دوره کارگاهی شماره ۱۱۵ – علی ابن ابیطالب نسخه منحصر به فرد آفرینش – جلسه چهارم

صوت کامل جلسه چهارم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد الله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَ فی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً و ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
«و هب لنا رأفته و رحمته، و دعآئه و خیره»
عرض سلام و ادب خدمت سروران محترم، حضار گرامی، خانم ها و آقایان. با چهارمین سلسله از مباحث علی ابن ابیطالب علیه السلام نسخه منحصر به فرد آفرینش در خدمتتان هستم. در این چهارمین جلسه به بحث واقعه حضور امیرالمؤمنین علیه السلام در مباهله و اتفاقاتی که در این حادثه چشمگیر و مهم رخداده است، می پردازیم.
به عنوان مقدمه باید عرض کنم که قرآن کریم در سوره مبارکه آل عمران، آیات ۶٠ و ۶١ از واقعه ای تاریخی سخن به میان آورده است. مفسرین شیعه و سنی، هرکسی که به این آیه رسیده، راجع به این دو آیه سخنان زیبا و قابل توجهی را مطرح کرده و روایات فراوانی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به نقل شیعه و سنی و روایات زیبا و فراوانی از ائمه معصومین علیهم السلام به نقل از شیعه، درباره این آیات به دست ما رسیده است که از پس این قرون می توانیم به حقایقی بسیار مهم و چشمگیر دست پیدا کنیم و به کاوش آنها بپردازیم. من پیش از شروع سخن اجازه می خواهم این دو آیه را خدمتتان تقدیم کنم:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ﴿۵٩﴾ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلَا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ ﴿۶٠﴾ فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ ﴿۶١﴾
ترجمه این آیات به صورت تحت اللفظی این گونه خواهد بود: قرآن کریم می فرماید: مثل عیسی همانا در نزد خداوند متعال، همانند مثل آدم است که خداوند آدم را از خاک آفرید. سپس به او گفت: باش. پس بود. حق از سوی پروردگار تو نازل شده، بنابراین هرگز شک نکن. در آیه ۶١ سوره آل عمران که به آیه مباهله معروف است و می دانید که تلفظ صحیح آن هم مُباهَله است، می فرماید ای رسول خدا صلی الله علیه و آله هرکه با تو محاجه کرد درباره عیسی علیه السلام، بعد از آن که به سوی تو علم آمده است، پس به او بگو: فرزندانتان را بیاورید و ما هم فرزندانمان را می آوریم. بیاورید دخترانتان را، ما هم می آوریم دخترانمان را. بیاورید جانهایتان را و ما هم می آوریم جانهایمان را. سپس دعا می کنیم و لعنت خدا را بر کسی قرار می دهیم که از دروغگویان باشد.
این آیه به آیه مباهله معروف است و داستانی دارد که داستانش را خدمتتان عرض خواهم کرد و نکات بسیاری را پس از آن تقدیم خواهم کرد.
به عنوان مقدمه برای توضیح این آیات، باید با مسیحیان نجران آشنا شویم. نجران کجاست؟ نجران منطقه ای است در حدود هشتصد کیلومتری جنوب مکه و در حوالی یمن. منطقه ای است بسیار خوش آب و هوا که مشتمل است بر هفتاد و سه آبادی. در آن دوران هفتاد و سه آبادی وجود داشته و جمعیت نسبتاً فراوانی سکنی داشتند. با ظهور حضرت مسیح علیه السلام و گسترش مسیحیت، اهالی این منطقه بزرگ و پرجمعیت به دین یکتاپرستی مسیحیت گرویدند. طبیعی بود که با ایمان آوردن به مسیح علیه السلام، تحت حمایت اقوام و حکومت های مسیحی آن منطقه قرار می گرفتند. مثلاً نجاشی که حاکم بزرگ مسیحی حبشه بود و سلطه ای نسبتا گسترده به مناطق و سرزمین های آن نواحی داشت، از اهالی نجران حمایت می کرد. همینطور قیصر بزرگ و پادشاه روم از این مسیحیان حمایت می کرد و برای آنها هرگونه حمایت مالی را فراهم می کرد. طبیعی بود که با مبالغ هنگفتی که به دست این مسیحیان می رسید، می توانستند امکانات فراوانی برای خودشان تهیه کنند. گسترش مسیحیت در این منطقه و رسوخ و نفوذ هرچه بیشتر این دین و مذهب، با گسترش کلیساها، تربیت اسقف ها و کشیش های فراوان، فرستادن کتاب های مقدس عهد عتیق و عهد جدید به منطقه و تدریس آنها روز به روز در حال فزونی بود. گسترش چشمگیری که می توانست به زودی نجران را به یکی از مهم ترین مناطق مسیحی تبدیل کند. این اتفاق افتاد و نجران به تدریج بزرگترین کلیساها، بیشترین اسقف ها و کشیش ها و پیروان مسیحی را در آن منطقه به خودش اختصاص داد و یکی از مهمترین مراکز مسیحیت دنیا شد.
با بعثت پیامبر مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، پیامبر مأموریت یافتند که به همه مناطق رسولانی بفرستند و پیام اسلام را به واسطه آنها به آن مردم ابلاغ کنند. خب شنیده اید که پیام اسلام به مناطق دوردستی همچون روم و ایران و جاهای دیگر مثل حبشه رسید. یکی از نقاط هدف پیامبر صلی الله علیه و آله نجران بود، هر چند فاصله نسبتاً زیادی داشت اما پیامبر صلی الله علیه و آله به حکم اینکه «إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعًا» من رسول خدا هستم و برای همه شما پیام سعادت به همراه آورده ام، به سوی این منطقه نیز پیامی ارسال داشتند. مرحوم علامه مجلسی در جلد ٢١، بحارالانوار ص ٢٨٧ این موضوع را نسبتاً بحث کردند و نامه ای که پیامبر صلی الله علیه و آله به سوی اسقف اعظم نجران فرستادند را آورده اند. من بخشی از این نامه را خدمتتان قرائت می کنم. حضرت فرمودند:
از محمد صلی الله علیه و آله، پیامبر خدا به اسقف نجران و اهل نجران. بر شما سلام می کنم و خدای ابراهیم علیه السلام و اسحاق علیه السلام و یعقوب علیه السلام را شکر می گزارم. من شما را از عبادت بندگان به عبادت خدا می خوانم و شما را از ولایت بندگان خدا به ولایت خدا دعوت می کنم. اگر دعوت مرا نپذیرفتید، باید جزیه بدهید و اگر از این کار نیز سر باز زدید شما را به جنگ اخطار می دهم. بعد هم این آیه شریف قرآن را برایشان نوشتند که قرآن می فرماید: «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» ای اهل کتاب؛ بیایید همه ما به سوی یک کلمه مساوی که همه آن را قبول داریم، حرکت کنیم. میان ما و شما این اعتقاد یکسان است که نباید غیر خدا را بپرستیم و نباید برای او شریکی را برگزینیم و نباید یکدیگر را رب و مدبر خود بدانیم. اگر مستقل از خدا «من دون الله» سرباز زدید، بدانید که ما مسلمانیم. شاهد باشید که ما مسلمانیم. این آیه مبارکه سوره آل عمران، آیه ۶۴ است که پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان خاتمه نامه شان ثبت و مکتوب فرمودند.
نامه به دست اهالی نجران رسید. اسقف اعظم وقتی نامه را خواند، با مشاوران خود مشورت کرد و گفت: همانطور که می بینید، حضرت محمد صلی الله علیه و آله ما را به سه گزینه دعوت کرده است. یا پذیرش اسلام یا جزیه و یا جنگ. اگر بخواهیم اسلام او را بپذیریم، باید تمام این مراکز بزرگ علمی و فرهنگی مسیحیت را با آب بشوییم و کنار بگذاریم. اگر بخواهیم جزیه دهیم، یعنی باید تحت حکومت اسلام در بیاییم و با خفت و ذلت مالیات به آنها پرداخت کنیم و قوانین حکومت اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله را تن دهیم. گرچه ما متدین به دین خودمان باقی خواهیم ماند. می دانید که در جزیه ادیان دیگر آزادانه متدین به دین خودشان هستند اما قوانین اسلام را باید رعایت کنند. هر آنچه در اسلام در مراکز اجتماعی و موقعیت های علنی است، باید مراقب باشند که بر خلاف اسلام عمل نکنند و به عنوان مالیات به حکومت اسلامی جزیه دهند. مسلمانان به حاکم اسلامی پیامبر صلی الله علیه و آله زکات و خمس می دهند، اهل کتاب باید جزیه بدهند. خب این هم برای آنها خفت آور بود که بخواهند به حکومت اسلام تن دهند. چرا که خودشان در آن منطقه دارای یک حکومت بسیار قدرتمند و وسیع بودند و آبادانی های فراوانی را تحت سلطه خودشان گرفته بودند. بنابراین راحتتر از همه این بود که به جنگ اسلام بیایند اما این کار هم چندان ممکن نبود. چرا که ضرب قدرت و توان نظامی مسلمانان را کم و بیش شنیده بودند و می دانستند که یهودیان مناطق خیبر، بنی قریظه و دیگر مناطق چگونه در برابر مسلمانان تسلیم شدند و نتوانستند با آنها مقابله کنند. سپاهی که علی بن ابیطالب علیه السلام فرمانده آن سپاه است، هرگز روی شکست را نخواهد دید. بنابراین گزینه نظامی هم چندان ممکن نیست و آنها را به نتیجه نمی رساند. با خودشان فکر می کردند که با این نامه پیامبر صلی الله علیه و آله چه کنند؟
اسقف اعظم برای اینکه بتواند پاسخ درخوری به نامه پیامبر صلی الله علیه و آله بدهد، از همه اندیشمندان منطقه دعوت کرد تا در یک برنامه به همفکری بپردازند. کشیش ها، راهبان، اسقف ها همه بودند و هریک نظری می دادند. ابتدا نامه قرائت شد. بعد از اینکه همه نامه را شنیدند، شروع کردند به تبادل افکار و پیشنهادات خودشان را ارائه کردند. یکی از پیشنهادات این بود که سه نفر از صاحب نظران خودمان را بفرستیم و راجع به پیامبر صلی الله علیه و آله تحقیقات بیشتری کنیم. این کسی که نامه فرستاده، به نام حضرت محمد صلی الله علیه و آله او را بیشتر بشناسیم. پیشنهاد دوم این بود که بدون این که بخواهیم خودمان را معطل کنیم، اقدام به جنگ می کنیم و پیشدستانه هجوم می بریم و این مزاحم را از سر راه خودمان بر می داریم و اجازه نمی دهیم که ما را اینگونه تهدید کند.
هر یک از این دو نظر موافقین و مخالفینی داشت. سرلشکر نجران شخصی به نام کرز بود. او بشدت با جنگ و مقابله نظامی موافقت داشت و می گفت ما هرطور که شده باید این تهدید را از سر راه خودمان برداریم و هرگز فرصت را از دست ندهیم. اگر دوست داشتید عبارتی که در این گفت و گوها رد و بدل شده را ببینید، به کتاب بحارالانوار جلد بیست و یک، صفحه ۲۸۹ و ۲۹۰ مراجعه بفرمایید. دو نفر از معاونین بزرگ اسقف اعظم به نام سید و عاقب کسانی بودند که اینها هم در این جلسه گفت و گو به ارائه پیشنهاداتی پرداختند. عاقب معتقد بود که مسیحیان این منطقه آبروی بسیار راسخ و قدیمی دارند و از یک تمدن با اهمیت برخوردارند و اینطور نیست که ما بخواهیم برای هر سخنی حسابی باز کنیم و به هر پیشنهادی اعتنا کنیم. کسی که نامه نوشته است، خودش را رسول خدا معرفی کرده که کرده باشد. چرا ما باید اعتنا کنیم و به سخنان او اصلا توجه کنیم؟ البته موافقت نداشت که بخواهد جنگ راه بیفتد. معتقد بود که نباید لباس عافیت را از تن جامعه بیرون کرد و می توانیم با گفت و گو و با هر شکل مسالمت آمیزی این پیشنهاد را از سر راه خودمان دور کنیم. شخصیتی دیگر که عرض کردم سید نام بود. او هم همین نظر را داشت گفت درست است که حضرت محمد صلی الله علیه و آله برای ما نامه نوشته است ولی ما نباید در برابر او تسلیم بشویم و معنا ندارد به اسلامی که او پیشنهاد می کند، اقرار کنیم. در عین حال موافقت با جنگ هم نداشتند.
در این میان گفت و گوهای دیگری هم شد و پیشنهاداتی رد و بدل شد. جلسه به طول انجامید. کار به جایی رسید که شخصی به نام حارصه، یکی از کشیش های بزرگ مسیحی، پس از این همه گفت و گو بر سر این که آیا بجنگیم یا نجنگیم، پیشنهاد متفاوتی ارائه کرد. حارصه بن اوصال عرب و از مسیحیان همین منطقه بود. اما از انصاف و جوانمردی خاصی برخوردار بود. بعد از این که همه پیشنهادات را خوب شنید و همه را آرام کرد، انجیل را باز کرد و بخشی از انجیل را برای مردم قرائت کرد. گفت: ببینید در انجیل آمده است که خداوند به عیسی علیه السلام می فرماید: من پیامبرانم را فرستادم و کتاب هایم را برای رحمت و نور و حفظ مخلوقاتم نازل کردم. اینگونه ثمره رسالتم یعنی احمد صلی الله علیه و آله را و منتخب و بهترین مخلوقاتم، فارقلیط را مبعوث می کنم. حارصه اینگونه ادامه داد و از انجیل اینگونه خواند: خداوند متعال فرموده است او را در زمانی که از پیامبران خالی است، از محل تولدش فاران، از مقام ابراهیم علیه السلام مبعوث می کنم و بر او توراتی جدید نازل می کنم. ای عیسی؛ هنگامی که نام این پیامبر را ذکر نمودی، بر او صلوات فرست که من و ملائکه ام بر او صلوات می فرستیم. در این عباراتی که از انجیل تلاوت شد، سه کلمه وجود داشت:
۱- فارقلیط: بر اساس پیشگویی هایی که در ادیان گذشته نسبت به پیامبر اسلام شده بود، همان نام احمد صلی الله علیه و آله، یعنی پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه و آله بود.
۲- فاران: نام مکه بود.
۳- تورات جدید: همان قرآن بود.
در واقع حارصه با خواندن این عبارات، این احتمال را در دل مردم و در دل کسانی که در آن جلسه هم فکری می کردند، زنده کرد که شاید این کسی که برای ما نامه نوشته است، همان کسی باشد که خداوند متعال در انجیل مسیح علیه السلام او را به ما معرفی کرده و وعده ظهور و بعثت او را داده است. با شنیدن این بخش از انجیل سید، عاقب و کرز کسانی که از دیگران ستیزه جویی بیشتری نسبت به اسلام داشتند، مخالفت کردند و شروع کردند به تشکیک هایی که بتوانند با این تشکیک های خودشان، احتمال بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله را منتفی کنند. چون فرصت نیست، تشکیک هایی که مطرح کردند را دیگر اشاره نمی کنم اما گفت وگو بالا گرفت. اینها با احتمالاتی که چندان معقول نبود، می خواستند ذهن اسقف و دیگر مسیحیان را از پیامبر صلی الله علیه و آله و اسلام منصرف کنند و بگویند نه، این کسی که در انجیل ما وعده او داده شده است، این حضرت محمد صلی الله علیه و آله هرگز نمی تواند باشد. اما جالب است بدانید حارصه یک تنه و مردانه در برابر تمامی این تشکیک ها ایستاد و به هر سؤال و شبهه ای که مطرح کردند، پاسخ داد.
کار به جایی رسید که قرار شد کتاب جامعه، یعنی مهمترین کتاب مسیحیت آورده شود و از روی آن کتاب عباراتی خوانده شود که معلوم شود آیا این فارقلیط که در فاران ظهور می کند و توراتی جدید خواهد آورد، می تواند همان حضرت محمد صلی الله علیه و آله باشد یا نه. کتاب جامعه آورده شد و با تعیینی که حارصه می کرد، بخش هایی از این کتاب خوانده می شد. جامعه، همانطور که از اسمش پیدا است، جامع کتابهای انبیاء پیشین بود. مثلا صحیفه آدم علیه السلام، صحیفه شیث علیه السلام، صحیفه ابراهیم علیه السلام، تورات و انجیل همه در آن موجود بود و به صورت مشخص و دقیق، آدرس های بسیار روشنی نسبت به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در آن مطرح شده بود که در کنار اسقف اعظم یک به یک این عبارات خوانده شد و همه کسانی که در آن جلسه بودند، این عبارات را شنیدند و وعده های انبیاء پیشین نسبت به وجود مقدس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به گوش همه رسید. طبیعی بود که سید و عاقب دو مخالف بزرگ پذیرش اسلام بسیار نگران باشند. اینها در میانه کار مخالفت کردند و گفتند کافی است برای ما، دیگر لازم نیست اینها خوانده شود. اما به دستور اسقف اعظم تا به آخر هر یک از این بشارت ها برای همه به صورت جداگانه و یک به یک خوانده شد و بعد از اینکه تقریبا دیگر شک و شبهه ای باقی نمانده بود، حارصه آمادگی خودش را اعلام کرد برای این که پذیرش اسلام داشته باشد، اما طبیعی بود که دیگران تن ندهند.
جالب است بدانید که قرآن کریم درباره روشن گری این کتاب های پیشین فرموده است: «الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ» اهل کتاب کسانی هستند که پیامبر ما را، یعنی حضرت محمد صلی الله علیه و آله را همان گونه ای که فرزندان را می شناسند، می شناسند. چگونه یک پدر یا یک مادر فرزند خودش را خوب می شناسد و هیچ شک و شبهه ای ندارد که این شخص فرزند اوست؛ به همین شکل اهل کتاب می شناختند. البته طبیعی بود که همه مردم اینگونه نبودند. اکثر مردم یا بگوییم همه مردم، به جز دانشمندان مسیحی از این بشارت ها بی خبر بودند. چرا که این بشارت ها را هیچگاه برای مردم نخوانده بودند و برای آنها این عبارات تازگی داشت. اما بزرگانی همچون کرز و سید و عاقب و اسقف های بزرگ، اینها را خوانده بودند و خوب می شناختند اما کتمان می کردند. اگر آیات قرآن را با این رویکرد خاص دیده باشید، می بینید که قرآن جا به جا گلایه می کند از کسانی که کتمان ما انزل الله می کنند: «إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ» به این تعابیر در قرآن زیاد داریم. کسانی که ما به آنها آیات روشن را نشان داده ایم و حق را برایشان بسیار شفاف تبیین کرده ایم اما آنها کتمان می کنند و نمی گذارند دیگران از این حقایق با خبر شوند. اینها لعنت خدا مستحقشان خواهد بود.
پس یک مشکل بزرگ این بود که این افراد بخاطر هر غرض و مرضی که داشتند، نمی گذاشتند این حقایق به گوش مردم برسد و در این میان فقط یک حارصه بود که با انصاف بود و این عبارات را خواند و شک و تردید در دل مردم ایجاد کرد و شاید حتی در میان بزرگان و دانشمندان مسیحی یقین پدید آمد که شخصی که برای آنها نامه نوشته، شخصی است که وعده آن را در کتب خودشان دیده اند. بنابراین تصمیم بر این شد که از گزینه نظامی منصرف شوند و به مدینه بیایند و با پیامبر صلی الله علیه و آله سخن بگویند. هیئتی متشکل از بزرگان مسیحی به سمت مدینه حرکت کرد. برای ورودشان به شهر و تظاهرشان برنامه هایی تدارک دیده بودند. سید و عاقب و اهتم یا در نقلی اهم، سه نفر از بزرگان مسیحی بودند که وارد شهر مدینه شدند. با سر و صدا و یک نمایش ویژه و یک رژه خاص، می خواستند جلب توجه کنند و شاید به نوعی تحقیر. ناقوس هایشان را به صدا در آورده بودند و در حالی که ناقوس می زدند، وارد مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله شدند. این در حالی بود که مسلمانان داشتند نماز می خواندند. بعد از این که نماز مسلمانان تمام شد، شروع کردند به انجام آیین مذهبی خودشان، به گونه ای که مسلمانان ناراحت شدند.
در راویتی که مرحوم علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خودشان نقل کردند و در تفسیر کنزالدقایق از آن کتاب نقل شده، بعضی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله خدمت ایشان رسیدند و فرمودند: «یا رسول الله هذا فی مسجدک؟» ببینید در مسجد شما چه کار می کنند؟ پاسخ پیغمبر صلی الله علیه و آله را ببینید چقدر شیرین بود. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «دعوهم» رهایشان کنید. بگذارید قشنگ هرکار می خواهند بکنند. نمایشی که می خواهند بازی کنند را بازی کنند. «فلما فرغوا دنوا من رسول الله فقالوا: الی ما تدعوا» وقتی نمایششان را بازی کردند، آمدند خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله عرض کردند: تو نامه نوشتی برای ما. می خواهی با ما چه کنی؟ هدفت چیست؟ می خواهی ما را به چه چیزی دعوت کنی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله با متانت و آرامش خاصی که در چشم هایشان موج می زد، فرمودند: «الی شهاده ان لا اله الا الله و انی رسول الله و ان عیسی علیه السلام عبد مخلوق، یاکل و یشرب و یحدث» من می خواهم شما را به یگانه پرستی دعوت کنم. به اینکه من رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم. یعنی شما را به نبوت خودم فرا می خوانم. می خواهم شما را از این اشتباه و پندار غلط نجات دهم که عیسی علیه السلام خدا و یا فرزند خداست. نه، عیسی علیه السلام عبد است. مخلوق خداست. «ان عیسی عبد مخلوق یاکل و یشرب و یحدث» آدمی بوده است مانند ما و بقیه آدم ها. می خورد و می نوشید و سخن می گفت. چرا قائل به خدایی او هستید؟ چرا می گویید او پسر خدا است؟
پیامبر صلی الله علیه و آله می داند که چگونه آغاز سخن کند. مسیحیان به خیال خودشان برای اینکه با یک ضربه پیامبر صلی الله علیه و آله را زمین گیر کنند، گفتند: چگونه ممکن است عیسی علیه السلام عبد و مخلوق باشد و خدا نباشد، در حالی که پدر ندارد؟ اگر راست می گویی عبد خداست، اگر راست می گویی مخلوق خداست، محمد بگو پدر او کیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله با وحی جواب آنها را دادند. آیه قرآن اینگونه نازل شد. همان آیه ای که در ابتدای عرایضم فرمودم. آیه ۵۹، سوره آل عمران «إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ» مثل عیسی علیه السلام مثل آدم علیه السلام است. «خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: مسیحیان نجران! من از شما یک سؤال دارم. آیا آدم علیه السلام خدا بود یا مخلوق بود؟ این سؤال پیغمبر صلی الله علیه و آله هرچه آنها بافته بودند، همه را رشته کرد. فهمیدند پیغمبر صلی الله علیه و آله به کجا دارد می زند. اگر بگویند خدا، پس چرا شما قائل به الوهیت آدم علیه السلام نیستید؟ اگر بگویند مخلوق، پس چگونه کسی که پدر ندارد، مخلوق است؟ چون مسیحیان معتقدند هرکس پدر ندارد، خالق است و عیسی علیه السلام به این دلیل خداست که پدر ندارد. بنابراین باید بگویند آدم علیه السلام هم خداست. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «مَا تَقُولُونَ فِی آدَمَ؟» راجع به آدم علیه السلام چه می گویید؟ «أَکَانَ عَبْداً مَخْلُوقاً یَأْکُلُ وَ یَشْرَبُ وَ یَنْکِحُ» آیا آدم علیه السلام مخلوق بود؟ می خورد و می آشامید و سخن می گفت و ازدواج می کرد؟ گفتند بله. پیامبر صلی الله علیه و آله بلافاصله فرمود: «فَمَن اَبوهُ؟» پدر او که بود؟ همان سؤالی که آنها کردند را پیامبر صلی الله علیه و آله تکرار کرد. اما این بار راجع به آدم علیه السلام. آنها ماندند که چه جواب دهند. عبارت دارد «فَبَهَتوا فَبَقوا ساکِتین» مبهوت شدند، ساکت ایستادند. به قول خودمان فقط برّ و برّ به پیغمبر صلی الله علیه و آله نگاه می کردند. این آیه هم نازل شد.
لذا قرآن می فرماید: «الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ فَلَا تَکُن مِّنَ الْمُمْتَرِینَ» حق همیشه نزد خداست. هرگز شک نکن. می دانیم که خطاب این نهی الهی که هرگز شک نکن، به پیغمبر صلی الله علیه و آله است اما مراد او دیگران هستند. بعضی از مسلمانان سست عنصری که در مسجد بودند و با شنیدن استدلال بی پایه مسیحیان، دل آنها لرزید و در اسلام خود شک کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله با این پاسخ ساده و کوبنده شک را از دل همه آنها زدودند و مسیحیان را ساکت کردند. جالب این است که قاعدتاً باید مسیحیان قبول می کردند و به دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله تن می دادند اما این اتفاق نیفتاد. یکی از کسانی که آنجا بود، فرصت را غنیمت شمرد و بلافاصله شروع به سخن کرد و گفت: محمد! تو می خواهی با این حرف های خود کاری کنی که ما تو را بپرستیم؟ ما به تو تن نمی دهیم. ما حاضر نیستیم بیاییم به عبادت تو بپردازیم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: من به خدا پناه می برم که بخواهم کسی را به غیر خدا دعوت کنم و هرگز امر نمی کنم و نکرده ام که مردم من را بپرستند. بعد این آیات ۷۹، ۸۰ و ۸۱ سوره آل عمران را برای آنها تلاوت فرمودند: «مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّهَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ» نسزد و شایسته نباشد برای هیچ بشری که خدا به آن بشر کتاب و حکم و نبوت داده است، بعد او مبعوث شده، بیاید به مردم بگوید بیایید بنده من باشید و خدا را نپرستید. شایسته هیچ پیامبری نیست که چنین کند. یعنی هیچ پیامبری چنین نمی کند.
با اینکه این صحبت ها در گرفت ولی باز هم نتیجه بخش نبود. سید و عاقب دو بزرگ مسیحیان پیشنهاد مباهله دادند و گفتند: ما هرچه با تو صحبت می کنیم، فاصله ما با هم بیشتر می شود و اعتقادی که ما راجع به عیسی علیه السلام داریم، تو نداری. این باعث می شود که ما روز به روز و لحظه به لحظه از هم بیشتر فاصله بگیریم و دورتر شویم. بیایید مباهله کنیم و کار را یکسره کنیم. اگر سزاوار لعن و نفرین هستید، شما از بین بروید و اگر ما این چنین هستیم، ما از بین برویم. پیامبر صلی الله علیه و آله پذیرفتند و آیه ۶۳ سوره آل عمران نازل شد. «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ» هرکس با تو محاجّه و استدلال می کند، با اینکه علم آمده و دیگر مطلب روشن است ولی باز هم می خواهد با تو بحث و جدل کند، هرکس اینگونه است به او بگو که فرزندان، دختران و پسران و جان های خود را بیاورند و با آنها مباهله می کنیم و لعنت خدا را بر کسی قرار می دهیم که دروغ بگوید. دقّت بفرمایید که قرآن میفرماید: «فَنَجعَل لَعنَتَ اللَّهِ عَلَى الکاذِبینَ» دروغگو کسی است که واقع را می داند اما برخلاف واقع سخن می گوید. یعنی این افراد می دانند حق با توست. برای این افراد روشن شده. هم استدلالی که امروز تو با آنها داشتی، هم وعده هایی که چند روز گذشته در کتاب های انبیاء خودشان دیده اند، برای آنها حق را روشن کرده اما این افراد کتمان می کنند. بنابراین مباهله شد.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: بیایید با همدیگر مباهله کنیم. اگر من راست گفتم، لعنت خدا بر شما نازل شود و اگر من دروغ گفتم، لعنت خدا بر من نازل شود. «فَباهِلونِی فَاِن کُنت صادِقاً اُنزِلَتِ اللّعنهُ عَلَیکُم وَ اِن کُنتُ کاذِباً اُنزِلَت عَلَی» این را در ذیل همین آیه شریفه ۶۱ آل عمران در تفسیر کنزالدقائق ملاحظه بفرمایید. مسیحیان جواب دادند: «اَنصَفتَ» حرف خوبی می زنی، منصفانه سخن می گویی. اگر ما راست می گوییم، لعنت بر تو. اگر تو راست می گویی، لعنت خدا بر ما نازل شود. وعده مباهله مشخص شد.
روز، تاریخ مشخص و مکان مشخص. باید پیامبر صلی الله علیه و آله به نقطه ای بیرون از شهر مدینه می رفتند. جایی که آنها حضور داشتند و در بین طلوع فجر تا طلوع خورشید، بین الطلوعین قرار مباهله انجام شد. مسیحیان برگشتند به شهر و دیار خودشان منتظر بودند تا موعد مقرر برسد. پیغمبر صلی الله علیه و آله در موعد مقرر حرکت کردند. بزرگ و اسقف آن مسیحیان با خود فکر کرده بود و می دانست که احتمالاً چه اتفاقی می افتد، با کسانی که قرار است مباهله کنند. یعنی با همین سید و عاقب اینگونه سخن گفت، گفت: ببینید اگر محمّد صلی الله علیه و آله آمد و با خود قوم و قبیله خود را آورد، منظور از قوم و قبیله یعنی بعضی از اصحاب خود را آورد، بروید مباهله کنید. اما اگر اهل بیت خود را آورد، نه هرگز با او مباهله نکنید. «ِان باهَلَنا بِقَومِهِ باهَلناهُ، فَانهُ لَیسَ بِنبیّ» ما مطمئنیم اگر بخواهد اصحاب خود را بیاورد این نبی نیست. «وَ اِن باهَلَنا بِأهلِ بَیتِهِ خاصّهً فَلا نُباهِلُهُ.» اما اگر اهل بیت خود را بیاورد ما حاضر نیستیم با او مباهله کنیم. چرا؟ «فَاِنّهُ لا یَقدِمُ إلى اَهلِ بَیتِهِ اِلا وَ هُوَ صادِق» فقط انسان راستگوست که حاضر می شود اهل بیت خود را در معرض خطر قرار دهد و با آنها مباهله کند.
همین اتفاق افتاد. از دور دیدند پیامبر صلی الله علیه و آله حرکت می کند. پشت سر او فاطمه زهرا سلام الله علیها، پشت سر فاطمه زهرا سلام الله علیها، امیرالمؤمنین علیه السلام. امام حسین علیه السلام در آغوش پیامبر صلی الله علیه و آله، امام حسن علیه السلام دست در دست پیامبر صلی الله علیه و آله. با یک متانت خاص همچون کوه، آهسته و آرام به سمت مسیحیان در حال حرکت هستند. خمسه طیّبه، پنج نور مقدّس. مسیحیان پرسیدند: این افراد چه کسانی هستند که به سمت ما می آیند؟ بزرگ مسیحیان جواب داد: «اِنّ هذا اِبنُ عمّهِ، وَصیّهُ وَ خَتنُهُ عَلیّ بنِ ابیطالب علیه السلام» آن کسی که پشت سر از همه می آید، پسر عموی محمد صلی الله علیه و آله، وصی او و داماد اوست. «وَ هذه بِنتُهُ فاطمه سلام الله علیها» آنکه پشت سر پیغمبر صلی الله علیه و آله حرکت میکند، فاطمه سلام الله علیها دختر اوست و این دو آقازاده کوچک و خردسال که یکی در بغل پیغمبر صلی الله علیه و آله و دیگری دست در دست پیغمبر صلی الله علیه و آله است «هذانِ اِبناهُ الحسنِ وَ الحُسَین علیهم السلام» همین که این معرفی انجام شد، «فَفَرّقوا» همه پراکنده شدند و فرار کردند. «و قالوا لِرسولِ الله صلی الله علیه و آله نُعطیکَ الرّضا فَاعفِنا عن المُباهِله» ما راضی شدیم، به تعبیر خودمان بی خیال شدیم. حاضر نیستیم مباهله کنیم، بیایید با هم مصالحه کنیم. جالب است که آن بزرگ مسیحیان، اسقف اعظم با خودش وقتی این صحنه را دید، اینگونه سخن گفت: من چهره هایی را می بینم که اگر این افراد دست به آسمان بلند کنند، خدا عذاب بر شما نازل می کند و یک مسیحی دیگر بر روی زمین باقی نخواهد ماند. جالبتر اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله خودشان بعدها فرمودند: اگر این افراد مباهله می کردند، همه آنها مسخ می شدند. یعنی تبدیل به خوک یا میمون می شدند. اگر بتوانم روایت را برایتان پیدا کنم، روایت قشنگی است. فرمودند: «والذی انزل التوراه علی موسی علیه السلام و الفرقان علی محمد صلی الله علیه و آله لو باهلونا لمسخوا» به خدایی که تورات را بر موسی علیه السلام و قرآن را بر محمد صلی الله علیه و آله نازل کرد، اگر با ما مباهله می کردند، مسخ می شدند و تبدیل به خوک و میمون می شدند.
این روایت را هم در کنزالدقائق ذیل همین آیه ملاحظه بفرمایید. بنابراین قصه مباهله تمام شد و مصالحه شروع شد. مصالحه بر سر چه چیز؟ قرار شد سالیانه جزیه بدهند. یعنی تحت حکومت اسلام در بیایند. دین خودشان را داشته باشند اما به عنوان مالیات به مسلمانها اموالی را تقدیم کنند. آن اموال هم در مصالحه ذکر شد که چه چیزهایی باشد. مأمور شدند براساس این قراردادی که نوشته می شود، ۳۰ اسب، هزار لباس حریر و ۳۰ زره به مسلمانان به عنوان جزیه پرداخت کنند. خب این هم جریمه آنها بود. این خلاصه ای از داستان مباهله بود.
آن چیزی که می خواستم خدمت سروران خودم عرض کنم، عظمت این آیه در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام است. در آین آیه از سه دسته اسم برده شده: أبنائنا، أنفسنا و نسائنا. ما باید فرزندان خودمان، پسران، دختران خودمان و سوم جان های خودمان را بیاوریم و با آنها مباهله کنیم. بر اساس تمامی تفاسیر اهل سنت، به جز برخی افراد بسیار معدود غرض ورز نادان، براساس تمامی روایات تفسیری شیعه، أبنائنا عبارت است از امام حسن و امام حسین علیهم السلام، نسائنا عبارت است از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و أنفسنا عبارت از امیرالمؤمنین علیه السلام است. این أنفسنا تعبیر بسیار زیبا و پر نکته ای است. امیرالمؤمنین علیه السلام کیست؟ جان پیغمبر صلی الله علیه و آله. بگذارید با چند روایت شیرین شما را با این فضیلت بزرگتر امیرالمؤمنین علیه السلام بیشتر آشنا کنم.
شخصی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید. از آن حضرت سؤال کرد: برای من از اصحاب خودتان اسم ببرید. برخی شان را برای من توصیف کنید. «قد سأله سائلُ عن بعض اصحابه فأجابه عن کله بصفته» پیامبر صلی الله علیه و آله شروع کردند تک به تک آن اصحاب مشهورتر و معروفتر و بزرگتر خودشان را معرفی کردند و اوصافی را در وصف آنها ذکر کردند. کسی که سؤال پرسیده بود، با تعجب پرسید: «فعلیُ» پس علی علیه السلام چه؟ چرا راجع به علی بن ابیطالب علیه السلام سخنی نگفتید یا رسول الله؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «انما سألتنی عن الناس و لم تسألنی عن نفسی» تو گفتی راجع به مردم از اصحاب خودت سخن بگو و من هم از مردم سخن گفتم. تو که نگفتی از جان خودت چیزی بگو. «و لم تسألنی عن نفسی» علی علیه السلام جان من است. علی علیه السلام قابل مقایسه با دیگران نیست، این یک روایت.
روایت دوم که باز به این نکته بیشتر اشاره دارد، روایتی است که درباره فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به انبیاء گذشته بیان شده است. آیا امیرالمؤمنین علیه السلام افضل است یا نوح علیه السلام؟ علی علیه السلام افضل است یا موسی علیه السلام؟ علی علیه السلام افضل است یا ابراهیم علیه السلام؟ علی علیه السلام افضل است یا عیسی علیه السلام؟ اگر پیامبر صلی الله علیه و آله افضل انبیاء است، بنابراین امیرالمؤمنین علیه السلام افضل بر همه انبیاء گذشته است. پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله افضل انبیاء، علی بن ابیطالب علیه السلام افضل بر همه آنهاست همچون پیامبر صلی الله علیه و آله. چرا؟ چون نفس پیغمبر صلی الله علیه و آله و جان پیغمبر صلی الله علیه و آله است، هم رتبه و هم شأن و کفو پیامبر صلی الله علیه و آله است. الا درجه نبوت که علی بن ابیطالب علیه السلام ندارد.
بد نیست نکته دیگری در همین رابطه عرض کنم و آن اینکه ممکن است سؤال بشود که آیا نساء در زبان عربی به معنای زن نیست؟ یعنی همسر، زن، زنان را با کلمه نساء تعبیر نمی کنند؟ پاسخ روشن است. نساء اگر به صورت تنها بیاید، چرا به معنای زن خواهد بود اما اگر کنار أبنائنا بیاید به معنای دختر است. ببینید قرآن هرجا نساء را کنار أبناء به کار برده، أبناء منظور پسر و نساء منظور دختر است. به عنوان مثال قرآن وقتی می خواهد گزارش کشتار فرعون از بنی اسرائیل را بیان کند، می فرماید: «یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ» فرزندان پسر را، هرکس از فرزندان پسر به دنیا می آمد، ذبح می کردند و می کشتند ولی فرزندان دختر را زنده نگه می داشتند و به اسارت می بردند. معلوم می شود نساء در قرآن به معنای دختر هم به کار رفته و این وقتی است که کنار أبنائنا استعمال شود و این آیه قرآن هم همینطور است «و قل تعالو ندعوا أبنائنا و أبنائکم و نسائنا و نسائکم» نساء کنار أبناء آمده، بنابراین دیگر به معنای زن نخواهد بود. بلکه به معنای دختر خواهد بود. بنابراین فاطمه زهرا سلام الله علیها تنها مصداق این آیه است. چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله جز فاطمه سلام الله علیها در آن روزگار دختری نداشتند. قطعاً همسران پیغمبر صلی الله علیه و آله مورد نظر نیستند و آن افراد غرض ورز نادان از دانشمندان مفسر اهل سنت که خواستند نسائنا را به آن دو زن پیغمبر صلی الله علیه و آله که هرگز شایستگی این فضیلت را نداشتند، نسبت دهند، اشتباه فاحشی انجام دادند و در واقع خود قرآن و استعمالات قرآنی آنها را رسوا کرده است.
وقتی به نص قرآن امیرالمؤمنین علیه السلام شد نفس و جان پیغمبر صلی الله علیه و آله و در همه کمالات به جز نبوت با پیامبر صلی الله علیه و آله مساوی بوده، می توانیم این روایات را بهتر فهم کنیم. آن جایی که شیعه و سنی نوشته اند پیامبر صلی الله علیه و آله رو به امیرالمؤمنین علیه السلام کرد و فرمود: علی جان! «یَا عَلِیُّ مَنْ قَتَلَکَ فَقَدْ قَتَلَنِی» هرکس تو را به شهادت برساند، مرا به شهادت رسانده. «وَ مَنْ أَبْغَضَکَ فَقَدْ أَبْغَضَنِی» هرکس به تو بغض بورزد، به من بغض ورزیده. «وَ مَنْ سَبَّکَ فَقَدْ سَبَّنِی» هرکس به تو ناسزا بگوید، به من ناسزا گفته است. چرا؟ بعد پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «لِأَنَّکَ مِنِّی کَنَفْسِی» چون تو نسبت به من، همچون من هستم نسبت به خودم. یعنی جان من نسبت به من چه رابطه ای دارد؟ اتحاد، یکی، یکسانی. تو نسبت به من همین گونه هستی. «رُوحُکَ مِنْ رُوحِی وَ طِینَتُکَ مِنْ طِینَتِی» روح تو از روح من است و طینت تو از طینت من است. این روایت را در عیون اخبارالرضا ملاحظه بفرمایید. خدمت شما عرض کنم که در کنزالدقائق هم می توانید ببینید. مراجعه به اخبار الرضا به نظرم جلد ۱، صفحه ۲۹۷.
روایت دیگری را هم خدمت شما عرض کنم راجع به عظمت این فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام یعنی نفس پیغمبر بودن. در جنگ احد وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام آن جانفشانی های عجیب و غریب را کردند و پیغمبر صلی الله علیه و آله را از مرز شهادت نجات دادند، بر بدن مبارکشان ۹۰ ضربه زخم کاری وارد شده بود که در هر یک فتیله وارد می کردند و می سوزاندند و با این ترتیب جلوی خونریزی شدید بدن مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام را می گرفتند. جبرئیل به شگفت آمد و عرضه داشت: «یا محمد إِنَّ هَذِهِ لَهِیَ الْمُوَاسَاهً مِنْ عَلِیٍّ» یا رسول الله؛ این واقعاً همان مواسات و از خودگذشتی و جانفشانی واقعی است که علی علیه السلام امروز از خودش به نمایش گذاشته است. هرچه در طبق اخلاص دارد، به پای تو می ریزد و از ذره ذره وجودش برای حفظ تو دریغ ندارد. مواسات و از خودگذشتگی یعنی علی علیه السلام. پیامبر صلی الله علیه و آله جواب جبرئیل را اینگونه فرمود: آری جبرئیل «لانه منی و انا منه» چون من از علی علیه السلام هستم و علی علیه السلام از من است. این دو نور، یک نور بودند. «کنت انا و علی نور واحدا» من و علی علیه السلام یک نور بودیم. بعد خداوند متعال در آن عوالم نوری، نور من و علی علیه السلام را مشتق کرد و دو قسمت کرد. به یک قسمت فرمود: «کن محمد فصار محمدا» و به نور دیگر فرمود: «کن علیا فصار علیا» این نور محمد صلی الله علیه و آله باشد و این نور علی علیه السلام باشد. همچنان که در روایات و ادعیه می خوانیم که «أنا و عَلِىٌّ مِن شَجَرَه واحِدَه و سائِرُ النّاسِ مِن شَجَرٍ شَتَّى.» امیرالمؤمنین علیه السلام هر آنچه دارد، از پیامبر صلی الله علیه و آله دارد. هیچ چیز جز نبوت نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله داشته باشد و علی نداشته باشد و این ها همه به واسطه همین فضیلت بزرگ نفس پیامبر بودن است که در وجود مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام نهفته شده و آیه مباهله، آیه ۶۱ سوره آل عمران سند این فضیلت بزرگ حضرت است.
امیرالمؤمنین علیه السلام خود، گاه و بیگاه با مخالفینشان، همچون خلیفه اول به همین آیه استدلال می کردند. امام رضا علیه السلام با مأمون استدلال و مناظره کردند و همین آیه را دلیل امامت امیرالمؤمنین علیه السلام بیان داشتند. یا علی بن موسی الرضا، آیا جد شما علی بن ابیطالب علیه السلام، دلیلی دارید که برگزیده خدا باشد؟ حضرت فرمودند بله. همین آیه مباهله که نفس پیامبر صلی الله علیه و آله است، اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله برگزیده خداست، مصطفی و مجتبی و مرتضی است، علی علیه السلام هم نفس پیامبر صلی الله علیه و آله است و بنابراین او هم برگزیده خداست. در آن محاجه ای که امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از غصب خلافت با خلیفه غاصب اول داشتند، همین را فرمودند. که یا ابابکر، ای ابابکر آیا این آیه در حق من نازل شده یا در حق تو؟ آیا در حق فرزندان من نازل شده یا در حق فرزندان تو؟ آیا در حق همسر من نازل شده یا در حق همسر تو؟ «فانشدک بالله أبی برز رسول الله و بأهلی و ولدی فی مباهله المشرکین ام بک و باهلک و ولدک» او در شرمندگی تمام گفت «بکم» در حق شما اهل بیت علیهم السلام نازل شده است. اما عجیب آنکه دست از عملکرد نادرست خودش برنداشت و بر آن لجاجت خودش پافشاری کرد. درباره این آیه سخن زیاد است.
جهت دانلود صوت کامل این جلسه، از قسمت دانلود فایل استفاده نمایید.
پسورد فایل : گزارش خرابی لینک
دیدگاهتان را بنویسید