کارگاه آموزشی شماره ۹۷ – ارائه چندین روش جالب و خاص برای تقویت غیرت فاطمی در سنین دبستان

صوت کامل کارگاه:
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
سلام عرض می کنم خدمت خانم ها و آقایانی که در خدمتشان هستیم. ان شاءالله امروز کارگاه آموزشی شماره ۹۷ سفیران را با موضوعیت ایجاد انگیزه در کودکان و نوجوانان جهت خدمتگزاری خدمتتان تقدیم می کنم. اما اصلا این موضوع که ما قصد داریم در کودکان و نوجوانانمان ایجاد انگیزه کنیم، یعنی چه؟ اصلا چه اهمیتی دارد؟ در جواب باید گفت نزدیک هر مناسبت که می شود، مخصوصا مناسبت های خاص مثل فاطمیه، نیمه شعبان، غدیر، محرم، برای کسانی که تازه می خواهند با این مناسبت ها آشنا شوند، نیاز به انگیزش هایی داریم. برای کودکان، نوجوانان و همه کسانی که تا به حال در فضای این مبحث ها نبوده اند، بهتر آن است که با شیوه خودشان آنها را در این فضا قرار دهیم. مثلا کودک را با داستان های کودکانه آگاه کنیم. نوجوان را با یک سری مثال های مناسب سن خودش به راه می آوریم و همینطور برای هر سنی شیوه ای مناسب آن سن را به کار می گیریم. ان شاءالله امروز سعی می کنیم که تا حد توان اکثر اینها را پوشش دهیم.
۱- انگیزش کودکان برای فاطمیه
در ادامه بحث، ایجاد انگیزش در سنین کودکان را آغاز می کنیم. اگر ما بخواهیم برای سنین کودک کار کنیم، بهترین کاری که که فعلا می شود انجام داد، تعریف داستان است. داستان هایی به زبان کودکانه، داستان هایی در حد سن آنها، داستان هایی بسیار جذاب و هیجان انگیز و حتی در فضای تخیلی. کسی که بنا دارد برای کودکان داستان بگوید، باید اصول داستان گویی را بداند و آن را به خوبی رعایت کند. مثلا با تمام انرژی این کار را انجام دهد.
ان شاءالله در ادامه فایلی را که مربوط به یک داستان خیلی جذاب به نام خورشید آسمانیان است، ارسال خواهم کرد که شخصیت اصلی آن کودک خلبانی به نام چخوپلووسکی است. نکته ای که باید خدمت شما عرض کنم، این است که در داستان هایی که برای انگیزش کودکان چه برای نیمه شعبان، چه برای غدیر، چه برای فاطمیه استفاده می شود، اول و بای بسم الله کار باید اسم آن مناسبت برای کودک بیاید. چون اکنون ما در جامعه ای هستیم که کودکانمان (مخصوصا اگر بخواهیم برای یک سری کودک و نوجوان در سن ۹ یا ۱۰ سالگی داستان تعریف کنیم، خصوصا اگر در خانواده شهری باشند یا کمی سطح بالاتر باشند، اگر اول کار مثلا اسم فاطمیه بیاید، بچه ها می گویند: «ای بابا! می خواهد برای ما حرف بزند». چون متأسفانه بعضی از خانواده ها کم لطفی شدیدی می کنند. اما ما با تجربیاتی که طی چند سال اخیر کسب کرده ایم، داستانی مثل همین داستان چخوپلووسکی تعریف می کنیم. بچه اول متوجه می شود که مثلا این داستان که تعریف می شود، یک بستر فضایی-تخیلی دارد. پس می پای کار نشیند تا گوش کند، تا از خلاقیت فردی که قصه را تعریف می کند، لذت ببرد. فرد مقابل داستان چخوپلووسکی را با نهایت هیجان تعریف می کند. مثلا: «داشت می رفت سفینه ها خورد به هم. منفجر شدند. افتادند زمین، همه گفتند چی شده؟ بی سیم های فضایی قطع شده …» ما در داستان اسمی گذاشتیم به نام سوپر ترانزیستور بایوردیبل x7000. بچه گفت عجب چیزی است! خیلی لذت بخش است. این داستان را برایش تعریف کردیم. این آقای چخوپلووسکی می بیند سیاره به هم ریخته و خورشیدشان خاموش شده است. می گوید خورشیدمان خاموشِ خاموش نشده ولی از آن شدتی که اول داشت که تمام سیاره ما روشن بود، تمام محیط بستر ما آرام بود، همه چیز مرتب و منظم بود و ما از زندگی لذت می بردیم، یک دفعه همه چیز سیاه شد. نورش بسیار بسیار کم شد. چخوپلووسکی که می شود گفت در سیاره ای دیگر بوده، راه می افتد و به سمت این سیاره خورشیدشان می آید تا بفهمد چرا این اتفاق برای خورشید افتاده. خلاصه با یک سری ماجراها به سرزمین خورشید می رود و می فهمد خورشید آن ها زمین ماست و آن نوری که سرزمین آنها را روشن می کرده، نور فاطمه زهرا سلام الله علیها بوده، اما این در یک بستر طولانی و چند قسمتی گنجانده شده تا بچه ها را به ادامه شنیدن یک داستان تشنه کند. یادتان باشد هیچ وقت نباید برای کودک بلافاصله بعد از اینکه داستان را شروع کردیم، بعد از یکی دو دقیقه داستان گفتن بگوییم خب بچه ها فاطمیه هم نزدیک است. نه. هیچوقت نباید این طور باشد. باید آن قدر کودک با شیب ملایم و راحت وارد ماجرا شود که اصلا متوجه نشود شما کی به او تذکر فاطمیه می دهید. وقتی به خودش می آید، می گوید بَه! اصلا یک طور دیگر شد. داستان از کجا شروع شد به کجا رسید که من اصلا نفهمیدم. نمونه داستان را انشاءالله برای شما ارسال می کنم.
۲- انگیزش نوجوانان برای فاطمیه
در ادامه سراغ سن مهم تری که سنین نوجوانی است، می رویم. می توان دوره نوجوانی را به زندگی شترمرغ تشبیه کرد. یعنی یک فصل از زندگی که آن فرد نه شتر شده و نه مرغ است. نه فردی است که بشود با او بحث استدلالی کرد که در غیرت فاطمی آن فرد انگیزش ایجاد کرد، نه آن قدر کودک است که بخواهی یک داستانی مثل داستان چخوپلووسکی برایش تعریف کنیم. پس باید یک سری مثال ها را به عنوان شیوه های انگیزشی برای او در نظر بگیریم تا او به ما جذب شود. مثالهای متعددی است که سعی می کنیم یک یا دو مورد را خدمت شما ارائه دهیم. این که چطور در نوجوانی که کمی غرور دارد و نه می توانی با او مثل یک کودک حرف بزنی و با او شوخی کنی و با او بخندی و مثلا داستان چخوپلوفسکی را تعریف کنی، نه می توانی جدی با او برخورد کنی، انگیزش ایجاد کنی. بحث نکته مهمی است. اما چه مثالهایی می شود زد؟
اولین مثال، مثال دوست است که ان شاءالله خدمتتان ارائه می کنم. مثال دوم مثال هدیه است که ان شاءالله هر دو را در فایل های جداگانه ای برای شما ارسال می کنم. اما مثال دوست؛ بچه ها در این سنین بسیار بسیار روی دوست حساس هستند. این که رفیق دارند، این که فلانی رفیقم است. در مدرسه ای تعدادی شاگرد داشتم. سعی کردم در مدرسه با شاگردهایی که در کلاس دارم، رفیق باشم تا بتوانم به آنها درس بدهم. تا بتوانم با آنها ریاضی کار کنم. سعی کردم به جای این که با آنها داد و بیداد کنم، با آنها رفیق باشم. کلا استفاده از ایده دوست بسیار بسیار ایده پر کاربردی است. خلاصه برای بچه ها مثال می زنیم. «بچه ها! همه شما دوست دارید. همه شما رفیق دارید. یک رفیق، رفیق خوبی است. یک رفیق رفیق بدی است. همه می دانند که رفیق بد آدم را به تباهی می کشاند و رفیق خوب ممکن است آدم را به عرش برساند. اما از قدیم گفته اند در تقسیم بندی رفیق هات چند نکته را هیچ وقت فراموش نکن. اول اینکه آن رفیقی که تو را در سختی ها رها کرد و رفت، فراموش نکن که هیچ وقت با او دوست نباشی. دوم رفیقی که در یک سختی بزرگ دستت را گرفت و از تو حمایت کرد یا تو را به خوبی راهنمایی و هدایت کرد، هیچ وقت فراموشش نکن و در لیست رفیق های خاصت بگذار». من دقیقا بعد از این که این صحبت را سر کلاسم به بچه هام عرض کردم، خواستم یک تذکری در باب فاطمیه به بچه ها بدم. گفتم: «بچه ها! من دوستی سراغ دارم که در سخت ترین مکان، در سخت ترین لحظه زندگیتون به دیدن و کمکتون میاد. آقا کی می دونه سخت ترین لحظه انسان چه لحظه ای هست؟». خب بچه ها اکثرا به این سؤال به درستی جواب می دهند که آقا موقع مرگ؛ مرگ خیلی سخته. چون بچه ها در سنین نوجوانی هم از مرگ، خیلی از واژه مرگ، از واژه جن، از اینها خیلی ترس دارند. نمی دانند چیست. کم کم دارند دنیای خودشان را پیدا می کنند. خیلی به این واژه ها حساس هستند. حالا کاری ندارم. بعضی ها هم ممکن است به شوخی مثلا بگویند آقا سر امتحان! ولی خب کاری با این جواب ها نداریم، بالاتفاق بچه ها می گویند مرگ. در ادامه من گفتم: «بچه ها! چقدر مرگ می تواند ترسناک باشد؟ چقدر آن سرازیری مرگ که می گویند بدترین و سخت ترین لحظه های زندگی هر فرد هست، می تواند سخت باشد؟» من سعی کردم با توضیح کوتاهی برای بچه ها کمی محیط رعب و وحشت ایجاد کنم. نکته ای که باید داخل پرانتز خدمت شما عرض کنم این است که برای تذکر در سنین نوجوانی، خیلی نیاز به مقدمه چینی نیست. بچه ها می خواهند زودتر به آنچه می خواهید بگویید، برسند. لازم نیست یک ساعت داستان چخوپلوفسکی برای آنها بگویید. وقتی درحد یکی دو دقیقه ماجرا را بسط دادید به سرعت سراغ اصل مطلب بروید، چون نوجوان می خواهد بداند انتهای ماجرا چیست. می خواهد بداند به چه چیزی می خواهی برسی؟ گفتم: «بچه ها حدیث داریم از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که به سلمان فرمودند: دوستی با دخترم فاطمه سلام الله علیها در صد جا به درد می خورد که آسانترین آن هنگام مرگ است. آهای بچه هایی که در سنین نوجوانی گاهی گناهی کردید، آهای کسی که روز قیامت، پای دستگاه حسابرسی خدا جوابی نداری بدهی. بیا با فاطمه سلام الله علیها دوست باش! با فاطمه سلام الله علیها دوست باش! یکی دیگر از آسانترین جاهایی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند که فاطمه زهرا سلام الله علیها به کمک شما می آیند، در هنگام حسابرسی است». خیلی راحت می شود به فاطمیه وصل شد. باز اینطور وصلش کردم؛ گفتم: «بچه ها از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث داریم کسی که با فاطمه سلام الله علیها، دختر من دشمن باشد، بی حساب و کتاب در جهنم است و کسی که با فاطمه سلام الله علیها دختر من دوست باشد و عاشقش باشد، بی حساب و کتاب در بهشت است».
بعد غیرت بچه ها را نسبت به فاطمیه برمی انگیزم. در کلاسم به بچه ها می گویم: «آهای بچه ها! نزدیک فاطمیه شده. نمی خواهی کاری کنی؟! نمی خواهی تبلیغی کنی؟! نمی خواهی یک نفر دیگر را مثل خودت با فاطمه زهرا سلام الله علیها دوست کنی؟ پس بیا تبلیغ کن! بیا یک نفر را با فاطمه زهرا سلام الله علیها دوست کن! بگذار حضرت فاطمه سلام الله علیها دختر پیامبر صلی الله علیه و آله، در این دنیا و آن دنیا دست تو را بگیرد. بگوید این فرد، فردی بود که خودش با من دوست بود و یک عده دیگر را هم با من دوست کرد.»
مثال دوم مثال هدیه است. چیزی که الان توی سنین نوجوان گاهی خیلی مورد توجه آنها واقع می شود، این است که در تولدهایشان، پدر و مادر، خواهر و برادر، چه هدیه ای برایشان می آورند. به عبارت دیگر چقدر برایشان ارزش قائل اند. پس ما می توانیم از موضوع هدیه استفاده کنیم و یک تذکر ناب در باب فاطمیه بدهیم. چون چند وقت پیش تولدم بود، موقعیت را مناسب دیدم که و چون می دانستم بچه ها به واسطه ای از تولد بنده خبر دار شدند، تصمیم گرفتم در باب هدیه با آنها گفتگو کنم. گفتم: «بچه ها! چند وقت پیش تولد من بود. هر کسی هدیه ای برای من می آورد. حالا این هدیه چه هدیه ای بود، بماند! ولی هر چیزی بود، مرا به یاد نکته مهمی انداخت. حتما تا حالا چه چند سال پیش، چه امسال یا سال پیش، برای شما تولد گرفته اند، چه ساده چه مجلل، فرقی نمی کند. نمی دانم تا حالا براتون پیش آمده یا نه. اگر برادر کوچکتر داشته باشید، مثلا برادری که ۵، ۶ سال داشته باشد، ۷ سال داشته باشد، آن برادر کوچک با عقل خودش می گوید که من می خواهم برای داداشم بهترین هدیه ای که می توانم را تهیه کنم. تمام توانش را خرج می کند، می رود مداد رنگی هایش را میتراشد، یک ورق تمیز می آورد و نقاشی می کشد. حالا ممکن است از نظر ما این نقاشی خیلی قشنگ نباشد، ولی از نظر خودش خیلی خوب است و دارد یک هدیه ناب را به برادرش می دهد. همه افراد، چه منی که سنم از شما بچه ها خیلی بیشتر است، چه شماها، همه و همه بهترین هدیه را اصولا از پدر و مادر می گیریم. در سنین نوجوانی قطعا و غالبا همه بهترین هدیه را از پدر و مادر می گیرند. نمی خواهم این وسط برای شما مقایسه کنم؛ اما پدر و مادر در این سن تمام توان خود را خرج کردند و هدیه ای برای شما خریدند. اما مثال را کمی بازتر کنم. فرض کنید که مثلا شهردار منطقه ۱۰ مشهد می خواهد به شهردار کل مشهد هدیه بدهد. یک هدیه تشریفاتی، قطعا با هدیه ای که پدر و مادر برای ما می آورند، باید فرق کند و هدیه با ارزش تری باید باشد. کمی باز حالت مقایسه ای کنم. هدیه ای که شهردار کل مشهد برای شهردار تهران می برد، هدیه ای که شهردار تهران برای مثلا رئیس جمهور می برد، باید خیلی بالاتر باشد. یا هدیه ای که رئیس جمهور باید برای رهبر ببرد، باید هدیه با ارزشی باشد. هرچه شأن و مرتبه، هرچه ارزش انسان ها بالاتر می رود، قطعا هدیه ای که برای آنها تهیه می شود، با ارزش تر است. بچه ها! تا حالا در این فیلم ها دیدید که مثلا پادشاه یک کشور می رود در یک کشور دیگر و برای پادشاه آن کشور هدیه ها می برد؟» بچه ها گفتند: «آره! آقا دیدیم (بعد خودشان گفتند) سینی سینی جواهر می برد، سینی سینی مروارید می برد. بهترین مرواریدهای دریا، بهترین جواهرات، بهترین طلا، بهترین لباس ها، همه چیز، بهترین محصولات و سوغات آن کشور را برای پادشاه کشور مقابل می برد». بعد ادامه دادم: «حالا می خواهم فراتر از همه اینها پا بگذارم. آقا اگر خدا بخواهد به یکی هدیه بدهد، چه می دهد؟».
همه بچه ها گفتند: «سلامتی! آقا خدا سلامتی بدهد به همه ما، بهترین هدیه است». یکی دو نفر گفتند: «سلامتی پدر و مادر»؛ یکی دو نفر گفتند: «حفظ دین ما» و اینها. حالا کار نداریم ولی عموم بچه ها گفتند سلامتی.گفتم: «خب بچه ها درست است سلامتی، اما خدا می خواهد یک هدیه خاص را در یک زمان خاص به یک فرد بدهد. آن فرد ممکن است من باشم، ممکن است منی که گناهکار هستم، منی که کمتر یاد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می کنم، کمتر یاد خدا می کنم، باشم. ممکن است آن هدیه را بخواهد به یک عالم بدهد، به یک آیت الله بدهد. ممکن است آن هدیه را خدا می خواهد به پیامبر خود بدهد، به پیامبری که این همه برای او سختی کشیده است، به پیامبری که این همه تبلیغ نام خدا را کرده است، به پیامبری که بسیار سختی کشیده. از همه پیامبرهایی که از اول خلقت بوده اند تا آن لحظه بیشتر! خدا باید هدیه ای به او بدهد که خاص باشد. هدیه ای به او بدهد که تا به آن لحظه به هیچکس نداده است. خدا آن هدیه را به پیامبر عطا می کند». از بچه ها پرسیدم: «آن هدیه چه چیزی می تواند باشد؟». بچه ها بهترین جوابی که دادند، گفتند: «آقا! جانشین؟» من گفتم: «(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ) خدا هدیه ای داده به پیامبر، آن قدر ارزش این هدیه بالا بوده که برای آن آیه قرآن نازل کرده است و آن هدیه «دختر پیامبر» بوده است؛ «حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها» بوده است. بچه ها اینجا با تعجب گفتند: «آآآه! راست می گوید!» یعنی خدا آن هدیه را داده آیه نازل کرده است (إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ). برای بچه ها ترجمه اش کردم. بچه ها اینجا واقعا با ذکر مقام حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، جا می خورند. بعد به بچه ها گفتم: «خب بچه ها! حالا این هدیه که این قدر ارزش دارد، این هدیه ای که پیامبر صلی الله علیه و آله این قدر برای آن اهمیت دارد، خودِ پیامبر صلی الله علیه و آله هر جا رفتند، از دختر خود فاطمه زهرا سلام الله علیها تعریف کردند. فرمودند: «فاطمه بضعه منّی» و احادیث دیگر در باب حضرت زهرا سلام الله علیها گفتند، «فاطمه سلام الله علیها پاره تن من است. هرکس او را بیازارد، مرا آزرده است» و خلاصه در همین باب، حدیث های بسیاری برای بچه ها گفتم که بچه ها در لحظه بفهمند چقدر مقام حضرت زهرا سلام الله علیها، از نظر پیامبر صلی الله علیه و آله، بالا بوده و از نظر ما هم باید بالا باشد. بعد وارد سیستم تذکّری شدم و گفتم: «بعد از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله، با دخترش فاطمه زهرا سلام الله علیها چه کردند؟ خانه ای که جبرائیل، اسرافیل و میکائیل بدون اجازه وارد نمی شدند، خانه ای که عزرائیل (که از هیچکس برای قبض روحش اجازه ورود نمی خواهد و بدون اذن وارد هر خانه ای می شود) اذن می گیرد و وارد می شود را چگونه وارد شدند؟ چرا آن را آتش زدند؟ چرا دختر بزرگوار پیامبر صلی الله علیه و آله را بین در و دیوار پرپر کردند و سیلی به صورت آن گل دردانه و ریحانه پیامبر صلی الله علیه و آله زدند و …» بچه ها را کاملا با موضوع آشنا کردم. حتی بچه ها کاملاً متذکر شدند و اشک به گوشه چشمانشان آمد.
اما مبحث آخری که ان شاءالله می خواهم خدمت شما عرض کنم، در باب نوجوانانی که در آستانه ورود به جوانی هستند، است. در باب یک جوان کامل کار نکرده ام و لذا سکان این بحث را به دست بزرگترها می سپارم؛ اما در باب پسری که از نوجوانی به جوانی منتقل می شود، بحث می کنم. این زمان، زمانی است که عقلش نسبتاً کامل شده یا بهتر بگویم دیگر عقلش استدلال پذیر شده است. گاهی لازم است با یک سری روایات و یا یک سری فضائل جالب و بعضی اوقات عجیب، آنها را شگفت زده کرد. تذکری که من در این باب مدّنظر قرار دادم و به بچه هایی که در آستانه ورود به جوانی هستند، ارائه می دهم، تحت عنوان دنیای رنگارنگ است. به نوجوانان یا کسانی که در آستانه جوانی هستند، می گویم: «بچه ها! تا حالا به اطرافتان نگاه کردید؟ اگر از اطرافتان، سرو صداها، دود، دعواها، مشغله ها و ترافیک را کم کنیم، به یک شهر قشنگ، یک هوای پاک، آسایش، محبت، صفا، صمیمیت و به یک دنیای رنگارنگ می رسیم. بچه ها! تا حالا شبکه نسیم نگاه کردید؟ یک برنامه ای تحت عنوان «نسیم آفرینش» دارد. از این به بعد به نسیم آفرینش با دقتتر نگاه کنید. آبشارها، دریاها و رودخانه ها را نشان می دهد. همه جاهایی که در جهان، بسیار خاص است را نشان می دهد که ما جز در قاب تلویزیون، در جایی ندیده ایم. در این دنیا میلیون ها میلیون، از این جاهای دیدنی وجود دارد. جاهایی که حتی قاب تلویزیون هم ندیده است. جاهایی که خیلی عجیب و غریب است و کسی جز یک خالق نمی تواند خلق کرده باشد. کسی جز خدای متعال نمی تواند آنها را خلق کرده باشد و هنوز بشر از درک آنها عاجز است. تازه این فقط یک کره زمین کوچک است و در برابر خورشید به آن عظمت، چیزی نیست. در یک منظومه شمسی، چیزی نیست. در کهکشان راه شیری و چیزی نیست. در کل فضای اطراف، در سیارات و منظومه ها و کهکشان های اطراف. بچه ها! می دانید همه اینها را، همه این کهکشان ها، منظومه ها، سیارات، کره زمین، همه زیبایی ها، همه قشنگی ها، محبت ها، صفا و صمیمیت ها و شهر قشنگ به خاطر یک چیز خلق شده است؟! میدانید به خاطریک نفر خلق شده است؟!» برای بچه ها سؤال ایجاد می شود. مستقیم تیر را می زنیم و این وقتی است که شما باید سریع حدیث را بگویید و آن موضوعی که می خواهید ارائه دهید را بگویید. از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حدیث داریم که به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «علی جان! اگر خدا مرا خلق نمی کرد، تمام این دنیا را خلق نمی کرد». بچه ها همه ناگهان متعجب می شوند. یعنی باعث خلق این دنیا عظیم و تمام این کهکشان ها و علت خلقشان وجود نازنین پیامبر صلی الله علیه و آله است؟! اما حالا بریم ادامه حدیث رو بشنویم.
«علی جان! اگر خدا توی علی علیه السلام را خلق نمی کرد، مرا هم خلق نمی کرد و اگر فاطمه سلام الله علیها را خلق نمی کرد، هر دوی ما را خلق نمی کرد». بچه ها باز متعجب می شوند. البته این حدیث و این تذکری که من خدمت شما عرض کردم، برای افرادی است که حداقل اطلاعات اندکی در خصوص حضرت زهرا سلام الله علیها داشته باشند و بدانند که حضرت زهرا سلام الله علیها بانوی خاصی بوده و فردی عادی نبوده است. ما اگر در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها اطلاعات خوبی داشته باشیم، وقتی این مطالب را به این بچه ها می گوییم، متعجب می شوند و تحت تأثیر قرار می گیرند. به عبارتی استارت شور خدمت برای فاطمیه در آنها می خورد. می فهمند که حضرت زهرا سلام الله علیها فضائلی دارند که زبان و کلام از ذکر آن قاصرند. اینکه اصلا ایشان مسبب خلقت ما هستند. مسبب خلقت این جهان هستند. به آنها می گوییم: «ببینید برای چه کسی می خواهید خدمت کنید؟ برای کسی که اگر نبود، ما هم نبودیم. ببینید چقدر مقام این بانو بالاست که پیامبر صلی الله علیه و آله در موردشان چنین حرفی را می زند. پیامبری که در باب حضرت زهرا سلام الله علیها می فرمایند: اگر (حضرت) فاطمه سلام الله علیها خشمگین شود، من خشمگین می شوم و اگر من خشمگین شوم، خدا خشمگین می شود. یعنی ناراحتی و خشمگینی حضرت زهرا سلام الله علیها در راستای خشمگینی خداست. پس اگر حضرت زهرا سلام الله علیها خشمگین شود، خدا خشمگین شده است. حالا یک سؤال: بعد از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله، حضرت زهرا سلام الله علیها از آن حضرات شادمان بودند یا غمگین؟!» (من محیط کلاسی که این موضوع را در آن تعریف کردم، در آن زمان مساعد دیدم و لذا روضه های سنگین تری را مطرح کردم و بحث بردن هیزم پشت خانه حضرت زهرا سلام الله علیها را مطرح کردم و گفتم که تا مدتها اهالی مدینه برای گرم کردن خانه هاشان از هیزم های پشت درب خانه حضرت زهرا سلام الله علیها استفاده می کردند. کلا سعی کردم که بچه ها را به محبت فاطمیه خیلی حساس کنم). این ماجرای دنیای رنگارنگ روی بچه ها بسیار بسیار تأثیرگذار است. در آخر به بچه ها بگویید: «دوست دارید غلام حضرت زهرا سلام الله علیها شوید؟! حضرت زهرایی که خداوند اینقدر برای ایشان اهمیت قائل است که اگر ببیند ما برای ایشان خدمت می کنیم، برای ایشان دغدغه مندیم، برایشان تذکر می دهیم، نمایشگاه برگزار می کنیم و خلاصه هر خدمتی که از دستمان برمی آید، برایشان انجام می دهیم، اگر برای ما دعا کنند، ما به عرش می رویم».
موضوع مهمی را خیلی کوتاه خدمت شما عرض می کنم. درست است که این تذکر دادن ها (که امروز سعی شد چند تا ایده خدمتتان ارائه شود) باعث ایجاد انگیزش برای هر فرد می شود ولی به هر حال یک حد و اندازه ای دارد. اگر زیاده روی کنیم و مثلا هر روز یک تذکر جدید با این شکل به بچه ها بدهیم، چه بسا بچه ها اصطلاحا ببرند و اذیت شوند. لازم است تذکر کلامی داشته باشیم ولی همیشه نیاز نیست این تذکرات کلامی باشد. گاهی لازم است تذکر جذاب تر شود. به عنوان مثال فردی را سراغ دارم که تعداد بسیار زیادی تیشرت های مذهبی تولید می کند. ایشان تیشرت هایی با نام حضرت زهرا سلام الله علیها هم تهیه می کند. من برای فاطمیه ۷۵ روزه، بعد از یک هفته که تذکر دادم و بچه ها را به شور و اشتیاق آوردم، قبل از فاطمیه رفتم و برایشان به تعداد بچه ها تیشرت تهیه کردم. تیشرت هایی مشکی با یک طرح زیبای یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها. به عبارتی با این شکل جذاب به آنها تذکرم را دادم.
پس شیوه ام این است که ابتدا بچه ها یا آن افرادی که در برابرم هستند را با این تذکرات کلامی برای فاطمیه آماده می کنم و بعد به آنها این هدیه را می دهم و می گویم: «بچه های گل من! بیاید این تیشرت را بگیرید. این هدیه من به شما» و بچه ها با گرفتن این هدیه اصلا یک حال و هوای دیگر پیدا می کنند. چون حالا یک تیشرت دارند که روی آن نوشته یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها و این تیشرت ها در بازار موجود هست. البته نمی دانم دقیقا چه جاهایی این تیشرت ها را دارد یا نه ولی کسانی هستند که این تیشرت های با طرح های یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها را در بازار می فروشند. هزینه اش هم بسیار بسیار ارزان است. این موضوعی بود که خدمتتان عرض کردم. پک هایی هم بود که بنده پارسال خودم شخصا این پک را آماده و فقط بین شاگردهای خودم پخش کردم. پکی تحت عنوان پک خدمتگزاری بود. پک های خدمتگزاری را به بچه ها دادم که انواع و اقسام خدمتگزاری های فردی را در آن پک آورده بودم. مثلا یک پوستر درون آن پاکت گذاشتم. یک کاغذ تحت عنوان کاغذ راهنما به صورت خیلی زیبا و شکیل داخل آن پاکت قرار دادم و کنار آن چسباندم و روی آن نوشتم: «یک خدمتگزاری خیلی خوب! برو پوستر را بچسبان به مغازه های اطراف خانه تان». بعد زیر آن راهنمایی نوشتم: «خیلی راحته!». دقیقا راهنمایی آن موضوع را برای آن فرد نوشته بودم. یا مثلا یک قسمتی داخل این پک گذاشته بودم، این بود که بچه ها باید می رفتند به معلم های مدرسه شان هدیه می دادند. دقیقا درون آن پک یک کاغذ راهنما گذاشته بودم و نوشته بودم نوع خدمتگزاری: «دادن هدیه به معلم». زیر آن راهنما هم نوشته بودم: «این کار را دقیقا انجام بده». بعد خودم شخصا رفتم و برای بچه های کلاس هدیه خریدم. (چون آن کلاسی که داشتم و آن مدرسه ای که بودم، در بیرون و حومه شهر بود و خیلی از شهر دور بود و بچه ها هم توانایی مالی تهیه هدیه را نداشتند، شخصا رفتم برای آنها هدیه خریدم ولی داخل شهر بچه ها خیلی اوقات توانایی و وسعت مالی خرید هدیه را دارند و این کار را می توانند خودشان انجام دهند). یا مثلا یک پوستر بزرگ در آن پاکت برای آنها قرار دادم و داخل برگه راهنما نوشتم: «این پوستر را روی میز معلمت بچسبان». خلاصه چندین مورد خدمت را در این پک قرار دادم. من تمام این پک را تحت عنوان یک فایل برای شما دوباره ارسال می کنم. این پک بسیار بسیار عالی بود. یک برد را هم من در پک گذاشته بودم که بچه ها هر کاری که انجام دادند را در آنجا علامت می زدند. من دو تیک در جلوی هر کاری قرار داده بودم. یکی تیک نیت و دومی تیک انجام.
می گفتم: «گاهی شما نیت می کنی کاری را انجام بدهی و تلاشت را هم می کنی ولی به هر دلیل انجام نمی شود. عیبی ندارد. الاعمال بالنیات. تلاشت را کردی ولی نشد انجام بدهی. قطعا نیت آن برایت نوشته می شود. لذا تیک نیت را پر می کنی ولی تیک انجام را خالی می گذاری. اگر هم آن کار که نیت انجام آن را داشتی، انجام شد، هر دو تیک را پر می کنی. بعد از فاطمیه این پاکت ها را بستیم و در اردویی که از طرف مدرسه به حرم رفتیم، به بچه ها گفتیم: «بچه ها! همه بردهایتان را بردارید و بیارید». همه بچه ها برگه هاشان را با خودشان آوردند و حرم رفتیم و در ضریح امام رضا علیه السلام انداختیم و به این ترتیب بچه ها گزارش دادن به حضرت رضا علیه السلام را یاد گرفتند و بچه ها خدمتگزاری فردی آن سال را به نحو احسن انجام دادند. یکی از کارهایی که در این بسته که برای شما می فرستم، هست، عکسی است که بنده خدایی داخل مجلس روضه روی زمین نشسته و دارد کفش ها را واکس می زند و نوشتم «واکس زدن کفش». چند تا از بچه ها پیش من آمدند و گفتند: «آقا ما پول نداریم برویم واکس بخریم. می شود برای ما واکس بخرید؟» برای آنها واکس و شت های مربوط به واکس زدن را خریدم. با همدیگر، دو سه نفری می رفتند دَمِ در مجلس ها می نشستند و کفش های ملت را واکس می زدند. من فایل آن را برای شما می فرستم. حتما حتما از این بسته استفاده کنید. بسیار بسیار بسته جذابی هست. همه کاغذها پرینت شود. مرتب بریده شود. رنگی باشد. همه را داخل یک پک، یک پوشه مقوایی که داخل همه لوازم التحریری ها هست، قرار دهید.
حرف آخر
اما کلام آخر. به عنوان حُسن ختام بحث یک تذکر دیگر خدمت شما عرض می کنم. قصد داشتم که این تذکر را هفته بعد در کلاس خودم در آن مدرسه به بچه ها ارائه بدهم و شما هم می توانید چه این تذکر آخر و چه هر تذکر دیگر را با توجه به کلاسی که دارید، به بچه ها بدهید. راستی آیا کلاس دارید؟ آیا فرد دارید؟ آیا داخل مسجد با چهار تا بچه قد و نیم قد هستید؟ همه این تذکرها را می شود با توجه به سنین آنها پایین و بالا کرد و به آنها گفت. اما تذکری که من می خواهم به عنوان حُسن ختام خدمت شما عرض کنم، «تذکر قفل» هست. این داستانی که خدمت شما می گویم از آیت الله سِیرالله کشمیری، استاد مرحوم شیخ حسن نخودکی نقل شده است. قبل از این که بخواهم داستان را بگویم، حتما برای کسی پیش آمده که از خانه بیرون می آید، در خانه را باز می کند، کفش خود را پا می کند، در خانه را که می بندد، یک دفعه می گوید: «ای دل غافل! خدایا! کلید را داخل جا گذاشتم». خب اگر کسی داخل باشد که الحمدلله. در می زند، طرف باز می کند، کلید خود را بر می دارد. اگر کسی داخل نباشد، چه؟ اگر کسی پشت آن در نباشد، باید صبر کنی تا پدر و مادری، خواهر و برادری، همسری بیاید خانه و کلید به ما بدهد. اما اگر شما در یک شهر غریبه باشی، آن موقع چه؟ استرس دیگری به آدم وارد می شود که «خب من در این شهر غریب هستم، غیر از من کسی در این خانه نیست، کلید را در خانه جا گذاشتم، در را هم بستم، کس دیگری هم کلید را ندارد». خب آدم به فکر کلیدساز می افتد. ولی داستانی که می خواهم به شما بگویم، داستان زمانی بود که مثلا کلیدساز در چند تا شهر آن طرف تر بوده است. اگر می خواستی بروی سراغ یک کلید ساز، اگر در را به روی خودت می بستی، باید حداقل یکی دو شب در خانه خود نبودی. یک روز آیت الله سیرالله کشمیری می روند به حرم امیرالمؤمنین علیه السلام و در حال راز و نیاز بودند و می بینند که یکی از طلبه هایی که قبلا گویا شاگرد ایشان بوده یا دوست ایشان بوده، خیلی حالت به هم ریخته و نگرانی دارد.
به او می گویند که «فلانی! چه شده؟ چرا این قدر به هم ریخته ای؟» می گوید «آقا! من ظهر از خانه آمدم بیرون، همین که در را قفل کردم، یادم آمد کلیدها را داخل جا گذاشتم. در این شهر هم غریب هستم، کلیدساز هم اصلا این اطراف نیست. نمی دانم چه کار کنم. نزدیک غروب است، روزه هم هستم، افطار هم ندارم که بخورم، نمی دانم در را چطور باز کنم». آقای کشمیری می گویند: «بیا برویم». می گوید: «آقا شما مگر کلید دارید؟» می گوید «بله. بیا برویم». تعجب می کند. با هم راه می افتند و می روند درب منزل آن طلبه. آقای کشمیری می روند جلو، دست خود را می گیرند به قفل، زیر لب می فرمایند که «من شنیدم که کلیمی ها برای باز شدن قفل های خود به مادر حضرت موسی علیه السلام که گویا برهان است، توسل می کنند و قفل ها را باز می کنند. شک ندارم که مادر من، منی که فرزند فاطمه زهرا سلام الله علیها هستم، صد برابر، هزار برابر، میلیون میلیون ها برابر از مادر حضرت موسی علیه السلام بالاتر است» توسل کوتاهی می کنند به مادرمان فاطمه زهرا علیه السلام؛ قفل را می کشند پایین و می گویند «یا امّاه» قفل از هم باز می شود. در زندگی همه ما قفل هست، در زندگی همه ما گرفتاری هست؛ بیاییم فاطمه زهرا علیه السلام را قسم بدهیم. فاطمه زهرا علیه السلام را قسم بدهیم (نمی خواهم بحث روضه ایجاد شود) ولی با توسل به مادرمان فاطمه زهرا علیه السلام می شود قفل هایی را باز کرد. قفلی داریم که هزار و چهار صد سال است باز نشده است. قفلی داریم که حضرت زهرا علیه السلام هم بین در و دیوار آرزوی باز شدن آن را کردند و فرمودند «فرزندم! مهدی! بیا» ؛ قفلی که ما الان داریم و هنوز هم باز نشده «ظهور امام زمان ما» است.
امیدوارم با این تذکراتی که تا حد توان خود خدمت شما عرض کردم، مفید واقع شده باشد و شما بتوانید از اینها حداکثر استفاده را ببرید. عذرخواهی می کنم، بنده خیلی حرف زدم و کلاً آدم حرافی هستم. ان شاءالله که بحث های دیگری خدمت شما برسم و با مباحث جدیدتری در باب خدمتگزاری در کانال سفیران خدمت شما باشم. موفق و سربلند باشید! فاطمیه پر برکت و پر خدمتگزاری داشته باشید.
یا علی مدد
خدانگهدار
جهت دانلود صوت، متن و نمونه فایل های این کارگاه، از قسمت دانلود فایل استفاده نمایید.
پسورد فایل : گزارش خرابی لینک
دیدگاهتان را بنویسید