کارگاه آموزشی شماره ۱۱۳ – آموزش اجرای کافه امضا

صوت کامل کارگاه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
صَلّی اللهُ عَلَیکَ یا وَلیّ العَصر ادرکنی
با سلام
موضوع کارگاه، اجرای کافه امضا است. با توجّه به علایقی که امروز در جامعه است و رسم کافه نشینی که مخصوصاً بین جوان ها رواج دارد، چند سالی است که با الهام از برخی دوستان که این برنامه ها را اجرا کردند، تصمیم گرفتیم که مجموعه کافه در سطح شهر ایجاد کنیم که خلاقیت ها و نوآوری ها در آن انجام دادیم و چند سال است آن را اجرا کرده ایم. محل اجرای کافه در یکی از پارک های شلوغ شهر یا باغ ها یا گذرهایی است که عموم خانواده ها در آنجا حضور دارند و جمعیت زیادی هر شب برای تفریح آنجا می آیند و مخاطبین هم عموم مردم جامعه و خانواده ها هستند. در آن پارک یا باغ فضایی بسته می شود و میز و صندلی چیده می شود. فضایی دقیقاً مثل یک کافه، شیک و مرتب و منظّم ایجاد خواهد شد و در این فضا یک آشپزخانه در نظر گرفته می شود که در آن آشپزخانه، دوستان برای آماده کردن پذیرایی و سفارشات، آنجا مستقر می شوند و این کافه را آماده می کنیم که خانواده ها با دعوتی که در آن پارک همان شب به صورت عمومی با تبلیغ یا از طریق بلندگوی آن پارک یا از تبلیغاتی که در فضای مجازی قبلاً انجام شده، در آنجا شرکت می کنند و در کافه می نشینند. هر سانس کافه تقریباً یک ساعت و نیم طول می کشد و در این یک ساعت و نیم خانواده ها از فضایی که برای آنها ایجاد کردیم استفاده می کنند و از با هم بودن لذت می برند. منویی که تهیه شده، تمام موارد یک کافه از انواع نوشیدنی ها، دمنوش، دسرهای سرد، بستنی و فالوده و مخصوصاً فالوده شیرازی و آبمیوه در این منو قرار گرفته و کسانی که هستند، سفارش می دهند و بعد این سفارش با شماره ای که دارد، به آشپزخانه برده شده، آماده می شود و برای هر کدام از میزها آورده می شود و خانواده ها میل می کنند. نکته ای که هست، این که روی آن منو نوشته شود: «شما همه مهمان امیرالمؤمنین علیه السلام هستید». این شکل کلی کاری است که انجام می شود. به چند نکته باید توجه کرد: اصلاً به صورت مستقیم قصد تبلیغ و نشان دادن یک کار مذهبی را نداریم. متأسفانه امروز گاردی در جامعه ما نسبت به اینطور کارها در بعضی از اقشار وجود دارد که اتفاقاً ما دوست داریم با آن اقشار صحبت کنیم. نظم و ترتیب و صورت ظاهری میزبان ها مهم است. یعنی همه شیک، با لباس های یک دست، مرتب این کار را انجام دهیم. مهم این است که این افراد سر سفره امیرالمؤمنین علیه السلام بنشینند و ما پیام تبلیغی خود را خیلی کوتاه (مثل پیام های واتساپ یا تلگرام) در پیامی بسیار کوتاه برای مخاطب خود بیان کنیم و تلنگری در یکی از موضوعات مهم دینی و ولایی و امامت امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه علیهم السلام گفته شود و به همین پیام کوتاه در بازه یک ربع یا بیست دقیقه اکتفا کنیم. با فیدبک هایی (feedback) که گرفتیم و نظرسنجی هایی که انجام دادیم، بسیار مورد استقبال قرار گرفته که در جان مخاطب هم نشسته و چه بسا از کاری که شاید یک ساعت و نیم، دو ساعت صرفا کار تبلیغی باشد، بسیار جواب بیشتر داده و مورد توجه بیشتر قرار گرفته است. اسم کافه را کافه امضا گذاشتیم که چرایی انتخاب این اسم و طرز شروع، دعوت و آمدن آن حضار در کافه را عرض می کنم.
با توجه به اینکه مهمانان امیرالمؤمنین علیه السلام از هر فردی ارزشمندتر و شأنش بالاتر است، با الهام از فستیوال های بین المللی مثل کن یا فستیوال فجر که در آن افراد معروف حضور دارند، زیر پای آنها فرش قرمز پهن می کنند و آنها قبل از اینکه وارد سالن همایش شوند، از روی این فرش قرمز رد می شوند. عکس می گیرند و بعد وارد تالار اجرای برنامه می شوند، به این نتیجه رسیدیم که هیچ فردی در عالم با ارزشمندتر از کسانی که در مجلس امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام شرکت می کنند، نیست. استندی را آماده کردیم، از خانواده هایی که در پارک نشسته بودند، دعوت می کردیم که عکس خانوادگی جلوی این استند بگیرند. عکاسی آماده کرده بودیم با دوربین حرفه ای، خانواده ها به نوبت قرار می گرفتند و جایگاهی برای نشستن آنها در نظر گرفته بودیم که برای اینکه در انتظار هستند، اذیت نشوند. عکاس ما عکس حرفه ای از آنها می گرفت. بعد شماره ای به آنها داده می شد و به آنها وقت ورود به کافه را اعلام می کردیم. مثلا وقتی عکس شان را می گرفتند، می گفتیم نیم ساعت دیگر سانس بعدی کافه باز می شود. تشریف بیاورید و از پذیرایی ما استفاده کنید. بعد عکس ها همان موقع از مموری (memory) عکاس به آتلیه ای برده می شد که پشت کافه ایجاد کرده بودیم. آتلیه به این صورت بود که دو دستگاه چاپ رنگی لیزری را تهیه کردیم و دو دستگاه کامپیوتر هم گذاشته بودیم، عکس ها از روی مموری عکاس به آنجا انتقال داده می شد، روی کامپیوتر ریخته و آنجا در سایز ۱۸×۱۳ چاپ می شد. شاسی های ام دی اف هم آماده کرده بودیم که عکس ها را دوستان ما روی این شاسی ها می چسباندند و آماده می کردند تا بعد از آنکه خانواده ها وارد کافه شدند و پذیرایی و برنامه تمام شد، آن عکس ها را تقدیم می کردیم. استندی بسیار زیبا و شیک آماده کرده بودیم به اسم کافه امضا. لوگویی تهیه شده بود به نام «ما تا بی نهایت» که منظور از این بی نهایت، بیعت ماندگار با غدیر است. آن را رویش گذاشته بودیم، تبریک عید غدیر را گفته بودیم و اسم امیرالمؤمنین علیه السلام روی استند گذاشته شده بود. خانواده ها جلوی این استند عکس می گرفتند و بعد از روی این فرش قرمز (که حدود ۱۰۰ متر فرش قرمز گذاشته بودیم) در آن فضای باغ مانند پارک شهر هدایت می شدند. وقتی که نوبت شان می شد، به سمت کافه می رفتند و بعد به کافه می آمدند و سر میزهایی که تهیه شده بود، به وسیله میزبان های ما راهنمایی می شدند و آنجا می نشستند. وقتی که در کافه سر میز می نشستند، میزبانان محترم ما با لباس های متحدالشکل و همه با کت شلوارهای بسیار شیک و مرتب و منظم خدمت مدعوین می آمدند و با منویی که از قبل تهیه شده بود، از آنها سفارش می گرفتند. بالای برگ سفارش، شماره خورده بود. آنها را می بردند در آشپزخانه تا سفارش آنها آماده شود و همزمان که شماره ای را که در آتلیه گرفته بودند، با شماره پذیرایی اینها نوشته می شد، به آتلیه داده تا مشخص شود که هر عکسی که گرفته شده، مربوط به کدام میز و خانواده است. عکس ها که آماده شد، برای خانواده ها می بریم. در آن فضا خانواده ها لذت می برند. در یک کافه در پارک شهر، دور هم نشسته، باهم حرف می زنند، گفت و گو می کنند، میزبانان پذیرایی را سر میزها می برند و خانواده ها مشغول میل کردن سفارشات خود می شوند. وقتی که سفارش ها تمام شد، یکی از دوستان ما که آنجا مسئول هماهنگی است، اشاره ای می کند و تمام چراغ های کافه خاموش می شود و فضای تاریک یکدست ایجاد می شود. اولین چیزی که مشاهده می کنیم، همهمه ای است که آنجا شکل می گیرد که چه شد؟ چرا خاموش شد؟ همه دنبال دلیل اند و اینجا سرآغاز کار تبلیغی ماست. همه منتظر یک اتفاق هستند. نمایش ما شروع می شود. ما ۳ سِن در سه قسمت مختلف درست کردیم. یکی در جلوی کافه، یکی در سمت راست و یکی در سمت چپ، با خاموش شدن تمام چراغ ها، ناگهان با یک صدای بسیار بلند، مثل یک صدای بوق یا یک صدایی که مثلا نشان دهنده وصل یک فیوز هست، یکی از سن های ما روشن می شود و همه متوجه آن سن که روشن شده است، می شوند. بالای سن یکی از بازیگرهای ما ایستاده، وقتی چراغ روشن می شود، بدون هیچ مقدمه ای شروع می کند. او می گوید: من معلمم را فراموش نمی کنم، همیشه حرف های معلمم در گوشم صدا می کند. به من گفته بود: هیچ وقت از راه راست خارج نشو. کار خلاف نکن. نان حرام نخور. اینها آخر و عاقبت ندارد … متن را در حد یک یا دو دقیقه از معلمش و حرف های معلمش بیان می کند. دوباره تمام چراغ ها خاموش می شود. بازیگر روی سن پشتش را به جمعیت می کند. دوباره برمی گردد و چراغ سنش روشن می شود. بیشتر از یکی دو ثانیه طول نمی کشد. فردی که آنجا از معلمش حرف می زد و از صحبت های معلمش می گفت، ناگهان می گوید: من معلمم را فراموش می کنم، حرف هایش را از یاد می برم. مگر می شود در این روزگار کار خلاف نکرد؟ مگر می شود نان حلال خورد؟ حرف هایش درست بود ولی من به آن حرف ها فکر هم نمی کنم. آنها را فراموش می کنم. متنی را درباره فراموش کردن حرف های معلمش می گوید. دوباره تمام چراغ ها خاموش می شود و سن دوم که در وسط و روبروی کافه قرارگرفته، روشن می شود. روی سن دوم یک بازیگر دیگر قرار گرفته و از مادرش صحبت می کند: من مادرم را فراموش نمی کنم، مگر می شود آدم مادرش را فراموش کند؟ چه شبها تا صبح به پای من نشست. چقدر فداکاری کرد. هیچگاه مادرم را فراموش نمی کنم … و متن دو، سه دقیقه ای در مورد مادر اجرا می کند. بعد دوباره چراغ خاموش می شود. آن بازیگر پشت به جمعیّت می کند و دوباره در عرض دو، سه ثانیه چراغ روشن می شود. بازیگر بر می گردد و می گوید: فراموش می کنم! مادرم را فراموش می کنم! کار دارم و گرفتار شدم! او را خانه سالمندان گذاشتم. یادم هست چقدر برایم زحمت کشید. خودم را به فراموشی می زنم. نمی توانم به او رسیدگی کنم. چراغ ها خاموش می شود. سن سوم، پرده سوم؛ سن سوم روشن می شود و مردی با لباس معمولی عربی که نشان می دهد یک آدم معمولی عرب، در هزار و چهار صد سال پیش بوده، با حالت مظلومانه مثل مردم ساده کوچه و بازار شروع به دیالوگ گفتن می کند و دیالوگش در مورد توصیف روزهای آخر عمر پیامبر صلی الله علیه و آله و دعوت جارچیان به حجه الوداع است و رفتن همه با هم به حجه الوداع است و این که حج را انجام دادند و در بازگشت اتفاقی افتاد و آن اتفاق این بود که صد و بیست هزار نفر در یک صحرای داغ جمع شدند و پیامبر صلی الله علیه و آله سه ساعت خطبه خواندند و سه روز همه را نگه داشتند و در مورد جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام و وصایت، ولایت و امامت ایشان صحبت کردند و بعد همه بیعت کردند و این فرد هم بیعت کرد. با یک لحن معمولی، برای مثال به این صورت: یادش بخیر، جارچیان صدا در دادند که پیامبر صلی الله علیه و آله به حج می خواهند بروند. همه جمع شدند. ما هم جمع شدیم و به حج رفتیم … با این لحن، داستان را حدود پنج، شش دقیقه تعریف می کند. جریان غدیر و بیعت و به این که همه بیعت کردند تأکید می کند. سپس چراغ او خاموش می شود و بازیگر پشت به جمعیت می کند. دو، سه ثانیه بعد بر می گردد. چراغ روشن می شود و این بازیگر ادامه می دهد: من فراموش می کنم. من فرد معمولی هستم. نه شمشیر، نه مال، نه خانواده ای دارم. در شهر کودتا شده بود، همه بیعت خود را فراموش کرده بودند. علی و فاطمه و حسنین علیهم السلام به در خانه ما آمدند. به من گفتند: آیا بیعت خود را فراموش کرده ای؟ به خاطر داشتم امّا شرمنده ام. سرم را پایین انداختم. خودم را به فراموشی زدم. کاری از من بر نمی آمد. حکومت عوض شده بود. شهر کودتا شده بود … این بازیگر این که چه اتفاقاتی بعد از شهادت پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله و سلم افتاده بود و این که افراد عوض شده بودند، کودتا شده بود و فضا را فراموش کردند را بیان می کند. فراموشی سن اول و دوم؛ غدیر را نشان می دهد. چراغ خاموش می شود و چراغ بعدی روشن می شود که به سن اول که سمت چپ کافه قرار داشت، بر می گردد. آنجا پیرمردی، عبایی بر دوش و چفیه قرمز بر دور سر، نشان دهنده این است که این یک عالم بزرگ اسلامی است. شروع به سخن گفتن می کند. می گوید: من فراموش نمی کنم، علی علیه السلام برترین عالمان زمان ما بود. تمام وحی را می دانست. تمام قرآن را می دانست. علم و تقوا و زهد علی علیه السلام کجا و علم و عبادت تمام خلایق کجا؟ پیامبر صلی الله علیه و آله بارها فرمودند: أنا مدینهُ العلم و علیٌ بابُها. پیرمرد از فضائل علمی امیرالمؤمنین علیه السلام در سه چهار دقیقه صحبت می کند. چراغ خاموش می شود. پشت به جمعیت می کند. چراغ روشن می شود. برمی گردد و می گوید: من فراموش می کنم. مردم سراغ من می آیند. از من سؤال می کنند. بگویم نمی دانم؟ تکلیف نماز و محراب چه می شود؟ اشتباه کنم، چه کنم؟ مردم از من تفسیر قرآن می خواهند. بگویم نمی دانم؟ این که نمی شود. حالا علی علیه السلام در نخلستان مشغول کندن چاه و کاشتن نخل است. و این جاست که آن ذات شیطانی و پلید خودش را از این که فراموش می کند تمام فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام را نشان می دهد. چراغ خاموش می شود. پرده چهارم به اتمام می رسد. ما در اصل برای جمعیت جا انداختیم همانگونه که فردی حرف های معلمش را به خاطر مال و منال دنیا و درگیر شدن به کار از یاد برده است یا کسی مهر و محبت مادرش را به خاطر زن و بچه و کار و گرفتاری فراموش می کند و مادرش را خانه سالمندان می گذارد و عده ای هم به بهانه این که مال و منال نداشتند، شمشیر و خانواده نداشتند، بیعت خودشان را فراموش کردند. عده ای هم به خاطر حسد و کینه ای که به امیرالمؤمنین علیه السلام داشتند، شهوت مقام و بزرگ بودن آنها را واداشت که از امیرالمؤمنین علیه السلام روی برگردانند. با این که می دانستند افضل افراد امیرالمؤمنین علیه السلام هستند. خودشان را به فراموشی زدند و فراموش کردند که بیعت غدیر، بیعتی بوده برای تمام اعصار. اینجا می خواهیم جا بیندازیم که مراقب باشیم این فراموشی سراغ ما نیاید. پس پرده چهارم تمام می شود و سراغ پرده پنجم می رویم. در پرده پنجم، فردی با لباس معمولی و کت و شلوار روی سن می آید. خطابه غدیر دستش است و یک عکس، از همان عکس هایی که این خانواده ها گرفته اند. و اینگونه شروع می کند: من هم پیمان غدیر را از یاد نمی برم. من هم خطابه غدیر پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر را خوانده ام. با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت کردم. من بیعتم را با مولایم فراموش نمی کنم. در مورد بیعت خودش با امیرالمؤمنین علیه السلام و محبت و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام صحبت می کند. بعد چراغ خاموش می شود. برمی گردد، چراغ روشن می شود و به جمعیت رو می کند و با زبان خودش که انگار زبان تمام جمعیت هست، اینگونه صحبت می کند: ولی من هم فراموش می کنم. گاهی امام خود را از یاد می برم. امامی که امروز وارث غدیر است، امامی که امروز حیّ و حاضر و زنده است و آن وجود نازنین امام عصر علیه السلام است. بیشتر وقت ها گرفتار کار و زندگی می شوم. امام خودم را یادم می رود ولی او مرا از یاد نمی برد. امشب آمده ام در جشن غدیر، در کافه امضا من هم عکس گرفتم. عکسی را رو به جمعیت نشان می دهد، چون جمعیت هم از این عکس ها گرفته اند. این عکس را در بهترین جای خانه می گذارم که هر وقت از کنارش رد شدم، یاد کافه امضا و بیعت دوباره خودم با امام عصر علیه السلام و امیرالمؤمنین علیه السلام بیفتم و زیر این عکس را امضا می کنم تا دوباره بیعت خودم را تجدید کنم. وقتی دیالوگ نفر آخر تمام می شود، چراغ ها روشن می شود. فشفشفه ها روشن می شود. فضای بسیار شادی ایجاد می شود. یکی از دوستان مداح شروع به خواندن یک شعر بسیار زیبا و شاد می کند و میزبانان ما از دو جهت کافه، در سینی های شیک با حالتی زیبا وارد کافه می شوند و عکسها را سر میزها می برند و این عکس ها را سر میزها در فضای شادی که مداح مداحی می کند، فشفشه در آسمان هست و زده می شود و گرفته می شود و مردم هم به حالتی از شور و شعف رسیده اند، عکس ها را سر میزها می برند. دیالوگ میزبان ها خیلی مهم است. چون میزبان و افرادی که عکس ها را سر میز می برند، به خانواده ها باید اینگونه بگویند: «عکس شما آماده است. عکسی است که شما یادگاری در ایام غدیر گرفتید. اگر موافق باشید، زیرش را همه باهم امضا کنید تا این امضا بیعتی دوباره با امیرالمؤمنین علیه السلام و ولایت و امامت امام عصر علیه السلام باشد.» از آن ها خواهش کنید: عکس را در جایی بگذارید که هر روز ببینید و یاد و خاطره امشب برای شما زنده شود. با این اجرا و اهدای این عکس ها کافه تمام می شود و خانواده ها از مراسم خارج می شوند.
در پایان چند نکته را خدمتتان عرض می کنم:
ما از نظرسنجی هایی که دم درب کافه و هنگام خروج داشتیم، تأثیرگذاری این کار را می دیدیم و از صحبت هایی که خانواده ها می کردند و می گفتند چقدر غافلگیر شدند که یک کار مذهبی به این شکل اتفاق بیافتد و به آنها یک پیام مذهبی داده شده، بدون اینکه بخواهد چیزی به آنها تحمیل شود و اینکه از پذیرایی که میهمان امیرالمؤمنین علیه السلام بودند بسیار متأثر می شدند و از آن عکس یادگاری که می گرفتند، با تحقیقات میدانی که از برخی خانواده ها انجام دادیم، به این نتیجه رسیدیم که این تابلوی عکس ها حتما در بهترین نقاط خانه نصب شده و هر وقت به آن نگاه می کنند، به یاد غدیر و امیرالمؤمنین علیه السلام می افتادند و برخی که واقعه غدیر را فراموش کردند، می گفتند ما هر وقت به این عکس ها نگاه می کنیم، یادمان می افتد که غدیری بود و صحبتی درباره امیرالمؤمنین علیه السلام شد و البته در کافه هم فضایی را برای کودکان تهیه کردیم تا خانواده هایی که دارای کودک بودند، بتوانند راحتتر از برنامه استفاده کنند. این امر اجبار نبود. از چند نفر از مربیانی که با کار کودک آشنا بودند، خواهش کردیم در این یک ساعت و نیم برنامه، برای کودکان برنامه جداگانه ای داشته باشند. البته این مورد جزء کافه نیست. این مورد را می توانیم پیشنهاد بدهیم. فضای کافه نیز بگونه ای است که می توان با بچه ها اجرا کرد اما خیلی ها هم دوست داشتند بچه ها در در قسمت کودکان باشند تا از برنامه های کافه استفاده کنند. انشاءالله توفیق خدمتگزاری به ساحت امام عصر علیه السلام را به همه ما عنایت کند. مطمئننا آن آقایی که آقایی می کند، تمام کارهایی که انجام می شود را به بهترین نحو ممکن می بیند و می فهمد و اجر می دهد.
انشاءالله همه ما توفیق داشته باشیم که امسال هم بتوانیم نوکری این مولای بزرگوار و مظلوم را انجام دهیم. در پایان تشکر می کنم و امیدوارم که استفاده برده باشید.
و السلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
دیدگاهتان را بنویسید