کارگاه آموزشی شماره ۱۶۷ – مهندسی تبلیغ غدیر – جلسه سیزدهم

صوت کامل بخش اول
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمؤمنین والائمه المعصومین علیهم السلام
موضوع بحث تقابل سقیفه با غدیر است. در دو هفته اول که قسمت اول بحث بود، این بحث را به دو قسمت تقسیم کردیم. برای ایجاد آمادگی ذهنی و اینکه برگردیم به آنچه تا حال گفته شده، اصل موضوع بحث تقابل سقیفه با غدیر است. اگر فراموش نشده باشد، ما نمی گوییم تقابل غدیر با سقیفه؛ می گوییم تقابل سقیفه با غدیر. معنای آن این است که در اصل و طبق فرمان خداوند، بنا نبود چیزی به نام تقابل و دعوا و درگیری وجود داشته باشد. بنا بود غدیری بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اجرا شود و دنیا هم با خیال راحت پیش برود و دنیا و آخرت مردم تأمین شود. یکی به نام سقیفه پیدا شد و سربلند کرد و به دعوا و جنگ با غدیر آمد و همه این سر و صداها را سقیفه به راه انداخت. غدیر نه با کسی دعوا داشت و نه بنا بود سر و صدایی اضافه به راه بیندازد. طبق روال عادی اجرا می شد و همه چیز به احسن وجه پیش می رفت. پس نتیجه اینکه از همان اول که بناست موضوع صحبت باز شود، می گوییم تقابل سقیفه با غدیر. چون در دنیا همیشه وقتی ادعایی و بحثی مطرح می شود، حتی از تابلوی آن مخاطب تأثیر می پذیرد و مدعی را تشخیص می دهد که این طرف می داند خودش با خودش چند چند است که به دعوای ما آمده یا اینکه خودش هم نمی داند چه می گوید؟ پس چون این بحث در کانال گذاشته می شود و یا توسط خود شما به جاهای دیگری منتقل می شود، باید همه بدانند که ما حتی حرف هایی که می زنیم، روی کلمات و چینش کلمات آن حساب می کنیم که همه آن بر مبنای دقیق اعتقادی ما باشد. بر مبنای ظریف آنچه که در دلمان هست، در مقام بحث و گفتن آن را منعکس می کنیم. اگر هم می گفتیم تقابل غدیر با سقیفه، شاید کسی متوجه نمی شد که منظور ما با سقیفه گفتن اول فرق دارد. اما ما می خواهیم همه را متوجه کنیم که حواسمان جمع است کلمه، کلمه که می گوییم، متوجه هستیم که تأثیرگذاری آن در ذهن مخاطب می تواند چه اندازه دقیق باشد. ما بحث تقابل سقیفه با غدیر را، به دو قسمت تقسیم کردیم:
۱) کلیات
۲) مباحث جزئی
منظورمان از این دو قسمت بحث چه بود؟
یکی این است که وقتی ما می گوییم تقابل سقیفه با غدیر، اصلاً این تقابل از سه کلمه، تقابل سقیفه با غدیر، تقابل یعنی دو چیز روبروی هم در بیاید. اما این روبرو در آمدن صدها نوع است. ما اگر اول در کلیات روشن نکنیم که این تقابل از کدام رقم تقابل است، به این راحتی از روی کلمات رد شدن، خب منظور اینست که یک دعوایی بینشان هست دیگر. این لایق بحث علمی نیست. این برای اینکه در کوچه بازار حالا یک کسی حرف می زند، زیاد وقت فکر کردن ندارد، این تقابلی است. اما یک وقت ما به عنوان یک بحث علمی، یک دوره علمی حرف می زنیم و حرف داریم و می خواهیم روشن کنیم. اول باید روشن کنیم که این تقابل کدام تقابل است؟ تقابل صد در صدی هست؟ تقابل نسبی هست؟ اگر تقابل صد در صدی هست، چه فرقی می کند با این که نسبی باشد؟ آثارش چیست؟ پس سر همین کلمه اول گیر می کنیم و می ایستیم و ترمز می کنیم و تا این را کامل روشن نکردیم، وارد کلمه بعد نمی شویم. می گوییم تقابل سقیفه. اصلاً منظور از سقیفه چیست؟ کیست؟ کدام دوره سقیفه؟ کدام افراد؟ چه شده که آن افراد به مقابله غدیر آمدند؟ اینها کجا بودند و چه انگیزه ای پیدا کردند که بلند شدند بیایند با غدیر جنگ و دعوا کنند؟ پس سر این کلمه دوم هم باید در کلیات بایستیم و قشنگ روشن کنیم که این چیزی که ما اسم آن را گذاشتیم تقابل سقیفه با غدیر، دقیقاً چه کسانی هستند؟ و دقیقاً چکار کرده اند؟ و دقیقاً چرا این کار را کرده اند؟
مسئله بعدی تقابل سقیفه با غدیر، شاید خیلی واضح است. نه؛ غدیر به شکل کلی معلوم هست که ولایت امیرالمؤمنین علیه الصلاه والسلام است. اما وقتی شما تقابل سقیفه را با غدیر می آورید، دقیقاً باید روشن کنید که منظور از این غدیر چیست؟ محتوای این غدیر چیست؟ تا معلوم شود که این سقیفه به جنگ کدام غدیر آمده. از کجای غدیر دردش گرفته که بلند شده آمده به جنگ غدیر، چه چیزی از غدیر برایش مهم بوده که می خواسته نابودش کند که بلند شده و به جنگ غدیر آمده؟ یعنی اگر مفهوم غدیر هم در ذهن ما کلی باشد، باز به درد این بحث نمی خورد. باید با جزئیات و ریزه کاری روشن کنیم که منظور از غدیر دقیقاً چیست؟ که وقتی می خواهی آن را مقصر کنی که تو آمدی به جنگ غدیر، دست بگذاری روی موضع غدیر و بگویی تو آمدی تک تک این موضع های غدیر را داغان کردی، خراب کردی، از بین بردی. پس اگر این سه کلمه در بحث کلیات که قبلاً داشتیم و با دقت سعی کردیم تمام این مواضع را روشن کنیم، روشن نشود، این بحث اصلاً شروع کردن ندارد و معنا ندارد که وارد آن شویم. خب ما تا اینجا را به عنوان بحث دفعه قبل حساب می کنیم و بحث کلیات در جلسه قبلی تمام شد.
حالا می رسیم سر مباحث جزئی: مباحث جزئی باز کلمه اش خیلی مبهم است. این مورد را ابتدا در مقابل کلیات نوشتم که در ذهنمان باشد. کلیات یعنی فضای بحث، اما الان می خواهیم روی ریز مطالب صحبت کنیم. ریز مطالب یعنی چه؟ یعنی شما که می گویید سقیفه به جنگ غدیر آمده و به مقابله با غدیر آمده، بشمار ببینم کجاها به مقابله غدیر آمده؟ تک تک، جزئیات مواردی که این تقابل اتفاق افتاده. به عنوان مثال آقا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم با کفار قریش و مکه تقابل داشته. این تقابل ده دفعه اتفاق افتاده. یکبار آن زمانی بوده که حضرت در مکه بودند، می آمدند اهانت می کردند و شکمبه شتر می ریختند بر سر حضرت. این یک مدل تقابل، مثال دارم می زنم زمانی که آن زمان اول گذشت و آقا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آمدند مدینه، آنجا یک بار جنگ بدر این مقابله را نشان می دهد. یکبار جنگ احد این مقابله را نشان می دهد. یکبار جنگ خندق نشان می دهد. ببینید هر کدام از اینها یک جور مقابله است، یک مدل اتفاق افتاده، حالا این مثال تمام شد.
حرف بر سر این است که این تقابل سقیفه با غدیر در چه مواردی اتفاق افتاده؟ و در چه موضوعاتی سقیفه به جنگ غدیر آمده؟ حالا ما تک تک اینها را می خواهیم بیاوریم بالا، تک تک اینها را می خواهیم نشان بدهیم و راجع به آن صحبت کنیم. بنابراین من این عنوان دوم را در مرحله اول با این کلمه نوشتم تا الان بتوانم با عنوان جدیدی، به عنوان موارد تقابل سقیفه با غدیر که الان بحث ما نشان دادن مواردی است که سقیفه به جنگ غدیر آمده. حالا بحث را تازه می خواهیم شروع کنیم تا اینجا آمادگی و پختن اذهان بود، برای آنچه که تا اینجا آمدیم و مراحلی را که تا اینجا طی کردیم. اولین چیز از این موارد تقابل سقیفه با غدیر، خدامحوری است. خب این کلمه را یادداشت کردید، حالا چون هم بحث علمی است و هم دعوا، سر جای ظریفی است. یعنی یک وقت ما می گوییم دو نفر بر سر یک خانه دعوا دارند. یک وقت می گوییم دو نفر بر سر صد هزار تومان دعوا دارند. یک وقت می گوییم دو نفر بر سر یک زمین چندین میلیاردی دعوا دارند. خب طبعاً این که جزئیات این مطلب باید کشف شود که بر سر چه بوده؟ از کجا بوده؟ طرفین چه اسناد و مدارکی دارند؟ باید ورود شود. سر صد هزار تومان که باشد، آدم می گوید نه وقتش را هم نداریم، نمی خواهیم اصلاً بدانیم. اما وقتی مبلغ و عدد بالا باشد، هم مدارک باید درست باشد، هم ادعا و انگیزه باید روشن شود و هم اینکه تقابل غدیر و مقابله و مقاومتش چگونه بوده؟ این موارد چون موارد تقابل سقیفه با غدیر است، با دعوایی که سر هزار تومان در خیابان کردیم، فرق می گذاریم. پس می گوییم یک کسی آمده به جنگ کل کیان دین ما، آمده به آن چیزی که «ما نودی به شئ» مثل «ما نودی بالولایه»
پس خدا سنگ تمام گذاشته، یکی هم سنگ تمام به جنگ این چیزی گذاشته که خدا این پایه را گذاشته. ما راحت نمی توانیم از کنارش رد شویم. می آییم موارد را تک تک بیرون می آوریم و روی آنها حرف می زنیم. دقت می کنیم که دعوا بر سر این بوده. نتیجه این تقابل، این چیز اصلی را از زندگی مردم بیرون کرده. پس هر وقت که یاد این مقابله کننده با غدیر می افتیم، در واقع یاد کسی می افتیم که آمده بود نه فقط کل غدیر را، کل حیات انسان را نابود کند، کل دار و ندار آنچه که خدا برای مردم خواسته بود را از بین ببرد. خب جا دارد که خیلی ریز در آن کار کنیم، جا دارد که با دقت تمام موارد آن را پیگیری کنیم.
اولین مورد خدامحوری است، من قبل از این که یادداشتی بنویسم، یک توضیحی به شکل شفاهی بدهم. ببینید اصلاً «ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون» امثال این آیه هم در قرآن فراوان است. در مضامین دعاها، در مضامین کلمات ائمه معصومین علیهم السلام که اول و آخر چیزی که خدا از انسان می خواهد، این است که نگاه کند ببیند خدا چه می گوید، بگوید چشم. هر مدلی که شما در زندگی دور می زنید، باید تکان خوردن هایتان را هم مطمئن باشید که خدا راضی است. خدا اجازه داده و خدا امضا کرده است. این اصلاً مبنای دینداری است و مبنای خداپرستی است. یعنی فرق آنان که خدا را می پرستند، با آنان که نمی پرستند، فرق آنان که متدین هستند با آنان که نیستند، در چیست؟ در همین یک کلمه است که ما در زندگیمان از صفر تا صد تا نفهمیم خدا اجازه داده است دست به چیزی نمی زنیم، حرکت نمی کنیم، کاری انجام نمی دهیم. حتی کار خوب هم انجام نمی دهیم مگر اینکه بدانیم خدا به آن کار خوب راضی است. مگر اینکه بدانیم خدا آن کار خوب را امضا کرده است، مگر اینکه بدانیم خدا به آن کار خوب اجازه داده است.
این حرف، یک پایه اساسی در زندگی کسانی است که موحد هستند و خدا را قبول دارند. طبعاً ما اسم این را می گذاریم خدامحوری. یعنی چه؟ یعنی ما محورمان در زندگی خدا است. هر کاری خواستیم انجام دهیم، اول نگاه می کنیم ببینیم خدا به این کار راضی هست یا نیست؟ نتیجه آن این است که فردا روزی هم باید جلوی خود خدا جواب دهیم. ما هر کاری که الان انجام می دهیم، می دانیم که فوری ثبت می شود. یک جایی دارد پشت شانه مان نوشته می شود و یک روزی جلوی ما می گذارند. اگر آن روز بناست یقه ما را بگیرند، من همین الان باید بدانم که اگر خدا راضی است، می گویم خدایا من تحقیق کردم و دیدم تو راضی هستی، این کار را انجام دادم. آن روز هم سینه ام سپر، جلوی خدا آبرومند عرض می کنم: خدایا من وظیفه ام را انجام داده ام. از تو جزای خیر می خواهم. راه را هم درست رفته ام. هیچ هم خجالت ندارد. هیچ ناراحت شدن ندارد. هیچ هم پررویی نیست. ما کار درست را انجام داده ایم، سینه مان هم سپر است. اما اگر امروز خودت فهمیدی، این با امضای خدا بودنش برایت ثابت نشد اما دلت خواست این کار را انجام دهی، فردا باید جواب دهی. خدا می گوید: من کی گفتم این کار را انجام دهی؟ کی اجازه دادم؟ سندش را بیاور ببینم. روی چه سندی این کار را کردی و به حساب من نوشتی؟ به حساب من نمی توانی بنویسی. خب حالا وقتی به حساب من نبود، به اجازه من نبود، من حق دارم تو را محاکمه کنم چون من گفته بودم کاری که من اجازه نداده ام را حق نداری انجام دهی. حالا می آورمت پای محاکمه ببینم چه بلایی باید سر تو در بیاوریم. پس خدامحوری و اینکه همه حرکات و سکنات ما باید بر محور خدا باشد، یک اصل است در اعتقادات دینی اسلام و موحدین و هر کسی که این راه را قبول دارد.
سقیفه آمد چه کار کرد؟ سقیفه در همان پایه اول، اولین چیزی را که نابود کرد و آن را از دین اسلام کنار گذاشت، خدامحوری بود. یعنی آن اصل و آن ذات و آن پایه یکتا پرستی و توحید را از دست همه مردم گرفت و خیال همه مردم را از آن راحت کرد که خیالتان راحت باشد. در زندگی آن چیزی که لازم نیست، خدامحوری است. آن چیزی که انسان نباید برای آن نگران شود و نباید برای آن پافشاری کند و نباید ترمز دستی را بکشد، خدا است. شما از هرکسی خواستید، در دنیا بترس اما از خدا نترس. جلوی هر نیرویی، هر پلیسی، هر بازدارنده ای خودت را نگهدار اما جلوی خدا خیالت راحت باشد و هر غلطی دلت خواست انجام بده. این پایه را غدیر گذاشت برای اینکه جلوی خدا تکان نمی شود خورد. سقیفه آمد چنان این را نابود کرد و به همه آموخت که خدامحوری کیلویی چند است، آن را دور بینداز و آن کسی که از او نباید بترسی، خدا است. از هر کسی می خواهی، بترس. از خدا نترس. این یک پایه اساسی بود که در این تقابل اتفاق افتاد. یعنی خدامحوری یکی از مواردی است که سقیفه با تقابلش با غدیر، آن پایه ای که غدیر گذاشته بود، به عنوان خدامحوری شکست و نابود کرد.
مطلب کاملاً روشن شد؟ حالا من یادداشتی بنویسم و ادامه بحث:
۱.خدامحوری: پایه خدامحوری و اجازه پروردگار در همه حرکات شخصی و جمعی انسانها توسط غدیر پایه گذاری و محکم شد اما سقیفه آن را از میان برداشت.
اما توضیح مطلب: سقیفه چگونه این را از میان برداشت و چه نتیجه ای باقی گذاشت؟ چگونه از میان برداشت؟ خداوند توسط پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، تا آخر بزنگاه عمر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم برای تا قیامت دوازده امام معصوم علیهم السلام را به عنوان جانشین ایشان گذاشت. برای چه؟ برای چه گذاشت؟ برای این که ما افتخار کنیم و بگوییم چه موجودات خوبی؟ اینها بزرگان ما هستند، برای این گذاشت خدا؟ آنها که در عالم بالا بودند و در عالم نورانیت بودند و تمام انبیاء علیهم السلام هم به آنها افتخار کردند. سر حوائجشان هم اسم مبارکشان را می بردند و حوائجشان را می گرفتند. پس دیگر نیازی به غدیر نبود. دیگر دوباره برای مسلمانان گفتن لازم نبود. خود پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خلقت نورانی خودشان را بارها در عمرشان برای اصحابشان گفته بودند. پس این نیست که این دوازده امامی که برای ما تعیین کرده اند، برای این بود که ما به آنان افتخار کنیم. چون قبلاً هم افتخار می کردیم. بعداً هم افتخار می کنیم و آنها عظمتشان به ما بسته نیست و همچنان عظمت دارند. پس برای چه گذاشت؟ برای اینکه این بشر افسارش پاره نشود و بعد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سرخود نباشد و سرکشی نکند تا اینکه هر غلطی که دلش می خواهد بکند. خدا گفت خیال نکنید شما را به حال خود رها می کنم. همانطوری که صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را بر تک تک بشر مسلط کردم و نگذاشتم یک روزی باشد که اینها بگویند مأمور خدا بالای سر ما نبود و ما این اشتباه را کردیم و خدایا ای کاش کسی را برای ما فرستاده بودی، آن را من ادامه دادم و تا روز قیامت این دوازده نفر، هم در بعد علمی و فکری و اعتقادی افسار شما را در دست گرفته اند و نمی گذارند گمراه شوید و هم در بعد اجرایی و عملی جامعه امام شما هستند و آنان باید امور جامعه را اجرا کنند و عملی کنند و نگذارند در آن خلاف خدا اتفاق بیفتد و نگذارند راه غیر خدا در اجتماع ایجاد شود. دیگر از این بهتر هم می خواستید؟ یعنی اگر بنا باشد در جامعه خدامحوری اجرا شود، چه کار باید کرد از این بهتر؟ خدا کسی را که خودش در درجه صد و در درجه اعلای پاکی است، یعنی در درجه اعلای خدامحوری خودش، چنین کسی را «لا فرق بینک و بینهم الا انهم عبادک» در این حد که خدایا اینها بندگان تو هستند اما هرچه بگویند انگار خودت داری می گویی، هر دستوری بدهند، انگار خودت داری می گویی. هر نهی ای کنند، انگار خودت داری می گویی نکن. ببین خدا چه کسانی را برای ما انتخاب کرده است. این عین خدامحوری است. خدا نفرموده است که این ائمه معصومین علیهم السلام فقط در بعد علمی و اعتقادی به شما یاد می دهند و اجرای اجتماع را بدهید دست هر کسی که خودتان می خواهید. حتی این اندازه افسار ما را رها نکرده است. گفته است این ائمه معصومین علیهم السلام هم در آنچه که باید یاد بگیرید، از شما مراقبت می کنند و هم در مقام عملی اجتماع هم اینها باید امام شما باشند و اینها باید مجری باشند. اینها باید احکام خدا را برای شما پیاده کنند. خب، چیزی باقی ماند؟ خدا ما را محکم و تنگ بسته که تکان اضافه نمی شود خورد، بر اساس غدیر. یعنی اگر غدیر را بگیرید، خدامحوری مطلق است. خدامحوری مو لای درزش نمی رود. خدامحوری راه فرار ندارد. اگر غدیر اجرا می شد؛ اگر غدیر آنطور که خدا فرموده بود، عملی می شد؛ اصلاً راهی برای فرار از خدامحوری نبود. همه در راه خدا حرکت می کردند. یک کسی یک سوزن کج می رفت، می کشیدند می آوردند داخل. اگر یک کسی یک ذره می خواست بر خلاف امر خدا حرکت کند، چنان در سرش می زدند که حرف اضافه نزند. این شکلی بود که غدیر درست کرد.
سقیفه آمد چکار کرد؟ سقیفه گفت به جای این که ما پس فردایی برویم به جنگ علی علیه السلام که بالای منبر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته، کما اینکه هر روز با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم درگیری داشتند، بهتر این است که از ریشه بکنیم و اصلاً نگذاریم نوبت خدامحوری برسد که یک روز به جنگ خدامحوری برویم. اصلاً خدامحوری نیاید و پیدا نباشد که ما زحمت این را بکشیم که برویم و بگوییم این خدامحوری را باید به طریقی از بین ببریم و باید نابودش کنیم. چکار کرد؟ از همان اول نگذاشت که غدیر برود بالای منبر که هم در بُعد علمی و اعتقادی و فکری مردم را راهنمایی کند و خدامحور کند و هم در مقام اجرایی که همه چیز را دست گرفتند و علی ابن ابیطالب علیه السلام را هم گوشه خانه فرستادند و گفتند اصلاً حرف اضافه بزنی، گردنت را می زنیم. معنای این چیست؟ معنایش این شد که بدون دردسر، بدون زحمت زیاد از همان اول، ریشه خدامحوری را از ته دندانش کشیدند و جوری از اجتماع دور انداختند که صبح فردا که مردم بلند شدند به خیابان آمدند، دیدند یک چیز در اجتماع نیست و آن خدا است. همه چیز هست، همه جای زندگی سر جایش است. یک چیزی از زندگی همه کنده شده و آن هم اسمش خدا است. دیگر نماینده خدا پیدایش نیست. تا دیروز پیغمبر صلی الله علیه و آله بود. اذیتش هم که می کردیم، باز هم بود. حرفش را هم گوش نمی کردیم، باز هم آنجا ایستاده بود. اگر گوش نمی کردیم، خودش می آمد می گفت این کار را نکنید. می آمد جلوی ما را می گرفت اما الان اصلاً نیست. آنجا، جایی که باید یکی می نشست. که مواظب همه باشد، آن آقا دیگر بالای آن منبر نیست. پس «لاَ فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلاَّ أَنَّهُمْ عِبَادُکَ» انگار خدا نیست. آقا رسول الله صلی الله علیه و آله فرمودند: در خواب دیدم میمون ها از منبر من بالا می رفتند، معنایش چیست؟ معنایش این است که منبر یک اقتضاء و یک مفهومی دارد. منبر را در مسجد و در حسینیه می گذارند. یک کسی هم به اسم خدا و پیغمبر بالا می رود و حرف خدا و پیغمبر را به مردم می گوید. حالا خود شما ببینید یک میمون بالای منبر رفته نشسته، چه حالی می شوید؟ می گویید کلاً حساب منبر تمام شد، اصلاً کلاً خدا پاک شد. یعنی چه مثلاً میمون بالای منبر نشسته؟ این را پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده، من که نمی گویم. نمی خواهم مسخره کنم؛ بلکه خود پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند. یا رسول الله! میمون؟ فرمود همین که خدا در قرآن فرموده شجره ملعونه، همین ها هستند. شما الان باورتان نمی شود چون من پیغمبر بالای منبر هستم. اما من به شما می گویم شما روزی خواهید دید این میمون معاویه می نشیند بالای منبر، این میمون عمروعاص می نشیند بالای منبر، این میمون است که می نشیند بالای منبر. این را پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیش بینی کردند یعنی چه؟ یعنی اینکه وقتی سقیفه آمد و او را بالای منبر نشاند، مردم یک نگاه عاقل اندر سفیه کردند و یک خنده جانانه ای از ته جگر کردند و به همدیگر گفتند خدا خلاص است. خدا تمام شد. هر غلطی دلتان می خواهد بکنید. ما که اصل مطلب را کنار گذاشتیم، دیگر فرع مطلب و هرچه می خواهد پیش بیاید، دنباله اش خودش پیش می آید.
پس جنایتی که سقیفه در تقابل با غدیر کرده، اولین و مهم ترین و مؤثرترینش محو خدامحوری است. محو این که ضابطه باید خدا باشد، است. وقتی شما اصل نماینده خدا را کنار گذاشتی، همه چیز را داری تابلو می کنی، همه را جلویش تابلو گرفتی، مردم شما ابوبکر را بالای منبر می دیدید، اما معنای این تابلو این بود که خدا تمام شد. خدامحوری تمام شد. تقید به حرف پرودگار خلاص شد. به همین معنا و همین راحتی. به طوری که می گویند که مرده شور به گریه در می آید، چند نفر از افرادی که وارد مسجد شدند و ناگهان ابوبکر را بالای منبر دیدند و انتظار نداشتند، جوری شوکه شدند، حتی ابوسفیان؛ که گفتند اگر شما هر هدفی داشتید … این سنبل یک چیزهایی را در خاطر می آورد. سوابق این دو آدم با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم این حرف ها را در ذهن ما آورد. اینها تا چند روز پیش می خواستند پیغمبر را بِکُشند. معنای این چیست؟ یعنی قاتل خدا آمده نشسته بالای منبر خدا، قاتل پیغمبر صلی الله علیه و آله یعنی قاتل خدا. مگر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که بود؟ جز نماینده خدا بود؟ اینها مگر بالای کوه نمیخواستند پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را بکشند؟ حالا چطور شد بین این همه آدم، همین آدم نشست بالای منبر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم؟ یعنی واقعاً به این نباید فکر کرد؟ یعنی همینطوری باید ماست مالی کنیم برویم جلو؟ پس خدامحوری را از بین بردند. حالا از این کار دو نتیجه درآمد که این دو نتیجه را هم عرض کنم:
۱) برداشتن نماینده مستقیم خدا از اجتماع و با مخالفت در اصل دستور خدا، مخالفت با سایر دستورات الهی آسان تر می شود. این حرف یعنی چه؟ یعنی اگر بناست به دعوا با خدا برویم و رو در روی خدا بایستیم، به جنگ خدا برویم، دیدید وقتی به بعضی آدم های خلافکار می گویند مثلاً این خلاف را نکن، می گوید من بزرگتر از اینها را انجام داده ام، این که دیگر چیزی نیست. یعنی خودش می فهمد که آدم اگر خلاف عظیمی را انجام داد، حالا اگر مثلاً دارد دروغ می گوید، می گوید شما دروغ می گویید؟ من دو، سه نفر کشته ام، حالا به من می گویید دروغ نگو؟! خودش می فهمد چه کرده که این کار در مقابلش چیزی نیست. مردمی که صبح بلند می شوند، نگاه می کنند و می بینند اولین، مهم ترین، بالاترین دستور خدا را مثل آب خوردن کنار گذاشته اند. حالا این مردم پس فردا دروغ گفتن برایشان گناه حساب می شود؟ عرق خوردن گناه حساب می شود؟ زنا کردن گناه حساب می شود؟ خودش دارد می فهمد که آن بزرگترین دستور خدا را مثل آب خوردن کنار گذاشته. خب پس من که به جنگ خدا رفته ام، من که حسابم پاک است، من که در دشمنان خدا اسمم ثبت نام شده، پس چرا کیف نکنم؟ چرا در بقیه چیزها مخالفت خدا نکنم؟ برای چه مقید خدا باشم؟ خدا به من می خندد. می گوید تو در اصل حرف، حرف من را گوش نکردی، حالا آمدی برای من نماز می خوانی؟ حالا یادت افتاده دروغ نگویی؟ حالا یادت افتاده برای من روزه بگیری؟ تو اصل حرف من را گوش نکردی. حالا به خودت شکنجه می دهی بین رکن و مقام، عمر نوح علیه السلام داری، برای من عبادت می کنی؟ نمی خواهم. خودش می داند که خدا نمی خواهد. بنابراین خودش، خودش را خسته نمی کند.
پس اولین نتیجه این است که وقتی مردم با اصل دستور خدا مخالف کردند، خود به خود در دستورات فرعی خیلی راحت تر، مثل آب خوردن مخالفت برایشان عادی می شود.
۲) نتیجه دوم این محو خدامحوری توسط سقیفه چیست؟ این است که اگر امام غدیر بالای منبر می نشست، تازه بنا بود به مردم بگوید که این کار را بکن و این کار را نکن. این کار نصفش غلط است، نصف غلطش را درست کن. چه در مقام اجرایی چه در مقام فکری. حالا که او آن بالا نشسته، حالا که اجازه حرف زدن به او نمی دهند، خود به خود مردم اصلاً خدامحوری را یاد نمی گیرند. از چه کسی باید یاد بگیرند؟ بروند از ابوبکر یاد بگیرند؟! این خودش بابا آب داد را بلد نیست بنویسد، بروند به او بگویند تو به ما خدامحوری یاد بده؟ می گوید من اصلاً نمی دانم خدا چگونه است و چگونه باید به خدا معتقد باشم تا محور خدا را به شما بگویم. این طبیعی است. حالا برای گاهی مواقع مطلب خودش را به جای خود نشان می دهد. شما ببینید یک نماد قشنگ خدامحوری نماز است، عبادت خدا. خلیفه مسلمین، نماینده خلیفه مسلمین (کمی دقت کنید. می خواهم بگویم خدامحوری به کجا رسید) بلند شده، آنقدر هم آدم خوبی است که وقت نماز صبح از خواب خود گذشته، بلند شده آمده در مسجد کوفه که قطعه ای از قطعه های مقدس زمین است. تشریف آورده در محراب، آفرین عجب نماینده خدایی، اول صبح مردم را به نماز فرا می خواند و خودش هم جلوتر از همه می آید در محراب. نماز را شروع میکند، آنقدر مست است از شراب که شروع می کند در رکوع ترانه می خواند: عَلّقَ القَلبَ رُبابا، بَعدَ ما شابَت و شابا. شرم می کنم از گفتن این. نمی تواند از رکوع بلند شود. آن عرق خورده را استفراغ می کند در محراب. این خاتمه خدامحوری است که در غدیر سر آن بریده شد و تمام شد. این عادی است، یعنی ابوبکر باید این کار را می کرد، عمر باید این کار را می کرد اما آنها خیلی زرنگ تر از این حرف ها بودند. گذاشتند اما بخواهند یا نخواهند عاقبت این کار همین است که شما می بینید.
هشام بن عبدالملک می گوید: اینگونه شراب خوردن به من مزه نمی دهد. یک استخر شراب درست می کند با کله می رود داخل آن شنا می کند و وسط آن هم شراب می خورد. خلیفه مسلمین هم هست. از او خدامحوری در میآید؟ از او چه انتظاری باید داشت؟ واقعاً انتظار همین بود که این کرد. یعنی نشان داد که وقتی سقیفه ای به تقابل غدیر بیاید، باید خلیفه برود در استخر شراب. اگر این کار را نکند، معلوم است دارد اشتباه می کند. معنای آن راه این بود اما کمی دیر خودش را نشان داد. معاویه هم زرنگ بود. نگذاشت خیلی چیزها روشن شود اما آخر گند این راه درآمد. آخر ته آن بیرون آمد، آخر نشان داد که کار به کجا می رسد.
پس مورد دوم اینکه وقتی امام غدیر و نماینده خدا وجود و حضور عملی نداشته باشد، مردم کسی را ندارند که از او خدامحوری را بیاموزند. این هم دو نتیجه این تقابل سقیفه با خدامحوری.
صلواتی بفرستید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجِّل فَرَجَهُم
صوت کامل بخش دوم
ادامه مبحث آثار و نتایج تقابل سقیفه با غدیر:
خلاصه مباحث گذشته:
محو خدامحوری:
خدامحوری یعنی سقیفه در جنگ با غدیر اولین چیزی را که نابود کرد، خدا محوری در زندگی مردم بود با تفاسیری که گفته شد.
هوسرانی و آزادی نامشروع:
ببینید من می خواهم آزاد باشم به شرط رضایت خدا. یعنی این که شما راه خود را بگیر، برو هرکجا دیدی خدا جلوی تو ایستاده، باید بایستی! همه زندگی باید تقیّد به خدا داشت. آزاد مطلق! در دین خود به هیچ شکلی نداریم. یعنی آزادی شما مشروط است. شما نمی توانی ابتدا بگویی فعلاً که همه چیز عیب ندارد، ما انجام دهیم. حالا اگر کسی جلوی ما در آمد و گفت انجام نده، انجام ندهیم. نه این غلط است. اصلاً این دین ما نیست. دین ما این است که اول بپرسی بگویی خدایا من آزاد هستم در انجام این کار؟ اگر گفت آزادی، راه بیفتی.
بشر هوسرانی و آزادی را خیلی دوست دارد. شیطان هم ماشاءالله همان پشت ایستاده، زرق و برق دنیا هم که مدام در مغز آدم جرقه می زند، هوس هم که از داخل گل می کند و به قول ساده دل آدم می خواهد دیگر! هوس یعنی دلم می خواهد. خب دل ما خیلی چیزها را می خواهد. از سه طرف: شیطان، ظاهر دنیا و نفس اماره هجوم می آورد، می آید می بیند جلوی او یک خدای عظیم ایستاده، خدایی که او را هیچ کاری نمی توان کرد. نه می شود او را نابود کرد، نه می شود از دست او فرار کرد. فرار هم بکنی، فردا دوباره یقه تو را می گیرد. بشر این موارد را می فهمد و متوجه می شود با کسی طرف است که مقابله کردن با او خیلی سخت است. پس می آید دنبال این می گردد که راهی پیدا کند که بتواند این غلط را بکند بی آن که کسی مانع او گردد. می گوید: ما جهنم را خریدیم. یا خدا مهربان تر از آن است که ما را عذاب کند یا دلت باید پاک باشد و … خدا هم آن قدر مهربان است که الان گوش کسی را نمی گیرد. من می خواهم الان کیف کنم، فردا هم جهنم آن را می روم. حالا نمی فهمد چه می گوید! ۸۰ درصد مردم این کار را انجام می دهند. همین جا هست که سقوط می کنند و پایین می روند. انسان ها مبتلای به این درد هستند.
سقیفه آمد چکار کرد؟ سقیفه آمد اصلاً برای هوسرانی مردم، برای باز گذاشتن راه کیف مردم و آزادی مردم در آن چه که دل آن ها می خواهد، به روشی راه را باز کند و خدا را از سر راه بردارد، به روشی این حس مواظبت را از جان مردم بگیرد که نه تنها بتوانند هوس خود را انجام دهند که با مجوز خودشان این کار را انجام دهند، یعنی برای آن مجوز هم صادر کنند. اگر یک غلطی می کند، بگوید این حدیث ابوهریره است که پیغمبر صلی الله علیه و آله گفته این کار را بکنید. حالا دقیقاً پیغمبر صلی الله علیه و آله ضدّ آن را گفته اند. اما طوری برنامه را چیده، طوری آماده سازی کرده به محض اینکه لازم می شود، فوراً تلفن می زنند به عبدالله عمری، عایشه ای، ابوهریره ای، آقا کجا تشریف دارید. خیلی ضروری است حدیث لازم شده، مطلب هم خیلی اساسی و واجب است برای کل اجتماع هم منفعت دارد. فقط شما تشریف بیاور این حدیث را ۵ دقیقه جعل کن تا چندین میلیارد بگذاریم در جیب تو، این حدیث را صادر کن و برو. ۵ دقیقه هم بیشتر نمی کشد! معامله از این بهتر؟ در ۵ دقیقه هم جیب شما پر می شود، هم آب هم از آب تکان نمی خورد. هر کسی هم بگوید، می گویند: اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله گفته اند. این فرد پیغمبر صلی الله علیه و آله را ۲ ماه بیشتر ندیده که این همه حدیث، بیش از صد هزار حدیث از پیغمبر صلی الله علیه و آله نقل کرده است. حدیث افرادی مثل سلمان که از اول با پیغمبر صلی الله علیه و آله بودند، به ۵۰۰ تا نمی رسد. اما این که ۲ ماه پیغمبر صلی الله علیه و آله را دیده، همین طور تند تند دارد حدیث صادر می کند. خب ابزار هوسرانی مردم هم آماده است. یعنی سقیفه در این باب دو کار کرد.
سقیفه با اجرای هوس خود درباره خلافت و مردمی که به آن راضی شدند، بزرگترین هوسرانی و آزادی را به اجرا درآورد. این اصل مطلب؛ یعنی هوسرانی فقط این نیست که یک نفر یک لیوان شراب بخورد. فقط این نیست که کسی وقتی که دروغ لازمش می شود، بگوید. اصل هوسرانی این بود که مردم اول کار دیدند غدیر و علی علیه السلام و خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله را هوسشان نمی خواهد، دلشان نمی خواهد، بدشان می آید. به همین راحتی این حرف به این بزرگی خدا را که گفته است این نماینده من باشد، انداختند آن طرف و یک نفر دیگر را به جای او گذاشتند. کسی که این جا هوسرانی کند، شراب را مثل آب خوردن می خورد، دروغ را مثل آب خوردن می گوید. این کار از هزار تا آدم کشی بدتر است. کسی که شصت نفر را کشته است، دیگر سر یک شراب خوردن نمی ایستد، دیگر سر یک زنا معطل نمی شود، کسی که بزرگترین مورد هوسرانی را به اتمّ وجه انجام داد و سنگ تمام گذاشته، چه کسی؟ غاصبین خلافت؟ نه وَالله، «ارتَدَّ النّاس بَعدَ رَسول الله صلى الله علیه وآله اِلّا ثَلاثَه» همه شریک اند. همه هوسشان همین بود که علی علیه السلام نباشد. یعنی به نظر من اگر بارک الله منفی به کسی باید گفت، همین جاست.
آدم هنوز شاخ در می آورد که ۱۲۰ هزار آدم دو ماه قبل با شخصی بیعت کنند، بعد به همین راحتی طناب بیندازند دور گردنش، بگویند بیعت کن. این تعجب ندارد؟! من بارها از جوان ها شنیده ام، می گویند مگر می شود! چطوری باید ثابت کنم که می شود؟ راست می گوید، تعجب دارد! چه قدر بشر باید هوسران باشد که برای اجرای هوسش حاضر باشد بزرگترین دستور خدا با این همه تأکید را به این راحتی رها کند و هوسش را اجرا کند! چه کسی؟ همان چند نفر؟ نه تمام آن جمعیت دست به دست هم دادند. هوس روی هوس گذاشتند. همه هوس ها جمع شد. همگی حمله کردند غدیر را پایین کشیدند. به همین راحتی! در واقع پایین نکشیدند، اصلاً نگذاشتند که بالا برود. این قدر هنر داشتند که وقتی در سقیفه جمع شده بودند، انصار می گفتند ما باید خلیفه باشیم، مهاجر می گفتند ما باشیم. پس علی علیه السلام کجاست؟ اصلاً انگار نه انگار که راجع به امیرالمؤمنین علیه السلام صحبتی بوده است. یعنی همگی دست به یکی کرده اند و آن هوس ته دلشان را ظاهر کردند و خوب هم اجرایی کردند! والله یک نفر می خواهد شراب بخورد، این قدر جرأت ندارد، جلوی مردم نمی خورد. می رود یک جا قایم می شود و می خورد. یک نفر می خواهد زنا کند، سعی می کند کسی نفهمد. اما اینها بزرگترین امر خدا را علنی و جلوی چشم همه انجام دادند و تا امروز هم به آن افتخار می کنند. همه اینها سوز دارد، فهمیدن دارد، درک لازم دارد که اینها بزرگترین هوسرانی تاریخ را به اجرا درآوردند. حالا درست شد.
می رویم سر نتیجه اش! وقتی افرادی در این حد هوسشان را به اجرا در آوردند، به دو چیز بزرگ دست پیدا کردند. یک این که باب هوس بازی باز شد. یعنی همه مردم. بعضی وقتها شما وارد یک جمعی می شوید که با تیپ متدینین نمی سازند، اینها وقتی صحبت می کنند، یک جوری با هم صحبت می کنند که آن شخص متدین می گوید من بلند بشوم بروم. این فضا اصلاً برای من قابل تحمل نیست. برای آنها هم قابل تحمل نیست. چون آنها اگر اسم نماز را هم بیاورند، الکی می آورند. من می فهمم که به خاطر قیافه من اسم نماز را می آورند. اجتماع بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز می خواند. همه می دانستند که الکی نماز می خوانند. چون همه می دانستند که بزرگتر از نماز را زیر پا گذاشتند. مگر با خدا شوخی داریم؟ یعنی آنهایی هم که این کارها را می کردند، می دانستند که خودشان را مسخره می کنند. می دانستند که با خدا شوخی می کنند. خودشان می دانستند! بعد ما می گوییم که عجب نماز خوشکلی در مکه می خوانند! عجب نماز جماعت یک دستی در کنار کعبه می خوانند! حالا این که جلوی چشممان است و دیگر همه چیز گندش در آمده است را به این بزرگی می گوییم، وای به حال این که آن روز بودیم. تازه آن روز که کنار قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، کنار منبر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز جماعت میخوانند. اول صبح در تاریکی عمر بن خطاب میآید در محراب میایستد و مردم بدو بدو می آیند، از همه جا نماز می خوانند. به جان خودم ته قلبشان همه می دانستند که خدا را مسخره می کنند. همه ته قلبشان می دانستند با خدا شوخی می کنند. همه به خدا چشمک می زدند که خدایا داریم مسخره ات می کنیم! اگر این نماز نبود، نمی توانستیم این غلطها را با خیال راحت انجام دهیم. این نماز یک پوسته است، ظاهری درست کردیم برای این که بگوییم ما مسلمانیم. در سایه اش خیلی چیزها می خوریم. خیلی چیزها گیرمان می آید. می رویم ایران را فتح می کنیم، غارت می کنیم. می رویم شام را فتح می کنیم، غارت می کنیم، به اسم اسلام! می رویم عراق را فتح می کنیم. اینها همه اش در سایه آن نمازی است که شما می بینید. معاویه حرکت می کند، میگوید ما مقدس بازی خرج اهل شام نکردیم، حیف است این یکی هم خرجش کنیم. به عمروعاص گفت: به نظر تو می شود؟ گفت: بله می شود. گفت: چطوری؟ گفت ما می خواهیم حرکت کنیم برای جنگ با علی علیه السلام! روز جمعه دو روز دیگر است، امروز چهارشنبه است. ما می خواهیم یک قدم دیگر جلو برویم، بگوییم مردم حیف است که نماز جمعه از دستمان برود، الان هم که چهارشنبه است داریم می رویم. عیبی ندارد برای این که این ثواب را از دست ندهیم، روز چهارشنبه نماز جمعه را می خوانیم و حرکت می کنیم. مردم کلی کیف کردند، گفتند: بارک الله. اگر اینها نبود که نمی توانست به جنگ علی علیه السلام بیایند. اگر این پوسته ظاهری و کلک ظاهری نبود که نمی توانست مقابل علی بن ابیطالب علیه السلام بایستد!
یعنی ما باید این قدر خام باشیم!
این قدر نفهمیم که آن نمازی که سقیفه در مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله می خواند، نماز نیست!
در آن نماز ابوبکر به خالد گفته استک وقتی سلام نماز را گفتم، شمشیر را در بیاور، گردن علی علیه السلام را بزن!
این نماز است؟!
این نماز پوسته نیست؟
این نماز سایه نیست؟
این نماز تابلو نیست؟
این نماز کلک نیست؟
امام جماعتش به خالد گفته است وقتی من سلام نماز را می دهم، گردن علی علیه السلام را وسط مسجد، جلوی مردم بزن! شما به این نماز چه می گویید؟ من اصلاً مانده ام که چرا باید به این بگوییم نماز! حالا اینها مثال است. خیلی واردش نشوم. نتیجه این که این مطلب و این هوسرانی دو نتیجه بزرگ با خودش آورد:
الف) وقتی مردم و غاصبین بزرگترین هوسرانی را بر سر خلافت انجام دادند، هوسرانی های دیگر بسیار سهل می شود. ب) افرادی که بر اساس هوسرانی بر سر کار می آیند، راه را برای بقیه هوسرانی های مردم باز می کنند.
کمی دقت کنید. کم کم به زمان امثال هارون می رسیم. اگر حوصله کردید، بعضی وقتها می خواهم بگویم اشاعه فحشا نشود، نروید بخوانید، اما برای فرهیختگان عیبی ندارد، بروید بخوانید. در زمان هارون در کوچه و بازار زن و مرد به هم بند میکردند مثل همین چیزی که اروپا هست، ان شاءالله در ایران نیست، ان شاءالله! در زمان هارون به همین راحتی در جامعه اسلامی زن و مرد در خیابان به همین راحتی به همدیگر به قول امروزی ها پیغام ارتباط می دادند. چرا؟ خلیفه که در آن قصر نشسته است، خلیفه مسلمین بر نصف کره زمین است. وقتی دارد با مقامات عالی مذاکره می کند، می گوید از این طرف باید یک دالان باشد، یک زن برهنه آنجا باشد، من ببینم و حرف بزنم. اینها را از روی سند می گویم. شما را به خدا کمی فکر کنید که چه دارم می گویم. خلیفه می گوید هوس بازی های دیگرم هیچ، با همه محارمم هر غلطی خواستم کردم هیچ، الان که دارم با یک مقام عالی رتبه داخلی یا خارجی در قصرم صحبت می کنم، باید در دالانی، زن برهنه ای باشد، من گاهی به او نگاه کنم و حرف بزنم. یعنی هوس تا این حد! آن وقت از این آدم شما چه انتظاری دارید؟ که جلوی هوس های مردم را بگیرد؟! چنان برای ایشان مجوز هوس صادر کند که خودشان هم باورشان نشود که تا این اندازه میتوانستند در هوس بازی جلو بروند و تا این اندازه در هوسرانی پیش بروند! شما فکر میکنید قوم لوط و اینها چه بودند؟ این ها هم آخرش به همان جا رساندند. باز کثافت کاری را در قوم لوط که می بینید، حضرت لوط یک عده ای را داشت که قاطی آنها نمی شدند اما این جا خلیفه خودش این کاره است. آن بالا نشسته است و همه عالم و آدم هم می دانند که خلیفه این کاره است. می دانند که چون خود او هر کاری می کند، دیگر نمی تواند شخصی را بازخواست کند. آن وقت چهار تا مفتی می گذارد و عالم درست می کند! یحیی بن اکثم را درست می کند که به خدا قسم عرق به پیشانی می آید. می دانی یحیی بن اکثم کیست؟ کسی که نعوذ بالله (به عنوان مثال) آیت الله العظمی و قاضی اکبر مملکتشان است. یعنی دیگر از او بالاتر نیست. «کَان یَرکِبُ الصَبیَان عَلی ظهره» این طرف و آن طرف می رفت، همیشه چند تا کودک همراه خود می برد. این را تاریخ نوشته و مخفی نبوده است. واویلا … اگر بنا باشد که عالم بزرگ شهر و مملکت همچین شخصی باشد که ثمره سقیفه است، از دست این چه فتوایی برای هوسرانی مردم نباید صادر شود؟! خودش جلو چشم مردم این غلط کثیف را انجام می دهد. طوری بوده است که خودشان در کتاب های خودشان این را نوشته اند که یحیی بن اکثم چه کارهایی را انجام می داده است. حالا شما چه انتظاری از این آدم دارید؟ در کتاب های ابوحنیفه و فتاوای امثال ابوحنیفه از علمای بزرگی که آنها در آن زمان داشتند که فتواهای بسیار خنده دار و عجیبی در آنها وجود دارد. من واقعاً از این جلسه یک مقدار شرم دارم، شاید شیوع این کلمات و این داستان ها را خدا راضی نباشد. ولی مجبورم این را بگویم که بدانید عاقبت این که آدم در اصل مطلب هوس را اجرا کند، از کجا سر در می آورد.
خلاصه این که مثلا خلیفه می نوشت موردی پیدا شده که محرم است و فلان است. آقای مفتی این را یک طوری برایم حلش کن. فتوا می داد که به این دلایل اگر شما با این محرم ازدواج کنی، عیبی ندارد! ای کاش همان موقع می شد، الان هم در کتاب هایشان موجود است! یعنی فتوای آقا بعد از هزار و دویست سال هم هنوز در کتاب هایشان موجود و شرم آور است. چون خلیفه هوس کرده است که با فلان مورد ارتباط داشته باشد و به قاضی هم گفته است اگر این را درست نکنی، گردنت را می زنم. این آقا هم نشسته به اسم اسلام کار را درست و فتوا صادر کرده تا انجام شود. آن قدر علمای بزرگی که زمان هارون و امثال او بودند، برای آب جو یا فقاع که مست می کند، فکرهایی کردند. برای این که خلیفه می خواست آب جو بخورد. شراب هم می خورد اما می خواست بگوید علناً من نمی خورم و یک چیزی درست کنید که مجوز هم داشته باشد و هم ما بخوریم و هم مردم بخورند، مست هم بشوند. مجوز هم داشته باشد، آبجو یا همان فقاع را حلال کردند. بر سر این مطلب ائمه علیهم السلام چه احادیثی که نداشتند! مردم هم برای این که این کار را بکنند، دنبال کسی بودند که بالا نشسته بود و از دست هوسرانان گذاشته شده بود و بلد بود چطور هوسرانی مردم را حل کند. نتیجتا افرادی که بر اساس هوسرانی سر کار بیایند، خوب بلدند چطور راه های هوسرانی را برای مردم باز کنند. این نتیجه دوم این هوسرانی بود که پایه گذارش سقیفه شد و آن روزی که پایه سقیفه را گذاشتند.
این قسمت را از کلام حضرت زهرا سلام الله علیها در مورد این مطلب اینجا می نویسم: چه زمانی است؟ زمانی که حضرت زهرا سلام الله علیها در حال احتضار هستند و مردم تازه متوجه شدند که عیادت خوب است و می دانند تا دو روز دیگر هم نیست. خانم های مهاجر و انصار خدمت حضرت زهرا سلام الله علیها رسیدند. در زمانی که حضرت فرمود: یا ابالحسن! من توانی ندارم. تو مرا در بستر به چپ و راست کن، آن موقع برای عیادت آمدند. در همچنین موقعیتی حضرت به زنان فرمود: «وَ مَا الَّذِی نَقِمُوا مِنْ اَبِی الْحَسَنِ علیه السلام؟» چرا شما علی علیه السلام را بالای منبر نگذاشتید؟ نفرمودند: ابوبکر یا عُمَر نَقِم مِنْ اَبِی الْحَسَنِ علیه السلام نه این که اینها نگذاشتند علی علیه السلام بالای منبر برود. همه شما بودید که نگذاشتید. وَ مَا الَّذِی نَقِمُوا مِنْ اَبِی الْحَسَنِ علیه السلام؟ کلمه نَقِمُوا این قدر کلمه ظریف و تیزی است. یعنی از چی علی علیه السلام بدشان می آمد و مگر علی علیه السلام چه داشت که نگذاشتند. و بعد فرمود: خودم می گویم که چرا نگذاشتند. می گویم که کجای کار گیر داشت. کجای کارشان سوزن داشت و چرا مردم نمی گذاشتند این کار بشود. فرمودند: «نَقَمُوا مِنْهُ وَ اللهِ نَکِیرَ سَیْفِهِ، وَ قِلَّهَ مُبالاتِهِ بِحَتْفِهِ، وَ شِدَّهَ وَطْأَتِهِ، وَ نَکالَ وَقْعَتِهِ، وَ تَنَمُّرَهُ فِی ذاتِ اللهِ» علی علیه السلام کسی بود که پای خدا وسط می آمد، محکم می ایستاد و به هیچ کس تخفیفی نمی داد. می ایستاد، گرچه به قیمت جانش باشد. مردم کی همچنین چیزی را می خواستند و کی حوصله همچنین کسی را داشتند؟! هر حرکت اضافه ای کسی بخواهد بکند، تا آخر آن و تا پای جانش می ایستد و هیچ تخفیفی نمی دهد. «تَنَمُّرَهُ فِی ذاتِ اللهِ» محکم می ایستد. حضرت زهرا سلام الله علیها نبض مردم را فشار داد، فرمودند: بگویم چرا از علی علیه السلام بدتان می آمد؟ چرا نگذاشتید علی علیه السلام بالای منبر برود؟ بگویم در دلتان چه بوده و چه نبوده؟ … پشت گوشتان را بخارانید… همین بود که می دانستید علی علیه السلام بیاید، پای حرف خدا می ایستد و شما را رها نمی کند. تا حرف خدا را به کرسی ننشاند، تا گوش تک تک شما را نکشد، رهایتان نمی کند. بله مشخص است که آدم هوسران و کسی که دلش بخواهد هر غلطی بکند، کِی طاقت این چنین آدمی را دارد؟ کی طاقت علی بن ابیطالب علیه السلام را دارد؟ برای همین همه شما جمع شدید تا به هر قیمتی نگذارید علی علیه السلام بالای منبر برود که اگر برود، پدر شما را در می آورد! این حرف دل شما بود اما نگفتید. در ظاهر امر دو دستی با ابوبکر بیعت کردید. نامردها! مگر ابوبکر تحفه بود که رفتید با او بیعت کردید؟ خودتان می دانستید که با چه کسی بیعت می کنید که حتی به ظاهر دنیایتان هم نمی خورد اما گفتید علی علیه السلام نباشد و هر که می خواهد باشد. این کلام حضرت را شاهد و برکت گفتارمان می آورم که فرمودند:
«وَ مَا الَّذِی نَقِمُوا مِنْ اَبِی الْحَسَنِ(علیه السلام) نَقَمُوا مِنْهُ وَ اللهِ نَکِیرَ سَیْفِهِ، وَ قِلَّهَ مُبالاتِهِ بِحَتْفِهِ، وَ شِدَّهَ وَطْأَتِهِ، وَ نَکالَ وَقْعَتِهِ، وَ تَنَمُّرَهُ فِی ذاتِ اللهِ»
ادامه بحث پاسخگویی به سؤالات:
پرسش: در ماجرای کشتن خالد که ابوبکر گفته بود امیرالمؤمنین علیه السلام را بکش، مگر امیرالمؤمنین علیه السلام پشت سر ابوبکر نماز خواندند؟
پاسخ: مصیبت های ما که یکی دو تا نیست. البته این هم یک مصیبت است. پاسخ این است که در آن زمان و در زمان خلفای غاصب تا زمانی که کسی بیعت نکرده بود، ولو اجباری و به زور، می گفتند چون با ما بیعت نکرده، ما دست زور سرش نداریم. اما به محض این که بیعت می کرد، چند چیز را حتما از او می خواستند:
۱) این که به هیچ وجه بر خلافش صحبت نکند. به همین دلیل که امام حسین علیه السلام که با معاویه بیعت فرموده بود (به اجبار). گزارشگرها یک خبر کوچک به معاویه گفتند که امام حسین علیه السلام این حرف را زده، بلافاصله معاویه برای حضرت نامه نوشت که مگر با من بیعت نکردی، پس چرا بر ضد من حرف می زنی؟
۲. این که در نماز جماعتشان (البته بدون عذر) حتما باید شرکت کند. اگر نمی آمد، معنایش این است که سر مخالفت دارد و مردم ببینید که نمی خواهد بیاید. کأنّ پرچم مخالفت بلند کرده است. برای همین امیرالمؤمنین سلام الله علیه به دلیل آن بیعت اجباری مجبور بود که در نماز آن ها شرکت کند. حتما حضرت با خود گفته بود که همه چیز ما را سوزاندند، این هم یکی است. اگر قرار است گریه کنیم، خیلی چیزها برای گریه است. این هم یکی ولی عملاً این اتفاق افتاده است.
سؤال: دو خلیفه اول یعنی ابوبکر و عمر را مردم قبول کردند، اما عثمان و امیرالمؤمنین علیه السلام را در ظاهر هم قبول نکردند. با عثمان جنگ و دعوا شد و امیرالمؤمنین علیه السلام هم همه می دانید چه اتفاقاتی افتاد؟
پاسخ: شما از این چه نتیجه ای می خواهید بگیرید؟ عرض کنم قبول نکردن های مردم دلایل زیادی دارد و قبول کردن هایشان هم دلایل زیادی دارد که همه اش درست نیست. یعنی از نظر ما چیزی به اسم مردم نداریم، مردم هر کاری کردند، هر غلطی کردند، گور بابای مردم و هر غلطی هم نکردند، باز گور بابای مردم. چیزی به عنوان ارزش در دین ما به عنوان مردم وجود ندارد. مردم بگویند این کار را بکنید، مردم خوششان بیاید، مردم خوششان نیاید. عرض کردم هرکس سندی دارد، بیاورد. هیچ جای دین ما، اصلا دین ما بر اساس همین است که مردم خفه خوان و خدا حرف بزند. مردم از زمان ابوبکر و عمر که معلوم است، همان بود که عرض کردم. اگر این را ول کنیم علی علیه السلام است، پس نگذاریم علی علیه السلام بیاید، ولو به قیمت این که هر آشغالی بخواهد بیاید. آن دو هم زرنگ بودند. چنان با حقه بازی ظاهر را حفظ کردند که اگر بنا بود افرادی هم به خاطر ظاهر و مسائل ظاهری از اینها بدشان بیاید، کاری نکردند که به قول ما خودشان را لو بدهند و اتفاقاتی زیر زیرکی می افتاد که سلمان از طرف امیرالمؤمنین علیه السلام آمد سراغ ابوبکر و فرمود: اگر این حرفی را که الان می گویم، عمل نکنید، تو را لو می دهم. فلان اموال برای زکات از سمت کجا می آمد و همه را گرفتی و برای خودت گذاشتی. یک نمونه در بحارالانوار هست. از این کارهای مخفی زیاد می کردند که اموال را می خوردند و می چاپیدند اما نشان نمی دانند و کار را بلد بودند.
عثمان که رسید، یک مقداری باد در غبغبه اش رفت و خیال کرد خبری است و خیلی مسلط شده و هر کاری می تواند بکند. در زمان عثمان مقداری دایره اموال، در فتح ایران وسیع شده بود. عثمان شروع کرد به قسمت کردن اموال برای فامیل های خودش و بیش از آن که باید به مردم می داد، به فامیل و دار و دسته خودش می داد. مردم به خاطر خدا قیام نکردند، مردم به خاطر خدا از عثمان بدشان نیامد. چرا همه را خودت می خوری؟ به ما هم بده بخوریم. سر این بود. البته همه این جور نبودند. مثلا عمار و اینهایی که مخالف بودند، واقعاً بودند اما اکثر آنهایی که با عثمان سر جنگ و دعوا داشتند، سر این بود که عبدالرحمن بن عوف می گفت تو چرا باید خلیفه شوی. من که جلوتر از تو رفیق عمر بودم. آن دعوایش سر چیز دیگری بود و دار و دسته ای هم برای خودش درست کرده بود. یک عده هم به عثمان گفتند که دادی به فامیل ها و دار و دسته خودت خوردند، به ما هم باید بدهی. اگر یک مقداری عقل داشت و درست قسمت می کرد، صدایشان در نمی آمد و خیلی هم طرفدارش می شدند. بلد نبود و یکم اشتباه کرد.
اما نوبت امیرالمؤمنین علیه السلام که رسید، همانی بود که حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند. آقا وقتی رسیدند بیت الخلیفه یا دارالعماره (آن جایی که پول ها را جمع می کنند)، فرمودند یک چراغش را کم کنید که بیت المال مسلمین تحمل این قدر ضرر را ندارد. طلحه و زبیر آمدند گفتند سهم ما را ابوبکر و عمر بیشتر از همه می دادند. معلوم است که آن زمان این دو خیلی از ابوبکر و عمر خوششان می آمده، چون سهمشان را زیادی می دادند. ببینید چقدر حواسشان جمع بوده است. به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود، حضرت به اندازه یک کارگر ساده به طلحه و زبیر داد. می خواهید بخواهید و نمی خواهید، بلند شوید بروید بیرون. رفتند جنگ راه انداختند. معلوم است که علی علیه السلام را به این حالت نمی خواهند. پس این نخواستن های مردم یک چیز نیست و هرکس یک چیزی را نمی خواسته است. بروید بگردید ببینید ریشه و پایه و اصل بد آمدن چیست.
سؤال: آیا حضرت وقتی پشت ابوبکر نماز می خواند، اقتدا می کردند؟
پاسخ: بله، اقتدای ظاهری دیگر. شما خودت اگر یک جایی بروی و گیر بیفتی در مسجد اهل سنت، اقتدا می کنی، هر چند اقتدای ظاهری. با دلت که نماز نمی خوانی. ظاهرش اقتدا می کنی و بعدش دوباره نمازت را می خوانی.
این اقتدا کردن اشکالی ندارد؟ خب به قول شما بعدش هم نمی خواهد بخوانی. چون به ما فرمودند که وقتی در ظاهر تقیه می کنی، نمازت درست است. همه این ها تقیه است. حدیثی که دفعه پیش خواندم را هم بگویم و جلسه ختم شود. عمر وقت مردن به حضرت گفت حلالم کنید. امیرالمؤمنین سلام الله علیه پیشنهاد او را قبول کردند به شرط اینکه عمر به مسجد بیاید و یا کسی را به مسجد بفرستد و علنی بگوید عمر از من حلالیت خواسته، عمر به من گفته غلط کردم. عمر به من گفته ببخشید و به این شرط حلالت می کنم. عمر قبول نکرد. وقتی مجلس تمام شد، امیرالمؤمنین علیه السلام رفت. پسر عمر به بابایش گفت: بابا تو که داری می میری و دکتر هم جوابت کرده و این همه هم در حق علی علیه السلام جنایت کردی. این را که دیگر خودمان می دانیم. گفت به این یک کار کوچک حلالت می کنم. برای چه این فرصت را از دست دادی، گفت: «أَرَادَ أَنْ لَا یَسْتَغْفِرَ لِی بَعْدِی اثنان» من می خواهم تا روز قیامت بگویند عمر رضی الله عنه (استغفرالله). یعنی الان اگر من یک غلط کردم، بگویم هرکس بعد از من بیاید، به عمر تف می کند. برای این که این اتفاق نیفتد، من این حلالیت را نخواستم.
دفعه قبل قرار شد من متن و آدرس این حدیث را بیاورم. این جا خدمتتان می نویسم و هرکس خواست یادداشت کند. «إِنَّمَا أَرَادَ أَنْ لَا یَسْتَغْفِرَ لِی رَجُلَانِ مِنْ بَعْدِی.» از آن کلمات قصار اعتقادی ماست که به نظر من جا دارد همه حفظ کنند. آدرس بحارالانوار، جلد ۳۰، صفحه ۱۴۲. هرکس خواست، مراجعه کند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
صوت کامل بخش سوم
بسمِ اللهِ الرَحمنِ الرَّحیم
وَ بِه نَستَعین انَّهُ خَیرُ ناصرٍ وَ مُعین و صلّی اللهُ علی مُحمدٍ و آله الطّاهِرین
المستغاثُ بِکَ یا صاحِبَ الزَّمان
ای حجت حق به ملک حق شاه تویی / امروز به خلق هادیِ راه تویی
درد دل ما ز لطف خود درمان کن / از درد دل هرکسی آگاه تویی
علامه قزوینی مسئول شهریه طلاب حوزه علمیه کربلای مقدسه بودند. می گویند: یک ماه اصلا شهریه ای نبود پرداخت کنند. شب جمعه ای رفتم حرم مطهر آقا امام حسین علیه السلام. عریضه ای نوشتم. داخل ضریح انداختم با این عنوان:
«یا صاحب الزمان! یا بقیه الله! شهریه طلاب مانده است. اگر قضیه سید بحرالعلوم در مکه کوه صفا و حواله دادن برای او حقیقت دارد، برای ما هم حواله ای بدهید تا این شهریه را پرداخت کنیم.»
از حرم برگشتم. بعد از نماز صبح در خانه را زدند. رفتم دیدم یکی از تجار بغداد است. گفت آقا آمدم صبحانه را در خدمت شما میل کنم. تفضل بفرمایید، خوش آمدید. صبحانه خورد. ایشان تا خواست برود، یک حواله داد. رفت. نگاه کردم دیدم دقیقا مبلغی است که باید شهریه طلاب را پرداخت کنم. نگاه کردم به آسمان. دیدم هنوز خورشید طلوع نکرده. گفتم یا بقیه الله نگذاشتید آفتاب صبح جمعه طلوع کند و حواله را برای ما دادید.
درد دل ما ز لطف خود درمان کن!
از درد دل هرکسی آگاه تویی
یا ابن الحسن یا ابن الحسن
به به همه با هم بلند
یا ابن الحسن یا ابن الحسن
آقای عالم
یا ابن الحسن یا ابن الحسن (تکرار)
برای سلامتی وجود مقدس آقا امام زمان علیه السلام صلوات ختم بفرمایید.
توفیقی بود که امروز در این محضر علم و مکان مقدس، مدرسه علیمه جوادیه، در خدمت شما غدیر پژوهان و طلاب علوم دینی و دانش جویان علم دین و معارف اهل بیت علیهم السلام باشم. غدیریه ای می خوانم و رفع زحمت می کنم تا ان شاءالله به فیض درس های تأثیرگذار حضرت استاد انصاری نائل می شویم. هدیه به روح والد ایشان و حضرات آیات امامی بزرگان اصفهان، والد حضرت آقای شریفی که مؤسس و مدیر غدیرستان هستند و این برکات را الحمدالله شامل حال همه ما در این چند سال کرده اند، اموات خودتان، من عاصی همه را بهره مند کنید به ذکر صلوات بلند بر محمد و آل محمد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
چون که احمد کعبه را بدرود گفت با خدایش آن چه در دل بود، گفت
کی خدا این آخرین حج من است کاروان آماده کوچیدن است
گشت پایان عمرم و باقیست کار کی شود امر ولایت آشکار
خدایا گرچه می دانم علی باشد امام او بود لایق برای این مقام
لیک خواهم بر ملا گردد سخن تا بداند پیر و برنا، مرد و زن
چون که بسیار است بد خواه علی گر نباشد از تو وحی منزلی
در غدیر خم که نام برکه ای است داد احمد را خدا فرمان ایست
کی نبی این جا غدیر خم بود آب او هر قطره یک قُلزم بود
شاهراه کشورِ جان است این پایگاه علم و ایمان است این
چار راه حادثات عالم است جلوه گاه نور اسم اعظم است
یا رسول الله
باشد این جا مقصد پیغمبران کوی دانشگاه نسل هر زمان
وقت ابلاغ است بلغ یا رسول تا شود سعی تو پیش ما قبول
همرهان را خواند احمد با شعف رفتگان باز آمدند از هرطرف
گرد آن پیغمبر والا تبار اجتماعی شد فزون از صد هزار
از جهاز اشتران کاروان منبری بر ساختندش در میان
پس نبی بر اوج منبر پانهاد مرتضی را در کنارش جای داد
دست او بگرفت و کرد او را بلند بر سر دستش نبی ارجمند
شد قیامت از قِران مهر و ماه مهر می شد با مه این جا اشتباه
جمله آیات خدا تاویل شد از ولایت علم و دین تکمیل شد
گفت هرکس را من هستم ولی هست بعد از من ولی او علی
علی علی جانم علی
یا علی
گفت هرکس را که من هستم ولی هست بعد از من ولی او علی
پس پیمبر وال من والاه گفت بارالها عاد من عاداه گفت
گفت یا رب دوستانش دوست دار بار الها دشمنش دشمن شمار
الّلهُمَ والِ مَن والاه و عادِ مَن عاداه و انصُر مَن نَصَرَه واخذُل مَن خَذَله
جمعه ها برای همین می گویند دعای ندبه بخوانید. ما فقط غدیر را در ذی الحجه می شناسیم. اما نه، حضرات معصومین علیهم السلام فرمودند و دستور داده اند که دعای ندبه جزو آداب جمعه است. باید صبح یا شب حتما این دعا را بخوانید، چرا که بخش اعظمی از آن نسبت به حضرت علی علیه السلام و غدیر است.
جمله آیات خدا تاویل شد از ولایت علم دین تکمیل شد
الیوم اکملتُ لَکُم دینکُم و اتمَمتُ عَلَیکُم نِعمتی و رضیتُ لَکُم الاسلامَ دینا
چون که وقت گفتن تبریک شد روز در چشم عدو تاریک شد
بر زبان می راند به به! یا علی برمن و بر مومنان گشتی امیر
در نهان اما گریبان می درید کینه ها در سینه اش می پرورید
در کتاب بی نظیر «الغدیر» نکته ها یابی از این امر خطیر
حسان (حبیب اللَّه چایچیان)
هدیه روح علامه امینی صلوات بلندی تقدیم بفرمایید.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
دو سه خط هم سرود می خوانم. فرمودند توسلی هم داشته باشیم. حالا ببینیم حواله چه می شود.
جشن ولایت چه دلپذیر است
صاحب این عید، حی غدیر است
عید الله اکبر، عید بزرگ خدا است.
به خلق عالم علی، امیر است
افضل اعیاد خدا، عید غدیر است (۲)
بر همگان این ندا مبارک
کمال دین خدا مبارک
خطبه احمد امر خطیر است
افضل اعیاد خدا عید غدیر است (۲)
رسد ندای رسول اکرم که ای تمام مردم عالم
علی پس از این مرا وزیر است (۲)
افضل اعیاد خدا عید غدیر است (۲)
قبل ها در حوزه های علمیه جهان شیعه رسم بوده که قبل یا بعد از دروس علما و مراجع و فضلا روضه می خواندند.
السلام علیکَ یا رسولَ الله
السلامُ علی الحُسین
و علی علی ابن الحُسین
و علی اولاد الحُسین
و علی اصحاب الحُسین
مناجات روز عاشورا از زبان حال اباعبدالله علیه السلام:
الهی بحر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر، بلکه از سر بهتر آوردم
خدایا علی را در غدیر خم، نبی بگرفت رویِ دست
ولی من روی دست خود علی اصغر آوردم
حسین
طلبه و مداح و شاعر باید دلسوخته تر از بقیه مردم باشد و مردم را دنبال خودش به کربلا بکشد و در خانه ائمه علیهم السلام ببرد.
حسین
برای آن که همدردی کنم با مادرت زهرا
برای خوردن سیلی، سه ساله دختر آوردم
بلند بگویید یا حسین
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَهَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ
خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار
صوت کامل بخش چهارم
الحمد الله الذی جعلنا من المتسکین بولایه امیرالمؤمنین والائمه المعصومین علیهم السلام
ادامه موارد تقابل سقیفه با غدیر، بعد از ذکر کلیات، این بحث که اولین آن حذف خدا محوری بود و دومی آزادی و هوسرانی مردم. این دو را به عنوان نتایج و مواردی که از این تقابل سقیفه با غدیر به بار آمد و به ثمر و نتیجه نشست، تا اینجا گفتیم.
اما ادامه مطلب و آثار بعدی آنچه که در اثر تقابل سقیفه با غدیر اتفاق افتاد.
سومین نتیجه و ثمره تقابل سقیفه با غدیر: تغییر ضوابط حسن و قبح از خواست خدا به خواست انسان.
وقتی بنا باشد که غدیر پیاده شود، تمام آنچه که حسن و مثبت و انجام دادنی حساب می شود، ضابطه اش خدا است. یعنی یک نفر باید بگوید که چه خوب است و آن خدا است. هیچ کس، هیچ نیرو و اراده ای، هیچ موجودی حق ندارد بگوید فلان کار خوب است یا خوب نیست. نگاه ما فقط به خدا است. خدایا تو بگویی، ما چشم بسته و در بسته بدون اینکه نیاز باشد حکمتش را توضیح بدهی و دلیلش را بگویی، دربست از تو قبول می کنیم. بگو این کار خوب است، امر و فرمایش تو به عنوان خوب بودن فلان کار به ما برسد، ما همین جوری قبول می کنیم. چون تو را قبول داریم. بر عکسش در غدیر هم همینطور، در کارهای بد هم همینطور. در آنچه نباید انجام داد، هم همینطور. به چه ضوابطی این کارها بد است و نباید انجام شود؟ به چه ضوابطی این کارها انجامش درست نیست و این کارها حتی ضرر دارد! نگاه ما به خدا است. اگر تو بگویی ضرر ندارد و عقل ما بگوید ضرر دارد، عقل خودمان را به زمین می زنیم و حرف تو را می گیریم. چون عقل ما ناقص است و نمی فهمد.
«إِنَّ دِینَ اللَّهِ لَا یُصَابُ بِالْعُقُولِ»
طرف می گوید، روزه اصلاً و کلاً برای بشر ضرر دارد و باعث می شود ویتامین بدن کم شود. کتاب نوشتند. خارجی ها هم قبل از ما نوشتند. ترجمه کردند، نشخوار کردند. خیلی ها هم اینجا بر ضد روزه نوشتند. در سنی ها هم هست، در ما هم هست.
اما یک کلمه: خدایا! تو می گویی اینها چرت و پرت است؟ ما کل این کتابها را در رودخانه می ریزیم و حرف تو را قبول می کنیم. ضابطه اینکه چه کاری بد و قبیح و نباید است، خداست! این ضابطه غدیر است. اگر قرار شد، آدم از زیر بار غدیر بیرون بیاید، قرار شد سقیفه بیاید با بیل و بولدوزر غدیر را کنار بیاندازد، پس خدا کنار می رود. یعنی ما برای تشخیص حسن و قبح هایمان دیگر خدا نداریم. چرا؟ برای اینکه اگر تشخیص حسن و قبح بود، چطور سر همان مورد اصلی حرف خدا را به راحتی دور انداختی؟ خدا گفت: خلیفه و امام و رهبر مردم را خود خدا تعیین کند و هیچکس حق این تعیین را ندارد. در غدیر، این را خدا گفت یا نگفت؟ یک کلام.
حالا شما این ضابطه را اول کار دور انداختید و گفتید مردم تعیین کنند. اگر کسی در حسن و قبح، این اولین پایه را به همین راحتی دور انداخت، در بقیه ضوابط می ایستد، ببیند خدا می گوید چه خوب است، چه بد؟
خدا که می گوید جایی را برای شما نگه داشتم برای حُسن و قبح. شما در همه امورتان باید به همین مورد مراجعه می کردید. از این بپرسید چه حسن است و چه قبح. شما که اصل گوش کردن حرف و تابع خدا بودن در حسن و قبح را کنار گذاشتید، در ریزه کاری ها، کِی به دنبال حرف من می آیید؟ چه وقت حرف من و ضابطه مرا ضابطه زندگیتان قرار می دهید؟
پس تغییر ضوابط حسن و قبح از خواست خدا به خواست انسان:
۱- اولین ثمره سقیفه با کنار گذاشتن غدیر، بزرگترین حسن و امر و باید الهی را کنار گذاشت، پس در سایر موارد آسانتر کنار می گذارد.
۲- آن چیزی که سقیفه کنار گذاشت، همان بود که باید ضابطه حسن و قبح های دیگر باشد. با رفتن غدیر، ضابطه الهی در حسن و قبح هم رفت.
آنچه که اصل ضابطه حسن و قبح بود، از بین رفت. حالا خدا که نیست، چکار کنیم؟ (بین خودمان باشد) بشر خیلی زرنگ است. وقتی یک کاری می کند، می داند دنبالش می خواهد چکار کند. وقتی خدا را کنار می گذارد، حواسش هست که با رفتن خدا چقدر زمینه آماده می شود. چقدر آن جوری که ته دلش می خواست، کارها جور می شود. حالا اینها را خودمانی می گویم برای این که مطلب روشن شود. بالاخره هیچ اجتماعی از حسن و قبح خالی نیست. یک بله هایی داریم، یک نه هایی داریم. شما وارد قوم لوط که می شدی، از دروازه شهر به کسی امان نمی دادند. از همان اول می گفتند، ما بهترین کار دنیا را پیدا کردیم. شما هم که مهمان هستی، باید یک پذیرایی بکنیم. این هم یک نوع حسن و قبح است. تعارف که نداریم. در قرآن است، بروید بخوانید. ملائکه هم که از دروازه شهر آمدند، به آنها امان ندادند. گفتند: ما با اینها هم کار داریم.
پس بشر برای حسن و قبح خیلی هم ادعایش می شود و سینه سپر می کند. می گوید خیلی هم کار خوبی است و یک دنیا آدم هم بگویند بد است، یک عده ایستادند و می گویند خیلی هم کار خوبی است. من ته حرف را زده ام که حساب دستتان بیاید. نگویید چرا حرف قبیح و مثال بد می زنی؟ قرآن است دیگر! اگر حرف بد است که قرآن قبل از من این حرفهای بد را زده است. بعضی وقتها تا این میخ را تا آخر نزنی با چکش برود، حرف جا نمی افتد.
حالا بناست که برای این حسن و قبح، ضابطه ای غیر خدا تعیین کند. حالا بگردیم ببینیم چکار باید بکنیم. همان کاری را که سر بزرگترین حسن و قبح یعنی خلافت و امامت در آوردند، سربقیه هم مثل آب خوردن می توانند در بیاوردند. در آن کار بزرگ، آن حسن و قبح اولی که از همه گردن کلفت تر و مهمتر است، شما حرف خدا را کنار انداختید. بسم الله! بفرمایید چکار می کنید؟ می گویند مردم باید رأی بدهند. نظر انسانها! (من حرف سقیفه را می گویم) هر کسی را که خوششان آمد و قبول کردند. حرف اول این هست که اصلاً این درست است یا نه؟ در انبیاء گذشته قرآن پر از این است که اکثریت مفت نمی ارزند.
«اکثرهم لا یعقلون، اکثرهم لا یعلمون»
اینها را شما بلد هستید. من می خواهم الزام کنم، گردنشان بگذارم. می خواهم عرض کنم شما خودتان با دست خودتان حرف خدا را درباره امام مردم و اینکه چه کسی باید امام مردم باشد، صاف کنار انداختید. خودتان گفتید که ما غدیر را نمی خواهیم و آن که خدا گفته است را نمی خواهیم. خب شما چکار می کنید؟ آهای آقای سقیفه! دار و دسته سقیفه! خودتان بفرمایید ببینم چکار می خواهید بکنید؟ می گویند می رویم در جنگل از شیر و ببر و پلنگ و فیل می پرسیم که ما چکار کنیم یا همین انسان ها باید نظر بدهند. یک راه دیگر هم هست. از ملائکه می پرسیم. نه؛ آنها می شود حرف بزنند! و آنها هم باشند، باز خدا می شود. شما از دست خدا فرار کردید، کجا می خواهید بروید؟! از چه کسی می خواهید بپرسید؟ از انسان ها می خواهید بپرسید؟
سؤال: از همه انسان ها می خواهید بپرسید، یا بعضی از آنها؟ این را امیرالمؤمنین علیه السلام قربانشان بروم، خودشان فرموده اند. فرموده اند: شما گفتید که مردم نظر بدهند. کدام مردم؟ مگر همه مسلمانان لااقل حق نظر دادن ندارند؟ شما یعنی از پیرزن و پیرمرد و زن و بچه و بزرگ و کوچک و عشایر و دهات و همه را رفتید و از همه درباره ابوبکر لعنت الله علیه سؤال کردید شما به ابوبکر راضی هستید و همه گفتتند بله؟! یا نه هفت، هشت یا ده نفر دور ابوبکر ریختید و سر و صدا و یک عده هم در مدینه آمدند و یک عده هم نیامدند. با ضرب چوب و چماق آوردید و بیعت کردید. همه را با مسلمانان اگر درصد می گرفتی، به ۱۰ درصد مسلمانان نمی رسید؛ اینهایی که با ابوبکر بیعت کردند. پس کدام مردم؟ شما چه کسی را می گویید؟ ما را مسخره کردید؟! این را امیرالمؤمنین علیه السلام خودشان در خطبه شان فرمودند. فرمودند: مگر شما نگفتید من می خواهم ببینم که مگر منِ علی جزء مردم نبودم. لااقل نیامدید بگویید علی! تو هم به این راضی هستی؟ امام نه! آدم که بودم. به این اندازه به من ارزش قائل نشدید.
پس ضابطه حسن و قبح کیست، وقتی خدا نشد؟ انسان. انسانهای بی قصد و غرض، دکترها که برای سلامت مردم زحمت می کشند، خودشان هر چند یک بار می گویند فلان چیز را اشتباه کردیم. این دارو سرطان می آورد. این دارو یک جا را درست و ۱۰ جای دیگر را خراب می کند. بشر خودش در این که چه چیزی خوب و چه چیزی بد است، مانده است. خودش اعتراف به اشتباه و فراموشی دارد. این بشر هزار و یک عیب دارد. شما در حسن و قبح خدا را رها کرده اید و از بشری که خودش لنگ است و خودش را قبول ندارد، می پرسید چکار کنیم و چکار نکنیم؟
درباره اینکه رئیس کل امورتان چه کسی باید باشد. دارید از یک انسان نفهمِ اشتباه کارِ روزی یک بار لنگ بزن، می پرسید چکار کنیم؟ در امور روزمرتان هزار مرتبه حرف هایتان عوض می شود و هزار مرتبه به اشتباه های خود پی می برید، آن وقت در این کار عظیم، حرف خدا را پرت کرده اید و می خواهید به حرف انسان گوش بدهید؟ کدام انسان؟! انسانی که هوس در آن خوابیده، هوای نفس. انسانی که شیطان در آن است و انسانی که زرق و برق دنیا از همه طرف دورش است. حالا به این بگویید شما زحمتی بکشید و شبی برای ما مطالعه کنید. ببینم می توانی برای فردا روزمان یک دست حسن و قبح قشنگ بیرون بیاوری؛ ولی جوری باشد که همه انسان ها کیف کنند و راضی باشند. همه انسان ها از این زحمت علمی شما لذت ببرند. چه می شود؟ زیاد زمان های دور نمی خواهد برویم، همین اروپا می شود. الان در کشورهای غربی، مگر آن عاقل هایشان ننشسته اند این همه برنامه های لختی و این همه بی بند و باری، این همه قوانینی که یکی از آنها بی حجابی و مثلاً حجاب نداشتن است. قوانینی که تمامش بر اساس هوس بشر و تأمین هوسهای بشر است. فقط به شرط اینکه با بغل دستی تصادم نکند و به شرط اینکه به دماغ بغل دستی نخورد. ولی تمامش را قانونی، علمی و در موردش کتاب نوشته اند. تمامش را تئوریزه و برای اثباتش مباحث علمی نوشته اند. اثبات کرده اند که اصلاً مصلحت و حسن و قبح همین است که زن ها لخت باشند. همین است که مرد و زن ارتباط خاص لازم نباشد. هر طور دلشان خواست، با هم ارتباط داشته باشند. همین است که انسان ها آزاد باشند، هر چه خواستند بگویند، هر چه خواستند بخورند. از اینها به عنوان مکتب در اروپا دفاع می کنند و تازه ما را مسخره می کنند که شما متوجه نیستید. اگر بنا باشد بدهید دست انسان، آنقدر این انسان حقه باز است که نه تنها حسن و قبح می سازد که برایش مباحث علمی هم درست می کند. پشتوانه علمی می سازد و برای شما ثابت می کند این چیزی که من می گویم، به صلاح بشر است. البته این مطلب مشهود جلوی چشم ماست.
این از کجا شروع می شود؟ از همین جا که قرار شد خدا نگوید و بشر فکر کند. اصلاً اگر بشر شروع کند به فکر کردن، اولش خودش به فکر این است که چاه خانه من یک موقع عیب پیدا نکند. داستان هایی که شنیده اید و خود به خود روی آن هوس ها کشیده می شود و حسن و قبح ها را تحویل می دهد. وقتی در آن اولی حسن به آن بزرگی را کنار گذاشت، کاملاً آماده است که در تمام موارد هر قانونی را بشر می خواهد بدهد، روی هوس ها پیاده کند. نتیجه آن چیزی که سقیفه کنار گذاشت، همانی که باید ضابطه حسن و قبح های دیگر می شود؛ یعنی امام. با رفتن غدیر ضابطه های الهی رفت.
با رفتن ضابطه الهی، تشخیص انسانی جای آن را می گیرد که در سایه هوای نفس، شیطان و ظواهر فریبنده دنیا فکر خواهد داد. یعنی ضوابط حسن و قبح را تعیین خواهد کرد. مهمتر از همه این است، بشر تقصیر و گناهی ندارد که این کار را می کند. چرا که اگر اول خدا را قبول کرد، همان اول نماینده خدا حسن و قبح را مشخص می کند. اصلاً شما زحمت نمی خواهد بکشید. بی خود هیأت علمی نمی خواهد تشکیل بدهید و بنشینید فکر کنید ببینید حسن و قبح چیست. نماینده خدا اینجا نشسته، بپرس؛ در یک لحظه به تو می گوید. آقا امیرالمؤمنین و ائمه ما علیهم السلام چگونه بوده اند؟ مردم می آمدند می گفتند این کار خوب است؟ حضرت می فرمودند: بله. این کار بد است؟ بله. نخیر شما فکر می کنید، بد است. خوبه. یک کلمه. احادیث «وسائل الشیعه» و «بحارالانوار» را ببینید. اینکه نشد کی باقی می ماند؟ بناست یک بشری، بدون خدا و بدون نماینده خدا فکر کند. آخرش چه می ماند؟ این سه تا باقی می ماند: شیطان و هوای نفس و ظاهر فریبنده دنیا. این چند تا را دور هم می چیند. شما خیال می کنید اروپایی ها مغرضانه این کارها را می کنند؟ نه! واقعاً فکرشان به همین جا رسیده است. باید هم به همین جا برسد. اگر بشر را از دست خدا رها کنی و بگویی فکر کن، اینگونه فکر می کند. شما در نظر بگیرید اقوامی که در انبیاء گذشته بودند، با اروپای امروز به اندازه سوزن فرق نداشته است. حالا امروز برق و کامپیوتر و نور و چراغانی است و از این حرف ها، آن زمان با الاغ و خاک و خاشاک و کشاورزی و بیل و با این چیزها بوده است. این موارد فرق دارد، اما به بحث هوس که می رسد، سر سوزن با همدیگر فرق ندارند.
شما اقوام را نگاه کنید؛ قوم نوح ۹۰۰ سال، ۱۰۰۰ سال یک حرف را نسل در نسل نمی فهمیدند. تمام ضابطه و گیر اینجا بود که بنا نبود خدامحور باشند. خدا کنار رفته بود. وقتی رفته باشد کنار، دیگر حرف فایده ندارد. بشر می رود سراغ هوسهای خودش. این است که با رفتن ضابطه الهی، انسان خود به خود به سمت هوای نفس فکر میکند. می داند که وقتی اصل مطلب را کنار گذاشت، طبعاً در آثار و ثمرات آن هم باید به همان ضوابط شهوت انگیز پیش برود.
در کنار این، بازار جدیدی شروع می شود. کدام بازار؟ بناست خدا کنار برود، سقیفه خوب می فهمد. یک گروه قدرتمندی مثل سقیفه می آید بالای اجتماع می نشیند. حالا که نشسته، اهداف و هوس ها و اراده های شومی در سر آنهاست که در سر مردم بیچاره نیست. اما آنها خوب می دانند می خواهند چه کارهایی را برای این مردم بکنند. برای آن اجتماع را آماده کرده اند. چرا؟ برای اینکه در اجتماع دیگر خدا نیست. در آن نماینده خدا نیست. چه کسی باید نظر بدهد که فلان کار خوب است، فلان کار بد است؟ بزرگانی از خودشان را (بزرگ یعنی کله) آن کسانی که نکراء دارند، حیله گر هستند، این افراد را پیدا می کنند و می گویند شما این حرف را یک مدلی درست کن که به خورد اجتماع برود. خوب می فهمد چکار می کند؛ اما مردم نمی فهمند! چوب هوس اول را می خورند. «مُتعتانِ مُحللّتانِ فی زَمَنِ رسولِ الله، انا اُحَرِّمُهُما» این حرف دقیقاً یعنی خدا را پرت کن برود بیرون. من دارم حرف می زنم. دیگر از این واضحتر هم می شود. نه خجالت و تقیه دارد و نه چیزی. خود سنی ها این را نقل کردند. خودش آمد مسجد بالای منبر، جلوی همه گفت: دو چیز را خدا و پیغمبر صلی الله و علیه و آله گفته انجام دهید. بنده می گویم نه! نه اینکه می گویم نکنید، می گویم اُحَرّمُهُما. نه که می گویم «اُحَرّمُهُما، و اعاقِبُ عَلَیهِما» اگر کسی انجام دهد، چوب می زنم بر سر او. خدا چطور او را می اندازد در جهنم، من هم او را همین جا می اندازم در جهنم. مثلاً اگر کسی متعه حج یا متعه نساء را انجام دهد.
این حرف را بناست به خورد اجتماع بدهی. می آید چه می کند؟ مُتعتانِ مُحلّلتانِ را می گوید، به خرج مردم می دهد. چون می داند که با این کار نصفی از جمعیت که زنان باشند را طرفدار خود می کند. به قصد صلاح اجتماع که این کار را نمی کند. خود آن بزرگ یک هوس در ذهن دارد. برای اجرای این هوس، دو یا سه شب می نشیند، این اهالی ادبیات خود را جمع می کند، یک جمله سازی درست می کند. از آن بدتر، هزار و چهارصد سال علمایشان در دفاع از این جمله کتاب می نویسند! خیلی هم درست و به جا گفته. این از اصل مطلب بدتر است که حالا او خودش میدانست دارد بدعت می گذارد، یک عده ای در کتابهای خود آمدند، دفاع کردند که اصلاً این باید این کار را می کرد. خدا به این کار راضی است. یعنی ما بدهکار هم هستیم، تازه به جای اینکه طلبکار باشیم.
منظور این است که دنباله این حرف از کجا سر در می آورد. از اینجا که کار به جایی می رسد، کسانی که بر اساس هوس و بر خلاف راه الهی غدیر بر سر کار آمده اند، هوسها و توطئه های ضد خدایی خود را (که ما به آن بدعت می گوییم)، با استناد به نظر انسانها به کرسی می نشانند.
حضرت زهرا سلام الله علیها، درباره فدک این همه استشهاد کردند. این همه سند آوردند. این همه اتمام حجت کردند. می دانید آخر ابوبکر چه گفت؟ رفت بالای منبر، مردم هم نشسته بودند. گفت: «اِنّی لاعُدنی بِجَوابِک»، من جواب تو را نمی توانم بدهم. «وَ ما اَظنّ اَنّ المُهاجِرین و الاَنصار یَرضَونَ بِذلِک» مطمئن هستم که مهاجر و انصار راضی نمی شوند فدک برای تو باشد و به هیچکس نرسد. یعنی چه؟ یعنی نظر انسانها! یعنی مردم اینگونه می خواهند. مردم به این راضی هستند. حسن و قبح را باید مردم تعیین کنند. من فدک را از چنگ تو می گیرم. می دانم راست می گویی. می دانم جواب تو را ندارم اما نظر مردم فراموش نشود. آخر این می شود. ظالم توطئه ها و هوس هایی را که دارد، چون خدا رفته کنار، به خواست انسان نسبت می دهد و عملی می کند. راست هم می گوید. یک نفر از آن مهاجر و انصار اعتراض نکرد ابوبکر چرا چرت و پرت می گویی! ما هیچ وقت راضی نیستیم. نخیر؛ خیلی هم راضی بودند. خیلی هم لبخند زدند. خیلی هم خوششان آمد که ابوبکر دارد به این افراد نسبت می دهد که این افراد راضی نمی شوند. باریکلا که برای ما یک ارزشی قائل شدی. به فکر انسان ها هم قیمت دادی. این مطلب اینجا تمام است.
سؤال حضار:
ما حسن و قبح عقلی داریم. ساده آن، وجدان است. آدم وجدانا می فهمد این کار بد است یا این کار خوب است. طبعاً آیا این حسن و قبحی که ما الان صحبت کردیم، ضابطه آن عوض می شود. مگر عقل آدم هم عوض می شود؟ عقل آدم که می فهمد چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است؟
پاسخ استاد:
واقعیت این است که ما حسن و قبح عقلی را قبول داریم و کسی نمی تواند منکر باشد که هر عقلی خودش، بدون اینکه حالا متدین باشد یا نباشد، حسن و قبح هایی را تشخیص می دهد. اما به دو نکته توجه کنید:
۱- حسن و قبح همین ۴ تا چیز عقلی را که نمی گوییم، تمام بایدها و نبایدها. پس اگر مثلاً ۱۰ درصد آن عقلی است، ۹۰ درصد آن دستوری است. خدا باید بگوید چه چیزی آره و چه چیزی نه. چه بسا هم که با عقل ما در ظاهر جور در نیاید. این را خدا باید توضیح بدهد که کجا عقل تو اشتباه می کند. پس آن را قبول داریم اما در ۹۰ درصد بقیه چه؟
۲- اتفاقاً شما در بحث های فلسفی و شبهات شاید این را بیشتر دیده باشید. مگر حسن و قبح عقلی نیست؟ مگر عقل همه یک جور نیست؟ این همه شبهه و کله زدن برای چیست؟ یعنی حرف عقلی آنقدر واضح است که آدم فوری می فهمد طرف شبهه می اندازد. در اینترنت یکی جواب می دهد؛ چه جوابی! فردا می بینی به فاصله ۲۴ ساعت نشده، آن طرف سنی یک جواب جانانه گذاشته زیر آن. پس فردا این آقا دوباره. اگر عقل است و تمام است که تمام شد دیگر. پس چرا آنقدر جر و بحث می کنند؟ ۱۴۰۰ سال است، شبهات ضد شیعه. اصلاً شبهات همه جا، نه فقط شیعه! هر جای دنیا بروی مسائل شبهه یعنی دو تا کله و عقل که در آن حسن و قبح عقلی هست. اما این بشر حقه باز، بلد است چطوری از این حسن و قبح استفاده کند. چطوری بجود و بیرون بدهد که سر ما را کلاه بگذارد. اسم آن حسن و قبح است، اما وقتی از آن می خواهی کار بکشی، به احسن وجه استفاده می کنند و حالا دیگر گفته بود تعارف که نداریم. شما نگاه کنید مگر عقل و حسن و قبح به این واضحی نیست؟
شیخ الرئیس ابن سینا کله عقل است. یعنی اگر ما یک دانه عقل داریم، او ۱۰ تا عقل در کله خود دارد. بهتر از این؟ در مسأله واضح فلسفه «اصاله الوجود، اصاله الماهیه است» که من اصلاً خوشم نمی آید و وارد آن هم نمی خواهم بشوم، فقط می خواهم بگویم که این موارد را بلد هستم. در این مبحث ایشان با آن کله به یک چیز رسیده، متأخرین اصلاً می خندند به او، می گویند: این چرندیات چیست که گفتی؟ در این حد و با عقل خود ثابت می کنند، حرف تو خنده دار است. پس اگر این عقل که حسن و قبح را به همین راحتی تشخیص می دهد، در اصل مطلب این مقدار حرف باشد، دیگر بقیه موارد بحث خودش را دارد.
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
جهت دانلود صوت و متن کامل کارگاه، از قسمت دانلود فایل استفاده نمایید.
پسورد فایل : گزارش خرابی لینک
دیدگاهتان را بنویسید