کارگاه آموزشی شماره ۱۴۹ – در پس پرده انتظار – جلسه دوم

صوت کامل کارگاه
بِسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحیم
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَ فی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً و َناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.
شکر و سپاس و منت خداوند قادر مجیب منان را که برای دومین بار شرفیاب محضر دوستان هستیم و بر خوان روایات خاندان عصمت و طهارت هم میهمان. المِنّتُ لله که در میکده باز است.
بدون مقدمه عرض می کنم که فکر می کنم جریان روستای خارشی ها را شنیده باشید. نقل می کنند پزشکی وارد روستایی شد که از اولین نفر ابتدایی این روستا تا آخرین نفر انتها، تمامی افراد گرفتار بیماری خارش بدن بودند. تمام روز و شب مدام بدن خود را می خاراندند. یکی دست خود را می خاراند و دیگری پای خود را. مدام مبتلای به این گرفتاری بودند. برای او جالبتر اینجا بود که با توجه به این بیماری همه مردم شاد و خرّم زندگی می کردند. انگار نه انگار که مشکلی به وجود آمده است. یک روز این پزشک به افرادی که آنجا بودند گفت: من به اینجا آمده ام و دکتر هستم و می توانم شما را معالجه کنم، اگر دوست داشته باشید به من مراجعه کنید تا راه درمان را پیش روی شما بگذارم. این افراد طعنه ای زدند و خنده ای کردند و بعد به حالت تمسخر گفتند که ما بیماریم؟ برادرم را نگاه کن، خواهرم، پدرم و دوستم را نگاه کن! همه خودشان را می خارانند، تو که مثل ما نیستی، مشکل داری و اصلا زیر بار نمی رفتند.
بالاخره این دکتر به قدری در گوش آنها خواند که یکی از آنها را قانع کرد که به او مراجعه کند. این فرد پس از طی دوره درمان و مشاهده حال خوبش، رو به دوستان و هم ولایتی های خود کرد که این بنده خدا راست می گفت. همه ما مریض بودیم. من مراجعه کردم و ببینید سلامتی خود را بازیافتم و دوباره این حالت سلامت به من برگشت. به او مراجعه کنید تا آنقدر خود و پوست و بدن خود را مورد آزار و اذیت قرار ندهید. سرانجام مردم به این پزشک مراجعه کردند و آرام آرام این روستا بهبود پیدا کرد.
چرا این مثال را گفتم؟ دقیقاً این اوضاع و این وضع در جامعه کنونی ما و در عصر غیبت هم پیاده می شود. همه ما مبتلا به بیماری بدون حجّت و بدون ولی الله شده ایم و متأسفانه با وجود این که در این بلا هستیم و مبتلای به این گرفتاری خانمان سوز شده ایم، باز هم خیلی از ما شاد و خرم زندگی می کنیم و شاید می گوییم خوشحال و شاد و خندانم، قدر دنیا را هم می دانم و به راحتی روز و شب خود را سپری می کنیم. ولی حقیقت این است که غیبت در واقع یک بلا برای ما است که تا وجود حضرت ظهور پیدا نکند، متوجه آن نخواهیم شد. نمی فهمیم که او پزشک و معالج ما است. تو طبیب دل بیمار منی. اوست که همه ما را از این گرفتاری ها سامان می دهد اما متوجه آن نیستیم. چون از ابتدا در این فضا بزرگ شده و نفس کشیده ایم، نمی توانیم این موقعیت را درک کنیم.
اما اکنون که فهمیدیم گرفتار هستیم و با این ابتلا دست و پنجه نرم می کنیم، حال که معنای کمال هستی و کمال زندگی را نمی یابیم، طور دیگری باید فغان کنیم. طور دیگری باید ناله بزنیم، فریاد بزنیم از سویدای دل خود که:
بیا بیا که در این کوچه باغ دلتنگی / دل شکسته هر عاشقی قناری توست
از عمق وجود خود فریاد بزنیم که عَجّل عَلی ظُهورِکَ یا صاحِبَ الزّمان و ظهور آن بزرگوار را طلب کنیم. ان شاءالله که به این آگاهی برسیم. خودمان را در روستای خارشی ها گرفتار نکنیم تا به دعای ما، ضجه ما و فغان ما عنایتی از سوی خدای متعال صورت پذیرد.
با توضیحاتی که در پس پرده این واژه، یعنی انتظار خدمت دوستان ارائه کردیم، گفتیم که اگر سالک شویم و در طریق این واژه و حقیقت این واژه قرار بگیریم، می توانیم به درجات بالا برسیم. معنای درجات بالا هم واضح است. یعنی می توانیم با امام معیّت و همراهی پیدا کنیم. البته این را هم تذکّر بدهم ما حتی می توانیم به اینجا برسیم که حضرت را ببینیم و مشاهده کنیم و شرفیاب محضر همایونی آن بزرگوار شویم که البته درجه معیت با امام بسیار بالاتر است، ولی به حساب ظاهر هم می شود خدمت آن بزرگوار رسید. همانطوری که خیلی از بزرگان ما و خیلی از افراد در طول تاریخ توانستند حضرت را ببینند و چشم آنها به جمال آن بزرگوار روشن شده است.
اجازه بدهید حال که صحبت از تشرف و دیدار حضرت شد، نکته ای را هم محضر دوستان عرض کنم: شبهه ای را بعضا میشنویم؛ حتی از عزیزانی که تشیّع را مذهب خودشان میدانند و شیعه هم هستند، این اشکال را مطرح میکنند که خدمت امام عصر علیه السلام در زمان غیبت کبری نمی شود رسید و نمی شود حضرت را دید. وقتی از آنها علت را جویا می شویم، علت را این عبارت برای ما تبیین می کنند که در توقیعی که امام عصر سلام الله علیه به جناب علی بن محمد سَیُمری، نایب چهارم خاصشان فرستادند که او آخرین نایب بود و پس از او دوران غیبت شروع شد، در آن توقیع یک عبارت است که دلیل و بینه ماست و ما به آن استشهاد میکنیم که میگوییم امام را نمیتوانیم ببینیم. آن عبارت این است: « أَلَا فَمَنِ ادَّعَی الْمُشَاهَدَهَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیانِی وَ الصَّیحَهِ فَهُوَ کَاذِبٌ ». اگر کسی قبل از خروج سفیانی و قبل از صیحه آسمانی که از علائم و نشانه های ظهور حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا له الفداه است، ادعای دیدار حضرت و مشاهده آن بزرگوار را بکند، این فرد دروغگوست. این جمله را مطرح می کنند و می گویند به استناد این عبارت نمیشود خدمت حضرت رسید و حضرت را دید که البته خیلی از بزرگان ما این مطلب را جواب داده اند.
در جریان این شبهه و پاسخ های به این سوال میتوانید کتاب تشرفات بین النفی و الاثبات آقای مهدی پور را مطالعه کنید و توشه هایی از این بحث بگیرید. من یکی دو نکته را به شما عرض میکنم. همانطور که گفتم خیلی از علمای ما درصدد پاسخ برآمدند. به عنوان مثال شخص بزرگی مثل مرحوم علامه مجلسی که غواص علوم بحارالانوار آل الله است، ایشان معنای این عبارت را طور دیگری تبیین کرده اند و می نویسند: مشاهده در این عبارت که به تعبیر مشاهده بر وزن مفاعله است، به معنای ادعای نیابت خاص است نه به معنای دیدار حضرت. چرا؟ به جهت اینکه شما می بینید بسیاری از بزرگانمان به دیدار حضرت شرفیاب شدند. از طرف دیگر هم روایات و قرائنی داریم که این تشرف را تایید می کنند. همین که شما می بینید لفظ مشاهده در این عبارت آمده، خودش قرینه ای است که میخواهد اعلام کند اگر ما ادعای دیدار حضرت را نفی می کنیم، ادعای دیدار خاص را نفی میکنیم.
چرا؟ به جهت همین توضیح که عرض کردم، مشاهده بر وزن مفاعله است. در زبان عربی مفاعله به معنای دو طرفی آن واژه و آن ماده می گویند. یعنی وقتی من بتوانم با اراده خودم کسی را ببینم و دیگری هم با اراده بتواند من را ببیند، اطلاق مشاهده می شود و شهود و شَهِد را بر این غالب استعمال می کنند. در صورتی که می دانید تشرفات ما غالباً دوطرفه نیست، یعنی تماما از طرف حضرت ولی عصر سلام الله علیه یک عنایتی شده که فرد توانسته این بزرگوار و این آقا و مولای خودش را ببیند. اینطور نبوده که فرد بگوید من هرموقع که دلم بخواهد به خدمت حضرت می رسم. نه! چون نمی توانسته برسد! لذا شاهد مثال نمی تواند باشد. پس نمی توان گفت که من ارتباط خاص با حضرت دارم و هرموقع اراده کنم، می توانم خدمت حضرت برسم. هر موقع بخواهم محضر همایونی حضرت شرفیاب می شوم! ما در تشرفات همچین ادعایی نداریم. همه می گویند به نگاه حضرت، به بذل توجه آن بزرگوار، من هم توانستم جمال او را ببینم و خدمت حضرتش برسم.
لذا خود همین یک قرینه است بر این ادعای علامه مجلسی که این مشاهده در این عبارت معنای دیدار خاص ندارد که شما بخواهید به آن تمسک کنید و اصل اینکه در زمان غیبت می شود خدمت حضرت رسید را خط بطلان بر رویش بکشی، نه! مشاهده به مبنای ادعای نیابت خاص است. به قرینه استفاده این لفظ و ماده در غالب وزن مفاعله. چون وزن مفاعله دوسویه و دو طرفه است و ما اینجا ادعای دو طرفه بودن نمیکنیم که هرموقع هر فردی خواست خدمت حضرت برسد، می تواند برسد. مشاهده به معنای نیابت خاص و ارتباط خاص است و این عبارت دارد ارتباط خاص را نفی می کند که در زمان غیبت ما نائب خاص نداریم.
دومین قرینه بر ادعایی که مرحوم علامه مجلسی می فرمایند این است که اصلا توقیع خطاب به نائب چهارم است. حضرت گویا دارند به این معنا می فرمایند که علی بن محمد بعد از تو زمان غیبت کبری می رسد. اینگونه که تو در خدمت ما بودی و ما را مشاهده می کردی، دیگر کسی نمی تواند به محضر ما شرفیاب بشود. در واقع این را نفی می کنند و نه اصل دیدار را! به قرینه اینکه به نائب چهارم شان این جمله را می گویند و در توقیع خطاب به او دارند این صحبت را می کنند. خود این می شود قرینه برای اینکه مشاهده در این عبارت به معنای دیدار نیست و این شبهه جایگاه ندارد.
اما از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است. انتظاری که در نشست قبل از آن سخن راندیم، پایه ها و ارکانی دارد. اگر بخواهد در وجود یک شخص حاکم بشود، یک سری از موارد مشخص می شود. همین طوری که اگر بدانیم جامعه بدون امام چگونه است و با امام به چه جامعه ای و به چه فضایی تبدیل می شود، خودش باعث می شود انتظار در وجود ما شکل بگیرد. اما یک سری نکات ریزتر و خاصتری هم وجود دارند .
مواردی را که خدمت تان عرض می کنم، سنگ بنای این هستند که انتظار در وجود ما شکل بگیرد. اولین آیتِم و اولین نکته ای که باید بدانیم تا این انتظار را در وجود خودمان پیاده بکنیم و اگر این مورد در وجود ما حاصل بشود، انتظار هم رُخ می دهد. علاقه به وجود مقدس حضرت ولی عصر سلام الله علیه است. اینکه من با تمام وجودم امام را دوست داشته باشم. شما ببینید در زمان امیرالمؤمنین سلام الله علیه سلمان، مقداد، مالک اشتر، تمام وجودشان وقف امیرالمؤمنین علیه السلام بود.
سعی کن مالک اشتر باشی/ همچنان در خط حیدر باشی
آنها جور دیگری تمنای حضرت را داشتند، چرا؟ چون به مقام آن بزرگوار آگاهی داشتند و شناخت پیدا کرده بودند. مقیاس امام را در عالم دیدند و فقر و نیاز خودشان را درک کرده بودند. دستگیری امام را هم فهمیدند. لذا متوجه شدند که کل الخیر فی باب الامام است. لذا با تمام وجود در طریق حجت الله قرار گرفتند. از دل و جان شان در طریق حضرت سرمایه گذاری کردند. ثمره علاقه مندی این است که دوری از حضرت اذیتت می کند، آزارت می دهد و در فراقش می سوزی و به انتظارش می ایستی. این جاست که انتظار رُخ می دهد.
البته این را بگویم ازدیاد محبت و راه های به وجود آمدن محبت هم خودش سر فصل خاصی دارد که باید به این هم توجه داشته باشیم که چکار بکنیم تا بذر محبت حضرت را در دل ها و جان های دوستان و افرادی که در این عالم زندگی می کنند، بپاشیم. خود این هم خیلی مهم است. مثلا می گوییم همین که بتوانیم معرفت این بزرگوار را در دل مردم بیندازیم و از نکاتی استفاده بکنیم که دیگران هم به این بزرگوار شناخت پیدا بکنند، یکی از راههاست.
مطالعه آثار محبت به این بزرگوار چیست؟ خودش یک راه دیگر است. یعنی بدانیم این محبت کجاها از ما دستگیری می کند و چه منفعت هایی برای ما دارد؟ چه سودهایی روزی ما می کند؟ مطالعه این آثار، خود باعث می شود محبت نسبت به آن بزرگوار پیدا بکنیم. اگر مقام این محبت را بفهمیم که این محبت را روزی چه کسانی می کنند. خودش یک امتیاز است.
برای اینکه بتوانیم این محبت را در وجود خودمان به وجود بیاوریم و چشمه آن را ایجاد بکنیم، اینکه بفهمیم برای ما در روایاتمان گفته اند: « من وَجَدَ بَردَ حُبِّنا عَلی قَلبِهِ، فَلیَکثُرِ الدُّعاءَ لاُمِّهِ فَإِنَّهَا لَمْ تَخُنْ » این محبت آنقدر شأنیت و جایگاه دارد که ثمره حلالزادگی است و به هر کسی محبت امام را نمی دهند. اینها باعث می شود بهتر متوجه بشویم. بهتر محبت حضرت در دل مان ریشه بدواند و جا بگیرد. اینکه بدانیم ثمره حلال زادگی محبت آن بزرگوار است، یک جور دیگر از این گوهر مواظبت می کنیم. شنیدیم ما نوکر شما شده ایم. بدون شک این هم از پاکدامنی مادران ماست. تمامش این است که الحمدلله مدیون پدر و مادرهایمان هستیم که با توجه به کارهایی که آنها کردند، با توجه به رزق حلالی که آنها آوردند، شیر پاکی که در دهان مان قرار دادند، باعث شده که امروز محبت این بزرگواران را روزی خودمان بکنیم.
ممنونِ مادرم که مرا مجلس تو برد / این شوق نوکری اثر شیر مادر است
اینها باعث می شود که ما شأن محبت نسبت به آن بزرگوار را بفهمیم و به آن آگاهی پیدا کنیم و روز به روز ازدیاد آن در وجود ما پیدا بشود. یک راه دیگر این است دستگیری هایی که ائمه علیهم السلام انجام داده اند را با خودمان مرورکنیم، اتفاقاتی که ممکن است حتی درباره خودمان بوجود آمده باشد. مشکلی داشتیم، محضر امام علیه السلام مشرف شدیم، درد و دل با امام عصر علیه السلام کردیم، گفتیم آقا دست من گیر که این دست همان است که من بارها از غم هجران تو بر سر زده ام. خودِ مرور این مطالب باعث می شود محبت زیاد بشود:
هزار بار فتادم ز پا از در لطف / تو دست من بگرفتی وکار سامان یافت
ثمره تمام این موارد ایجاد محبت و افزایش آن است. یک نکته دیگر هم اضافه کنم. گمان من این است که یکی از راه های ازدیاد محبت که عنوان اصلی ما در ارکان انتظار بود، این است که اگر کار برای حضرت انجام دهیم، انجام این کار باعث افزایش محبت در وجود ما می شود. همین که نوکری کنم، همین که بتوانم برای حضرت کاری انجام دهم، سبب می شود که در وجود من یکسری اتفاقات بیافتد و این محبت و این مودت در وجودم افزایش پیدا کند.
پس اولین مورد محبت به حضرت است. این را هم تذکر دهم که ما وقتی محبت به آن بزرگوار را پیدا کردیم، این محبت اثر دارد. یعنی چه؟ به عنوان مثال به ما گفتند:
«مَن أحَبَّ شیئاً لَهِجَ بِذِکرِهِ» کسی که یک چیزی را دوست داشته باشد، مدام ذکر آن را سر زبانش می آورد.
شما وقتی او را نگاه می کنی، حرکاتش، سکناتش بوی آن محبوب را می دهد. صبح و شام هرجا که می نشیند، ذکر محبوبش را می گوید. هرجایی می رود، در هر لحظه ای می بینی ذکر لبش یا بن الحسن است. کارهایی را می کند که برای شما تداعی وجود مقدس حضرت می شود. به یاد آن بزرگوار می افتید. هرجا می نشیند و بلند می شود، می گوید تنها امیر عالم ایجاد زنده باد. آری علاقه چنین ثمره ای هم خواهد داشت. اگر علاقه در وجودمان ایجاد شد، باید آثارش را هم ببینیم. باید ببینیم آیا کارهایی را انجام می دهیم که بوی این محبت را داشته باشد یا نه؟ حتما شنیده اید جریان صحابی پیغمبر؛ آن مرد انصاری را که خدمت پیغمبر می رسد و می گوید: یا رسول الله! من طاقت دوری شما را ندارم. وقتی وارد خانه ام می شوم و می خواهم پیش زن و بچه ام و خانواده ام بروم، فوری به یاد شما می افتم و نمی توانم تحمل کنم. مِلک و مُلک زندگی خودم را رها می کنم و به سمت شما می آیم که:
بی همگان بسر شود / بی تو بسر نمی شود
داغ تو دارد این دلم/ جای دگر نمی شود
به سمت تان می آیم تا نگاهی کنم و آرام شوم. به تعبیر من حضرت نگاهی به او کردند و فرمودند: با این محبت تو همنشین پیامبران و صدیقان و اولیاء هستی. این محبت یک چنین ثمره ای دارد. البته خدمتتان این را هم بگویم که این محبت را به هرکسی روزی نمی کنند. باید انسان گدایی کند. این مودت و این آثار حبّی که تا اینجا برای ما راهگشاست، شاید روزی هر فردی نشود و این توفیق را به هرکسی ندهند و رفیق هرکسی نکنند. انسان باید بنشیند کاسه گدایی دست بگیرد، خضوع وخشوع در مقابل امام بکند تا به این مرحله برسد. چون قانون خداست. «وَذَلَّ کُلُّ شَیْءٍ لَکُمْ». همه عالم ذلیل درگاه امام هستند. اگر ما با این قانون همراهی کردیم، خضوع در مقابل امام انجام دادیم. خشوع در مقابل این بزرگوار کردیم. «رفعه الله» رخ می دهد. خدا هم دستمان را می گیرد و به آسمان می برد. به جایگاه رفعت خودش می رسد. این محبت باید ایجاد شود. بعضی از راه هایش را خدمتتان گفتم. اثرش را هم گفتم و این که بدانیم به هر کسی این توفیق را نمی دهند. اگر داریم، قدر بدانیم. اگر هم خدای ناکرده این محبت در وجودمان نیست، سعی کنیم با مطالعه و با آن راههایی که عرض شد، در وجود خودمان ازدیادش ببخشیم و بتوانیم ایجاد کنیم.
داستان این مرد و صحابی انصاری را که خدمتتان عرض کردم، ناخودآگاه به این فکر افتادم که این در بحث من نبود. این را گفتم که این حال را با شما هم به اشتراک بگذارم. شاید شما هم همین احساس را کرده باشید که خوشا به حالشان. وقتی دلشان تنگ و هوایی می شده، خدمت حضرت می رسیدند. حضرت را می دیدند. با ایشان ارتباط برقرار می کردند. می توانستند چشمشان را به جمال آن بزرگوار روشن کنند و یک چنین دیداری را با حضرت برقرار کنند. حیف که ما فقط مجبوریم با ذِکر و ذُکر حضرت، خودمان را آرام کنیم و خاطر خودمان را تسلی دهیم.
گفت به هر حال مشق نام لیلی می کنم / خاطر خود را تسلی می کنم
امیدواریم ان شاءالله با همین داستان ها بتوانیم یک ارتباط قوی ایجاد کنیم و بعد از آن برای فرج آن بزرگوار دعا کنیم که هرچه زودتر قدم رنجه فرموده و تشریف بیاورند تا بتوانیم آن بزرگوار را ببینیم وخدمتشان شرفیاب شویم و از وجودشان استفاده کرده و لذت ببریم و به کمال هستی وجود خودمان نائل شویم.
اما دومین موردی که باید در وجود یک منتظر ایجاد شود تا اثرات انتظار را ببیند، تا این انتظار جان بگیرد و محکم شود، بعد از مورد اول، علاقه به آرمان و اهداف حضرت است.
ببینید اگر قرار است انتظار استواری خودش را پیدا کند، باید فرد خواستار هدف های حضرت باشد. خواستار این باشد که خلافت الهی در زمین مستقر شود. خواهان برچیده شدن ظلم از کل دنیا باشد. از تمام وجودش و از ته دلش بخواهد حقیقتی که دلیل آشکار پیغمبر است و نشانه غلبه دین خاتم الانبیا صلوات الله علیه بر تمامی ادیان است، ظهور و بروز پیدا کند.
چرا عرض کردم دلیل خاص و روشن خاتم الانبیاء صلوات الله علیه؟ به جهت یک روایت است که دیدید و احتمالاً برخورد هم کرده اید. مخالفین پیغمبر صلوات الله علیه و آله وقتی خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله رسیده بودند، به حضرت گفتند: هرکسی از پیامبران که می آمد و ادعای نبوت می کرد، ارتباطی با غیب داشت و خبرهایی از غیب برای ما می آورد و نشانه هایی داشت. تو برای ما چه داری؟ لحن و بیان آنها ستیزه و دشمنی بود. (داخل پرانتز این را عرض بکنم که می خواستند آن حجیّت و آن دلیل خاص قرآن را زیر سوال ببرند. می خواستند بگویند این حجت آشکاری نیست. این دلیل واضحی نیست. لذا دنبال یک رابطه دیگر بودند. هم می شود این را برداشت کرد، هم می شود این را گفت که شاید به دنبال یک حجت بالاتری بودند. ممکن است از عبارت این هم به دست بیاید.) پس می آمدند خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و بی ادبی می کردند که هرکس آمده و ادعای پیغمبری کرده، یک ارتباطی با غیب داشته، تو برای ما چه آوردی؟ جوابی که رسول الله صلی الله علیه و آله دادند، عبارت خیلی جالبی است. هر دفعه این عبارت را مرور می کنم، برای خودم جذابیت خاصی دارد. حضرت فرمودند:
«بله إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ، آن ارتباط با غیب و آن غیبی که شما می خواهید با خداست، فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ، آن غیبی که شما دنبال آن هستید، منتظرش باشید که من هم در انتظار آن ایستاده ام.»
وقتی به روایات ذیل این آیه مراجعه می کنیم، فرموده اند این غیبی که پیغمبر اسلام هم در انتظار او به سر می برد و منتظر اوست، همان غیبی است که در ابتدای سوره بقره از آن سخن به میان آمده است. الم ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ، این غیب همان امام غایب است و مستحضرید که غیب سوره بقره یکی از معانی که برایش استفاده و اطلاق شده است وجود مقدس حضرت ولی عصر عج الله تعالی فرجه الشریف است. دلیلی که خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله هم منتظر اوست و آن غیب عظیمی که می تواند حجت آشکار بر دشمنان هم باشد، عزیز فاطمه و پسر حضرت زهرا سلام الله علیها، وجود مقدس حضرت ولی عصر ارواحنا له الفداه است. آن است که پیغمبر صلی الله علیه و آله هم در انتظار اوست و حجت آشکار دین خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله است که إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ. حضرت رسول هم در انتظار ایشان به سر می برند.
الغرض می خواستم بگویم که آرمان های حضرت باید برایش مهم باشد، برای آرمان های حضرت تلاش بکند و آنها را در دل خودش بیدار بکند. آرمان های حضرت چیست؟ دو سه تا را خدمت تان تذکر دادم. بیشترش را اگر می خواهید، مراجعه بکنید به دعای ندبه. عباراتی که مطلع آن با أینَ شروع می شود. اینها تمام آرمان های حضرت است. اینها هدفهای آن بزرگواران است.
«أَیْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دَابِرِ الظَّلَمَهِ أَیْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإِقَامَهِ الْأَمْتِ وَ الْعِوَجِ أَیْنَ الْمُرْتَجَى لِإِزَالَهِ الْجَوْرِ وَ الْعُدْوَانِ … أَیْنَ الطَّالِبُ بِذُحُولِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَبْنَاءِ الْأَنْبِیَاءِ أَیْنَ الطَّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ»
تمام این ها آرمان های این بزرگوار است. پس اگر می خواهیم در دلمان انتظار ایجاد بشود، رکن دوم آن بعد از علاقه به حضرت، علاقه به آرمان ها و اهداف آن بزرگوار است. وقتی فردی آرمان های آن بزرگوار را دید و در جریان هدف ها و غرض های آن بزرگوار قرار گرفت، ناخودآگاه دیدش هم بازتر می شود. ناخودآگاه گنجایش وجودیش هم افزایش پیدا می کند. چرا که وقتی آرمان ها را مطابق عقل خودش می بیند. مطابق فطرت خودش می بیند. مطابق سلامت روح و روان خودش احساس می کند، دنبال آن ها راه می افتد و وقتی می بیند که حضرت گنجایش وجودی این فرد را بزرگتر می کنند، می گویند تو به این دنیا اکتفا نکن. تو برای چیز بالاتری خلق شده ای. تو حتی به بهشت هم نباید اکتفا بکنی و گفتم بالاترین نعمت تجلیات خاص امام است که برای افراد رخ می دهد در بهشت و آن نعمت بی پایان است. تو باید به آن جا برسی. ناخودآگاه فرد احساس می کند که نباید کوچک بشود، نباید تحقیر بشود و اندازه وجودی خودش و سعه وجودی خودش را محدود به دنیا بکند. آرمان های حضرت انسان را کلان تر می کند. نگاه انسان را و وسعت دید انسان را وسیع تر می کند. وقتی انسان بالاتر رفت، خواسته هایش هم بالاتر می رود. وقتی من ظرف وجودی خودم را گسترش دادم، مظروف بیشتری را هم می توانم در وجود خودم جای بدهم. وقتی نگاهم وسیع تر و گسترده تر شد، باعث می شود که طلب های من، خواسته های من، تمنّاهای من هم یک جور دیگری رقم بخورد. حتی آرزو های من هم رنگ و لعاب دیگری به خودش بگیرد. چون ما از اهداف و آرمان های مکتب ها و نحله های مختلف می توانیم متوجه بشویم که غرض این نحله و دید این نحله چیست و مکتب این نحله چیست.
وقتی نگاه می کنیم امام عصر علیه السلام برای چه می آیند، تا خلافت الهی مستقر شود، جریان خلافت حقه در این جهان صورت بگیرد، بساط ظلم برچیده شود، کمال هستی رخ بدهد، طور دیگری تلاش می کند و … . تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمَل. نگاه مان به این دین، علاقه مان به این دین متفاوت خواهد شد. شما دیدید مثلا مذهب کمونیستی که داشت نصف دنیا را می گرفت، آرمانش چه بود؟ هدفش چه بود؟ وقتی کسی می خواست به سمت این مکتب و این جریان حرکت بکند، خوب می گفت برای من چه آوردی؟ در آخر می خواهی من را به چه برسانی؟ تصویری که کمونیست می ساخت، حدودا این بود که ما شما را به یک جامعه بدون طبقات می رسانیم. جامعه ای بدون مالکیت. کسی مالک فرد دیگری نیست. برده دار کس دیگری نیست. خوب بحث آن چه می شود؟ می گفتند در آن جامعه دیگر همه مسکن دارند. غذا دارند. خانه دارند، پوشاک دارند. هیچ مشکلی ندارند. خوب، طیب الله انفاسکم! این ها را که زنبور عسل هم دارد. آیا من فقط آمده ام خودم را به همین نیازهای اولیه بسنده بکنم؟ یا اصلا وجود من قرار است گسترش بیشتری پیدا بکند؟ قرار است وسعت دید من متفاوت باشد؟
این ها دید انسان را محدود می کنند اما شما می بینید دینی که برای ما آمده (که همان وجود امام است و امام شناسی حقیقت دین است) نگاه انسان را گسترش می دهد. کمونیست و امثال این ها انسان را تحقیر می کنند، کوچک می کنند اما در مقابل ولی عصر و ائمه اطهار وسعت دید به آدمی می دهند و باید به این توجه بکنیم و در ذهن خودمان جای بدهیم.
سومین مورد بعد از دو موردی که خدمت تان عرض شد که پایه های انتظار هستند و باعث می شوند این حقیقت را در وجود خودمان ایجاد بکنیم، یقین به ظهور است. اینکه مأیوس نباشیم و این ظهور را نزدیک ببینیم. چرا؟ به جهت اینکه انسان شکاک در راستای اهدافش گام برنمی دارد. چون مأیوس است. از آنجا که ناامید است هیچ کاری را هم صورت نمی دهد. انتظار هم نمی کشد. چون مطمئن نیست.
اگر قرار است انتظار ایجاد شود، باید فرد محکم در این طریق گام بردارد، یقین داشته باشد و این ظهور را هم نزدیک ببیند. «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَرَاهُ قَرِیباً » دیگران این امر را دیر می بینند، بعید می انگارند اما ما آن را زود می بینیم. قُرب زمانی برایش احساس می کنیم. این را هم به خاطر داشته باشید: واقعا واقعا واقعا نزدیک دیدن ظهور یک نکته راهبردی است و در مقابلش بعید انگاشتن این امر هم واقعا خود یک امتیاز منفی است که باعث قساوت قلب می شود. چرا؟ به جهت اینکه فرد وقتی این واقعه و این رخداد را دور می بیند، با خودش می گوید کو تا آن موقع؟! کو تا وقتی که حجه ابن الحسن علیه السلام بیاید و بخواهد این اتفاقات در عالم رقم بخورد! وقتی دور دید، ناامید از حصول نتیجه می شود. این امر را در دسترس خودش نمی بیند و چون بعید است، اصلا احساس می کند که این اتفاق نخواهد افتاد. توجهی هم نمی کند و نمی تواند لحظاتش را با این امر گره بزند. لذا زندگی او، منش او و روش او در تمامی ساعات، آنات و لحظاتش متفاوت می شود.
برای همین است که به ما گفته اند: «تَوَقَّع أمرَ صاحِبِکَ لَیلَکَ و نَهارَکَ» شب و روز چشم انتظار آمدن مولایت باش. صبح و شام چشم انتظار حجت خود باش. چون فردی که ظهور را نزدیک ببیند، باعث می شود که با امید زندگی بکند. این امیدواری تمام وجودش را لبریز می کند و بعد می بینید فراق او هم بوی امیدواری می دهد تا به کی یک سر و یک ریز نباشی، شب و روز ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد. می بینی مدام با یک امیدواری زمزمه عاشقانه و ترنم وصال خودش را زمزمه می کند، بازگو می کند و مطرح می کند. چون این امر را نزدیک می بیند.
پس ما اگر می خواهیم رکن انتظار را در وجود خودمان ایجاد بکنیم، باید یقین به ظهور داشته باشیم. مأیوس نباشیم و این امر را هم بسیار نزدیک ببینیم. اصلا قرب با آن را احساس بکنیم. یک یادگاری علمی خدمت تان بگویم. این را هم مدنظر داشته باشید. به طور کلی وقتی یک امری برای ما خیلی مهم و کلیدی و ضروری باشد، ما فاصله زمانی با آن را هیچ وقت احساس نمی کنیم.
مثال بزنم: ببینید فردی که تربیت فرزند برایش خیلی مهم است، می بینید از زمان ازدواج خودش، نه از زمان ازدواج، قبل از ازدواج خودش حتی در زمان حیات و طفولیت و نوجوانی خودش، حالا طفولیت که نه، چون شاید آن موقع اصلا عقل انسان به این مطالب قد ندهد. از اوایل جوانی می بینید که مدام مترصد این است که چه کارهایی انجام بدهد. چون می داند از طریق وراثت می تواند این ها را به فرزند خودش منتقل بکند. چون تربیت فرزند برایش یک نکته کلیدی است. احساس می کند که اصلا الان این فرزند وجود دارد و همچین تعاملی با رخدادها و لحظات و ساعات خودش می کند. یعنی گویی همین الان آن فرزند هست یا بسیار در شرف داشتن فرزند است. طوری معامله می کند، طوری ملاحظه می کند که انگار این فرزند وجود دارد یا حداقل در آینده نزدیک نصیبش می شود. مدام هر کاری که می کند، مواظب است که این اتفاق و رخداد و این واقعه چه تاثیری بر تربیت فرزندم می گذارد؟!
از زمان جوانی خودش دغدغه اش می شود، چون برایش مهم است. گویی همین الان دارد این واقعه را می بیند. یا بسیار قُرب زمانی با آن را احساس می کند. از نفس و حالات نفسانی خود مراقبت می کند. چه می خواهم بگویم؟ اینکه اگر ظهور و اگر وجود حضرت ولی عصر علیه السلام برای ما مهم انگاشته شود، روی خودمان بیشتر کنترل می کنیم. چون باعث می شود این قرب را احساس بکنیم.
پس سعی کنیم وجود این حضرت را برای خودمان مهم جلوه بدهیم. اهمیت آن را بیابیم. نه اینکه مهم جلوه بدهیم. اگر اهمیت اش را بیابیم، واقعا می فهمیم تمام زندگی ما به این امر گره خورده است. اگر این اهمیت اتفاق افتاد، نزدیک بودن ظهور و بعد امید داشتن به آن هم در وجود ما جولان می دهد و در زندگی ما جریان پیدا می کند و می توانیم انتظار را در وجود خودمان شکل بدهیم. با این خصوصیت ارکان انتظار تشکیل می شود. با نکاتی که خدمت عزیزان مطرح کردم، به اندازه ای که مجال و فرصت به من اجازه می داد، می توانیم انتظار را در وجود خودمان ایجاد بکنیم و آتش آن را شعله ورتر کنیم.
گفتیم انتظار برکات بی شماری دارد که بعضی از مواردش مطرح شد. این را هم باید اضافه بکنم اگر بخواهیم به تعبیری کل الکمال را جمع بکنیم و تمام امتیازها را از آن خودمان بکنیم، یک مورد را فراموش نکنیم. سعی کنید این انتظارتان به قصد قرب الی الله باشد. یعنی به قصد این باشد که خدایا چون تو گفتی منتظر ولی عصر باش، من انتظار را در وجود خودم ایجاد می کنم. بله. انتظار یک سری برکات دنیایی هم دارد. باعث تربیت می شود، باعث زندگی می شود و اینها را ما از برکات و منفعت در دنیا هم می توانیم استفاده بکنیم. اما فرد یک پله برود بالاتر. اینها را هم از آن خودش می کند. منتها نگاهش این باشد که خدایا چون تو بر من واجب کردی، «یَجِبُ أَنْ یُنْتَظَرَ فِی غَیْبَتِهِ» که در غیبت امام خودم انتظار را سرلوحه خودم قرار بدهم، من منتظرم. چه اتفاقی می افتد؟ وقتی من با این نیت و با این قصد این عمل را انجام دادم، این عمل من عبادت می شود و به آن جزا و ثواب و پاداش اخروی هم عنایت می شود. یعنی علاوه بر مواردی که عرض کردیم، علاوه بر آیتم هایی که بازگو شد، می شود به آن اطلاق عبادت هم کرد. چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار.
هم بتوانیم از برکات دنیوی آن استفاده کنیم و هم برکات اخروی آن. البته توجه داشته باشید ما هدف خودمان را برکت اخروی قرار میدهیم. یعنی در وجود خودمان باید این طور احساس کنیم که فقط به قصد اینکه خدا گفته انجام می دهم، برکات دنیوی هم پشت سر آن خواهد آمد. ولی اینطور نباشد که برکات دنیوی برای ما اولویت داشته باشد، نه! من به قصد قرب الی الله به این انتظار جامه عمل می پوشانم. انشاءالله برکات آن هم در دنیا شامل حال من خواهد شد. حیفم آمد این را برای دوستان بازگو نکنم. برگردم به اصل بحث، این آرمان هایی که گفتیم، این اهدافی که گفتیم، این علاقه به حضرت که گفتیم، انتظار را در ما ایجاد می کند و فرد به جایگاه و موقعیتی می رسد که آرزوی ظهور و یاری ولی خدا را می کند.
ممکن است برایتان سوال شود چرا گفتم به جایگاه، مگر اینکه آرزو کردن ظهور ولی عصر جایگاه دارد؟ مگر یک موقعیت خاص دارد که این چنین از آن سخن می گویی؟ بله. می دانید به دلیل بحث روان شناختی که در خود بحث آرزو نهفته است، آرزو بسیار رابطه مستقیمی با روح و روان یک شخص دارد. چه می خواهم بگویم؟
شما یک فردی را از روی روحیه آن شخص، عواطف او و به طور خاص شخصیت او را می توانید از آرزوهای او بشناسید. یعنی اگر میخواهید نسبت به یک فرد خوب آگاهی پیدا کنید، یکی از راههای آن این است که از او بپرسید آرزوهای تو چیست؟ وقتی آرزوی خود را گفت که آرزوی من این است که مثلاً فلان ماشین را داشته باشم، فلان خانه را داشته باشم، به این شهرت برسم یا آرزوی من این است که به این مقام در بهشت برین نائل شوم، معیت با امام پیدا کنم. با این جواب های مختلف و با این آرزوهای گوناگون می توانیم شخصیت فرد را شناسایی کنیم. اینکه من می گویم به موقعیتی برسد و به جایگاهی برسد که آرزوی ظهور ولیّ خدا را بکند. آرزوی یاری حجت عصر خود را داشته باشد، برای این است که آرزو رتبه کمی نیست، نمره کمی نیست.
وقتی فردی به این جایگاه می رسد که آرزوی او این می شود، معلوم است که خیلی نگاه بالایی دارد. معلوم است خیلی روح لطیفی دارد . معلوم است خیلی روح گسترده ای دارد که چنین آرزویی را سرلوحه خودش قرار داده است. پس اگر صحبت از جایگاه آرزو داشتنِ یاری حجت خدا می کنیم، به این جهت است که آرزو رابطه مستقیم با شخصیت هر فرد دارد و دومین نکته این است که حتی آرزو باعث سازندگی شخصیت می شود. اگر من سرلوحه خودم قرار دادم که من می خواهم معیت با امام پیدا کنم، سلوک روز و شب من، حرکات و سکنات من رنگ بوی دیگری خواهد گرفت، پس این دو نکته را توجه داشته باشید.
واقعاً ظهور ولیّ عصر و این آرزو را داشتن یک جایگاه فوق العاده است. چرا؟ به دو دلیل. اول آرزو رابطه مستقیم با شخصیت هر فرد دارد. دوم آرزو باعث سازندگی است و می تواند شخصیت یک فرد را معماری کند و این خودش بهترین مربی و بهترین تربیت کننده است که باید این را مدنظر خود داشته باشیم. امیدواریم به این جایگاه و موقعیت برسیم که هر لحظه و هر آن آرزو کنیم که یاری ولی خدا را داشته باشیم و ظهور آن بزرگوار را از خدای متعال طلب کنیم.
مواردی که خدمت عزیزان عرض کردم در مورد انتظار، ارکان انتظار، روایاتی که در این قضیه بود و به اندازه ای که مجال بود، بازگو کردیم، این ها یک طرف قضیه است که تمام آن نور است، تمام آن روشنایی است و تمامِ آن اتفاقات خوبی است که برای ما رخ می دهد. اما در مقابل یک سری چیزهای دیگر هم هست و آن هم مقابله ای است که جریان ظلمت با این امر می کند. گفتم خدمت شما ما در قرآن دو جبهه داریم. یک جبهه حق و یک جبهه باطل . یک جبهه کفر داریم و در مقابلش یک جبهه ایمان. یک جبهه حق داریم و یک جبهه ای داریم که سراسر قَذِر است و کِدر و نابسامانی است. آنها هم نظام دارند، تمدن و ولایت دارند، استراتژی و راهبرد دارند. با تمام توان پا در این عرصه می گذارند که ما نتوانیم به آن سرمنزل مقصود خود برسیم و برای این با تمام توان به میدان می آیند.
اگر بخواهم یک یا دو مورد را خدمت تان عرض کنم، باید این سیر را پیش بگیرم. ابتدا وقتی می خواهند تو را از آن راه باز دارند، میآیند تو را دعوت می کنند به مظاهر دنیا پرستی و کفر. یعنی دنیا را در وجود تو بزرگ جلوه می دهند. حد تو را پایین می آورند . می گویند همین دم و حال را بچسب. این ده سال یا بیست سال لذت هایی را بچش که دیگر معلوم نیست بعد از این بچشی. تو را مدام محدود می کنند به همین عصر و زمان کنونی. در حالی که تو برای یک جامعه بزرگتر آفریده شده ای. تو آمدی که در بهشت منزل کنی! تو آمدی تا تجلی امام را ببینی. تو آمدی نگاه خود را بزرگتر کنی. تو برای جاودانگی آفریده شدی، نه برای یک لذت آنی که آن تجلّی امام است. آن بهشت برینی که بالاترین نعمت آن معیت با امام است. چیزی است که تمامی ندارد ولی در مقابل توجه به این دنیا اولاً معلوم نیست از آن لذت کافی را ببری. اگر هم لذت ببری که خود همین هم اولین کلام است که معلوم نیست دوام داشته باشد و قطعا و یقینا دوام ندارد! لذا با تمام قوا می آید تا حد تو را پایین بیاورد. ابتدا هم مظاهر دنیاپرستی و کفر را اشاعه می دهد. مدام اهمیت دنیا را در ذهن تو بالا می برد و تو را پایین می آورد که فقط همین ۴ روز دنیا را ببین. به تعبیر عامیانه ما نوک دماغ خود را نگاه کن. همان کاری که اگر اشتباه نکنم، در کتاب موج سوم می بینید که عالم سه موج داشت. در موج سوم شما فراصنعت را می بینید که در آن موج عالم دیگر بردگی نیست. دیگر مالکیتی نیست و همه چیز با رایانه اداره می شود و هیچ زحمتی وجود ندارد. تمام اینها را باید در آخر پرسید بعد آن چیست؟ بعد آن چه اتفاقی می افتد؟ آیا این می تواند بعد از دنیای من را هم پوشش دهد؟ آیا این می تواند یک لذت جاودان برای من ایجاد کند؟
وقتی مظاهر دنیاپرستی را برای ما اشاعه داد، دنیا را بزرگ جلوه داد، حد ما را پایین آورد، وارد مرحله دوم می شود که تمسخر است. مسخره می کند. اعتقادات و باورهای تو را به سُخره می گیرد. این که درباره اعتقاد به امام زمان می گوید چه کسی گفته چنین آقایی وجود دارد؟ چه کسی رفته بهشت را ببیند؟ آرام آرام می بینید که اولاً به خاطر مظاهر دنیاپرستی که در تو به وجود آمده است، گام دوم دارد یک جور دیگری اشاعه پیدا می کند. یک جور دیگری در وجود تو ساری و جاری می شود. وقتی مظاهر ایجاد شد، تمسخر هم ایجاد شد، گام سوم رخ می دهد. غفلت از یاد حضرت پیدا می کنی. غفلت از ظهور برای تو ایجاد می شود. با تمام این اتفاقات، با تمام تلاشی که این جبهه می کند، باز می بینید أئمه علیهم السلام به میدان می آیند و با تمام وجود، خودشان راه درست را به ما نشان می-دهند که دنیا دارد تو را تحقیر می کند، حقیقت این است. با روایاتشان، با قضایایی که برای ما ایجاد می کنند، با توجه به احادیثی که برای ما بازگو می کنند و از جمله این کار که می آیند یک بلایی را تحمل می کنند که ما جبهه باطل را بشناسیم.
ببینید جبهه باطل، جبهه کفر، جبهه ظلمت دو رو داد. یک روی آن دعوت به لذات و شهوات است. این که بیا لذت ببر. بیا کیف بکن. یک روی دیگر آن دعوت به جنگ است و دعوت به خون ریزی و ستیزه است، چرا؟ به جهت این که ولایت باطل که به دنبال اشاعه خداپرستی نیست، تو را به دنیا دعوت می کند و دنیا هم که محدود است. وقتی من خواستم به همه چیز برسم، طرف مقابل من هم خواست به آن نکات دنیوی خودش برسد، یک لقمه نان است و دو انسان گرسنه و خب طبیعی است که بینشان دعوا بشود. چرا من به خاطر تو ایثار بکنم؟ تو به خاطر من ایثار کن. اصلاً این جا ایثار معنایی ندارد. چون من هدفم این است که به این لقمه نان برسم و دوتا گرسنه که طالب دنیا هستند، روی این موضوع قرار گرفته اند و هر کدام می خواهد آن لقمه نان را نصیب خودش بکند. طبیعی است که این جا دعوا رخ بدهد، ستیزه رخ بدهد. یک لقمه هست و دو تا انسان گرسنه. چرا من کار بکنم تو بخوری؟ تو کار کن من بخورم. دیگر این جا اصلاً ایثار معنایی ندارد. این جا روابط حسنه ای رخ نمی دهد، این جا رابطه عاطفی ای نیست. تماماً می-شود جنگ و دعوا. ابتدای آن البته با لذت است و پشت پرده آن ستیز، پشت پرده این تماماً خون ریزی است، استحمار است، استثمار است، استعمار انسان هاست. این که افراد را مصاده به مطلوب خودم بکنم. رابطه خوب دیگر این جا شکل نمی گیرد. چون تماماً دعوت به دنیا است، دنیا محدود است. دیگر من چرا باید بگذارم تو بخوری؟ تو باید بِکشی کنار، من از نعمت ها استفاده کنم.
امام چه کار می کند؟ امام می آید آن روی دیگر سکه را برای ما روشن می کند. امام می آید در بلای عاشورا خودش را قرار می دهد، در آن تعهد به خدا می ایستد که جبهه دشمن یا عقب نشینی بکند یا روی خودش را برملا بکند که در هر دو صورت بازی برد برد می شود. در هر دو صورت می بینید که امامی که در این مرحله استواری نشان داده است و می خواسته جبهه باطل را نشان بدهد، در هر دو صورت پیروز شده است. چون آمده خداپرستی را اشاعه بدهد. او دنبال اشاعه خداپرستی در عالم است. به این جهت روی تعهدش می ایستد که یا طرف مقابل کنار بِکشد یا جبهه خودش را بر ملا بکند. شما می بینید سیّدالشّهدا علیه السلام می آید در میدان، طفل شش ماهه خودش را هم می آورد. طلب آب می کند که یا آن ها عقب نشینی بکنند و به سمت حق بیایند و رام شوند یا اگر رام نشدند جبهه باطل خودشان را بر ملا بکنند. حقیقت وجودی خودشان را آشکار بکنند.
امام حسین علیه السلام می خواهند بفهمانند که این هایی که شما می بینید و شما را دعوت می کنند به لذات، به دنبال لذت شما نیستند. این ها پایش برسد به بچه پیغمبر هم رحم نمی کنند. این بلا البتّه برای امام خیلی گران تمام می شود دخترشان اسیر می شود، جوانش تکه تکه می شود، طفل شش ماهه اش از گلو با تیر سه شعبه روی دست امام پرپر می شود یا مثل صدیقه طاهره پشت در قرار می گیرد، تا این که دین به دست من و شما برسد که راه حق کجاست. برای این که جبهه باطل را برای ما بر ملا بکنند و آن روی دیگر سکه را معلوم بکنند که ما آمدیم این ها را به خوبی ها دعوت کردیم. این ها نه تنها رام نشدند بلکه با تمام قوا آمدند دختر پیغمبر را بین در و دیوار گذاشتند. با تمام قوا آمدند و طفل شش ماهه را هدف تیر سه شعبه قرار دادند. امام با تمام وجودش می آید، تحمل می کند اذیت وآزار می شود که من و شما بفهمیم راه درست و راه باطل کجاست.
امیدوارم بفهمیم، حد خودمان را پیدا کنیم که با وجود امام و در معیت امام به کجا می رسیم. اگر فرد در معیت با امام قرار گرفت خودش را و مقیاس وجودی اش را در مختصات امام معنا کرد، حتی دنیایش هم رنگ و بوی دیگری می گیرد. نگاه کنید دنیا دار بلاست. مَحفوُف بلاست. پیچیده ای به این آزمون های سختی شده اما کسی با امام باشد، این سختی ها جور دیگری برایش جلوه گری می کند. تعاملش مختلف خواهد بود و از این دنیا هم لذت متفاوتی را می چشد اما به شرطی که هدف او امام باشد. هدف او دودوتا، چهارتای اخروی و هدف او دنیا نباشد.
اجازه دهید یک روایت بسیار شیرین را برایتان نقل کنم و این روایت حسن ختام ما باشد. پیغمبر مکرم فرمودند:«اَلْقَلبُ ثَلاثَهُ» قلبهای آدمیان، وجود آدمیان سه مدل هست. یک قلبی که «قَلْبٌ مَشْغولٌ بِالدُّنْیَا» مشغول به دنیاست. «فلهُ الشِّدَّهُ وَ الْبَلاءُ» این قلب، بلا و شدت و اذیت و آزار دارد. خب طبیعی هم هست. کسی که فقط هم و غمش دنیا می شود، آخرش هم به همین بلا گرفتار است. قلب دوم را حضرت فرمودند: « الْقَلْبُ الْمَشْغولُ بِالْعُقْبَی» قلبی که مشغول به آخرت است «فَلَهُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَی». این قلب به درجات بالایی می رسد، از راه های آسمانی خاصی می تواند گذر کند و به یک سری اتفاقات عالی نائل شود که می تواند از آنِ خودش کند. یکسری امتیازهای مثبتی را به دست می آورد. همه شاهد مثال من هم این قسمت سوم است، فرمود «وَ اَمَّا الْقَلْبُ الْمَشْغولُ بِالْمَوْلَی فَلَهُ الدُّنْیَا وَ الْعُقْبَی وَ الْمَوْلَی.» اگر کسی قلبش مشغول به مولای خودش و ولی خودش شد، هم دنیا را دارد هم عقبی را و هم مولای خودش را دارد.
شاید برای شما سوال پیش بیایید که چه فرقی بین آن عقبی و مولای است؟
چه فرقی بین آخرت و این که من برای آخرت کار کنم یا برای مولای خودم؟ اجازه دهید این را هم عرض کنم. ببینید کسی که برای آخرت کار انجام می دهد، به یک معنا او هم دارد چرتکه میاندازد. او هم دارد دودوتا چهارتا می کند. می گوید این را من به دست می آورم. این را به دست نمی آورم. این بهشت و حوریه و غِلمان و قصر بهشتی را بدست می آورم و از آتش جهنم و شراره آتش و تعفن های جهنم، از این امتیازهای منفی هم فاصله می گیرم. بهشت را طلب می کنم. او هم دارد چرتکه می اندازد. اما کسی که امام را می بیند، دیگر چرتکه اندازی نیست. از تمام وجود امام را دوست دارد. چون او را را قابل دوست داشتن می داند. چون آن وجود خاص برایش اهمیت پیدا کرده، این فرق بین عقبی ومولاست.
کسی که دنبال آخرت است، دودوتا چهارتا می کند اما کسی که مولا را می خواهد، فقط خود این بزرگوار را می بیند که به او نظر دارد. نه نفعی که می خواهد به او برسد. او می بیند رضایت مطلوبش، رضایت حقیقی اش، رضایت آن بزرگوار است. اگر به اینجا برسیم این که بتوانیم حُبّ به امام خودمان داشته باشیم، حُبّ به ولی الله داشته باشیم، تمام عقبی و دنیای ما هم جور دیگری رقم خواهد خورد. فرق بین عقبی ومولا را هم خدمتتان عرض کردم که نکته باریکتر ز مو اینجاست. امیدوارم ان شاءالله بنده را حلال فرموده باشید و این دو بحثی که خدمتتان بودم، مُثمرِ ثَمر بوده باشد. امیدوارم بازخوردهایتان را به بنده برسانید و بتوانید به بنده کمک کنید که توانسته باشم القای مطلب خوبی کرده باشم و انشاءالله که از روایات و احادیث ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین استفاده و بهره برده باشید.
بهترینها را برایتان آرزومندم. سر بلند باشید. یا علی مدد
دیدگاهتان را بنویسید