کارگاه آموزشی شماره ۱۹۹ – ارائه راهکارها و طرحهایی که میشود از اتفاقات و خاطرات بدست آورد

صوت کامل کارگاه
بسم الله الرحمن الرحیم
عزیزان بزرگوار، روز خجسته و فرخنده میلاد حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام بر شما مبارک باشد. شب میلاد حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام هم است. امشب در آغاز سخن بیاییم از این دو بزرگوار بخواهیم که به ما توفیق دهند و سعادت نصیب کنند که بتوانیم امسال هم مثل سال های گذشته حتی بهتر، بالاتر، خالص تر و بیشتر به امام زمانمان خدمت کنیم. امشب، شب وفاست. حضرت عباس علیه السلام مقتدای سرزمین وفاداری هستند. هرچه که در وفا، صفا، ادب، حیا و وقار هست، در وجود حضرت عباس علیه السلام است. خدایا شکرت که ما را حضرت عباسی و امام حسینی کردی. خدایا ما چه کار کرده بودیم که به قلب ما موهبت، نعمت و رحمت باریدی؟ در بین همه آدم ها از هزار و اندی سال پیش تا امروز، چند نفر این قدر عاشق حضرت عباس علیه السلام بودند؟ این قدر سینه چاک حضرت ابا عبدالله علیه السلام بودند؟ این قدر خاطر خواه حضرت علی اصغر علیه السلام بودند. خدایا خیلی ممنونیم. خیلی متشکریم.
خدایا امشب می خواهیم با همدیگر و درکنار هم، یکسری عاشق و خاطر خواه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف با هم گفت و گو کنیم. خدایا به فکر، ذهن، زبان و قلم ما، ایده های خوب، جذاب و گیرا، کلمات دلنشین، دلربا و به زبان و بیان ما شیوایی، گیرایی و گویایی عنایت بفرما.
شب گذشته توفیقی دست داد تا من سه خاطره و سه اتفاقی که برای خودم افتاده بود را برایتان گفتم. خوشبختانه باز هم خدا را شکر می کنم و از کانال سفیران ممنون هستم که این فرصت را فراهم کرد تا در خدمت باشیم. بنابراین، آن سه خاطره را عرض کردم؛ برای این که بتوانیم سه نتیجه از آن سه خاطره بگیریم.
شب گذشته در قسمت تشرف محمد ابن عیسی خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف برای نجات شیعیان بحرین، نکته خاص این داستان این بود که محمد ابن عیسی به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف فرموده بودند که چرا بعد از سه شب جواب ما را دادید؟ امام فرمودند: «خودتان سه شب مهلت خواسته بودید.» زمانی که من داشتم این نمایش را آماده می کردم، ماشین بنده را به سرقت بردند و من به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف عرض کرده بودم که تمام لباس های نمایش، ویس، نَریشِن ها، همه داخل ماشین بود و آن موقع هم در حد خودش ماشین بسیار خوبی بود و به هر حال لطمه بزرگی به من می خورد. هم از لحاظ مالی هم عاطفی و هم این که در شب های برگزاری نمایش این اتفاق افتاده بود، خلاصه من را خیلی متلاطم کرده بود.
الان نمی رسیم نمایشنامه ای بدهیم و گروهی فکر کنیم؟ اصلا امکان تمرین و جمع شدن نداریم؟ اشکال ندارد، ما چه کاره هستیم؟ ما چه هستیم؟ ما هیچ کسی نیستیم، هیچ نام و اسمی نداریم. ما فقط یک نوکر و خدمتگزار هستیم. ما کار خودمان را می کنیم. از ما چه کاری بر می آید؟ تولید فکر و تولید یک داستان و قلم به دست بودن و خرج کردن و قدم برداشتن. اگر امسال توفیق نبود، برای نیمه شعبان روی سن برویم و کاری انجام دهیم. بلاخره دو ماه دیگر که این جوری نمی ماند. برای مناسبت بعدی، نمایش های نیمه شعبانی را بالا می بریم. مگر امام زمان ما فقط برای نیمه شعبان است؟
خیر؛ ما ایشان را در این زندان و این قالب فکری حبس کرده ایم که می گوییم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف فقط نیمه شعبان از ما کار می خواهد. نه این گونه نیست. این فکر غلط و قالب ذهنی ماست که فکر کردیم هر چه می خواهیم راجع به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بگوییم، باید نیمه شعبان بگوییم. درست است که بهترین و مناسب ترین موسم عید نیمه شعبان است اما وقتی که همه چیز بهم ریخته است، چرا برای عید فطر یا باقی مناسبت ها هم این کارها را انجام ندهیم؟ طرح و پیشنهاد من برای شما این است که خودتان را آماده کنید. ما عید فطر، نیمه شعبانمان را خواهیم گرفت. عید فطر جشن تولد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نمی گیریم؛ اما جشن یاد و خاطر صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را می گیریم. چرا بگوییم نیمه شعبان تمام شد. صاحب الزمان ما هم تمام شد. این اشتباه و تلقین ابلیس است که می گوید دیدید نتوانستید کار کنید؟ در حالی که ما می توانیم کار کنیم. این نیمه شعبان نشد، زندانی بودیم. اشکال ندارد. بالاخره کرونا می رود. این ویروس خبیث از این مملکت رخت می بندد که ان شاءالله من امیدوارم که شاید همین امسال هم بتوانیم کار کنیم. نتوانستیم؟ باشد! نتوانستیم. بعد از ماه مبارک انجام می دهیم. هر وقت این ویروس رفت و همه چیز برگشت، شروع می کنیم.
شب گذشته یک خاطره از گلفروش سر چهارراه که به حضرت ابوالفضل علیه السلام توسل کرده بود، گفتیم. من نکته و ظرافتی را در این مسئله می بینم و آن این است که ما اگر خودمان را در آغوش اربابان بیاندازیم و خودمان را در آن حیطه و حریمی که ایشان دوست دارند، بیاندازیم، کارهایمان خیلی بهتر و بیشتر جلو می رود. یعنی ما هیچ راهی به جز این که به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف توسل کنیم، بچرخیم و بگردیم تا این گل ها را پیدا کنیم، نداشتیم. نکته دیگری که آن شب به من ثابت شد و خیلی از آن درس گرفتم، این که تا آخرین لحظه بجنگیم، امیدوار باشیم و برای انجام آن برنامه تلاش کنیم. پا پس نزنیم، یعنی نگوییم گل نیست و خانم ها گل ها را به مهمانهایشان دادند و شب آقایان گل ندارند. این انفعال، خودباختگی، پذیرش شکست و سست عنصری است که مال امثال ما نیست. ما نباید کار را رها کنیم. اگر به آن صورت که باید و شاید که فکر کردیم و پلان را ریختیم، پس باید تا دقیقه نود پیگیر باشیم و آن را انجام دهیم. به همان خوبی، با همان ظرافتی که با هم ساختیم. یعنی نگوییم خب این نیامد که نیامد، بی خیال شویم. این کار آسیب بزرگی به ما می زند. این روش و منش عاشق نیست. عاشق همه چیز خودش را می دهد و همه وجودش را معطوف به معشوقش می کند. سهل انگار و سطحی نگر نباشیم. این نباشد که بگوییم حالا نشد که نشد، اشکال ندارد. این ظرافت ها است که روی مردم تأثیر خیلی شگرفی خواهد گذاشت. یک دفعه می بینیم یک روبان، یک گل همرنگ، یک سن همگون، یک سخن هماهنگ، یک همدلی گروه سرود، خرمن دل ها را به آتش عشق محبوب می کشد. پس خواهش می کنم لطف بفرمایید، آقایی و خانمی بفرمایید، اگر دیدید یک قسمتی از برنامه جشن اجرا نشد، خیلی خودتان را نبازید و بجنگید تا به آن نقطه برسید. آن شب بچه های روابط عمومی ما پا پس نکشیدند و رفتند در دل برنامه که هر جور شده، این را تهیه کنند و بدهند. بعد از آن ببینید چه برکاتی نازل و خیراتی قلب های ما را منور و نورانی کرد. ارباب من این است.
من این چند وقت به یک نتیجه ای رسیدم. مخصوصا که به نیمه شعبان نزدیک تر می شویم. می خواهم این مطلب را با شما در میان بگذارم و ببینیم شما موافق هستید یا نیستید؟ امسال اوضاع ما نابسامان است، می خواهیم لایو اینیستاگرام بدهیم اما نمی دانستیم می گیرد یا خیر! تا الان این برنامه های لایو خیلی نگرفته و خیلی مخاطبین را جذب نکرده. خسته می شوند، گوشی ها کوچک است، اینترنت ها ضعیف است و قطع و وصلی دارد و آن حس انتقال پیدا نمی کند. ما آدم هایی هستیم که می خواهیم بنشینیم، کنار هم گرم می شویم، حس می گیریم. به قول معروف معنویت ها با جمع است و اصلا در این جمع هاست که ما منقلب می شویم، تأثیر می گیریم. تا الان هم چنین چیزی را تجربه نکرده بودیم. یعنی هیچ وقت ننشسته بودیم رو به روی تلویزیون یا موبایلمان برای امام حسین علیه السلام سینه بزنیم یا برای ایشان دست بزنیم، زیارت کنیم. نمی دانم امسال چه اتفاقی بیافتد. موفق بشویم یا نه؟ به نظر من بیاییم امسال لاک دفاعی بگیریم و از این مراقبت کنیم که در این آتش خیلی سنگین دشمن تلفات ندهیم. خودمان را حفظ کنیم و مقاومت داشته باشیم و نیروهای خودمان را مقاوم کنیم. امسال باید حواسمان به نیروهای خودمان، به خانواده، همسر، بچه، همسایه و هم جلسه ای هایمان باشد. به لایو اینستاگرام بروید. معلوم هست که خیلی ها می آیند نگاه می کنند و بیرون می روند، چون اصلا نمی فهمند که ما چه می گوییم. پس لایو اینستاگرام برای چه کسی می خواهیم بدهیم؟ برای خودمان. اشکال ندارد. بیایید امسال در تقویت خودمان کار کنیم. امسال بیاییم کتاب ها را عمیق تر بخوانیم. امسال بیاییم عمیق تر نمایشنامه ها را بنویسیم. امسال سرودهای آتشین تر و سوزناک تری تهیه کنیم. شعرها و داستان های کوتاه بهتری تهیه کنیم. ایده پردازی های بهتری داشته باشیم. اشکال ندارد امسال خودمان را تقویت کنیم. امسال ممکن است سال حمله نباشد. من تحلیل شخصی خودم را می گویم، شما خودتان استاد هستید. من می گویم امسال، سال دفاع، مقاومت، سال همدلی و همزیستی با خودمان است. خودمان را تقویت کنیم و نگه داریم که خدای نکرده دچار تردید، شک و فرو پاشی نشویم.
شب گذشته قصه حاج خانمی را گفتم. در شب اولی که رسیدیم کربلا، دیدیم گم شدند و از اتوبوس ها جا ماندند. در آن سال مهیب، خوف و آور سال های ۸۱ یا ۸۲ تازه راه کربلا باز شده بود و ایشان متأسفانه جا مانده بودند و بعد استغاثه به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کردند. حالات خیلی رعب آوری پیش آمد. خیلی ناجور شده بود و به یک معجزه خیلی عجیب، یک دفعه برخورد کردیم و من ایشان را در ناامیدترین شرایط ممکن پیدا کردم و الحمد الله رفتیم. البته خانم سال هاست که فوت کردند. فکر کنم دو سه سالی هست که به رحمت خدا رفتند. انشاءالله خدا رحمتشان کند. ولی این استغاثه ایشان به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف راهگشا شد و برای همه خیلی جالب بود. امشب میلاد امام حسین علیه السلام و شب تولد حضرت عباس علیه السلام است و پس فردا تولد حضرت سجاد علیه السلام می باشد. می خواهم خدمتتان بگویم که از این داستان کربلا و گم شدن، حیرانی و سرگردانی، می خواهم طرحی در بیاورم. فکر و ایده ای به ذهنم زده است. اگر خودمان، بچه هایمان، دوست و هم جلسه ای هایمان، هم فکرهایمان این حس را داشته باشیم که خدایا دیگر داستان به یک قسمتی رسیده که دیگر خیلی سخت، تلخ و خیلی سهمگین می شود. دیگر هجمه ها و حمله ها جوری می شود که هرکدام از شاخه ها می شکنند، گل ها پژمرده می شوند و دل ها افسرده می شوند. آیا وقت آن نرسیده که ما از همه چی ببریم، رو به صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کنیم و بگوییم آقا ما گم شدیم، ما حیران و سرگردان شدیم. آقا دیگر جانی برای ما نمانده، طرح و ایده دیگری نداریم، دیگر امکانی نداریم. آقا داریم می میریم. آقا حیرانی، سرگردانی، حیرت، تردید، داریم نابود می شویم. ان شاءالله که خود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ما را حفظ کند. خدا دست محبت و لطفش که دست امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است را از سر ما بر ندارد. شاید خیلی ها افتادند. این جوری نیست که حتما بمانیم. این قصه ها را که می بینیم، یک نفر موفق می شود، می گوییم ببینید چه طوری موفق شد؟ ما هم می گوییم پس ما هم می جنگیم، موفق می شویم ولی در پس این حرف صدها هزار آدم شکست خورده وجود دارد. صدها هزار نفر آدم افتاده، به هلاکت رسیده و سقوط کرده وجود دارد. مگر هر که آمد گرفت، رفت؟ نه، اصلا شاید افتادیم. اگر قوانین را رعایت نکنیم، اگر خودمان را در آغوش پدرمان نسپاریم، اگر دستمان را از دست پدرمان بکشیم، گم می شویم. هیچ ضمانتی وجود ندارد که بگوییم ما تا آخر عمر همین طور امام زمانی هم می مانیم. ما باید دائم متوسل و متمسک باشیم. دائم باید خدا، خدا کنیم. دائم باید حسین، حسین کنیم. دائم باید مهدی، مهدی کنیم. این حسین، حسین گفتن، مهدی، مهدی گفتن و خدا، خدا کردن را به همه بگوییم. گفتن ما به دیگران برای این است که بگوییم تا خودمان هم بمانیم. این گفتن ما را حفظ می کند. برای چه در زمستان گل ها را در گلخانه می گذارند؟ چون باد سرد خزان این ها را خشک و پژمرده می کند. برف می آید، یخ می زنند، برای همین در گلخانه می گذارند. گلخانه که بهار نیست، نه معلوم است که نیست. شوفاژ هست و آب پاش و نایلونی که روی آن می کشیم تا محفوظ بمانند. جشن های ما یعنی گلخانه، این جا بهار نیست، همه چیز گل و بلبل نیست. ولی بلاخره حفظ می شویم. کار ما گلخانه سازی و گلخانه داری است و خودمان هم در این گلخانه حفظ می شویم. در این تلاشی که می کنیم تا گلخانه بسازیم، حفظ می شویم. حالا این را داشته باشید. ما فکر می کردیم نمی شود بقیع رفت. گفتیم می رویم کربلا. حالا کربلا نمی شود رفت، مشهد که می شود؟ مشهد هم نمی شود رفت. مشهد هم از ما سلب شد. چرا؟ چون فکر می کردیم این توفیق همیشه هست ولی نیست. ما همیشه فکر می کردیم نیمه شعبان جشن می گیریم ولی نتوانستیم بگیریم. امشب، شب میلاد است. امشب، شب حسین علیه السلام است، رو به قبله بایستیم و دست زن و بچه هایمان را بگیریم. از پدر و مادرمان خواهش کنیم، برادر و دوستانمان را خبر کنیم و بگویم بیایید پنج بار دست به دامن و متوسل شویم و بگوییم «المثتغاث بک یا صاحب الزمان»، بابا جان، قربانتان بروم، فدایتان شوم، دورتان بگردم، الهی بمیرم برایتان. فدای چشمان زیبا و قد و بالای رعنای شما شوم. آقاجان ما را نجات بده. آن قدر «یا صاحب الزمان؛ المثتغاث بک یا صاحب الزمان» بگویید تا دلتان بفهمد، دست پدرمان را روی سرتان حس کنید. بچسبید به آغوشش، سفت فشار دهید. بگویید یا صاحب الزمان کجایید؟ دل ما برای شما تنگ شده است.
بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت
ما اصلا خودت را می خواستیم که نوکری کنیم. می خواستیم برای شما ارباب، جان دهیم. شبتان خوش، ایامتان به کام و موفق باشید.
الهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
دیدگاهتان را بنویسید