کارگاه آموزشی شماره ۱۲۷ – شبهات فاطمیه – جلسه سوم

صوت کامل کارگاه
بِسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحیم
الحَمدُلِله ربّ العالَمین و صَلّی اللهُ عَلی سَیّدِنا و نَبیّنا محمّد و آلِهِ الطّاهرین، لاسیّما عَلی مَولانا بَقیَّهِ اللهِ فِی الاَرَضین و اللّعنُ الدّائم عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین
عرض سلام و ادب خدمت سروران محترم خانم ها و آقایان. با سومین جلسه از سلسله مباحث شبهات فاطمیه در خدمتتان هستم. جهت عرض ادب به محضر مقدس مبارک آن حضرت، در ابتدا دعای فرج و سلامتی آن حضرت را زمزمه کنیم:
بِسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحیم
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَ فی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً و َناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
در دو جلسه گذشته با موضوع بررسی ادعای مخالفین شیعه مبنی بر حسن رابطه میان امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام با خلفاء، گفتگوهایی داشتیم. چرا به این نکته اشتباه و دروغین پناه بردند؟ عرض کردیم که قضیه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها برای مخالفین شیعه بسیار سخت و سنگین آمده، زیرا با پذیرش این نکته و قبول شهادت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها باید به سؤالاتی از این دست پاسخگو باشند که چه کسی، چرا و چگونه آن حضرت را به شهادت رسانده؟ و پاسخ این پرسش ها برای آنها مساوی است با ابطال مذهب و مکتبشان. بنابراین تلاش کرده اند که از بیخ و بن اصل قضیه را انکار کنند. یکی از تلاش های نافرجام آنها، این است که بگویند رابطه حسنه ای بین امیرالمؤمنین علیه السلام و خلفاء برقرار بوده. برای این ادعا، شواهدی مطرح کرده اند که به ۴ شبهه و ۴ شاهد در این مسأله پاسخ دادیم. در این جلسه به دو شبهه دیگر پاسخ می دهیم.
می گویند امیرالمؤمنین علیه السلام در روز ابتدای خلافت ابوبکر به مسجد آمده و با او بیعت کرده. چگونه می تواند کسی که خلیفه را قبول دارد، با او بیعت می کند و اعلام هماهنگی و نصرت و یاری می کند، آنگاه خلیفه همسر او را به شهادت رساند؟ این چه معنا دارد؟ عنوان این شبهه را «شبهه بیعت» می گذاریم و ان شاءالله پاسخ های مستحکمی را به این شبهه ارائه خواهیم کرد.
می دانید که بیعت به معنای اعلام همکاری و یاری است. کسی که به قدرت می رسیده، باید مردم با او بیعت می کردند. یعنی ما تو را پذیرفتیم، خلافت تو را به رسمیت شناختیم و آماده هرگونه همکاری و همیاری هستیم. اگر جنگی شود، به کمک تو می شتابیم. لازم باشد، از کشور دفاع کنیم. در لشکر حضور پیدا می کنیم و خلاصه قوانین تو را، مشروعیت تو را همه گونه پذیرا هستیم. می گویند امیرالمؤمنین علیه السلام با خلیفه اول بیعت کرده است. بنابراین او را به رسمیت شناخته، او را مشروع دانسته و اعلام همکاری و همیاری کرده. خلیفه چگونه می تواند قاتل همسر علی بن ابیطالب علیه السلام باشد؟
برای بررسی این ادعای باطل، به سراغ محکم ترین و معتبرترین و قابل قبول ترین مدارک اهل سنّت می رویم، یعنی کتاب صحیح بخاری. همانطور که می دانید، از اسمش هم پیداست؛ صحیح است. بنابر اعتقاد اهل سنت روایات این کتاب هیچگونه خلل و نقصی ندارد. این روایت را صحیح بخاری نقل کرده است که: اِنّ فاطِمَه بِنتَ النَبیّ عاشَت بَعدَ النّبی سِتَه اَشهُر. فاطمه سلام الله علیها دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله بعد از حضرت شش ماه زندگی کرد. من عباراتی از این حدیث را خدمتتان می خوانم که مورد استشهاد ماست. چون خود روایت بسیار طولانی و از عایشه است. شش ماه بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله زندگی کرد. اما بنابر نقل شیعه، آن حضرت سه ماه و پنج روز، یعنی ۹۵ روز بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله زندگی کرده اند. این خیلی محل بحث ما نیست. هر چند سؤال است که چرا دختر پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله چنین عمر کوتاهی داشته و به این سرعت به پیغمبر صلی الله علیه و آله ملحق شده است اما محل بحث ما این نیست. ادامه روایت این است: وَ لَم یَکُن یُبایِع عَلیّ تِلکَ الاَشهُر. یُبایِعُ ضمیر هُوَ به علی بن ابیطالب علیه السلام بر می گردد و من با مرجع ضمیر خدمتتان آن را خواندم. وَ عَلیِ بنِ ابیطالِب علیه السلام در این ۶ ماه هرگز با خلیفه بیعت نمی کرد! لَم یَکُن یُبایِع یعنی پیوسته و مداوم علی علیه السلام بیعت نمی کرد. لَم یَکُن یُبایِع به معنای نفی یک امر مستمر در گذشته است. اگر خواستید روایت را ببینید، صحیح بخاری، جلد ۵، صفحه ۸۳. در کتاب المغازی بابُ غَزوَهِ خِیبَر نقل کرده. نقل مشابه را می توانید باز در صحیح مسلم پیدا کنید. صحیح مسلم بعد از صحیح بخاری از معتبرترین یا بگوییم مغتبرترین کتاب حدیثی اهل سنت است. او هم در جلد ۵ صفحه ۱۵۳ همین عبارت را آورده و تصریح کرده که عایشه گفته علی علیه السلام در این مدتِ ۶ ماه پیوسته با ابوبکر بیعت نمی کرد. صحیح مسلم در کتاب الجِهاد و سیَر باب قَولُ النّبی لا نورث. از این که لَم یَکُن یُبایِع تعبیر شده، یعنی پیوسته بیعت نمی کرد، معلوم می شود از طرف آنها پیوسته تقاضای بیعت بوده و از طرف امیرالمؤمنین علیه السلام پیوسته رد این تقاضا بوده. حضرت دست رد می زدند به سینه آنها. خب چگونه می توانیم بپذیریم با چنین تصریحاتی که در چنین کتاب های معتبری آمده، علی بن ابیطالب علیه السلام در روز اول بیعت کرده باشد؟ آیا این ادعا دروغی آشکار نیست؟ ما نمی گوییم به کتاب های شیعه مراجعه کنید. بر اساس نقل های شیعه تصمیم گیری کنید. نه، به کتاب های خودتان رجوع کنید. چرا حقیقت را کتمان می کنید؟ چرا برخلاف آن چیزی که محدثین و علمای خودتان نقل کردند، دروغ جعل می کنید؟ و برای اینکه اهداف شوم خودتان را به کرسی بنشانید، حاضر می شوید دست به هر جعل و کذب و دسیسه ای بزنید؟
جالب است بدانید همین کتاب صحیح بخاری، همین معتبرترین کتاب در جلد ۸ صفحه ۲۶، کتاب المحاربین باب رجم الحبلی روایت دیگری را از عمر نقل می کند. روایت قبلی از عایشه بود، این روایت از عمر است. عمر در آخرین سال عمر خودش سخنرانی کرده، در این سخنرانی از اتفاقاتی که پس از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله پیش آمده، سخن گفته. او در این سخنرانی، این چنین ادعا می کند؛ میگوید: حین توفّی الله نبیّه خالف انّا علیّ و الزبیر و من معهما وقتی خدا نبی خودش را از این دنیا برد، علی علیه السلام، زبیر و کسانی که با این دو نفر همراه بودند، با ما به مخالفت پرداختند. خالف انّا علیّ و الزبیر و من معهما مخالفت علی علیه السلام و زبیر و همراهان آنها در کلام عمر به نقل بخاری تصریح شده. چگونه می توانیم بگوییم علی بن ابیطالب علیه السلام روز اول رفت و بیعت کرد و اعلام همکاری و همیاری نمود و بنابراین حسن رابطه بوده؟ چرا عمر خلاف حرف شما را گزارش می کند؟ چرا بخاری روایتی برخلاف ادعای شما را نقل می کند؟ آیا غیر از این است که شما متوسل به دروغ و دروغ پردازی شدید؟ آیا غیر از این است که شما برای اینکه اهداف خودتان را توجیه کنید، برای اینکه برای مظلومیت فاطمه زهرا سلام الله علیها سرپوش گذارید و حقیقتی را کتمان کنید، دست به هر جعل و فریبی زده اید؟ ما نمی توانیم دست از این دروغ پردازی ها برداریم و سکوت کنیم. بارها گفتیم که هرگز تصمیم نداشتیم وارد این مباحث شویم. مباحثی که ممکن است دوستی و برادری بین مسلمان ها را مخدوش کند اما وقتی اینچنین آشکارا در روز روشن، برخلاف چیزهایی که خودتان آورده اید، دروغ جعل می کنید، اجازه می دهید که ما ساکت باشیم؟ آیا رواست که لب فرو ببندیم و در برابر این همه تحریف و سانسور هیچ سخنی نگوییم؟ قطعاً این کار معقول و شایسته نیست.
سومین دلیلی که ارائه می کنیم، برای اینکه نشان دهیم هیچ بیعتی صورت نگرفته و هیچ اعلام همکاری و همیاری از سوی امیرالمؤمنین علیه السلام اتفاق نیفتاده، روایاتی است که باز منابع اهل سنت متعدد نقل کرده اند، مبنی بر اینکه ابوبکر کسانی را می فرستد به در خانه علی بن ابیطالب علیه السلام که او را برای بیعت با خلیفه احضار کنند. مثلاً انساب الاشراف بلاذری در جلد ۱ صفحه ۵۸۷ می نویسد: بَعَثَ أَبُوبَکْرٍ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ إِلَى عَلِیٍّ حِینَ قَعَدَ عَنْ بَیْعَتِهِ وَ قَالَ ائْتِنِی بِهِ بِأَعْنَفِ الْعُنْف. ابوبکر، عمر بن خطاب را به سوی خانه علی علیه السلام فرستاد. آن هنگام که علی علیه السلام از بیعت با او دست کشیده بود. ببینید: حِینَ قَعَدَ عَنْ بَیْعَتِهِ هنگامی که علی علیه السلام از بیعت با ابوبکر دست کشیده بود. وَ قَالَ ائْتِنِی بِهِ بِأَعْنَفِ الْعُنْف ابوبکر به عمر گفت: علی علیه السلام را به شدیدترین صورت پیش من حاضر کن. پیش من باید حاضر شود و بیعت کند. پس معلوم می شود امیرالمؤمنین علیه السلام که از بیعت با خلیفه دست کشیده بوده، ممانعت می کرده و این ممانعت ادامه پیدا کرده بوده. کار آنقدر بر خلیفه سخت شده که می بیند نیامدن علی بن ابیطالب علیه السلام و بیعت نکردن او برای حکومتش، سخت و سنگین تمام می شود. لذا دستور می دهد به عمر بن خطاب، علی علیه السلام را به شدید ترین صورت حاضر کند. ائْتِنِی بِهِ بِأَعْنَفِ الْعُنْف
فقط همین یک روایت نیست. اهل سنت متعدد از این روایات نقل کرده اند. مثلاً در عقد الفرید ابن عبد ربه جلد ۳ صفحه ۶۳ ، اینگونه می خوانیم: بَعَثَ إلَیهِمْ أبُوبَکْرٍ، عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ لِیخْرِجَهُمْ مِنْ بَیتِ فاطِمَهَ، وَ قالَ لَهُ أبُوبَکْرٍ فَإنْ أبَوْا فَقاتِلْهُمْ! ابوبکر عمر بن الخطاب را به سوی علی علیه السلام و کسانی که در خانه با علی علیه السلام تحصن کرده بودند، فرستاد تا آنها را از خانه خارج کند. ابوبکر به او گفت: اگر با تو مخالفت کردند و حاضر نشدند خارج شوند و تحصن را بشکنند و برای بیعت در مسجد حاضر شوند، با آنها بجنگ. إنْ أبَوْا فَقاتِلْهُمْ معلوم می شود آنها ابا می کردند، ممانعت می کردند از اینکه بیعت کنند و معلوم می شود این بیعت نکردن آنها، برای خلیفه وقت سنگین تمام شده بود و معلوم می شود برای اینکه آنها را حاضر به بیعت کنند، نیاز به قوه قهریه و اجبار و تهدید بوده و حتی ممکن بوده کار به جنگ و خونریزی کشیده شود. چنانچه ابوبکر تصریح کرده: فَإنْ أبَوْا فَقاتِلْهُمْ. اگر از بیعت کردن ابا کردند و امتناع ورزیدند، با آنها درگیر شو و بجنگ. چگونه می توانیم با این همه تصریحات فراوان، با این همه اسناد معتبر و متعدد، باز ادعا کنیم امیرالمؤمنین علیه السلام در روز اول به بیعت با ابوبکر دست بردند و اعلام همکاری و همیاری نمودند؟ بله، تنها و تنها یک نقل ضعیف و بدون سند حکایت می کند امیرالمؤمنین علیه السلام در اولین روز به مسجد رفتند و با خلیفه بیعت کردند . مشخص است که این روایت هرگز نمی تواند معیار عمل قرار بگیرد. چرا؟ چون با روایات متعدد و معتبر زیادی در تضاد و تناقض است. و معلوم می شود کسانی با غرض ورزی این روایت را ساخته و پرداخته اند تا همان اهداف مخالفین شیعه را دنبال کنند و حسن رابطه ای دروغین میان امیرالمؤمنین علیه السلام و خلیفه اول را به تصویر بکشند. اما می دانیم که در استنباط و نتیجه گیری از روایات، حتما و حتما باید همه نقل ها را کنار هم چید و نقل ضعیف و دروغ را شناسایی کرد و روایات صحیح و معتبر را ملاک عمل قرار داد. با وجود روایاتی از صحیح بخاری، صحیح مسلم، النساب و الاشراف بلاذری از عقد الفرید ابن عبد ربه جایی برای شک و تردید باقی نمی ماند که این روایات، ضعیف السند است و هرگز قابل اعتنا نیست. در روایات اهل سنت وضعیت به این شکل است که عرض کردم اما در روایات شیعه به چه صورت است؟ در روایات شیعه آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام ممانعت ورزیدند از این که بیعت کنند. آنها اصرار کردند، حضرت باز هم مخالفت کردند. اصرار آنها برای بار دوم ادامه پیدا کرد. به در خانه حضرت آمدند. باز امیرالمؤمنین علیه السلام استنکاف می کردند و روی بر می گرداندند. برای بار سوم با تهدید امیرالمؤمنین علیه السلام را از خانه خارج و با طنابی آن حضرت را کشان کشان به مسجد بردند و آنگاه حضرت را مجبور به بیعت و به مرگ تهدید کردند و گفتند اگر بیعت نکنی، تو را می کشیم. حضرت فرمودند: اگر مرا بکشید، برادر پیغمبر صلی الله علیه و آله و پسر عم او را کشته اید. خلیفه دوم به امیرالمؤمنین علیه السلام رو کرد و گفت: پسر عم پیغمبر صلی الله علیه و آله هستی. یعنی پسر عموی پیغمبر صلی الله علیه و آله هستی اما برادر پیغمبر صلی الله علیه و آله نه! یعنی فضیلت اخوت حضرت را انکار کردند. بعد وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام دیدند وضعیت آنقدر جدی است و تهدید آنها تهدید قطعی است، به قبر مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله رو کردند و فرمودند: «ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی» (اعراف/۵٠)
همان جمله ای که هارون وقتی که سامری و گوساله پرستان او را تهدید کردند که: هارون اگر با گوساله ما مخالفت کنی، تو را خواهیم کشت و آنگاه هارون علیه السلام رو به موسی علیه السلام کرد و فرمود: اینها من را تهدید کردند. اگر می بینی من نتوانستم گوساله پرستی آنها را بگیرم، برای این بود که تلاشم را کردم اما گفتند اگر از این کار ممانعت کنی، تو را خواهیم کشت. «إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی» این قوم مرا ضعیف شمردند «وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی» و نزدیک بود مرا بکشند. به این دلیل آنها را رها کردم و در گوساله پرستی فرو رفتند. یا رسول الله؛ اگر می بینید که مجبور می شوم با این خلیفه دروغین بیعت کنم، به این خاطر است که «اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی» مرا ضعیف شمردند و نزدیک است که مرا بکشند. و به نقل ابن عباس امیرالمؤمنین علیه السلام دست خود را بر گردانده بود و در عین حال حاضر به بیعت نبود، ولی اطرافیان امیرالمؤمنین علیه السلام با هوچی گری و سر و صدا دست آن حضرت را جلو بردند و پشت دست حضرت را به دست خلیفه دروغین پیغمبر صلی الله علیه و آله سائیدند و مالیدند و جار زدند که علی علیه السلام بیعت کرد، علی علیه السلام بیعت کرد.
با این کار توانستند افکار عمومی را به نفع خودشان تغییر دهند. در هر صورت چه این نقل را بپذیریم، چه نپذیریم، نقل شیعه این گونه است. نقل اهل سنت هم می گوید اصلا بیعت نشده، بیعت اجباری در نقل شیعه است. نفی اصل بیعت در روایات اهل سنت است. در هر صورت اثبات حُسن رابطه ممکن نیست. چرا که بیعت اجباری هیچ ارزشی ندارد. اگر کسی با تهدیدِ سرنیزه شما را به کاری اجبار کند و به آن کار وا دارد، نشان نمی دهد شما به آن کار راضی بودید، آن شخص را قبول و آن کار را می پسندیدید. هرگز این گونه نیست بلکه بالعکس اثبات می کند که شما به خودی خود، تمایلی به انجام این کار نداشتید و به اجبار مجبور شدید دست به این کار بزنید. خلاصه بیعت امیرالمؤمنین علیه السلام برای اینان هیچ آبی گرم نمی کند. روایت بیعت اجباری را می توانید در کتاب احتجاج طَبرسی در احتجاجات امیرالمؤمنین علیه السلام با خلیفه اول ببینید. جالب این است که در روایات اهل سنت هم رد پای این بیعت اجباری به خوبی دیده می شود. دانشمند بزرگ اهل سنت، ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامه و السیاسه در صفحه (١٩/٢٠/٢١) این کتاب قضیه بیعت اجباری امیرالمؤمنین علیه السلام را با خلیفه اول به روشنی گزارش کرده. عنوان بحث این است «کیف کانت بیعه علی ابن ابیطالب کرم الله وجهه» بیعت علی ابن ابیطالب علیه السلام چگونه بود؟
روایتی که نقل می کند این است می گوید: «إن أبابکر تفقد قوماً تخلفوا عن بیعته»
ابوبکر، به دنبال کسانی می گشت که از بیعت با او خودداری و تخلف کرده بودند. این افراد نزد علی ابن ابیطالب علیه السلام تحصن کرده بودند، «تفقد قوماً تخلفوا عن بیعته عند علی کرم الله وجهه» در واقع خانه امیرالمؤمنین علیه السلام پایگاه مخالفین شده بود و آنجا را محل امنی برای خودشان یافته بودند. «فبعث إلیهم عمر» عمر را به سوی آنها فرستاد، «فجاء فناداهم وهم فی دار علی» آمد و فریاد زد، زمانی که آنها در خانه علی علیه السلام بودند.
«فأبوا أن یخرجوا» آن ها امتناع ورزیدند از این که خارج شوند و بیعت کنند. «فدعا بل حطب» او درخواست هیزم کرد و گفت: «والذی نفس عمر بیده» به خدایی که جان عمر در دست اوست، «لتخرجن أو لاحرقنها على من فیها» یا خارج می شوید و بیعت می کنید یا این که خانه را با همه کسانی که در آن هستند، به آتش می کشم. گفته شد به او «یا أباحفص، (کنیه عمر اباحفص است) إن فیها فاطمه» در این خانه فاطمه سلام الله علیها هست «فقال: وإن!» گفت: هرچند فاطمه باشد، باز هم من کار خودم را خواهم کرد. «فخرجوا» پس خارج شدند، «فبایعوا» و بیعت کردند، «إلاّ علیاً» ولی باز علی علیه السلام بیعت نکرد. ببینید تمام تحصن کنندگان طبق این روایت آمدند و بیعت کردند ولی امیرالمؤمنین علیه السلام همچنان بیعت نمی کردند، روایت ادامه دارد تا جایی که می گوید: فأتى عمر أبابکر عمر پیش ابابکر آمد و گفت ألا تأخذ هذا المتخلف عنک بالبیعه؟ آیا از این متخلف از بیعت خودت، نمی خواهی بیعت بگیری؟ (اینها دقیقاً متن روایات اهل سنت است. ما چگونه می توانیم از اینها چشم پوشی کنیم؟) «فقال أبو بکر لقنفذ وهو مولى له» ابوبکر به قنفذ که غلام او بود، گفت: «اذهب فادع لی علیاً» برو و علی علیه السلام را برای من فرا بخوان. «فذهب إلى علی، فقال له: ما حاجتک؟» پیش علی بن ابیطالب علیه السلام آمد و حضرت به او فرمودند که: حاجت تو چیست؟ گفت: خلیفه رسول خدا تو را فرا می خواند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «لسریع ما کذبتم على رسول الله صلی الله علیه و آله» چه قدر سریع دروغ بر رسول خدا صلی الله علیه و آله بستید. یعنی این که پیامبر صلی الله علیه و آله که تو را خلیفه تعیین نکرده است که ادعا می کنی خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله هستی. قنفذ برگشت و پیام امیرالمؤمنین علیه السلام را به خلیفه رساند. ابن قتیبه نقل می کند که: «فبکى أبوبکر طویلاً» ابوبکر مدت طولانی گریه کرد. عمر دوباره به او گفت: «لا تمهل هذا المتخلف عنک بالبیعه!؟» این متخلف از بیعت خودت را مهلت نده! ابوبکر دوباره به قنفذ گفت: «عد إلیه» برو به سمت او و به او بگو: «امیرالمؤمنین یدعوک لتبایع» این دفعه دیگر به او نگو خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را برای بیعت خوانده است، بگو امیرالمؤمنین تو را برای بیعت خوانده است. قنفذ آمد و آنچه ابوبکر به او امر کرده بود، انجام داد. امیرالمؤمنین علیه السلام باز صدای خودشان را بلند کردند و فرمودند: سبحان الله. عجیب است. «لقد ادعى ما لیس له» ادعا می کند چیزی را که مال او نیست، یعنی او حق امیرالمؤمنینی ندارد، حق امارت بر مؤمنین ندارد. قنفذ دوباره برگشت و پیام امیرالمؤمنین علیه السلام را به خلیفه رساند. باز ابوبکر مدت طولانی گریه کرد. «ثم قام عمر» عمر برخاست، «فمشى معه جماعه» در حالی که عده ای با او همراه بودند، «حتى أتوا باب فاطمه» تا این که به در خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها رسیدند. «فدقوا الباب» در زدند. «فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها» وقتی فاطمه زهرا سلام الله علیها صدای آنها را شنیدند، با صدای بلند ندا دادند: یا أبت یا رسول الله پدرجان؛ ای رسول خدا، ماذا لقینا بعدک من الخطاب وابن أبی قحافه؟! ببین ما چه می کشیم بعد از تو از دست پسر خطاب، یعنی عمر، و پسر ابوقحافه، یعنی ابوبکر. «فلما سمع القوم صوتها وبکاءها انصرفوا باکین» وقتی که مردم صدا و گریه فاطمه زهرا سلام الله علیها را شنیدند، برگشتند. درحالی که خودشان هم گریه می کردند. «وکادت قلوبهم تنصدع» نزدیک بود دلهایشان از این غصه بترکد، ولی عمر باقی ماند «ومعه قومٌ» و عده ای هم همراه او ماندند. «فأخرجوا علیاً» پس علی علیه السلام را خارج کردند. دیگر نمی گوید که چه اتفاقی افتاد. چگونه وارد خانه شدند و چگونه علی علیه السلام را خارج کردند. ولی می گوید که علی علیه السلام را خارج کردند. «فمضوا به إلى أبی بکر» بردند پیش ابوبکر، فقالوا له: «بایع» به او گفتند: بیعت کن. علی بن ابیطالب علیه السلام گفت: اگر بیعت نکنم، چه می شود؟ «إن أنا لم أفعل فمه؟» گفتند: به خدایی که جز او الهی نیست، گردنت را می زنیم. «إذاً والله الذی لا إله إلاّ هو نضرب عنقک». امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «إذاً تقتلون عبد الله وأخا رسول الله» در این صورت شما بنده خدا و برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله را کشته اید. عمرگفت: «أما عبد الله فنعم، وأما أخا رسوله فلا» آری بنده خدا هستی اما برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله نیستی. ابوبکر در این مدت ساکت بود و سخنی نمی گفت. «وأبوبکر ساکت لا یتکلم»، عمر گفت: «ألا تأمر فیه بأمرک؟» ابوبکر آیا به علی علیه السلام امر نمی کنی که با تو بیعت کند؟ ابوبکر گفت: «لا أکرهه على شیء ما کانت فاطمه إلى جنبه» من او را به کاری اجبار نمی کنم تا وقتی فاطمه سلام الله علیها در کنار اوست. پس علی علیه السلام خودش را به قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله رساند، درحالی که ناله می زد و می گریست. «فلحق علی علیه السلام بقبر رسول الله صلی الله علیه و آله یصیح ویبکی وینادی» و فریاد می زد: «یا ابن أم، إن القوم استضعفونی وکادوا یقتلوننی» این قوم مرا ضعیف شمردند و نزدیک است که مرا بکشند. «فقال عمر لابی بکر: انطلق بنا إلى فاطمه» ببینید در این روایت که سنی نقل کرده است، آن هم یک عالم بزرگ یعنی ابن قتیبه دینوری از علمای قرن چهارم دقیقاً روایت بیعت اجباری آمده است و این که امیرالمؤمنین علیه السلام حاضر به بیعت نشده اند. بنابراین روایاتی که شیعه مبنی بر بیعت اجباری نقل کرده است، در میان کتب اهل سنت هم شاهد روشنی دارد. اگر بخواهم آن نقل شیعه را با آدرس خدمتتان تقدیم کنم، می شود: احتجاج مرحوم طبرسی، جلد ۱، صفحه ۱۱۰.
دومین شبهه ای که امشب می خواهیم بررسی کنیم و مخالفین با استناد به آن به دنبال این هستند که رابطه حسنه ای بین خلفا و امیرالمؤمنین علیه السلام درست کنند، این است که می گویند امیرالمؤمنین علیه السلام در برابر شورشیانی که به دنبال قتل عثمان بودند، از عثمان دفاع کرد و جلوی آن شورشیان را گرفت. معلوم می شود که آن حضرت به خلافت عثمان راضی بودند و دوست می داشتند که او همچنان بر جامعه مسلمانان حکومت کند و الا باید به کمک شورشیان و مخالفان عثمان می رفتند و با آنها همکاری می کردند. این دفاع از عثمان و مخالفت با شورشیان نشان دهنده حسن رابطه و دوستی و رضایتمندی آن حضرت نسبت به حکومت عثمان است.
اما بخش اول پاسخ که می خواهیم رابطه امیرالمؤمنین علیه السلام را با عثمان بررسی کنیم. بنابر نقل های متعدد تاریخ شیعه و سنی، خلیفه سوم به بیت المال دست اندازی های فراوانی داشت. بستگان خود را به طور فراوان و متعدد، در منصب دولتی استفاده می کرد و مقامات و استانداری ها و فرمانداری های شهرهای مختلف و استان های مختلف را به بستگان خود می سپرد و از بیت المال برای خود و خویشانش امکانات فراوانی را فراهم کرده بود. در زمان او به بنی مروان خوش گذشت و چپاول و یغمای بیت المال فراوان اتفاق می افتاد.
این هوس بازی ها، دست اندازی ها و پارتی بازی های زیاد، باعث شد مردم علیه او شورش کنند و فشار اقتصادی که به مردم وارد شد و از آن طرف تبعیض و به تعبیری خویشاوندپرستی او را تحمل نکرده و علیه او شورش کردند.
امیرالمؤمنین علیه السلام در تمام این دوران برای اینکه به مردم کمتر فشار بیاید و از اموال بیت المال کمتر به یغما و تاراج برود، تذکرات متعددی به خلیفه می دادند و او را مؤعظه می نمودند. آنقدر این تذکرات ادامه پیدا کرده بود که بنابر نقل مسند احمد بن حنبل از علمای بزرگ اهل سنت، روزی پس از اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام به او تذکر دادند، عثمان رو به حضرت کرد و پس از شنیدن این تذکرات گفت: «اِنَّکَ لَکَثِیرُ الْخِلافِ عَلَینا» علی تو بسیار با ما مخالفت می کنی. چه خبر است؟ چرا انقدر با سیاست های ما می جنگی؟
طبیعی بود که امیرالمؤمنین علیه السلام باید از مظلوم طرفداری می کرد و به فکر مسلمان ها می بود و در برابر این ظلم و استبدادی که رخ داده بود، سکوت نمی کرد. اما کو گوش شنوا؟
اعتراضات مردم زیاد و زیادتر شد تا جایی که عده ای را برای اینکه با خلیفه صحبت کنند، فرستادند تا شاید او به سر عقل بیاید و کمی از هواپرستی ها و ثروت دوستی ها را کنار بگذارد اما اثری نکرد.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرزندشان امام حسن مجتبی علیه السلام را پیش او فرستادند تا او را متذکر کند و بگوید به فکر مردم ضعیف و بیچاره باش. وقتی امام مجتبی علیه السلام پیش خلیفه رفتند و با او صحبت کردند، در نهایت وقاحت و جسارت و بی احترامی، رو به حضرت کرد و گفت: «إن أباک یری أن أحدا لا یعلم ما یعلم؟» پدر تو فکر می کند چیزی می فهمد که ما نمی فهمیم؟ «و نحن أعلم بما نفعل!» ما خوب می دانیم که چه می کنیم، یعنی ما نیازی به تذکرات تو و پدرت نداریم. «فکفّ عنه» برو به پدرت بگو دست از سر ما بردارد. «فلم یبعث علی ابنه فی شیء بعد ذلک» از این به بعد حق ندارد در هیچ کاری پسرش را بفرستد و به ما تذکر دهد. جالب است این را خود اهل سنت نقل کرده اند (ابن عبد ربه در العقد الفرید، ج ۲، صفحه ۲۷۴). آن قدر این کینه توزی ها در او زیاد شده بود و حقد و بغض و نفرت نسبت به مولا امیرالمؤمنین علیه السلام داشت که روزی این بغض و کینه و نفرت خودش را آشکار کرد و رو به امیرالمؤمنین علیه السلام کرد و گفت: «و الله ما أدری أ حیاتک أحب إلی أم موتک» به خدا قسم نمی دانم کدام روز برای من دوست داشتنی تر است؟ آن روزی که تو بمیری یا آن روزی که تو زنده باشی؟ یعنی برای من مرگ تو، به اندازه زنده بودن تو دوست داشتنی است. این را باز می توانید در العقد الفرید، ج ۲، صفحه ۲۷۴ ملاحظه کنید.
بنابراین به روشنی مشخص می شود امیرالمؤمنین علیه السلام هرگز با خلیفه سر دوستی و آشتی نداشتند و او هم به جهت این تذکرات فراوان و مخالفت های حضرت با سیاست های نادرست او دل خوشی از امیرالمؤمنین علیه السلام نداشت.
این مخالفت ها و این رابطه تیره و تار آن قدر روشن بود و آن قدر برای همه مردم قابل فهم بود که سال ها بعد وقتی معاویه به محمد بن ابی بکر نامه می نویسد (می دانید که محمد بن ابی بکر از اصحاب خوب امیرالمؤمنین علیه السلام بود. با اینکه پسر ابوبکر بود اما از اصحاب خوب حضرت شده بود و از پدرش بیزاری می جست). معاویه به او نامه می نویسد و او را ملامت می کند و می گوید: «تو کسی بودی که با پدرت مخالفت کردی، با خلیفه او هم مخالفت کردی و وقتی آن دو خلیفه از دنیا رفتند و عثمان به خلافت رسید، با اینکه عثمان به سیره شیخین (یعنی عمر و ابوبکر) عمل می کرد و به راه آنان ادامه می داد ولی باز در همین زمان، علی علیه السلام و توی محمد بن ابی بکر! دائماً به عیب جویی از عثمان می پرداختید».
ببینید «… أنتَ و صاحبُک» تو و رفیقت علی علیه السلام دائماً به عیب جویی و سرزنش عثمان می پرداختید. معلوم می شود که این رابطه، یک رابطه تیره و تار بوده است. این انتقادات بسیار جدی بوده که وقتی معاویه می خواهد محمد بن ابی بکر را سرزنش کند، به این نکته اشاره می کند.
امیرالمؤمنین علیه السلام این انتقادات تند را نه تنها در زمان حیات عثمان بلکه حتی در زمان خلافت خودشان، یعنی بعد از مرگ عثمان هم ادامه دادند. مراجعه کنید به نهج البلاغه، خطبه ۳. امیرالمؤمنین علیه السلام راجع به خلیفه سوم سخنان بسیار روشن و شفافی دارند. بعد از اینکه راجع به دو خلیفه اول و دوم اظهار نظر می کنند، به خلیفه سوم می رسند و اینگونه از برنامه های او اظهار برائت و بیزاری می جویند. می فرمایند: «إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ» تا اینکه سومین آنها برخاست. درحالی برخواست که دو پهلویش از پرخوری باد کرده بود. بین نثیله و موتلفه مسیر زندگی او بین آشپزخانه و دستشویی بود. جز این کار دیگری نداشت. جای دیگری نمی رفت. خدمت نمی کرد. «و قام معه بین ابیه» همراه با او فرزندان پدرش یعنی بستگانش از بنی مروان برخواستند. «یخصمون مال الله خزمه الابل نبتت الربیع» آنچنان که شتر در بیابان زمانی که بهار است، به علف ها می رسد، بجان علف ها می افتد و علف های سرسبز بهاری را با حرص و ولع می بلعد و می جود، این ها به جان بیت المال افتادند و بیت المال را این گونه با حرص و ولع به یغما و تاراج بردند. «الی ان تکد علیه فتلو و اجهز علیه عمله و کبت به بتنته». این اتفاقات آنقدر ادامه پیدا کرد که ریسمان بافته شده عثمان باز شد و اعمال او مردم را علیه او شوراند و شکم بارگی او، او را از بین برد. این تعابیر امیرالمؤمنین علیه السلام است راجع به خلیفه سوم و عملکرد و کارنامه حکومت او. حتی وقتی که راجع به او در زمان حکومتشان می خواهند صحبت کنند، تعبیر می کنند به حمال الخطایا. کسیکه خطاهای فراوانی را به دوش خودش می کشید. ببینید در شرح نهج البلاغه نوشته ابن ابی الحدید، جلد یک صفحه ۱۷۹ اینگونه تعبیر کردند که عثمان حمال خطاها و به دوش کشنده اشتباهات فراوان بود. حتی در نهج البلاغه خطبه ۱۵ و در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد یک صفحه ۲۶۹ در همان روزهای اول حکومت خودشان، راجع به عثمان اینگونه اعمال موضع می کنند و می فرمایند: مردم آگاه باشید هرآنچه که عثمان از خراج مسلمان ها و از مال خدا به این و آن بخشش کرده، همه باید به بیت المال مسلمین برگردد. «الا ان کل قطیعه اقطعها عثمان و کل مال اعطاه من مال الله فهو مردود فی بیت المال» همه باید برگردد. چرا؟ «فان الحق القدیم لا یبطله شیئ و قد لو وجدته و قد تزوج فی النساء و فرق فی البلدانا دردتته فی القاده» چون اگر چیزی حق است، ولو تاریخ بر آن گذشته باشد، باطل نمی شود. و حق باید به حقدار برسد. اگر با مال بیت المال و اموال مسلمین که عثمان به شماها بخشیده، زن گرفتید و آن پول ها را مهر زنانتان کرده اید، باز هم پس خواهم گرفت. اگر ببینم این پول ها در شهرهای مختلف پخش شده و هرکسی در شهری، در دیاری با آن سرمایه گزاری کرده، برنامه ریزی کرده، گوسفند و انعام خریداری کرده، آن را به بیت المال برمی گردانم. «فان فالعدل سعه و من زاق عنه الحق من فالجبر علیه اضیق». چون در عدالت برای عموم مردم گشایش فراهم می شود و کسی که عدالت برایش گران باشد، تحمل ستم برایش سخت تر است. من می خواهم عدالت را برقرار کنم. یعنی چه؟ یعنی عثمان در زمان حکومت خود بر مردم ظلم کرد و نتوانست حکومت را با عدالت و انصاف اداره کند؛ بلکه اموال مردم را به تاراج برد و حق مردم را پایمال نمود.
این بخش اول که نشان دادیم اصلا رابطه بین امیرالمؤمنین علیه السلام و عثمان رابطه دوستانه و صمیمانه ای نبوده و اصلا حضرت به سیاست های او و ظلم هایی که به مردم می کرده، رضایت نداده بودند.
اما بخش دوم؛ آیا امیرالمؤمنین علیه السلام در برابر مهاجمین و شورشیانی که تصمیم داشتند عثمان را بکشند از او دفاع کرد و حمایت کرد یا نه؟ با بررسی تاریخ به این نتیجه می رسیم که امیرالمؤمنین علیه السلام از عثمان دفاع نمی کرد اما از شورشیان و معترضان هم می خواست که به قتل او دست نزنند. شورشیانی از مصر آمده بودند و تصمیم داشتند که حقوقشان را از عثمان مطالبه کنند. او با پررویی جواب سر بالا داد و نگذاشت که آنها به حق خودشان دست پیدا کنند. این مذاکرات، این درخواست ها ادامه پیدا کرد تا اینکه آنها به این نتیجه رسیدند که راه چاره، فقط راه زور و سرنیزه است. وقتی به این نتیجه رسیدند، شروع کردند خانه عثمان را محاصره کردند و نمی گذاشتند که هیچ ترددی صورت بگیرد و آب یا تغذیه ای به دست عثمان برسد. به دنبال این بودند که او تسلیم شود، بیرون بیاید و آنگاه بر سر او بریزند و او را بکشند. امیرالمؤمنین علیه السلام در این میان فعالیت های زیادی انجام دادند. هم با عثمان صحبت می کردند، برای او پیغام هایی می فرستادند و او را توصیه می کردند که با شورشیان مخالفت نکند. به حرف آنها گوش دهد و تقاضای آنها را اجرایی و عملی کند. و هم با معترضین و شورشیان صحبت می کردند که دست به شمشیر نبرند و خون و خونریزی راه نیندازند.
ممکن است سؤال کنید که چرا امیرالمؤمنین علیه السلام با شورشیان اینگونه رفتار می کردند؟ چرا آنها را به آرامش دعوت می کردند؟ دقت کنید برای این سؤال هر پاسخی را که پیدا کنیم یا اصلا پاسخی پیدا نکنیم، این نکته را نمی توانیم فراموش کنیم و نادیده بگیریم که امیرالمؤمنین علیه السلام از عثمان حمایت نکردند. دعوایی می شود و دو نفر به جان هم می افتند. زید و عمرو دارند هم را می زنند. یکبار شما طرفداری از زید می کنید، در مقابل عمرو و به کمکش می روید تا بتوانید عمرو را زودتر و سریعتر زمین گیر کنید و به زمین بزنید. یکبار هم نه. وارد این قائله می شوید، دو طرف را به آرامش دعوت می کنید. زید را از دعوا دور می کنید، عمرو را هم به طرف دیگر دور می کنید. در اینجا هیچ کس نمی گوید شما طرفدار زید هستید یا طرفدار عمرو. هرگز. شما فقط و فقط می خواهید جلوی این دعوا گرفته شود. به چه دلیل؟ به هر دلیلی. معنایش این نیست که زید را خیلی دوست داشتید یا عمرو را خیلی دوست داشتید. اصلا این طور نیست. امیرالمؤمنین علیه السلام در این قضیه همین گونه عمل کردند. از زید یا از عمرو هیچکدام دفاع نکردند. نه از شورشیان دفاع کردند و به جنگ عثمان رفتند و نه از عثمان دفاع کردند و به جنگ شورشیان آمدند. خود امیرالمؤمنین علیه السلام به نقل اهل سنت در کتاب الانساب بلازوری جلد ۵ صفحه ۱۰۱ فرمودند: «ما احببت قتله و لاکرهته.» نه قتل عثمان را دوست داشتم و نه از آن بدم می آمد. «و لا امرت به و لا نهیت عنه» نه دستور دادم که او را بکشند و نه نهی کردم که او را نکشند. می بینید امیرالمؤمنین علیه السلام یک موضع کاملا خنثی دارد. فقط به دنبال این است که قائله پیدا نشود. جنگ و خون ریزی پیش نیاید. بنابراین هم عثمان را توصیه می کند به اینکه به حرف شورشیان گوش بدهد و دست از ظلمی که به مردم مصر روا داشته بردارد و هم به شورشیان توصیه می کند که دست به شمشیر نبرند و با گفت و گو به تدریج به خواسته هایشان برسند. باز امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه خطبه ۳۰ می فرمایند: «لو امرت بهی لکنت قاتلا لو نهیت عنه کلنت ناصرا». اگر دستور داده بودم که او را بکشند، من قاتل او محسوب می شدم. اما من چنین دستوری ندادم. «لو نهیت عنه لکنت ناصرا». اگر نهی می کردم که او را نکشند، یاور او محسوب می شدم. اما من، نهی نکردم. من چه کردم؟ من به دنبال این بودم که اتفاق ناگواری نیفتد. با این همه کسی که او را یاری کرد، نمی تواند بگوید از کسانی که دست از یاری او برداشته اند، بهتر است. و کسانی که دست از یاری برداشتند، نمی توانند بگویند یاورانش از آن ها بهتر هستند. ببینید امیرالمؤمنین علیه السلام حق را به هیچکس نمی دهد. و خودش را هم در این قضیه به هیچ شکل طرفدار نه این طرف، نه آن طرف قرار نمی دهد. از این به خوبی روشن می شود که امیرالمؤمنین علیه السلام هرگز حمایتی از او نداشتند و هرگز نه به قتل او و نه به زنده ماندن او اعلام رضایت نکردند. ممکن است شما همچنان دوست داشته باشید بدانید که چرا امیرالمؤمنین علیه السلام با شورشیان همراه نشدند و چرا کمک نکردند که زودتر کار او یکسره بشود؟
اگر امیرالمؤمنین علیه السلام با سیاست های او مخالف بودند و او را ظالم می دانستند، حمال الخطایا می دانستند، چرا که اموال بیت المال را به تاراج برده و در ابتدایی ترین روزهای حکومت خود اعلام فرموده بودند که باید این حقوق به بیت المال برگردد و هر آنچه از هدایا عثمان بخشیده، باید به بیت المال برگردد. چرا آن حضرت زودتر کار او را یکسره نکردند؟ پاسخ این است که امیرالمؤمنین علیه السلام آینده را می دیدند. می دانستند در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. می دانستند حکومت به دست معاویه ای می افتد که به خون خواهی عثمان برمی خیزد و به دنبال بهانه جویی علیه امیرالمؤمنین علیه السلام است. از هر چیزی استفاده خواهد کرد برای اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام را زمین گیر کند و افکار عمومی مسلمان ها را علیه آن حضرت تحریک کند. امیرالمؤمنین علیه السلام نمی خواستند به دست کسی چون معاویه بهانه دهند. با اینکه در این جریان اعلام موضع نکردند و از شورشیان حمایتی نداشتند، باز می بینیم که معاویه با رندی و با نیرنگ و فریب و دروغ به حضرت نسبت ناروا داد و گفت علی علیه السلام قاتل عثمان است و به همین بهانه و به همین شعار دروغین مردم را علیه امیرالمؤمنین علیه السلام به راه انداخت. به راحتی با افکار عمومی بازی کرد و برچسب دروغین قتل عثمان را به امیرالمؤمنین علیه السلام زد. با اینکه حضرت جلوی دید همگان از مردم مدینه نشان دادند که هرگز با عثمان نجنگیدند و علیه او هیچ اقدامی نداشتند. حتی با شورشیان گفت و گو می کردند که دست از این کار بردارند و با خون ریزی کارشان را پیگیری نکنند. اما با این حال می بینیم که معاویه توانسته بود افکار شامیان را با تبلیغات دروغین خودش تحت تأثیر قرار بدهد. علامه محقق سید جعفر مرتضی آملی در کتاب الصحیح من سیرت الامام علی علیه السلام جلد ۱۷ صفحه ۳۳۹ به همین نکته اشاره می کنند و می فرمایند که علی علیه السلام از حل مشکلی که برای عثمان پیش آمده بود، خودداری نکرد. زیرا می دانست اگر اقدامی نکند، عثمان آن حضرت را متهم به هم دستی با مخالفان خواهد کرد و طرفداران عثمان و کسانی که در آینده می خواهند پیراهن او را علم کنند و به بهانه خون خواهی او علیه امیرالمؤمنین علیه السلام فتنه انگیزی نموده و آشوب به پا کنند، آن حضرت را به دروغ شریک خون عثمان خواهند کرد. بنا بر این حضرت برای حل مشکلی که برای عثمان پیش آمده بود، خودداری نکردند و اقدام کردند و سعی کردند که این قائله شکل نگیرد.
به لطف خدا و با عنایت حضرت زهرا سلام الله علیها امشب هم توانستیم به دو شبهه دیگر در زمینه حسن رابطه پاسخ دهیم و نشان دهیم که هیچگونه حسن رابطه ای میان امیرالمؤمنین علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها با خلفا نبوده است. بنا بر این مدعای شیعه مبنی بر قتل و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها قابل اثبات است.
وَآخِرُ دَعْوَانا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رب العالمین و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
دیدگاهتان را بنویسید