبده، عالم سنی مذهب در شرح این خطبه می نویسد: الصریح صحیح النسب فی ذوی النسب و اللصیق من ینتمی الیهم وهو أجنبی عنهم. (نهج البلاغه، ج۳، ص۱۷ ط دارالمعرفه) ملاحظه می کنید که کلام شیخ محمد عبده نیز همان کلام صبحی الصالح می باشد.
نکته دیگر آن که حتی اگر فرض کنیم (فقط فرض) امیه فرزند عبد شمس باشد، باز هم این نسبت های فامیلی برقرار نمی شود و دروغ گویی و تدلیس کفار و زنادقه ثابت است!
این مطلب را با دقت در شجره نامه طرفین بحث در می یابیم:
عبد مناف >>> هاشم >>> عبدالمطلب >>> عبدالله >>> محمد >>> فاطمه >>> حسین
عبد مناف >>> عبد شمس >>> امیه >>> حرب >>> أبوسفیان (صخر) >>> معاویه >>> یزید
ملاحظه می فرمایید که حتی اگر امیه را فرزند عبد شمس بدانیم، تنها نقطه مشترک پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوسفیان به عبد مناف بر می گردد و اصلا عبد المطلب در شجره پدران ابوسفیان وجود ندارد. در نتیجه این جاست که دروغ گویی و خباثت کفار و زنادقه و نواصب و البته بی سوادی ایشان ثابت می گردد و ثابت می شود که هیچ کدام از ادعاهای مطرح شده به وسیله آنان در متن شبهه صحیح نیست!
نتیجه بحث در این بخش آن که امیه بنا بر دلایل و قرائن (که یکی از آنها ذکر شد) اصلا جزو قریش نبوده تا بخواهد رابطه فامیلی بین شجره وی و بنی هاشم برقرار شود و حتی اگر امیه را فرزند عبد شمس بدانیم، باز هم ادعای کفار و زنادقه و دشمنان اهل بیت علیهم السلام دروغ است! در پایان به یک نکته دیگر اشاره می کنیم و آن هم این است که حتی اگر بین یک کافر و ناصبی و دشمن اهل بیت علیهم السلام با اهل بیت علیهم السلام رابطه خویشاوندی برقرار باشد. (همانطور که ابولهب، عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود) این موضوع اثبات کننده چیزی نخواهد بود.
«و أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِز أُمَّهِ جَدِّی صلی الله علیه و آله أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَهِ جَدِّی وَ أَبِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَمَنْ قَبِلَنِی بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَیَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى یَقْضِیَ اللَّهُ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِین» (بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۲۹ ط دار احیاء التراث العربی) جز این نیست که من به منظور ایجاد صلح و سازش در میان امت جدم خارج شدم. من در نظر دارم امر به معروف و نهى از منکر نمایم. من می خواهم مطابق سیره جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدرم على بن ابیطالب علیه السلام رفتار نمایم. کسى که مرا به جهت اینکه حق می گویم، قبول کند، او به حق سزاوارتر است و کسى که دست رد به سینه من بگذارد، من صبر می کنم تا خدا که بهترین حکم کنندگان است، بین من و او داورى نماید.
حال طرح سؤالی از مدعیان این شبهه!
اگر اختلاف رسول خدا صلی الله علیه و آله با دشمنان درجه اول خود و کل ادعای ایشان و طبق دعوت اسلام و … بر سر قدرت بود، چرا ایشان در هنگام فتح مکه، الیوم یوم المرحمه سر می دهند و مدعیان مخالف قدرت طلبی را یک جا نابود نمی کنند؟؟؟ و اگر هدف سیدالشهدا علیه السلام جنگ با یزید بر سر قدرت بود، به جای زن و فرزندانش باید لشکری چند هزار نفری از مردان جنگی تجهیز کرده بود و نه کودک شش ماهه اش! و اگر دنیاپرست بود (العیاذ بالله)، در برابر لشکر بی شمار و پیشنهادهای دنیایی یزیدیان، شمشیر را وا می نهاد. نه اینکه با ۷۲ نفر در برابر آنها بایستد و مرگ را بر زندگی ذلیلانه ترجیح دهد. اکنون ما از کفار و زنادقه و وهابیت عنود درخواست می کنیم تا فقط و فقط یک روایت و خبر معتبر در اثبات ادعایشان برای ما ارائه کنند.
۳-۲۱ آیا امام سجاد علیه السلام با یزید بیعت نمودند؟
یکی از سؤالاتی که بعد از واقعه کربلا ذهن را درگیر می کند، موضوع بیعت امام سجاد علیه السلام با خلیفه فاسق و عیاش اموی یعنی یزید بن معاویه است. یکی از روایات مورد استناد برای این امر بدین صورت است.
ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ عَنْ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَهَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ إِنَّ یَزِیدَ بْنَ مُعَاوِیَهَ دَخَلَ الْمَدِینَهَ وَ هُوَ یُرِیدُ الْحَجَ فَبَعَثَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ قر یْشٍ فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ یَزِیدُ أَ تُقِرُّ لِی أَنَّکَ عَبْدٌ لِی إِنْ شِئْتُ بِعْتُکَ وَ إِنْ شِئْتُ اسْتَرْقَیْتُکَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ وَ اللَّهِ یَا یَزِیدُ مَا أَنْت بِأَکْرَمَ مِنِّی فِی قُرَیْشٍ حَسَباً وَ لَا کَانَ أَبُوکَ أَفْضَلَ مِنْ أَبِی فِی الْجَاهِلِیَّهِ وَ الْإِسْلَامِ وَ مَا أَنْتَ بِأَفْضَلَ مِنِّی فِی الدِّینِ وَ لَا بِخَیْرٍ مِنِّی فَکَیْفَ أُقِرُّ لَکَ بِمَا سَأَلْتَ فَقَالَ لَهُ یَزِیدُ إِنْ لَمْ تُقِرَّ لِی وَ اللَّهِ قَتَلْتُکَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ لَیْسَ قَتْلُکَ إِیَّایَ بِأَعْظَمَ مِنْ قَتْلِکَ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ ع ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ حَدِیثُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع مَعَ یَزِیدَ لَعَنَهُ اللَّهُ ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَقَالَتِهِ لِلْقُرَشِیِّ فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع أَ رَأَیْتَ إِنْ لَمْ أُقِرَّ لَکَ أَ لَیْسَ تَقْتُلُنِی کَمَا قَتَلْتَ الرَّجُلَ بِالْأَمْسِ فَقَالَ لَهُ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ بَلَى فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع قَدْ أَقْرَرْتُ لَکَ بِمَا سَأَلْتَ أَنَا عَبْدٌ مُکْرَهٌ فَإِنْ شِئْتَ فَأَمْسِکْ وَ إِنْ شِئْتَ فَبِعْ فَقَالَ لَهُ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ أَوْلَى لَکَ حَقَنْتَ دَمَکَ وَ لَمْ یَنْقُصْکَ ذَلِکَ مِنْ شَرَفِک (الکافی (ط -الاسلامیه) طهران، ج۸، ص۲۳۴، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ ق)
از برید بن معاویه گوید: شنیدم امام باقر علیه السلام می فرمود که یزید بن معاویه به مدینه آمد و قصد حج داشت و نزد یکى از مردان قریش فرستاد و احضار کرد. یزید با او گفت: تو اعتراف دارى که بنده من هستى ،اگر خواهم تو را بفروشم و اگر خواهم به بردگى گیرم؟ آن مرد در پاسخ او گفت: به خدا اى یزید تو از من گرامى تر و ارجمندتر نیستى در قریش، از نظر خانواده و پدرت هم در جاهلیت و اسلام از پدر من بهتر نبود و خودت هم در دیانت برتر از من نیستى و از من بهتر نباشى، پس چگونه براى تو اعتراف کنم به آنچه درخواست کردى؟ یزید گفت به خدا اگر اعتراف نکنى براى من، تو را می کشم. او در جواب گفت کشته شدن من به دست تو مهمتر نیست از اینکه حسین بن على علیه السلام را کشتى که زاده رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و او دستور داد وى را کشتند. سپس دنبال على بن الحسین علیه السلام فرستاد و به آن حضرت هم همان گفتار با آن مرد قریشى را تکرار کرد و آن حضرت در پاسخ او فرمود: بگو بدانم اگر من براى تو اعتراف نکنم، آیا مرا به مانند آن مرد قرشى دیروز نخواهى کشت؟ یزید در پاسخ او گفت: چرا و على بن الحسین علیه السلام فرمود: من اعتراف دارم بدان چه تو خواستى. من به زور بنده ام. اگر خواهى نگهدار و اگر خواهى، بفروش. یزید با او گفت براى تو بهتر شد، خونت را حفظ کردى و از شرف تو هم چیزى نکاست (کلینى، محمد بن یعقوب، الروضه من الکافی یا گلستان آل محمّد، ترجمه کمره اى تهران ، ج۲، ص۶۳، چاپ: اول، ۱۳۸۲ق)
جهت دانلود صوت و متن کامل جلسه چهارم، از قسمت دانلود فایل استفاده نمایید.
پسورد فایل : گزارش خرابی لینک
دیدگاهتان را بنویسید