کارگاه آموزشی شماره ۱۲۵ – شبهات فاطمیه – جلسه دوم

صوت کامل کارگاه
بِسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحیم
الحَمدُلِله ربّ العالَمین و صَلّی اللهُ عَلی سَیّدِنا و نَبیّنا محمّد و آلِهِ الطّاهرین و لَعنَهُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین
عرض سلام و ادب خدمت سروران گرامی، با دومین جلسه از کارگاه آموزشی شبهات فاطمیه در خدمتتان هستیم. پیش از شروع صحبت جهت عرض ادب به محضر مقدس ولی نعمتمان امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف دعای فرج و سلامتی ایشان را زمزمه کنیم:
بِسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحیم
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَ فی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً و َناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
جلسه گذشته، عرض کردم مسأله شهادت حضرت صدیقه طاهره علیها السلام از مسائل کلیدی و حساس بین مسائل تاریخی و اعتقادی است. چرا که اثبات این موضوع خط بطلانی است بر مکتب خلفاء. اگر شما اثبات کردید که فاطمه زهرا علیها السلام دختر پیامبر صلی الله علیه و آله به شهادت رسیده، باید سؤالی را جواب بدهید که آن سؤال برای مخالفین شیعه بسیار سنگین است.
سؤال این است که چه کسی آن حضرت را به شهادت رسانده؟ چرا و چگونه به شهادت رسانده؟ همه این سؤالات، پاسخ هایی دارد که به کام مخالفین شیعه شیرین نیست. بنابراین راه را در این دیده اند که اصل قضیه را منکر شوند و بر مظلومیت اهل بیت علیهم السلام برگ دیگری بیافزایند.
در این جلسات؛ به دنبال پاسخگویی به شبهات آنها هستیم. این تذکّر را عرض کردیم که در مباحثمان با نهایت متانت و ادب وارد گفتگو می شویم و علت اینکه مباحث را مطرح می کنیم، این است که مخالفین شیعه آنها را به عنوان شبهه در بین اذهان عمومی منتشر کردند و بنابراین وظیفه ماست که در برابر این کتمانِ حقیقت و این شبهه پراکنی ساکت ننشینیم. اگر آنها چیزی نمی گفتند، ما هم به دنبال این نبودیم که این مسائل حساسیت برانگیز را مطرح کنیم. اما باید بدانید که بیش از هر چیزی، حقیقت محترم است و اگرچه غیر شیعه برای ما محترم است، به این معنا که با آنها رابطه حسنه ای داریم، به دستور اهل البیت علیهم السلام با آنها حُسن معاشرت را رعایت می کنیم اما حقیقت از هر چیزی مهمتر است و ما ناچاریم پرده هایی که بر چهره حقیقت انداخته می شود را کنار بزنیم و جمال حق و حقیقت را آشکار کنیم. خب این البته جای تحقیق دارد. هر کسی باید به سراغ منابع تحقیقی برود و خود پژوهشی را سر و سامان دهد. اما به آن میزان که ما تحقیق کردیم، نتایج را با شما عزیزان در میان می گذاریم.
عرض کردم که این افراد شبهاتی مطرح می کنند. این شبهات انکار اصل شهادت می کند. شاید ابتدایی ترین و عمومی ترین شبهه ای که مطرح می شود، این است که میان امیرالمؤمنین علیه السلام با خلفا، میان حضرت زهرا علیها السلام با خلفا، رابطه دوستانه و حسنه ای بوده. بنابراین نمی توانیم شهادت آن حضرت را بپذیریم.
برای اینکه این رابطه حسنه را اثبات کنند، دلایلی را مطرح می کنند. جلسه گذشته عرض کردیم؛ می گویند دختر حضرت زهرا علیها السلام یعنی ام کلثوم، با خلیفه دوم یعنی عمر بن خطاب ازدواج کرده است. خب نمی تواند کسی که داماد فاطمه زهرا علیها السلام است، قاتل فاطمه زهرا علیها السلام باشد. ما پاسخ آن را به طور مفصل جلسه گذشته مطرح کردیم و نشان دادیم که هیچ رابطه ای بین این دو نیست. اولاً که ام کلثوم دختر حضرت زهرا علیها السلام نبوده است. ثانیاً ربیبه امیرالمؤمنین علیه السلام نبوده، دختر ابوبکر بوده. ثالثاً این ازدواج با زور و اجبار صورت گرفته و پاسخ چهارم ما اینکه قرآن از این ازدواج های اجباری یا ازاین ازدواج های حتی غیراجباری سخن به میان آورده. سوره حجرات، آیات ۷۸ که راجع به ازدواج دختران حضرت لوط علیه السلام با قوم کافرپیشه آن حضرت هست. من جمله ازدواج های اجباری، ازدواج اجباری دختر حضرت زینب علیها السلام با حجّاج بن یوسف ثقفی است که به خون شیعه و اهل البیت علیهم السلام تشنه بوده. بنابراین ازدواج، اثبات حسن رابطه نمی کند. در این جلسه به دو شبهه دیگر می پردازیم.
دو شبهه ای که در این جلسه خدمت سروران خودم بررسی خواهیم کرد، شبهه نماز و شبهه نامگذاری است. شبهه نماز می گوید که بر اساس تاریخ و روایات شیعه و سنی امیرالمؤمنین علیه السلام پشت سر خلفاء نماز می خواندند. حضرت در نماز جماعت آنها شرکت می کردند. آیا می شود کسی را که شما قبول ندارید، پشت سر او به نماز بایستید؟ آیا نباید امام جماعت عادل باشد؟ آیا اگر قاتل حضرت زهرا علیها السلام، همسر امیرالمؤمنین علیه السلام، خلیفه اول و دوم بوده اند، امکان دارد آن حضرت پشت سر چنین افرادی نماز خوانده باشند؟ بنابراین یک حسن رابطه ای می توان بین خلیفه و امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت کرد و شهادت حضرت زهرا علیها السلام انکار می شود. این متن شبهه هست. در پاسخ به این شبهه، باید به دو نکته اشاره کنیم:
نکته اول اینکه شما روایات شیعه را مد نظر گرفتید یا روایات اهل سنت را؟ اگر می خواهید در روایات شیعه بررسی کنید، صحبتی با شما داریم. اگر با روایات اهل سنت می خواهید این موضوع را ثابت کنید، حرف دیگری با شما می زنیم. ببینید بر اساس روایات اهل سنت، امیرالمؤمنین علیه السلام پشت سر خلفا نماز می خوانده اما در مبنای اهل سنت، عدالت برای امام جماعت شرط نیست. یعنی چه؟ یعنی شما می توانید پشت سر فاسق ترین و فاجرترین افراد نماز بخوانید و نمازتان هم صحیح است. روایتی را به دروغ از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند: «صَلُّوا خَلْفَ کُلَّ بِرٍّ و فَاجِر» پشت سر هر انسان نیکوکار یا بد کردار و فاجری نماز بخوانید. بر اساس همین روایت دروغین، آنها عدالت را برای امام جماعت شرط نمی دانند. به آن ها می گوییم ببینید شما یک چنین مبنایی دارید، معتقدید که پشت سر هر کسی می شود نماز خواند. امیرالمؤمنین علیه السلام طبق همین مبنای شما عمل کرده اند. مگر شما نمی گویید پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده پشت سر هرکس و ناکسی نماز بخوانید؟ خب امیرالمؤمنین علیه السلام به همین روایت پیامبر صلی الله علیه و آله که شما او را قبول دارید و آن را نقل می کنید، عمل نموده. اشکالی دارد؟ آیا اگر امیرالمؤمنین علیه السلام پشت سر چنین کسی نماز خواند، عدالت، خوبی و نیک رفتاری و نیک کرداری آن شخص ثابت می شود؟ هرگز اینطور نیست! به عبارت دیگر با توجه به مبنایی که شما اتخاذ کردید و برای امام جماعت، عدالت را شرط ندانستید، با ایستادن امیرالمؤمنین علیه السلام پشت سر هرکسی، نمی توانیم وضعیت آن شخص را پیدا کنیم. شاید انسان نیکو کرداری باشد. شاید بد کردار باشد. وقتی می شود پشت سر هرکسی نماز خواند، بنابراین از این نماز خواندن چیزی در نمی آید. نکته ای ثابت نمی شود. این چون مبنای شماست، با آن نمی توانید برای ما شبهه ای بسازید.
اما اگر سراغ مبنای شیعه برویم، مبنای شیعه چیست؟ برای امام جماعت، عدالت شرط است. روایات شیعه که در آنها نقل شده امیرالمؤمنین علیه السلام پشت سر خلفا نماز خوانده، تقاضا داریم که تمام روایت را بخوانید. قضیه از این قرار است که امیرالمؤمنین علیه السلام بنابر نقل مرحوم طبرسی در احتجاج، پشت سر خلیفه اول به نماز ایستادند. وقتی نماز به تشهد آخر رسید و خلیفه می خواست سلام های آخر نماز را بگوید، قبل از اینکه السلام علیکم و رحمه الله و برکاته را بگوید، گفت: «یا خالد لا تفعل ما تؤمر» ای خالد، کاری را که به تو امرکرده بودم را انجام نده! بعد گفت: السلام علیک و رحمه الله و برکاته. باید بلند می گفت تا صدا به خالد برسد. چون امیرالمؤمنین علیه السلام صف اول، کنار خالد پشت سر ابوبکر ایستاده بودند، صدای او را شنیدند. رو کردند به خالد، گفتند: خالد ابوبکر به تو چه دستوری داده بود که حالا در نماز مجبور شد بگوید خالد آن دستوری که به تو داده بودم را انجام نده؟ خالد با نهایت جسارت و وقاحت رو کرد به امیرالمؤمنین علیه السلام و گفت: ابوبکر به من دستور داده بود با پایان یافتن نماز بلافاصله با شمشیر گردن تو را بزنم. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: تو می خواهی این کار را به دستور ابوبکر انجام دهی؟ دست گذاشتند دور گردن خالد، یک فشار دادند به آن، فرموند: تو اینکاره نیستی. تو کسی نیستی که بتوانی شیر خدا، علی مرتضی علیه السلام را گردن بزنی. ببینید عزیزان؛ در روایات شیعه، نماز خواندن پشت سر خلیفه اول برای امیرالمؤمنین علیه السلام، گزارش شده اما چه نمازی؟ چه مأموم و چه امامی؟ امامی که به دنبال قتل علی بن ابیطالب علیه السلام است. می خواهد مأموم خود را بکشد. آیا از این نماز حسن رابطه ثابت می شود؟ بگذارید قضیه را کمی بیشتر بررسی کنیم. بنابر روایات عامه، عامه منظور اهل سنت است؛ وقتی خلیفه اول حکومت را از امیرالمؤمنین علیه السلام غصب کرد و به منبر پیغمبر صلی الله علیه و آله تکیه زد، رو کرد به مردم و گفت: مسلمانها چرا من در میان شما، علی بن ابیطالب علیه السلام را نمی بینم؟ این قضیه را عالم بزرگ اهل سنت، بیهقی در کتاب معروف خود با عنوان السنن الکبری، جلد ۸، صفحه ۱۴۳ نقل کرده؛ گفت: من چرا علی علیه السلام را در میان شما نمی بینم؟ علی علیه السلام چند وقتی است در مسجد حاضر نمی شود. همین روایت اهل سنت نشان می دهد، بعد از غصب خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام دیگر در مسجد حاضر نمی شدند.
از آنجایی که برای خلیفه سخت بود بزرگترین شخصیت اسلام، اول مسلمان و اول ایمان آورنده، برادر و داماد پیامبر صلی الله علیه و آله، همسر فاطمه زهرا علیها السلام، یک چنین شخصیتی در نماز شرکت نکند، در مسجد حضور نداشته باشد و با این کار اعتراض خودش را اعلام کند؛ دستور داد علی ابن ابیطالب علیه السلام را به مسجد احضار کنند. عده ای رفتند، امیرالمؤمنین علیه السلام را آوردند. در «السنن الکبری» که کتاب معروف عامه است، ادامه این قضیه این گونه آمده: فَقال الابوبکر: «ابن عم رسول الله و ختنه على ابنته اردت ان تشق عصا المسلمین؟»
پسرعمو و داماد پیغمبر صلی الله علیه و آله، با این کارهایت تصمیم داری صفوف متحد مسلمانها را دو تکه کنی؟ می خواهی وحدت جامعه مسلمان ها را بشکنی؟ می دانی حکم کسی که این کار را انجام دهد، چیست؟
این عباراتِ خلیفه به معنای تهدید بود! چون کسی که به منظور دهان کجی به مسلمانان متحد، دهان کجی به پیامبر صلی الله علیه و آله، دهان کجی به اتحاد و به منظور تفرقه افکنی میان مسلمان های متحد بخواهد کاری انجام دهد، حکمش، حکم سختی خواهد بود. یا باید کشته شود یا باید برخورد تندی با او شود. بلاخره به این سادگی ها نیست. خلیفه با این برچسبی که به امیرالمؤمنین علیه السلام زد و نیامدن حضرت به مسجد را به معنای وحدت شکنی تلقی کرد، در واقع تکلیف امیرالمؤمنین علیه السلام را مشخص کرد. گفت علی؛ اگر نمی آیی که آنوقت تکلیفت معلوم است که چه هست! یا قتل یا حبس. و با این حرفی که زد، امیرالمؤمنین علیه السلام ناچار شدند بعد از این، گاه و بی گاه در نماز جماعت خلفا شرکت کنند. دقت کنید بنابر این روایت اهل سنت، امیرالمؤمنین علیه السلام قطعا مدتی را در نماز جماعت شرکت نمی کردند و بعد از آن هم که شرکت می کردند، مشخص است که تهدیدآمیز بوده و به جهت رعایت تقیه و حفظ جان و حرمتشان ناچار بودند به این کار تن دهند. آیا با این توضیحات می توانیم بگوییم بین امیرالمؤمنین علیه السلام و خلفا رابطه حسنه ای بوده؟ چون حضرت پشت سر آنها نماز می خواندند؟ جالب این است که در روایات شیعه درباره نماز خواندن شیعیان پشت سر اهل سنت، از اهل بیت علیهم السلام روایاتی نقل شده، مثلا سَمائه که از اصحاب امام صادق علیه السلام هست (شاید سُمائه باشد)، می گوید از آن حضرت سؤال کردم: آیا ما شیعیان می توانیم نماز جماعت اهل سنت را ترک کنیم؟ آیا به ما اجازه می دهید با این ها ازدواج نکنیم؟ حضرت رو کردند به او و فرمودند:
«هَذَا أَمْرٌ شَدِیدٌ لَنْ تَسْتَطِیعُوا ذَالکَ»
کار آسانی نیست. اگر شما در شهر مدینه زندگی می کنید، اگر در بغداد و بصره زندگی می کنید یا در جایی زندگی می کنید که همه شهر اهل سنت هستند، حاکمان از اهل سنت هستند، شما هم شخصیت شناخته شده ای هستید، مردم رفت و آمد شما را زیر نظر دارند، نمی توانید به این راحتی نماز جماعت آنها را ترک کنید. نمی توانید به این راحتی دخترانتان را به آنها ندهید. خواستگاری آنها را رَد کنید. این کار دهن کجی به آنها محسوب می شود. این کار، کار سختی است. بعد امام صادق علیه السلام برای این که مجوز صادر کنند، استناد کردند به نماز امیرالمؤمنین علیه السلام پشت سر خلفا، و به ازدواج پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با دختران خلفا. فرمودند:
«قَدْ أَنْکَحَ رَسُولُ اللَّهِ وَصَلَّى عَلِیٌّ ع وَرَاءَهُمْ»
رسول خدا صلی الله علیه و آله با آنها ازدواج کرد؛ با این که آنها را هرگز نپذیرفته بود.
امیرالمؤمنین علیه السلام پشت سر آنها نماز خواند، با این که هرگز به آنها اعتقاد نداشت. این روایت را در کتاب شریف «وسائل الشیعه» (جلد ۸، ص ۳۰۱) ملاحظه کنید. پس معلوم می شود مسئله نماز گذاشتن پشت سَر عامه و نماز خواندن امیرالمؤمنین علیه السلام پشت سَرِ خلفا، مسئله ایست که رابطه تنگاتنگی با اعتقاد شیعه به تقیه دارد. تقیه، یعنی سپر قرار دادن، کاری را که باور نداریم و از سَرِ ناچاری انجام می دهیم تا جانمان حفظ شود. امیرالمؤمنین علیه السلام ناچار بودند که چنین کاری را انجام دهند. برای این که قضیه ناچار بودن امیرالمؤمنین علیه السلام از کتب اهل سنت هم ثابت شود، به یک نقل اشاره می کنم:
دقت بفرمایید از عالمان اهل سنت شخصی است به نام سمعانی. در کتاب خود به نام الانساب جلد ۳، صفحه ۹۵ قضیه ای را از شخصی به نام رواجنی نقل می کند که می گوید:
ابوبکر گفت: خالد آن دستور را انجام نده و قضیه از این قرار بود که ابوبکر به خالد بن ولید دستور داده بود علی علیه السلام را به قتل برساند ولی پشیمان شد و ناچار شد در نمازش خالد را نهی کند. چرا که اگر نماز تمام می شد، خالد به دستور عمل کرده بود و دیگر کار از کار می گذشت. ابوبکر در میانه نماز پشیمان می شود و با خودش فکر می کند که چه تصمیم نابخردانه ای گرفتیم. این کار آشوب به پا می کند. آبروی ما را می برد و پایه حکومت مان را متزلزل می کند. اصلا شاید نتوانیم کارش را یکسره کنیم و آنوقت فقط این نقشه لو می رود و برای ما بد نامی به بار می آورد. بنابراین بهتر است که تا قبل از اینکه خالد کار را یکسره نکرده و آبروریزی راه نینداخته، من او را از این کار منصرف کنم. عبارت سمعانی را ببینید: «کان ابوبکر أمر خالد بن الولید أن یقتل علیا ثم ندم بعد ذلک فنهى عن ذلک» ابوبکر امر کرده بود ولی پشیمان شد و نهی کرد.
شبهه نامگذاری:
شبهه نامگذاری می گوید: امیرالمؤمنین علیه السلام نام فرزندان شان را به نام خلفا قرار داده بودند. یکی از پسران شان ابوبکر، یکی از پسران شان عمر و یکی از دیگر پسران شان عثمان نام داشته است. اگر اینطور است، معلوم می شود آنها را قبول داشتند که اسم آنها بر فرزندانشان قرار دادند. شما هیچ وقت اسم دشمن خود را برای بچه خودتان انتخاب نمی کنید. الان کدام یک از شیعیان اسم فرزندان شان را اسم خلفا می گذارند؟ معلوم می شود در آن دوران میان امیرالمؤمنین علیه السلام و خلفا رابطه ای دوستانه برقرار بوده که این کار را انجام دادند. این رابطه دوستانه است، به حدی که می خواهند نام فرزندان شان را هم نام با خلفا قرار دهند تا با این کار یاد آنها باشند، پس قطعا قضیه شهادت حضرت زهرا علیه السلام منتفی است.
اما پاسخ این شبهه:
پاسخ اول: ببینید اسامی دو گونه اند. دسته ای از اسماء هستند که برای شخص یا شخصیت های خاصی قرار داده شده و یادآور آنها هستند. اما بعضی از اسم ها هستند که اینطور نیستند. آنقدر عامند و آنقدرافراد زیادی به این اسم نامگذاری شده اند که با شنیدن آن اسم، آن شخصیت خاص یا آن شخصیت های خاص، اصلا به ذهن انسان خطور نمی کند. بگذارید مثال بزنم. مثلا اسم روح الله. اسم روح الله الان یک اسم خاص است. هرکس این اسم را بشنود ،ابتدا ذهنش متبادر می شود به مرحوم امام خمینی رحمت الله علیه. اما فرض کنید اسم محمدرضا. اسم محمدرضا یک اسم خاص نیست. با شنیدن این اسم کسی ذهنش پیش محمدرضای پهلوی، شاه معدوم نمی رود. چرا؟ چون این اسم به وفور در میان ایرانیان قرار داده شده. بر خلاف اسم اول یعنی روح الله. امروز بسیاری از کسانی که با شاه بد هستند، اسم فرزندشان را محمدرضا می گذارند. با سلطنت فرزند ناپاکش علیرضا مخالف هستند، ولی اسم فرزندانشان را علیرضا می گذارند. بسیاری از خانواده های شهدا که فرزندانشان را در جنگ ایران و عراق در دفاع مقدس از دست دادند و صدام قاتل اصلی فرزندان آنهاست، اسم فرزندانشان را حسین می گذارند. آیا می توانیم بگوییم شما اشتباه کردید؟ چرا اسم قاتل فرزندتان را روی فرزند دیگرتان گذاشتید؟ روی نوه تان گذاشتید؟ چرا اسم فرزندتان را حسین قرار دادید؟ حسین اسم صدام هست، چرا چنین کاری کردید؟ آیا ما همچین حرفی می زنیم؟ آیا اگر کسی امروز اسم فرزندش را حسین بگذارد، یعنی صدام حسین را خیلی دوست داشته؟ هرگز اینطور نیست. بنابراین معلوم می شود که این اسم ها معنای خاصی داشته اند. یعنی شخصیت خاصی را نشان می کردند. اگر این طور است که اسم، می خواهد به شخصیت خاصی اشاره کند؛ بله، ما موافقیم که این قرار دادن اسم، می تواند نشانه دوستی باشد. اما اگراین طور نباشد و یک نشانه عامی باشد، هرگز نشانه دوستی نخواهد بود.
با مراجعه به تاریخ، با مراجعه به کتاب های رجالی، با مراجعه به کتاب هایی که درباره اسماء صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله نگاشته شده، به یک نکته بسیار مهم پی می بریم و آن این که اسم عمر و اسم عثمان، دو اسمی بوده که در شبهه جزیره عربستان، بسیار رایج بوده و افراد زیادی این اسم ها را می گذاشتند.
اگر می خواهید بدانید در میان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله، فقط آن تعدادی که مثلاً الاصابه ابن حجر نقل کرده یا الاستیعاب ابن عبدالبر نقل کرده، چند نفر بودند، کافی است به این دو کتاب مراجعه کنید و ببینید اسم عمر چقدر در میان اصحاب رایج بوده و تعداد بسیار زیادی با این اسم شناخته می شوند.
اگر این طور است، اگر اسم عثمان هم به همین شکل است، بنابراین نمی توانیم نتیجه بگیریم که با قرارداده شدن این اسم بر روی فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام، رابطه حسنه ای بین آن حضرت و خلفا برقرار شده است. همچنان که امروز نمی توانیم نتیجه بگیریم با قرار داده شدن اسم رضا یا علیرضا یا حسین بر روی فرزند کسی، رابطه دوستانه ای بین او و شاه معدوم و ناپاک ایران یا صدام حسین خبیث وجود دارد. بله! امروزه در ایران، پس از گذشت این همه سال، با فاصله ای که بین فرهنگ شیعه و ایرانی با فرهنگ اهل سنت و عربی ایجاد شده، اسم عمر و عثمان، دو اسمی هستند که برای شخص خاصی نشانه اند. دیگر امروز این اسمها رایج نیستند. دقیقاً همین اتفاق در مورد دو اسم یزید و معاویه هم افتاده است. امروزه هیچ یک از شیعیان، چه ایرانی، چه عربی، اسم فرزندشان را یزید یا معاویه نمی گذارند. اما در میان اصحاب اهل بیت علیهم السلام، فراوان کسانی را می شناسیم که اسمشان یزید یا معاویه است. حتی کسی را می شناسیم که اسم پدرش شمر است. چرا؟ چون این اسماء، اسماء بسیار متداولی بودند (بسیار متداول). و در آن روزگار کسی با شنیدن اسم یزید، ذهنش به سمت یزید بن معاویه نمی رفته است و کسی با شنیدن اسم معاویه، ذهنش به سمت معاویه بن ابی سفیان نمی رفته است. همچنین شمر. مثل این می ماند که امروزه کسی با شنیدن اسم حسن، ذهنش به سمت رئیس جمهور فعلی ایران نمی رود یا با شنیدن اسم علی، ذهنش به سمت رهبر بزرگوار ایران نمی رود. چرا؟ چون این اسم ها بسیار در ایران رایج شدند. در آن روزگار هم دقیقاً همین گونه بوده است. ما نمی توانیم بگوییم رابطه حسنه ای بین شیعیان با شمر بوده و شیعیان به شمر و یزید و معاویه علاقه داشتند. این را که دیگر قطعاً نمی توانیم بگوییم. اگر کسی بخواهد برای رابطه بین شیعه و اهل بیت علیهم السلام با خلفای ثلاثه حرفی بزند، جای تأمل دارد اما دیگر جای تأمل نیست که بین شیعه و اهل بیت علیهم السلام با معاویه و یزید و شمر هیچ رابطه حسنه ای نبوده است. اما می بینیم به وفور این سه اسم یزید و معاویه و شمر در بین شیعیان و فرزندان شیعیان و پدران آنها شنیده می شده است.
اما جواب بعدی: ببینید ابوبکر یک کنیه است. می دانید که اسم ابوبکر، عبد الکعبه و عتیق بوده است. این دو اسم را برای او ذکر کرده اند اما کنیه او ابوبکر بوده است. امیرالمؤمنین علیه السلام اگر می خواستند فرزندشان را ابوبکر نام بگذارند، باید عبدالکعبه یا عتیق نام می گذاشتند. چون ابوبکر اصلا کنیه است و اسم نیست و هیچ کس فرزندش را به یک کنیه نامگذاری نمی کند بلکه باید به یک اسم نامگذاری صورت بگیرد. وقتی تحقیق می کنیم، می بینیم در کتب تاریخی مثل کتاب الإرشاد شیخ مفید، نام فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام محمد اصغر بوده، محمد اصغر! بعد شیخ مفید می فرماید: کُنیه او ابوبکر بود. کُنیه اش ابوبکر بوده، دقت بفرمائید. کُنیه ابوبکر درست است بر فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام که محمد اصغر نام داشته، قرار داده شده است اما هیچ جایی نیامده که گفته باشند این کُنیه را خود امیرالمؤمنین علیه السلام بر فرزندشان قرار داده اند. حتما می دانید که کُنیه را پدر یا مادر لزوما قرار نمی دهند. گاهی اوقات اطرافیان این کار را می کنند. هنوز هم در میان عرب رسم است گاهی اوقات خود شخص برای خودش کُنیه ای را انتخاب می کند. گاهی اوقات هم حاکمان این کار را می کنند. جالب است که بدانید در منابع معتبر اهل سنت، این نکته آمده که خلیفه دوم برای مردم نام تعیین می کرد. یعنی وقتی فرزندان مسلمانها بدنیا می آمدند، آنها را گاهی اوقات مجبور می کرد که نام خاصی را بر فرزندشان بگذارند.
بنابر این نقل قطعا نمی توانیم به طور قاطع بگوییم خلیفه برای این قضیه فکری نکرده است. برعکس احتمال قوی می دهیم که این کار توسط خلیفه انجام شده باشد و از آن جایی که دلیل روشنی نداریم، بهتر است این طور بگوییم که اصلا دلیلی نداریم که امیرالمؤمنین علیه السلام یا خود این محمد اصغر، این کُنیه را انتخاب کرده باشند. از آن طرف، آن سیره و آن رفتار خلیفه دوم را هم می بینیم که برای اصحاب اسم تعیین می کرده. به این نتیجه می رسیم که این کار، کار امیرالمؤمنین علیه السلام و محمد اصغر نبوده است. اسم او که اصلا ابوبکر نبوده و این کُنیه را هم امیرالمؤمنین علیه السلام یا خودش برای او انتخاب نکرده اند.
جالبتر اینکه درباره فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام که اسمش عثمان بوده، بنابر نقل های شیعه و سنی وجه این تسمیه و نام گذاری بیان شده. خود امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: یکی از اصحابی که من بسیار او را دوست می داشتم و او را برادر خطاب می کردم، نامش عثمان بن مظعون بود. عثمان بن مظعون در میان اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام از افراد بسیار شاخص و ممتاز است و حضرت خیلی به او علاقمند هستند. حتی در خطبه ای از خطب نهج البلاغه، راجع به او سخن فرموده اند و فرموده اند که: کَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ من در گذشته برادری الهی داشتم. در راه خدا برای خود برادری انتخاب کرده بودم که اوصافی داشت. این خطبه حضرت که در نهج البلاغه آمده، راجع به همین عثمان بن مظعون هست. عثمان بن مظعون شیعه است. از دوستان و مُوالیان امیرالمؤمنین علیه السلام و حسابش کاملا با عثمان بن عفان که خلیفه سوم است، متفاوت است. امیرالمؤمنین علیه السلام به جهت علاقه زیادی که به عثمان بن مظعون داشتند، اسم فرزندشان را عثمان گذاشتند و جالب اینکه ابوالفرج اصفهانی، از دانشمندان اهل سنت در کتاب مقاتل الطالبیین این عبارت را از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده که حضرت فرمودند: إِنَّمَا سَمَّیْتُهُ بِاسْمِ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ من این پسرم را هم نام برادرم، عثمان بن مظعون نام گذاری کردم. ببینید پس بنابر تصریح خود امیرالمؤمنین علیه السلام وجه تسمیه بخاطر یادآوری نام برادرشان، عثمان بن مظعون است و این هیچ ربطی به عثمان بن عفان که خلیفه سوم باشد، ندارد.
جواب دیگری که جواب بسیار زیبایی است، عبارتی است که به عنوان پاسخ این شبهه از دانشمندان بسیار بزرگ جامعه اهل سنت که او را شیخ الاسلام خطاب می کنند، یعنی ابن تیمیه نقل می کنیم. ابن تیمیه پدر فکری وهابیت است و امروزه متأسفانه در میان اهل سنت از جایگاه بسیار والایی برخوردار شده. او کتابش را علیه شیعه نگاشته؛ با عنوان منهاج السنه النبویه. در این کتاب در جلد یک، صفحه ۴۱ نکته جالبی را ذکر کرده که جواب همین شبهه است. او ابتدا شروع می کند به اعتراض کردن. می گوید شما چه حق دارید که از سه اسم ابوبکر و عمر و عثمان بدتان بیاید؟ شما حق ندارید این کار را کنید. بعد مثال هایی می زند. می گوید ببینید در میان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله اسم ولید فراوان بود. با اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله ولید بن ولید و پدرش ولید بن مغیره را نفرین می کردند و در قنوت نمازشان می فرمودند: خدایا این دو نفر را نابود کن. اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله با اینکه دشمنی ولید و پدرش ولید ابن مغیره را به خوبی می دانستند اما از قرار دادن اسم ولید روی فرزندانشان خودداری نمی کردند. مثال دیگرمی زنم. عمرو ابن عبدود کسی بود که از دشمنان مسلمان ها بود. در جنگ خندق علیه مسلمان ها شمشیر کشیده بود اما مسلمان ها و اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله اسم عمرو را بر روی فرزندانشان زیاد می گذاشتند. مثال دیگر خالد ابن سعید ابن عاص. او هم از دشمنان پیامبر صلی الله علیه و آله و مسلمان ها بود اما می بینیم در میان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله اسم خالد فراوان دیده می شود. ابن تیمیه ادامه می دهد: برعکس در میان دشمنان مسلمان ها، اسم علی و عثمان وجود دارد. با اینکه مشرکین از امیرالمؤمنین علیه السلام که داماد پیامبر صلی الله علیه و آله است و عثمان که از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله هست، بدشان می آمد. اما آنها اسم علی و عثمان را برروی فرزندان خودشان می گذاشتند. مثل علی ابن امیه ابن خلف که او مشرک و از دشمنان اسلام بود. مثل عثمان ابن ابی طلحه که او هم از دشمنان حضرت و مسلمان ها بود. بنابراین هم مشرکین اسامی مسلمان ها را می گذاشتند و هم مسلمان ها اسامی مشرکین را. پس ای شیعیان؛ بیایید اسم فرزندانتان را به اسم خلفا بگذارید. ببینید او اینگونه برای خودش استدلال کرده. اما ما از آن یک نتیجه خوب می گیریم و آن اینکه نشان بدهیم نامگذاری، هیچگونه اثبات همفکری، دوستی و حسن رابطه نیست. اگر قرار باشد نامگذاری اثبات کند که من طرف مقابلم را دوست دارم، پس باید بگوییم مسلمانان دشمنان اسلام را دوست داشتند. آیا اهل سنت حاضرند بگویند اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله دوستدار و علاقمند به دشمنان ایشان بودند؟ راجع به اسم عمر هم این توضیح را عرض کنم که معلوم نیست اسم فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام عمر بوده باشد؛ بلکه به احتمال قوی اسم این فرزند عمرو بوده است. می دانید که فرق بین عمر و عمرو فقط در یک فتحه و ضمه و یک واو است. عرب وقتی می خواهد عمرو بنویسد، یک واو هم اضافه می کند. این را از کجا می گوییم؟ بنابر کتاب اهل سنت، بنام نصب قریش که شخصی به نام زبیری این کتاب را نگاشته، وقتی اسم فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام را نقل می کند، اسم فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام را عمرو ابن علی ثبت می کند. یعنی با واو این اسم را می آورد. اگر با واو نمی آورد، می شد عمر ابن علی ولی وقتی با واو آورده شده، عمرو ابن علی. پس اگر عمرو ابن علی باشد، هیچ ربطی به عمر ابن خطاب ندارد. این یک نکته.
نکته دوم؛ هانطور که عرض کردم اسم عمر اسم رایجی بود و علاوه بر این مبنای عمر بر این بوده که در اسم گذاری ها دخالت کند. بنابر نقل عمده القاری که یکی از شروح معتبر و مشهور اهل سنت بر صحیح بخاری است و بنابر کتاب فتح الباری که باز این هم در کتب مشهور، در شرح صحیح بخاری است، عمده القاری، جلد ۱۵ صفحه ۳۹، فتح الباری، جلد ده، صفحه ۴۷۲ می نویسند: «کان عمر کتب الی اهل کوفه لا کسب له بسنن نبیه». عمر به فرماندار کوفه نامه نوشت که باید به مردم کوفه دستور دهی از این به بعد، کسی حق ندارد اسم فرزندانش را به اسم کسی از پیامبران نامگذاری کند. حق ندارید بگذارید عیسی، موسی، ابراهیم. این یعنی دخالت خلیفه در نامگذاری فرزندان که امر کاملا شخصی است اما او دخالت می کرد و در این زمینه اظهار نظرهای مستبدانه و خودرأیانه داشت. این یک نکته؛ و نکته دوم: «امر جماعه بالمدینه بتغییر اسماء ابنائهم المسمیم بمحمد حتی ذکر له جماعه بالصحابه بانه فی ذلک تترک». امر کرد گروهی از مسلمانان شهر مدینه که اسم فرزندانشان را تغییر دهند. اسمشان چه بود؟ اسم فرزندان محمد بود. دستور داد این اسم را عوض کنند. اسم محمد در بین اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله، در بین فرزندان اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله نباشد. البته به عده ای هم اجازه داد که اینکار را انجام ندهند. پس این نشان می دهد که خلیفه در مسئله نامگذاری دخالت هایی داشته است. ما که گفتیم اولا اسم عمر نام رایجی است، ثانیا اسم پسر امیرالمؤمنین علیه السلام عمر نیست، عمرو است ولی بر فرض که عمر باشد و بر فرض که عمر هم اسم رایجی نباشد، باز ما مطمئن نیستیم که خلیفه در این مسئله دخالتی نداشته است. و جواب آخر: با توجه به صیغه اهل بیت علیهم السلام در مسئله نام گذاری، یک نکته بسیار مهم روشن می شود و آن اینکه اهل بیت علیهم السلام هم خودشان و هم اصحاب و دوستان و شیعیانشان را تشویق می کردند به اینکه نام فرزندانشان را به نام اهل بیت علیهم السلام، یعنی محمد، علی، حسن، حسین و این اسما مبارکه قرار دهند. قضیه ای را از کتاب گرانقدر کافی، جلد ۶، صفحه ۱۹ خدمتتان نقل کنم: معاویه مروان ابن حکم را فرماندار مدینه می کند و دستور می دهد جوایزی را به جوانان مدینه بفرستد. مروان هم می خواهد این برنامه را اجرا کند که یکی از جوان های مدینه، علی ابن الحسین، امام سجاد علیه السلام است. او را هم احضار می کند. وقتی علی ابن الحسین، امام سجاد علیه السلام نزد آن نانجیب می روند، می پرسد: تو کیستی؟ حضرت می فرمایند: من علی ابن الحسین علیه السلام هستم. می پرسد: نام برادرت چیست؟ برادر امام سجاد علیه السلام، حضرت علی اکبر علیه السلام است می فرمایند: علی اکبر. مروان زمانی که این را می شنود، عصبانی می شود. می گوید چه خبر است؟ همه اش علی علی علی؟ پدرت با چه هدفی نام همه فرزندان خودش را علی گذاشته؟ این اعتراض را می کند و خلاصه آن جلسه ختم می شود. امام سجاد علیه السلام نزد پدرشان سیدالشهدا علیه السلام برمی گردند و ماجرا را تعریف می کنند. حضرت سیدالشهدا علیه السلام می فرمایند که: وای بر این مروان که فرزند آن زن بدکاره است. بعد می فرمایند که: «لَوْ وُلِدَ لِی مِائَهٌ لَأَحْبَبْتُ أَنْ لَا أُسَمِّیَ أَحَداً مِنْهُمْ إِلَّا عَلِیّاً» اگر خدا به من صد پسر هم بدهد، دوست دارم اسم همه آنها را علی بگذارم. دوست ندارم اسمی غیر از علی روی آنها قرار دهم. این نشان می دهد اهل بیت علیهم السلام به نام علی علاقه مند بوده اند.
از طرفی دیگر یعقوب سراج می گوید: خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم. آقازاده امام صادق علیه السلام، امام کاظم علیه السلام در گهواره استراحت می کردند. معلوم است خیلی کوچک و خردسال بودند. حضرت کنار گهواره امام کاظم علیه السلام ایستاده بودند و با او آهسته صحبت می کردند. من نشستم. کار حضرت تمام شد، جلو رفتم. به من فرمودند: برو کنار گهواره و مولایت را زیارت کن و به او سلام بده. من نزدیک رفتم. آقا را دیدم که در گهواره اند. امام معصوم خردسال و بزرگسال ندارد. چنان چه حضرت عیسی علیه السلام به تصدیق قرآن در گهواره سخن گفته و فرموده: قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ و َجَعَلَنِی نَبِیًّا بنابراین هیچ بعید نیست؛ بلکه ممکن است و قطعا اتفاق می افتد که امام معصوم خردسال در گهواره مولا باشد. حجت خدا باشد. خلیفه خدا باشد و سخن بگوید و مشکلات را حل کند. رفتم خدمت آقا و سلام کردم. کودک نوزاد و خردسال در گهواره با شیوایی و فصاحت جواب سلام من را دادند. نکته عجیب این است. حضرت موسی بن جعفر علیه السلام که خردسالند، به من نگاه کردند و فرمودند: یعقوب سراج اسم دخترت را عوض کن. اسمی که دیروز برای دخترت قرار دادی، مغضوب خداست. دقت بفرمایید: اِذْهَبْ فَغَیِّرِ اِسْمَ اِبْنَتِکَ اَلَّتِی سَمَّیْتَهَا أَمْسِ فَإِنَّهُ اِسْمٌ یُبْغِضُهُ اَللَّهُ. دیروز خدا به من فرزندی دختر داده بود که نامش را حمیرا گذاشته بودم. می دانید که حمیرا اسم عایشه است. امام صادق علیه السلام رو کردند به من و فرمودند: یعقوب سراج به دستور امامت موسی ابن جعفر علیه السلام عمل کن تا هدایت شوی. وقتی من این فرمان را از موسی ابن جعفر علیه السلام و این تأکید را از امام صادق علیه السلام شنیدم، به خانه آمدم اسم دخترم را تغییر دادم. این روایت را باز در اصول کافی، جلد ۱ صفحه ۳۱۰ می توانید ملاحظه کنید. بنابر این معلوم می شود که آنجایی که اهل بیت علیهم السلام خودشان می خواهند اسم بگذارند و این اسم هم قرار است نشانه شخص خاصی باشد، اسم دشمنان و مخالفین خودشان را نمی گذارند. مثل اسم حمیرا یا عایشه که اسم رایجی در آن زمان نبوده. اما وقتی قرار است یک اسم عام و عمومی بگذارند، این کار را می کنند. خصوصا که قرار باشد این اسم یادآور شخصیت خاصی باشد. مثل عثمان ابن مظعون که از شخصیت های برجسته بوده و در نهایت قضیه اسم با قضیه کنیه کاملا مجزا و متفاوت است و هیچ ربطی بین این ها نیست. بنابر این کنیه ابوبکر که بر محمد اصغر قرار داده شده، هیچ ربطی به مسأله ما ندارد و چیزی است که از طرف پدر یا خود شخص هم قرار داده نمی شود. با این توضیحات معلوم شد شبهه نامگذاری هم شبهه ای پوچ و توخالی است و هرگز نمی تواند حسن رابطه را اثبات کند. اگر عزیزان در جلسه گذشته خاطرشان باشد، این نکته را یادآور شدیم که همه اینها شاهد هستند و هیچگاه نمی توانند در برابر دلیل قد علم کنند. وقتی ما دلیل روشن و واضح داریم که امیرالمؤمنین علیه السلام و حضرت زهرا علیها السلام از خلفا ناراحت بودند و با آنها برخورد خشم آلود و غضبناک داشتند و در سخنان شان این خشم و غضب و ناراحتی شان را منعکس می کردند، دیگر نوبت به هیچ یک از این شواهد نمی رسد. امیرالمؤمنین علیه السلام در متن نهج البلاغه، وقتی حکومت را به دست می گیرند، در نامه ای که به مالک اشتر می نویسند، چه چیزی مرقوم می کنند. می فرمایند َإِنَّ هذا الدِّینَ قَدْ کانَ أَسِیراً فِی أَیدِی الْأَشْرَارِ. مالک اشتر این دین خدا در این مدت ۲۵ سال اسیر دست عده ای اشرار واقع شده بوده است. اسیر دست عده ای اشرار. چقدر روشن و شفاف نظرشان را بیان می کنند. این ها دلیل است. وقتی چنین دلایل روشنی داریم، دیگر نوبت به این شواهد آبکی نمی رسد. نهج البلاغه نامه ۵۳. یا در جای دیگری در همین نهج البلاغه، خطبه ۱۵۱ می فرمایند: کسانی که پیش از من حکومت را به دست گرفتند، نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ. بنیان اسلام را تغییر دادند و از مرکز خودش جا به جا کردند. فَبَنَوْهُ فِی غَیْرِ مَوْضِعِهِ. در جایی که حقیقت اسلام آنجا نبود، پایه گذاری کردند. حالا این تعبیر را ببینید: مَعَادِنُ کُلِّ خَطِیئَهٍ وَ أَبْوَابُ کُلِّ ضَارِبٍ فِی غَمْرَهٍ. قَدْ مَارُوا فِی الْحَیْرَهِ وَ ذَهَلُوا فِی السَّکْرَ عَلَى سُنَّهٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى الدُّنْیَا رَاکِنٍ أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّینِ مُبَایِنٍ. اینها کسانی بودند که معدن همه خطاها و اشتباهات بودند. درهای همه گمراهی ها و سرگردانی ها بودند. پناهگاه هر فتنه جو بودند. در سرگردانی فرو رفته بودند. در غفلت و مستی به روش و آیین فرعونیان عمل می کردند. به دنیا دل بسته بودند. پیوند خودشان را با دین گسسته بودند. ببینید امیرالمؤمنین علیه السلام چقدر روشن اظهار نظر می کند. آیا این جز بیماردلی، آیا این جز لجاجت است که ما این بیانات و این کلمات روشن و شفاف امیرالمؤمنین علیه السلام را کنار بگذاریم و به یک سری شواهد بی سر و ته، بی سر و سامان، بی اعتبار تمسک بجوییم؟ شواهدی که اتفاقا هر کدام را که بررسی می کنیم، نشان از سوء رابطه دارد. یا زورگویی آنها و مظلومیت اهل بیت علیهم السلام را نشان می دهد یا برنامه هایی که از آنها جز سوء رابطه و بدخلقی نتیجه دیگری گرفته نمی شود. بنابراین خوب است که هر چه بیشتر و بهتر موازین و معیارهای صحیح کشف حقیقت را دریابیم و هرگز دل به این وسوسه های شیطانی ندهیم و حقیقت مظلومیت شهادت بی بی حضرت صدیقه طاهره علیها السلام را با شهامت و با نهایت قدرت برای همه تشنگان حقیقت به بلندی و در نهایت فصاحت اعلام کنیم و جار بزنیم.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته و وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ…
دیدگاهتان را بنویسید