کارگاه آموزشی شماره ۱۳۱ – شبهات فاطمیه – جلسه پنجم

صوت کامل کارگاه
بِسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحیم
الحَمدُلِله ربّ العالَمین و صَلّی اللهُ عَلی سَیّدِنا و نَبیّنا محمّد و آلِهِ الطّاهرین وَ لَعنَهُ الله عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین
عرض سلام و ادب خدمت سروران و حضار گرامی خانم ها و آقایان. با سلسله جلسات شبهات فاطمیه در جلسه پنجم در خدمت شما هستم. در ابتدای جلسه جهت عرض تسلیت به محضر مقدس و مبارک مولایمان امام عصرQ دعای فرج و سلامتی آن حضرت را زمزمه کنیم:
بِسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحیم
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَ فی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً و َناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
در جلسات گذشته، خدمت سروران عرض کردم که مسئله شهادت فاطمه زهرا سلام الله علیها مسئله ای بسیار مهم و حساس است. چرا که با بررسی آن و اثبات شهادت، خط بطلان بر مکتب سقیفه کشیده خواهد شد. به همین جهت است که مخالفین شیعه به دنبال آن هستند که در اصل این قضیه تشکیک ایجاد کنند و به هر نحوی که می توانند، این قضیه را انکار کنند. برای ادعای باطل خود دلایلی را مطرح
می کنند، من جمله اینکه مدعی می شوند بین امیرالمؤمنین علیه السلام و خلفا رابطه دوستانه ای برقرار بوده است. طبیعتاً چنین رابطه
دوستانه ای با پذیرش شهادت فاطمه زهرا سلام الله علیها منافات دارد. برای اینکه رابطه دوستانه را تصویر کنند، دلایلی را مطرح می کنند که هر یک از آنها را در جلسات گذشته طرح کردیم و پاسخ آن را ارائه کردیم. در این جلسه به یک مورد از این موارد اشاره می کنیم و باقی مباحث را پی می گیریم.
مدعی می شوند که شهادت فاطمه زهرا سلام الله علیها دروغ است. چرا؟ چون رابطه دوستانه ای بین امیرالمؤمنین علیه السلام و خلفا برقرار است. چرا رابطه دوستانه ای برقرار است؟ زیرا می بینیم امیرالمؤمنین علیه السلام از خلفا تمجید کرده اند. آیا می شود شما از قاتل همسر خود تمجید کنید؟ امکان ندارد. این متن شبهه است. وقتی می پرسیم کجا علی ابن ابیطالب علیه السلام تمجید کرده است، نهج البلاغه را به ما نشان می دهند. نهج البلاغه خطبه ۲۲۸. می گویند علی ابن ابیطالب علیه السلام در این خطبه فرموده است که: «خداوند پاداش آزمایش فلانی را بدهد. کجی ها را راست کرد. دردها را درمان نمود. سنت پیامبر صلی الله علیه و آله را به پا داشت. فتنه و شورش را از سر گذراند. با جامه ای پاک و با عیبی اندک از دنیا رفت. خیر زمامداری را دریافت و از شر زمامداری پیشی گرفت. طاعت خدا به جا آورد. حق تقوای الهی را رعایت نمود. کوچ کرد و مردم را در راه های گوناگون رها کرد که گمراه در آن راه نیابد و راه یافته بر یقین نماند.»
می گویند این خطبه درباره عمر بن خطاب است. یعنی خلیفه دوم از زبان علی ابن ابیطالب علیه السلام مورد تمجید قرار گرفته است. در بخش آینده ان شاءالله به این شبهه پاسخ خواهیم داد. در پاسخ به این شبهه، باید به نکاتی توجه کنیم. نکته اول اینکه در این خطبه هرگز اسم خلیفه دوم نیامده است. عبارتی که در خطبه می خوانیم، این است: لِله بَلاءُ فُلان. خدا پاداش آزمایش فلانی را بدهد. یک دعای خیر است برای فلانی. این فلانی چه کسی است؟ معلوم نیست. درست است برخی از مترجمین نهج البلاغه با اینکه شیعه هستند، فلان را به عمر بن خطاب ترجمه کرده اند. اما این کار آنها، کاری بدون دلیل کافی است.
نکته دوم: برخی از محققین بر این عقیده هستند که فلان اشاره به سلمان دارد. چرا؟ جناب مترجم محترم نهج البلاغه، جناب آقای علی دشتی معتقد است که نسخه ای از نهج البلاغه را دیده که این نسخه مربوط به دختر سید رضی است. مؤلف و جمع آوری کننده نهج البلاغه سید رضی است. این نسخه توسط دختر سید رضی تألیف شده، در این نسخه زیر کلمه فلان، سلمان نوشته شده بود. خب اگر این نسخه که بسیار به مؤلفش نزدیک است و توسط دختر مؤلف در همان قرن چهارم ثبت شده، بخواهد ملاک قضاوت ما قرار بگیرد، دیگر این خطبه هیچ ارتباطی با خلیفه دوم ندارد بلکه مدح سلمان است.
نکته سوم: می دانید که یکی از شراح بزرگ نهج البلاغه، شخصی به نام ابن ابی الحدید است. ابن ابی الحدید خودش سنی مذهب است ولی ۲۰ جلد در شرح نهج البلاغه کتاب نوشته است. با این که سنی است و سنی متعصبی هم هست، در جای خودش اثبات خواهیم کرد که بسیار متعصب است و گاهی اوقات بر شیعه اهانت هایی روا داشته و گاهی به دفاع از خلفا پرداخته و برای خلفای سه گانه خودش سینه چاکی کرده است. اما وقتی گاهی اوقات مطالبی را با صداقت نقل می کند، قابل توجه است. از جمله مطالبی که نقل کرده، راجع به این خطبه اینگونه گفته است: من از استادم ابوجعفر نقیب پرسیدم: جناب استاد؛ آیا این فلان که در این خطبه توسط علی بن ابیطالب علیه السلام ایراد شده، عمر بن خطاب است؟ استاد من گفت: بله، عمر است. به او گفتم که این یعنی اینکه علی بن ابیطالب علیه السلام دارد از خلیفه دوم تمجید می کند؟ او را مدح و ثنا می کند؟ استادم گفتند: بله. بعد استاد یک جمله ای گفت، گفت: آقای ابن ابی الحدید! شیعیان ولی معتقدند که این جمله ای که از علی بن ابیطالب علیه السلام راجع به خلیفه دوم آمده، تقیه بوده است. برای بهبودی حال اصحاب خودش بوده است. عبارتش را من بخوانم، می گوید «أمّا الامامیّه فیقولون: إنّ ذلک من التقیه و استصلاح أصحابه.» عیان معتقدند علی علیه السلام این خطبه را از روی تقیه درباره خلیفه دوم خوانده است و به منظور بهبودی حال اصحابش. چون می دیدند که در بین اصحابش که قرار است با آنها به جنگ برود، عده ای هستند که طرفدار خلفای سابقند و می خواهند با یک سری حرف های تفرقه افکنانه، بین علی بن ابیطالب علیه السلام و این افراد از لشکر او را شکراب کنند. در نتیجه لشکر او دو دسته شود و در برابر لشکر معاویه و دیگران شکست بخورد. علی بن ابیطالب علیه السلام برای اینکه این آشوب را بخواباند و فعلاً کسی نتواند با احساسات این عده از طرفداران خلفای سابق بازی کند، این خطبه را تقیتاً فرموده است. این جمله ای است که ابوجعفر نقیب، استاد ابن ابی الحدید گفته و ابن ابی الحدید در شرح کتاب نهج البلاغه جلد ۱۲، صفحه ۴ این عبارت را گزارش کرده است.
نکته چهارم: می پرسیم عبارتی که شما می خوانید، از کدام کتاب است؟ می گویند: از نهج البلاغه. در پاسخ، اجازه دهید یک پاسخ فنی ارائه کنیم. در پاسخ به آنها می گوییم آیا نهج البلاغه سند دارد؟ خواهند گفت نه!
مرحوم سید رضی از آنجایی که به دنبال نقل عبارات بلیغ امیر المؤمنین علیه السلام بوده، کتابی حدیثی ننوشته که بخواهد سند احادیث را هم نقل کند و در کتاب خودش ذکر کند. بلکه یک کتاب ادبی نوشته؛ البته چون این کتاب ادبی از زبان دُرَر بارِ امیرالمؤمنین علیه السلام صادر شده، کلماتش همه حکمت و نور است. بنابر این بسیار مورد استفاده قرار گرفته و می گیرد و بسیار مورد اعتنا بین شیعیان و اهل سنت است. اما این به این معنا نیست که احادیث نهج البلاغه سند دارد. شما به نهج البلاغه هایی که در منزلتان هست، نگاه کنید. هرگز برای احادیث، خطبه ها و نامه ها و حکمت های نهج البلاغه هیچ سندی را نمی بینید. البته بعضی از محققین در سال های اخیر کتاب هایی نوشته اند و اسنادِ خُطب، نامه ها و حکمت های نهج البلاغه را استخراج کرده اند اما به خودی خود، نهج البلاغه کتابی است که کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام را به صورت «مُرسل» یعنی بدون سند نقل کرده، اگر چنین است و اگر در هر استدلالی قرار است مخالفین ما برای ما حدیث بخوانند، باید اول سند حدیث را بخوانند و صحت این سند را به اثبات برسانند. به اصطلاح می گویند باید اول تصحیح سندی کنند. شما از کتابی برای ما دلیل می آورید و بر ضد ما استدلال می کنید که نمی توانید ابتدا سندش را تصحیح کنید.
نکته پنجم: کسانی که به دنبال پیدا کردن اسناد نهج البلاغه بوده اند، گرچه در این تلاش خودشان موفق بوده اند و توانسته اند سند، بلکه اسناد متعددی برای خطبه ها و نامه ها و حکمت های نهج البلاغه پیدا کنند، اما و صد اما که برای این خطبه، بخصوص! یعنی خطبه ٢٢٨ نهج البلاغه نتوانسته اند هیچ سند معتبری ارائه کنند.
نکته ششم: وقتی این عبارت «لِلّهِ بَلاءُ فُلَانِ» که در خطبه ٢٢٨ آمده، «فَلَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ وَ دَاوَى الْعَمَدَ وَ أَقَامَ السُّنَّهَ وَ خَلَّفَ الْفِتْنَهَ» را جستجو می کنیم، سر خط آن را در کتاب تاریخ طبری پیدا می کنیم. تاریخ طبری یکی از مشهورترین کتاب های تاریخی اهل سنت است. یعنی یک کتاب غیر شیعی است.
می بینیم در این کتاب در حوادث سال ۲۳ هجری سالی که خلیفه دوم از دنیا رفته، چنین عبارتی را دخترکی به نام «اِبنَتُ ابی حثمه» نقل کرده است. دختر ابی حثمه این دخترک در خیابان ها حرکت می کرده، گریه می کرده و می گفت: «وا عمراه! أقام الأود، وأبرأ العمد، أمات الفتن، وأحیا السنن»
دقیقا عبارات با اندک تغییر مختصر، عبارات نهج البلاغه است. جالب است که در ادامه همین خطبه ۲۲۸ نهج البلاغه می خوانیم، «ذَهَبَ نَقِیَّ الثَّوْبِ قَلِیلَ الْعَیْبِ» در این نقل طبری هم می خوانیم «خَرَجَ نَقِیَّ الثَّوْبِ قَلِیلَ مِنَ الْعَیْبِ»
می بیند که چقدر عبارات نزدیک به هم و مشابه است. این عباراتی بوده است که دخترکی در خیابان ها، در روزگار مرگ خلیفه دوم می خوانده و گریه می کرده است. مغیره ابن شعبه که از همپالکی های خلیفه دوم است و از کسانی است که در جریان هجوم به خانه وحی شرکت داشته و حضور فعالی هم داشته، او در همین نقل طبری اینطور می گوید: که وقتی عمر از دنیا رفت، من به پیش علی ابن ابیطالب علیه السلام رفتم و دوست داشتم از علی علیه السلام راجع به عمر چیزی بشنوم. امیرالمؤمنین علیه السلام استحمام کرده بودند. بیرون آمدند. حوله ای دور خودشان پیچیده بودند. در این حالت وقتی چشمشان به من افتاد، همان عباراتی را که آن دخترک در کوچه ها می خواند و گریه می کرد، خواندند. مشابه آنها فرمودند: «لقد ذهب بخیرها و نجا من شرها». یعنی عباراتی که در ادامه خطبه ۲۲۸ مشاهده می کنیم. این را داشته باشید. بعد خود مغیره ابن شعبه می گوید: به خدا قسم کلماتی که آن دخترک در کوچه می گفت و گریه می کرد، سخنان خودش نبود. به او گفته بودند این سخنان را بگو. «اما ولله ما قالت و لکن قولت». این را در تاریخ طبری، جلد ۳، صفحه ۲۸۵ می توانید ملاحظه کنید. گرچه مغیره ابن شعبه نمی گوید دخترک از چه کسی این حرف را شنیده اما تصریح می کند که اینها حرف های خودش نبوده. یعنی این یک نمایش سیاسی بوده. می خواستند بگویند مردم، حتی خردسالان در فوت خلیفه غمگین و ناراحتند. و جمله ای را که از علی ابن ابیطالب علیه السلام نقل می کند، فقط دو جمله است: «لقد ذهب بخیرها و نجا من شرها». خلیفه از دنیا رفت، در حالیکه خیر خلافت را نصیب برد و از شرش نجات پیدا کرد. ما امروزه می بینیم در نهج البلاغه کلمات دخترک، به اضافه این دو جمله همه به هم چسبیده و یک جمله و یک خطبه کامل شده و برخی می خواهند آن را به خلیفه دوم نسبت بدهند. بگویند امیرالمؤمنین علیه السلام این را راجع به خلیفه دوم فرمود. چنین انتصابی هرگز قابل پذیرش نیست. اولا این عبارات را طبری نقل کرده، ثانیا دخترکی گفته. ثالثا مغیره ابن شعبه گفته است که اینها را به او گفته اند که بگوید، خودش نگفته. و رابعا این چه ربطی به علی ابن ابیطالب علیه السلام دارد؟ تنها چیزی که باقی می ماند، این است که چرا امیرالمؤمنین علیه السلام راجع به خلیفه دوم چنین فرموده است که «لقد ذهب بخیرها و نجی من شرها». از خیر خلافت بهره برد و از شرش نجات پیدا کرد. چرا گفته؟ پاسخ آن روشن است. چون مغیره ابن شعبه خودش می گوید: در روزی که عمر را دفن کردند، آمدم پیش علی علیه السلام تا از علی علیه السلام بشنوم راجع به خلیفه چه می گوید. این را داشته باشید و نکته دوم را هم اضافه کنید که این مغیره ابن شعبه از هم پالکی های اوست. از زمامداران و استانداران خلیفه است. بنابراین خیلی خیلی جا دارد که امیرالمؤمنین علیه السلام در برابر او تقیه کنند و سخنی بگویند که او می پسندد و شرایط را از آن چیزی که هست، برای خودشان تلخ تر و سخت تر نکنند.
در نقل دیگری که ابن عساکر صاحب کتاب تاریخ مدینه الدمشق نقل کرده، در جلد ۴۴ صفحه ۴۵۷ همین عباراتی که دخترک
می گفته، آمده است. با این تفاوت که وقتی مغیره ابن شعبه پیش امیرالمؤمنین علیه السلام می آید، حضرت وقتی کلمات این دخترک را می شنیدند، خودشان می فرمایند: «ولله ماقالت و لکنها قولت». بخدا قسم این دخترک این سخنان را نمی گوید، به او گفته اند که بگوید. ببینید بنابر نقل ابن عساکر، امیرالمؤمنین علیه السلام نه تنها این عباراتی که دخترک در تمجید خلیفه دوم گفته است را تأیید نمی کنند، بلکه به نحوی انکار می کنند و می گویند که این حرفها را در دهان این دخترک بیچاره گذاشته اند تا تبلیغ سیاسی کند. این خود نمونه دیگری است برای اینکه این سخن انتصابش به امیرالمؤمنین علیه السلام صحیح نیست. و نکته دوم اینکه در نقل ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، عبارت لقد ذهب بخیرها و نجی من شرها دیده نمی شود. هیچ رد پایی از این عبارت نیست. بنابراین امیرالمؤمنین علیه السلام چنین عبارتی را نفرموده اند، بلکه برعکس، این عبارت را دخترک در ادامه کلماتش گفته است. بعد از این که تمجید کرده، این دو جمله را هم او گفته است. بنابراین معلوم می شود که طبری در این نقل صداقت به خرج نداده است و دو جمله از کلمات دخترک را جدا کرده است و به امیرالمؤمنین علیه السلام منتسب کرده است. و نکته آخری که در پاسخ به این شبهه باقی می ماند، این است که چرا شما به یک خطبه مجمل مبهم که اولاً سند ندارد، ثانیاً عبارت فلان در آن آمده است و اسم خلیفه در آن تصریح نشده است، ثالثاً مربوط به کلمات دخترکی است که در تاریخ طبری و تاریخ مدینه دمشق به نام ابنه أبی حَنْتَمَه معرفی شده است، استناد می کنید؟ چرا چنین کلماتی را به امیرالمؤمنین علیه السلام منتسب می کنید و می خواهید علی بن ابیطالب علیه السلام را ثناگوی خلیفه دوم قرار بدهید ولی تعداد زیادی از خطب و نامه های امیرالمؤمنین علیه السلام را نادیده می گیرید و هرگز به آنها توجه نمی کنید؟ در این خطبه ها و نامه ها، امیرالمؤمنین علیه السلام به صراحت، با روشنی و شفافیت نظر خودشان را راجع به خلفای قبل از خودشان بیان کرده اند. چرا شما خطبه سوم نهج البلاغه را نمی خوانید؟ در خطبه سوم نهج البلاغه، امیرالمؤمنین علیه السلام به روشنی راجع به خلیفه اول، دوم و سوم اظهار نظر کرده اند و فرموده اند که اینها چه کسانی بوده اند. فرموده اند که در دوران حکومت آنها چه مصیبت هایی بر سر آن حضرت ریخت و حضرت صبر کردند. عبارت معروفی که همه شنیده اید که «فَصَبَرتُ، وفِی العَینِ قَذىً، وفِی الحَلقِ شَجاً»؛ در همین خطبه سوم نهج البلاغه آمده است. صبر کردم در دوران خلافت این سه نفر در حالی که در چشمم تیر بود و در گلویم تیغ، استخوان در گلو و خار در چشم. خودشان در ادامه در ارتباط با خلیفه دوم می فرمایند: «فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَهٍ خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَهِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ» ؛ خلیفه اول حکومت را به دست کسی سپرد که روحیه ای خشن داشت. کسی که سخنش درشت بود، همراهی با او سخت و دشوار بود، با لغزش های فراوان و عذرخواهی های بسیار حکومتش را به پیش می برد. بعد می فرمایند: همراهی با حکومت او مانند سواری با شتری سرکش بود که اگر سوار مهار او را بکشد، بینی شتر مجروح می شود و اگر شتر را به حال خودش رها کند، سوارش را بر زمین می زند و به هلاکت می رساند. بعد می فرمایند: «فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ»؛ در دوران حکومت او به خدا سوگند مردم گرفتار خطا، ناآرامی، تعدد رأی و کجروی شده بودند. بعد می فرمایند: «فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّهِ وَ شِدَّهِ الْمِحْنَهِ»، من در تمام این دوران طولانی و محنت زای سنگین صبر کردم و در برابر این همه ظلم، ناچار به صبوری و پایداری شدم. سؤال ما این است که چرا این خطبه را نمی بینید و به آن عبارات متشابه مجمل پناه می برید. چرا خطبه ششم نهج البلاغه را نمی بینید که حضرت فرمود: «فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّی مُسْتَأْثَراً عَلَیَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِیَّهُ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ) حَتَّى یَوْمِ النَّاسِ هَذَا»
بخدا قسم حق من را ربودند. از آن زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت، من را از حق خودم دور کردند تا به امروز که دیگران بر من چیره شده اند. چرا در نهج البلاغه خطبه دوم را نمی خوانید که فرمود: «الان اِذ رَجعَ الحق الی اهله و نُقِلَ الی مُنتَقَلِه» امروز که علی علیه السلام بر مسند حکومت نشسته است، حق به جایگاه خودش برگشت. یعنی چه؟ یعنی تا قبل از اینکه من بر مسند حکومت و خلافت رسول الله صلی الله علیه و آله بنشینم، حق از بین رفته بود، پایمال شده بود و باطل زمامدار امور بود. چرا نامه ۳۶ نهج البلاغه را نمی خوانید که فرمود: «فانَّهُم قد اَجمَعوا علی حَربی کاجماعهم علی حرب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فَجَزَت قُریشاً عنّی الجَوازی فَقَد قَطَعوا رحمی و سَلَبونی سلطان بنَ اُمّی» قریش همه دست به دست هم دادند، به جنگ من آمدند. همانگونه که به جنگ رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتند. رابطه نسبی که بین من و پیامبر صلی الله علیه و آله برقرار بود را از بین بردند و حکومت رسول خدا صلی الله علیه و آله را که باید به من می رسید، از من سلب کردند. «سَلَبونی سلطان بن امّی» ببینید کار کسانی که چنین شبهاتی مطرح می کنند، کار همان کسانی است که قرآن آنها را بیماردل معرفی کرده است. قرآن می گوید یک عده هستند به آیات متشابه قرآن پناه می بردند و محکمات را نادیده می گیرند. این افراد می خواهند با متشابهات قرآن فتنه انگیزی کنند. با فتنه انگیزی شان هم محکمات را پایمال می کنند، هم حق را از بین
می برند و فقط و فقط با متشابهات کار خودشان را پیش می برند. سوره مبارکه آل عمران آیه ۷: «هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هُنّ امّ الکتاب و اُخرُ متشابهات فامّا الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاویله…»
کسانی که در دل شان بیماری و کجی و انحراف است، دنبال متشابهات راه می افتند تا فتنه انگیزی کنند. تا این متشابهات را بتوانند به نفع خودشان و با سلیقه خودشان تفسیر کنند. ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاویله، خب دقیقا همین اتفاق در این قضیه هم افتاده، محکمات نهج البلاغه خطبه دوم، سوم، ششم، و نامه ۳۶ نهج البلاغه است که خدمت تان خواندم. متشابه نهج البلاغه خطبه ۲۲۸ است. خطبه ای که می توانیم راجع به سلمان بدانیم. خطبه ای که اگر قرار است راجع به خلیفه دوم باشد، سندش کجاست؟ سندش را بیاورید. کلامی که متعلق به دخترکی است، چرا به امیرالمؤمنین علیه السلام منتسب می کنید؟ و می گویید حتما امیرالمؤمنین علیه السلام راجع به خلیفه دوم گفته است؟ دخترک راجع به خلیفه دوم گفته، چرا امیرالمؤمنین علیه السلام هم باید این جملات را گفته باشد و راجع به خلیفه دوم هم گفته باشد؟ اصلا اگر امیرالمؤمنین علی علیه السلام هم گفته باشد، چرا لزوما باید مخاطبش خلیفه دوم باشد؟ چون آن دخترک بنت ابی هست! راجع به خلیفه دوم سخن گفته، پس سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام هم راجع به خلیفه دوم است؟
همه اینها حرف بی حساب است. همه اینها باعث می شود که این خطبه به عنوان استدلال، یک استدلال متشابه و نادرست باشد. ولی در عین حال برای اینکه به آن اهداف شوم خودشان دست پیدا کنند، حاضرند که این متشابه را دلیل قرار دهند، و این محکمات نهج البلاغه را پشت سر شان بیندازند.
تا اینجا موضوع رابطه حسنه بین امیرالمؤمنین علیه السلام و خلفا به پایان می رسد. از این به بعد راجع به موضوع دیگری باید صحبت کنیم. کسانی که به دنبال این هستند که شهادت بی بی فاطمه زهرا سلام الله علیها را انکار بکنند، به اوصافی از امیرالمؤمنین علیه السلام اشاره می کنند و این اوصاف را مبنا قرار می دهند تا بر طبق آن اصل شهادت را انکار کنند. اینها می گویند شما شیعه معتقد هستید که علی ابن ابی طالب علیه السلام شجاع بوده، علی ابن ابی طالب علیه السلام قدرتمند بوده. حاضر نیستید بگویید علی علیه السلام شخصی ترسو بوده و غیرت نداشته. اگر چنین است، چگونه ممکن است شخصی شجاع و غیرتمند اجازه بدهند دشمنان به همسرش حمله کنند و او هیچ دفاعی از همسرش نکند؟ یا بگویید به فاطمه زهرا سلام الله علیها حمله نشده و به شهادت نرسیده یا بگویید علی ابن طالب علیه السلام شجاع نیست یا نعوذ بالله بی غیرت است. این متن شبهه مخالفین شیعه است. در پاسخ باید به چند نکته مهم توجه کنیم. ابتدا به پاسخ نقضی اشاره می کنم. خوب دقت بفرمایید. می گوییم شما مخالفین شیعه برای اینکه شهادت فاطمه زهرا سلام الله علیها را انکار کنید، غیرت و شجاعت امیرالمؤمنین علیه السلام را مبنای استدلال خودتان قرار دادید. آیا شما قبول دارید پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شجاع بوده؟ باید بگویند بله. نمی توانند بگویند پیامبر صلی الله علیه و آله نعوذ بالله ترسو بوده. آیا قبول دارید که رسول خدا صلی الله علیه و آله غیرتمند بوده. باید بگویند بله. نمی توانند بگویند نعوذ بالله رسول خدا صلی الله علیه و آله بی غیرت بوده. خب اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله شجاع بوده، اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله غیرتمند بوده، چرا در برابر مهاجمین و مشرکینی که به زنان مظلوم و بی پناه مسلمان در مکه حمله می کردند، هیچ دفاعی نکردند؟ تاریخ شیعه و سنی گزارش کرده که ابوسفیان ها و ابوجهل ها زنان مسلمان را می گرفتند، بیرون شهر مکه می بردند، بر روی ریگ زارهای داغ مکه می خوابانیدند و بدن آنها را عریان می کردند و آنها را تحت سخت ترین شکنجه ها قرار می دادند. به جرم اینکه مسلمان شدند. پیامبر صلی الله علیه و آله هم می دیدند اما هیچ چیز نمی گفتند. در برابر چشمان پیامبر صلی الله علیه و آله این شکنجه ها اتفاق می افتاد اما پیامبر صلی الله علیه و آله از این زنان بی دفاع و مظلوم هیچ دفاعی نمی کردند. چرا پیامبر صلی الله علیه و آله دفاع نمی کردند؟ آیا پیامبر صلی الله علیه و آله غیرت نداشتند؟ آیا پیامبر صلی الله علیه و آله به اندازه کافی شجاعت نداشتند نعوذ بالله؟ نه. ببینید الاصابه ابن هجر اعسقلانی که از کتاب های مهم اهل سنت در سحابه شناسی است، در جلد ۸ صفحه ۱۸۹ وقتی زندگی نامه سمیه مادر عمار یاسر را نقل می کند، اینگونه می گوید: «و کان ابوجهل طعن فی قبلها». ابوجهل با نیزه به شکم و زیر شکم سمیه می زد. «و کان رسول الله یمر بها.» و رسول الله صلی الله علیه و آله هم از کنار بدن نیمه جان می گذشتند و می دیدند او چگونه شکنجه می شود. ولی هرگز دست به شمشیر نبردند و هرگز از او دفاع نکردند. تنها چیزی که فرمودند این بود. «صبرا یا ال یاسر. موعدکم الجنه». آل یاسر، خاندان یاسر صبر کنید. وعده گاه من و شما بهشت است. شما سؤال می کنید چرا علی ابن ابی طالب علیه السلام از همسرش دفاع نکرد و وقتی بر سر همسرش ریختند، دست به شمشیر نبرد؟ به همان دلیلی که پیامبر صلی الله علیه و آله دفاع نکرد و دست به شمشیر نبرد. شما می خواهید با این استدلال شهادت فاطمه زهرا سلام الله علیها را انکار کنید؟ آیا به ما اجازه می دهید که شهادت سمیه را انکار کنیم؟ یا نه، می گویید شهادت سمیه از قطعیات تاریخ است؟ اگر اسناد متعدد برای شهادت فاطمه زهرا سلام الله علیها ارائه کنیم، شما می توانید با این استدلال به شجاعت و غیرت، تمام این اسناد را کنار بگذارید؟ هرگز نمی توانید این کار را انجام دهید. همانطور که به ما اجازه نمی دهید اسناد شهادت سمیه را انکار کنیم و زیر پا بگذاریم. پس این یک پاسخ نقض روشن است. جالب است که بدانید همین سؤالی که امروزه در فضاهای مجازی، در شبکه های ماهواره ای، در این طرف و آن طرف دنیا مطرح می شود که چرا علی ابن ابیطالب علیه السلام دفاع نکرد و این پاسخی که بر اساس عقل و منطق و تاریخ اهل سنت به آنها دادیم، یک پاسخ نقض روشن و شفاف؛ همین سؤال و همین پاسخ هزار و سیصد سال پیش هم مطرح بوده است.
شخصی به نام هیثم خدمت امام رضا علیه السلام رسید و سؤال کرد که یا بن رسول الله صلی الله علیه و آله چرا جد شما علی ابن ابیطالب علیه السلام دفاع نکرد؟ دست به شمشیر نبرد و با دشمنان خودش نجنگید؟ امام رضا علیه السلام فرمودند: به همان دلیلی که رسول خدا صلی الله علیه و آله نجنگید. جدّ ما علی علیه السلام به سرور رسولان رسول خدا صلی الله علیه و آله اقتدا کرد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از نبوت ۱۳ سال در مکه بودند، ۱۹ ماه در مدینه بودند و در مدت ۱۳ سال و ۱۹ ماه اول ورود به مدینه با مشرکین جهاد نکردند، دست به شمشیر نبردند. بعد از ۱۹ ماه که در مدینه بودند، تازه اولین جهاد پیامبر صلی الله علیه و آله یعنی جنگ بدر اتفاق افتاد. آیا پیامبر صلی الله علیه و آله اشتباه کرد که با مشرکین نجنگید؟ جدّ ما علی ابن ابیطالب علیه السلام هم به همان دلیلی که پیامبر صلی الله علیه و آله نجنگید، دست به شمشیر نبرد و مهاجمین را از خانه خودش دور نکرد. به سراغ پاسخ دوم برویم.
پاسخ دوم این است که برای ما توضیح دهید شجاعت به چه معناست؟ شما که می گویید علی ابن ابیطالب علیه السلام شجاع است و شجاعت اقتضاء می کند که دست به شمشیر ببرد و از همسر خود دفاع کند، به ما بگویید شجاعت به چه معناست؟ آیا شجاعت به این است که هرکسی به شما تعرّض و ظلمی کرد یا به بستگان و نزدیکان شما تعرض یا ظلمی داشت، شما در لحظه مقابله به مثل کنید و دست به شمشیر ببرید و با او درگیر شوید؟ یا نه شجاعت معنای دیگری دارد؟ شجاعت به این معناست که شما در برابر ظلم یا تعرّض دیگران اقدامی کنید که در نهایت این اقدام به نفع شما تمام شود. هرچند ممکن است در لحظه دست به هیچ اقدام مقابله به مثلی نبرید، هیچ اقدام انتقام جویانه ای در لحظه نداشته باشید. شجاعت به این است که شما عاقبت سنجی کنید، دوراندیشی کنید و بهترین گزینه را انتخاب کنید. گاهی اوقات بهترین گزینه صبر است. اقدام در لحظه شاید در همان لحظه شما را پیروز میدان کند اما در نهایت گاهی شما بازنده خواهید بود. پس اگر شجاعت با اقدامِ در لحظه مترادف نیست، نمی توانید شجاعت امیرالمؤمنین علیه السلام را دلیل و استدلال برای رد شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کنید. در واقع آن چیزی که شما دارید به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت می دهید، شجاعت نیست تهور است. تهور همین است. کسی که متهور است، بلافاصله اقدام سریع و عجولانه می کند. شاید این اقدام در نهایت به ضرر او تمام شود اما در لحظه او فعلاً اقدام می کند و مقابله به مثل دارد. شجاعت با تهور فرق می کند. تهور نشانه عقل نیست اما شجاعت نشانه کمال عقل است. امیرالمؤمنین علیه السلام متهور نیست که بخواهد در لحظه اقدام کند و شما منتظر مقابله به مثل باشید. نه! امیرالمؤمنین علیه السلام شجاع و عاقبت اندیش است.
در پاسخ دوم گفتیم که شجاعت به معنای آن است که شما اقدامی کنید که نتیجه این اقدام شما، به نفع شما شود. حالا این اقدام را دیرتر یا زودتر انجام می دهید اما در نهایت شما برنده میدان هستید. شجاعت به معنای اقدام در لحظه نیست. ممکن است سؤال کنند که علی بن ابیطالب علیه السلام شجاع است؟ شما می گویید صبر کرده و صبر هم با شجاعت منافاتی ندارد. چه نتیجه ای قرار بوده عاید علی بن ابیطالب بشود علیه السلام که او صبر کرده است؟ این فرد شجاع به امید چه چیزی صبر کرده و اقدام در لحظه نکرده است؟ ما در پاسخ سومین پاسخ این مسئله را مطرح می کنیم. اینکه ببینید امیرالمؤمنین علیه السلام در شرایطی به سر می بردند که یاران شان اندک بودند. از آن طرف خلیفه وقت به افراد زیادی پول داده بود و آنان را برای آشوب و کودتای داخلی آماده کرده بود. اگر امیرالمؤمنین علیه السلام می خواستند با اقدام نظامی مسلحانه به جنگ دشمنان خود برود، قاعدتاً اصحاب او به کمک او می آمدند. یارانی همچون سلمان و مقداد و عمار و ابوذر در راه مولایشان جان فشانی می کردند تا خلیفه و یاران او را به زمین بکشانند و از مسند خلافت دور کنند. در این درگیری یاران حضرت به شهادت می رسیدند و تعداد زیادی از آنها به خاک و خون می افتادند. درست است امیرالمؤمنین علیه السلام قتال العرب است، مرد جنگ است، شجاعی است که مردان جنگی پشت او را ندیده اند و زره او را هیچگاه دو رویه نساخته اند اما علی بن ابیطالب علیه السلام کسی است که خودش می تواند این کارها را انجام دهد اما آیا اصحابش هم می توانند جان سالم به در ببرند و در این منازعه جان شان حفظ شود؟ خیر! اینطور نیست. هم تحلیل های عادی، تاریخی و عقلایی این را به ما می گوید و هم کلماتی که از خود امیرالمؤمنین علیه السلام در این رابطه به ما رسیده است. امیرالمؤمنین علیه السلام روی به اصحاب خودشان فرمودند و در همان دوره تلخ و تاریک بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله که مخالفین آن حضرت، حکومت را غصب کرده بودند، به اصحابشان فرمودند: به خدا قسم که اگر می خواستید با ابوبکر درگیر شوید و با او منازعه کنید و او را از منبر پیغمبر صلی الله علیه و آله پایین بکشید، کار به جنگ می کشید و نتیجه جنگ از بین رفتن شما بود. چرا که شما همچون نمک در غذا، اندک هستید و همچون سرمه چشم به راحتی از میان برداشته می شوید. این عبارت را امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده اند و احتجاج طبرسی در جلد ۱ صفحه ۷۵ نقل کرده است. می بینیم که با این جنگ و اقدام نظامی و مقابله در لحظه یاران حضرت از دست می رفتند. حال اگر فرض شود امیرالمؤمنین علیه السلام به خلافت برسد و بر فرض که آقا خلافت را در دست بگیرد و خلافت ظاهری را تصاحب کند، آیا بازوی اجرایی دارد که کشور اسلامی را اداره کند؟ آیا لازم نیست سلمان ها، ابوذرها، مقدادها، عمارها، بر شهرها و دیار این سرزمین پهناور مسلط شوند، استاندار و فرماندار این مناطق شوند؟ چه کسی باید در شبه جزیره استانداری استان های مختلف حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام را به دست بگیرد؟ آیا یک حاکم می تواند بدون بازوی اجرایی کافی حکومت کند؟ خیر.
اگر حضرت درگیر می شدند و یاران خالصشان را از دست می دادند، برای آن حضرت چه کسی باقی می ماند؟ جز همان مغیره وخالد ابن ولید، سعد ابن ابی وقاص ها. آیا می توانستند با این منافقین، حکومت مورد رضایت پیغمبر صلی الله علیه و آله، حکومت شایسته خودشان که حکومت علوی است را تحقق ببخشند؟ هرگز نمی توانستند.
بنابراین حضرت صبوری کردند تا جان یارانشان حفظ شود و اگر اقدام در لحظه می کردند، به حکومت دست پیدا می کردند اما دیگر بازوی اجرایی برای اداره و ادامه این حکومت نداشتند.
پاسخ دومی که برای چرایی سکوت امیرالمؤمنین علیه السلام می دهیم و در مجموع پاسخ چهارم به این شبهه محسوب می شود، این است که امیرالمؤمنین علیه السلام صبر کردند. چرا که می خواستند به نتیجه ای شیرین برسند. اگر در لحظه اقدام می کردند، نتیجه ای تلخ و سخت در انتظار آن حضرت بود. گرچه در این درگیری ها پیروز می شدند! اما دو فرزند خردسالشان یعنی امام حسن و امام حسین علیهما السلام که یکی پنج سال ودیگری شش سال داشت، در زیر دست و پای مهاجمان از بین می رفتند. تصور کنید در کوچه ای باریک و خانه ای کوچک عده زیادی از مهاجمین، بنابر نقلی چهل و بنابر نقلی سیصد حمله می کردند. اگر علی ابن ابیطالب علیه السلام دست به شمشیر ببرد و شروع به جنگ ورزم با آنها می کرد، قطعا ایشان پیروز این منازعه بود، اما در این فضای تنگ و سخت که میدان جنگ نیست؛ بلکه خانه وکوچه است قطعا حسنین علیهما السلام زیر دست و پا له می شدند و از بین می رفتند. یک حساب عادی عقلایی این نتیجه را به دست ما می دهد. گذشته از این که خود امیرالمؤمنین علیه السلام به همین نکته اشاره فرمودند. خود آقا در خطبه ۲۶ نهج البلاغه فرمودند: بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله نگاه کردم و دیدم یاوری جز اهل بیت خودم ندارم. اگر قرار بود با دشمنان درگیر شوم، یاران من، فقط اهل بیت من بودند و در این درگیری اهل بیت من کشته می شدند. یعنی حسن و حسین علیهما السلام به شهادت می رسیدند. صبر کردم، صبوری کردم در حالی که چشمم پر از خار و خاشاک بود و در گلویم استخوان شکسته! در این شرایط صبر کردم تا جان حسنینم حفظ شود. حفظ جان امام حسن و امام حسین علیهما السلام می دانید یعنی چه؟ یعنی حفظ امامت، اگر امام حسن و امام حسین علیهما السلام در این سن خردسالی به شهادت برسند، امامت منقطع می شود. اگر امام حسن و امام حسین علیهما السلام به شهادت برسند، دیگر امام صادقی نخواهد بود، دیگر علی ابن موسی الرضایی متولد نخواهد شد، دیگر امام زمان من و شما که موعود امم ومنجی عالم است، به دنیا نخواهد آمد. بنابراین امیرالمؤمنین علیه السلام مراقب بود تا امامت الهی و خلافت آسمانی از بین نرود. فاطمه زهرا سلام الله علیها فدا شد تا امامت حفظ شود.
در جریان جنگ صفین آنگاه که امام حسن علیه السلام به سمت میدان جنگ می شتابند، آقا امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «املکو عنّی هذا الغلام» پسرم را نگه دارید! نگذارید به جنگ برود، مبادا خطری اورا تهدید کند. چرا؟ «لئلاّ ینقطع نسل رسول اللّه صلی الله علیه و آله». تا مبادا نسل رسول خدا صلی الله علیه و آله قطع شود، اگر حسن و حسین من را در این جنگ به شهادت برسانند. نسل رسول خدا صلی الله علیه و آله منقطع می شود. یعنی امامت! از بین می رود. پس امیرالمؤمنین علیه السلام اگر اقدام در لحظه نکردند، به این خاطر بود که می خواستند نتیجه ای شیرین بدست بیاورند و آن حفظ اصل امامت و نصب حجت ها بود. سومین دلیلی که برای نتیجه شیرین صبر می توانیم بر اساس تحلیل های تاریخی عقلی و روایات مستند ارائه بدهیم، این است که امیرالمؤمنین علیه السلام صبوری کردند تا مردم و تازه مسلمان ها مرتد نشوند. چرا؟ چه ارتباطی دارد؟ دقت کنید امیرالمؤمنین علیه السلام در شرایطی به سر می بردند که اکثریت جامعه مسلمان ها را تازه مسلمان ها تشکیل می دادند. در سال هشتم با فتح مکه تمام شبه جزیره مسلمان شدند ولی تازه مسلمان هایی که پیامبر صلی الله علیه و آله را کم دیده اند یا برخی اصلا ندیده اند. همیشه در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله دو چهره را دیده اند: یکی علی ابن ابیطالب علیه السلام و دیگری ابوبکر و عمر. این دو نفر همیشه خودشان را به پیغمبر صلی الله علیه و آله می چسباندند. علی ابن ابیطالب علیه السلام داماد پیامبر صلی الله علیه و آله است. ابوبکر و عمر چه کسانی هستند؟ پدرخانم های پیغمبر صلی الله علیه و آله. اگر بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله کسانی که غصب خلافت کردند و بر مسند حکومت نشستند، قرار باشد با جنگ و منازهه به زیر کشیده شوند، جنگ خونین و نمایش تمام عیار قدرت اتفاق خواهد افتاد. از طرفی امیرالمؤمنین علیه السلام با آنها می جنگیدند و از طرفی دیگر آنها با امیرالمؤمنین علیه السلام می جنگیدند. قضاوتی که مردم خواهند کرد، چیست؟ قضاوتی که این تازه مسلمان ها خواهند داشت، چه قضاوتی است؟ آیا جز این است که می گویند علی ابن ابیطالب علیه السلام داماد پیغمبر صلی الله علیه و آله با ابوبکر و عمر پدرخانم های پیغمبر صلی الله علیه و آله درگیر شده است؟ پدرخانم های پیغمبر صلی الله علیه و آله بر سر داماد پیغمبر صلی الله علیه و آله می زنند و داماد بر سر پدرخانم ها. آیا آنان فضائلی که ما امروزه از علی ابن ابیطالب علیه السلام می شناسیم، می شناسند؟ خیر. در نظر آنان علی علیه السلام چندان تفاوتی با ابوبکر و عمر ندارد. نه رزم آوری های فراوان او را دیده اند و شنیده اند و نه از جان فشانی های او خبری دارند و نه از علم و دانش او بهره ای برده اند. همیشه هرجا اسمی بوده، این دو نفر هم خودشان را چسبانده اند. بنابراین کنار اسم علی علیه السلام اسم این دو نفر را هم شنیده اند. با این درگیری ها، اگر علی ابن ابیطالب علیه السلام قرار باشد دست به شمشیر ببرد و مطالبه قدرت کند، نتیجه آن، این است که مردم پیامبر صلی الله علیه و آله را شخصی غیر الهی می دانند. چرا؟ چون می گویند بزرگترین شاگردان او که اینها باشند، بر سر قدرت اینگونه به جان هم پریده اند. خود او پس چیزی جز این نبوده. همه اینها سر و ته یک کرباسند! هیچکدام از اینها حاضر نشدند برای اینکه جان بیگناهان حفظ شود، دست از قدرت طلبی بکشند. این به جان آن پریده، آن هم به جان این! دقت کنید. آیا تازه مسلمان ها جز این قضاوت می کردند؟ آیا تاریخ جز این قضاوت می کرد؟ علی ابن ابیطالب علیه السلام صبوری کردند تا اسم پیغمبر صلی الله علیه و آله و آبروی اسلام حفظ شود. صبوری کردند تا کسی امروزه پیامبر صلی الله علیه و آله و شاگرد او را متهم به قدرت طلبی نکند. امروزه اگر کسی زندگی علی ابن ابیطالب علیه السلام را تورق کند، می یابد که صبر او تجلی الهی بودن اوست. نشانه ای از آسمانی بودن استاد او، رسول خداست. بنابراین امیرالمؤمنین علیه السلام با صبر خودشان جلوی ارتداد مردم را گرفتند. جالب است بدانید همین سؤال را هزار و سی صد سال پیش از وجود نازنین امام صادق علیه السلام پرسیده اند که چرا جد شما امیرالمؤمین علیه السلام حرکت نکردند. مردم را به سمت خودشان دعوت نکردند و با دشمنانشان درگیر نشدند؟ امام صادق علیه السلام فرمودند: جد ما می ترسید مردم مرتد شوند. می ترسید مردم دیگر شهادت به رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله ندهند. «ولایشهدوا انَّ محمد صلی الله علیه و آله رسول الله». تا این اندازه شرایط، شرایط حساسی بود که اگر امیرالمؤمنین صلی الله علیه و آله به دنبال کسب حکومت و قدرت بود، آبروی پیغمبر صلی الله علیه و آله از بین می رفت. امیرالمؤمنین علیه السلام صبوری کردند ولی با این صبر خودشان، آبروی پیغمبر صلی الله علیه و آله و اسلام را خریدند. جالب است خود امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه، خطبه پنجم به همین صبوری شان استدلال می کنند و می فرمایند من چرا صبوری کردم. از این جا شروع می فرمایند که: دو نفر راه صحیح را پیمودند، یکی آن کسی که با داشتن یار و یاور و نیروی کافی به پا خاست و پیروز شد و دوم آن کسی که به سبب نداشتن نیروی کافی کناره گیری کرد و مردم را راحت ساخت. دقت کنید اگر امیرالمؤمین علیه السلام نیروی کافی نداشته باشد و دست به سلاح ببرد و درگیری پیش بیاید و جنگ و خونریزی اتفاق بیفتد، متهم به آدم کشی می شود و این که برای رسیدن به قدرت خون عده ای را به زمین می ریزد. اما اگر نیروی کافی داشته باشد، می تواند با خیال راحت با کمترین زحمت همان سران قدرت را به زمین بیاندازد و خودش را به عنوان خلیفه راستین به مردم معرفی کند و این خون و خون ریزی راه نیفتد. بعد حضرت در همین خطبه شریف ادامه می دهند: اگر سخن بگویم و حقم را مطالبه نمایم، می گویند علی علیه السلام بر ریاست و حکومت حریص شده است و اگر دم فرو بندم و ساکت بنشینم، می گویند علی علیه السلام از مرگ می ترسد. هیهات بعد از آن همه جنگ ها و حوادث و رشادت ها باز هم کسی می تواند بگوید علی علیه السلام از مرگ می ترسد؟ ببینید، دقیقاً حضرت امیر علیه السلام همین شبهه را پاسخ می دهند. می گویند: اگر من صبوری کردم، معنایش این نیست که من شجاع نیستم. من که شجاعتم را اثبات کردم. کسی با شجاعت من نیاید و صبر مرا انکار کند. از طرفی کسی نیاید و صبر مرا پایه استدلال قرار بدهد و شجاعت مرا انکار بکند. و آخرین پاسخ این که امیرالمؤمنین علیه السلام با صبر خودشان باطل را رسوا کردند و نقاب نفاق را از چهره مدعیان مسلمانی برداشتند. چرا؟ کسانی که به دنبال غصب حکومت امیرالمؤمین علیه السلام بودند، برای این که به حکومت خودشان شرعیت بدهند و آن را یک حکومت مشروع قلمداد کنند و مردم آنها را غاصب و خائن نشمرند، به یک حیله بسیار خطرناک روی آوردند. در واقع شیطان به کمک آنها آمد و حیله ای چیدند و مکری اندیشیدند که بر طبق آن بتوانند به راحتی حق علی بن ابیطالب علیه السلام را بخورند و یک آب هم بالایش، و در نتیجه مشروعیت ببخشند به خودشان و علی بن ابیطالب علیه السلام را به دستور خود پیغمبر صلی الله علیه و آله از حکومت الهی و حق الهی اش محروم کنند. چکار کردند؟ به دستور خود پیغمبر صلی الله علیه و آله می خواستند چکار کنند؟ مدعی شدند که پیامبر صلی الله علیه و آله در آخرین روزهای عمر مبارک شان فرموده است: من دست از غدیر برداشتم. اگر در غدیر علی بن ابیطالب علیه السلام را معرفی کردم و او را خلیفه خودم خواندم و از شما برای او بیعت گرفتم، ولی در این روزهای آخر منصرف شدم. در این روزهای آخر به این نتیجه رسیدم که نباید خلافت من در همان خانواده ای باشد که نبوت بوده. نبوت و خلافت در یک خانواده جمع نمی شود. برای اینکه کسی مرا متهم به سلطنت طلبی نکند، برای اینکه کسی نگوید پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت و خلافت را به خاندان خودش سپرد و نوعی سلطنت موروثی ایجاد کرد، من می گویم دیگر علی علیه السلام خلیفه من نباشد. خلیفه را خودتان انتخاب کنید و این خلیفه را هم از بنی هاشم انتخاب نکنید. این روایت را ساختند و پرداختند و بر طبق سلیقه عمومی پرورش دادند و در مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله در برابر همه مسلمان هایی که حاضر بودند، بیان کردند. اگر دوست داشتید متن این حیله و مکر را از زبان خود آن منافقین بشنوید، به کتاب سُلیم بن قیس هلالی جلد ۲ صفحه ۵۹۳ مراجعه بفرمائید.
طبیعی بود که این روایت را پیامبر صلی الله علیه و آله نفرموده و کسی نشنیده، اما گروه منافقین برای اینکه اعتماد مردم را به این روایت جلب کنند، هم پیمان شدند که وقتی خلیفه اول این روایت را از پیغمبر صلی الله علیه و آله خواند همه بلند بشوند و شهادت دهند که ما بودیم و این روایت را از دو لب پیغمبر صلی الله علیه و آله شنیدیم. ما خودمان شنیدیم که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند: غدیر بی غدیر و از این به بعد خلافت باید از غیر بنی هاشم باشد. آمدند و شهادت دادند و به دروغ اذهان مردم را مشوّش کردند. طبیعی بود که با این مکر و حیله شیطانی مردم حق را گم می کردند و باطل را بجای حق می دیدند. اگر علی بن ابیطالب علیه السلام می خواستند با آنها مقابله کنند، به جنگ آنها بروند، بگویند شما به پیغمبر صلی الله علیه و آله دروغ می بندید، هرگز موفق نمی شدند. دلیلش روشن است، چون اگر امیرالمؤمنین علیه السلام ادعایی کند و رقبایش را متهم به دروغ گویی کند، انگشت اتهام به سوی خودش بر می گردد. مردم خواهند گفت علی علیه السلام تو دنبال ریاست طلبی هستی. پیغمبر صلی الله علیه و آله وعده ای به تو داده، تو شکم خودت را برای این وعده صابون زده ای. حالا که به آن نرسیده ای، داری روی کلام پیغمبر صلی الله علیه و آله، روی حرف پیغمبر صلی الله علیه و آله پا می گذاری. هیچ بعید نبود که اگر امیرالمؤمنین علی علیه السلام هرگونه احقاق حق کند، هرگونه ادعایی داشته باشد، منافقین او را متهم به دروغ گویی و قدرت طلبی کنند و در واقع کار را بدتر کنند. بنابراین اینجا فقط و فقط یک نفر می توانست نقش ایفا کند. اینجا فقط یک نفر می توانست حق را معلوم کند. فقط یک نفر می توانست باطل را رسوا کند. فقط یک نفر می توانست اثبات کند شما کسانی هستید که برای رسیدن به قدرت به پیغمبر صلی الله علیه و آله هم دروغ می بندید.
پیامبر صلی الله علیه و آله هیچگاه غدیر را ابطال نکرد. پیامبر صلی الله علیه و آله هیچگاه نفرمود نبوت و خلافت در یک خانواده جمع نمی شود. آن یک نفر که بود؟ فاطمه زهرا سلام الله علیها. چرا؟ چون فاطمه زهرا سلام الله علیها یک زن بود. داخل خانه نشسته بود، علی بن ابیطالب علیه السلام با خلفا بیعت نکرده بود. باید می آمد بیعت می کرد، بسیار خب! اگر قرار است به هر قیمتی شده از او بیعت بگیرید، بروید از او بیعت بگیرید. چرا به دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله جسارت
می کنید؟ اگر قرار است از علی علیه السلام بیعت بگیرید، بروید بیعت بگیرید. چرا به خانه فاطمه سلام الله علیها یورش می آورید و خانه فاطمه سلام الله علیها را به آتش می کشید؟ اگر می خواهید از علی علیه السلام بیعت بگیرید، بروید بیعت بگیرید. اگر بیعت نکرد، با او بجنگید. چرا با فاطمه سلام الله علیها درگیر می شوید. اگر می خواهید علی علیه السلام را بکشید، چون با شما مخالفت می کند، بکشید. اشکالی ندارد. حق با شما است. اما حق ندارید دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله را بکشید. چرا به او حمله بردید؟ چرا او را بین در و دیوار قرار دادید؟ چرا او را کشتید؟ مگر او طرف حساب شما بود؟ دفاع نکردن امیرالمؤمنین علیه السلام و حضور فاطمه زهرا سلام الله علیها پشت در، تمام نقشه های شیطانی آنها را نقش بر آب کرد و چهره نفاق آنها را برای همیشه هویدا کرد. شما کسانی هستید که برای رسیدن به قدرت حاضر هستید دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله را بین در و دیوار قرار دهید. شما همان کسانی هستید که آنچه برای تصاحب قدرت ساخته بودید، همه ساخته ها و بافته های شما بود. پیغمبر صلی الله علیه و آله چنین چیزی نگفته بود. شما کسانی هستید که به یادگار پیغمبر صلی الله علیه و آله، تنها یادگار پیغمبر صلی الله علیه و آله رحم نمی کنید. می خواهید به میراث علمی پیغمبر صلی الله علیه و آله رحم کنید؟ شما کسانی هستید که برای تصاحب قدرت، اگر فاطمه زهرا سلام الله علیها بین شما و علی علیه السلام سد شود، حاضر هستید فاطمه سلام الله علیها را زیر پایتان بگذارید و این سد را بشکنید و به فاطمه سلام الله علیها تعرض کنید و خودتان را به علی علیه السلام برسانید. معلوم می شود شما برای پیغمبر صلی الله علیه و آله ارزشی قائل نیستید. معلوم می شود شما برای پیغمبر صلی الله علیه و آله احترامی قائل نیستید که اینگونه با یادگار پیغمبر صلی الله علیه و آله برخورد می کنید و احترام او را می شکنید. بنابراین امیرالمؤمنین علیه السلام دفاع نکرد و همسرش را پشت در فرستاد تا معلوم شود کسانی که مدعی خلافت پیغمبر صلی الله علیه و آله هستند و کسانی که
می خواهند به خیال خودشان با حدیثی که ساخته اند و به پیغمبر صلی الله علیه و آله نسبت داده اند، برای خودشان مشروعیت پوشالی بسازند،
مشروعیت شان را از دست دهند و رسوا شوند و برای همیشه هرکسی به این برهه از تاریخ نگاه می کند، چهره حقیقی آنها را پیدا کند. امیرالمؤمنین علیه السلام غیرتمند بود. شجاع بود اما یافتن حقیقت، پیدا شدن هدایت، رسوا شدن باطن و شکسته شدن مکر منافقین، دستوری بود که خداوند متعال به علی ابن ابی طالب علیه السلام داده بود و این تنها با مقابله فاطمه زهرا سلام الله علیها و سکوت امیرالمؤمنین علیه السلام قابل تحقق بود. تا به اینجا تعدادی از پاسخ هایی را که باید به این مسأله می دادیم، عرض کردیم. پاسخ های دیگری هم دارد که در فرصت مناسب دیگری باید تقدیم شود. خدا را قسم می دهیم به حق فاطمه زهرا سلام الله علیها و مظلومیت های او که الساعه فرج منتقم او را برساند و کشور و مملکت ما و خادمین به دین و نظام ما را موید و منصور بدارد.
وَآخِرُ دَعْوَانا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
دیدگاهتان را بنویسید