دوره کارگاهی ۲۴ – بررسی و پاسخگویی شبهات فاطمیه – جلسه سوم

صوت کامل جلسه سوم
به نام خدا
بخش دوم – وقایع و تاریخ پس از شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
۲-۱ مخالف می گوید در اصول کافی باب صفه العلم حدیثی آمده به این عنوان: همانا پیامبران درهم و دینار ارث ننهادند. پس چرا شیعه دائماً به فدک و ارث فاطمه سلام الله علیها از پدرش اشاره میکند؟
فدک ارث حضرت زهرا سلام الله علیها نبود تا استدلال شود که پیامبران ارث نمی گذارند؛ بلکه پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در زمان حیاتشان فدک را به حضرت زهرا سلام الله علیها بخشیده بودند. علمای شیعه و گروهی از علمای اهل تسنن اتفاق نظر دارند که وقتی آیه «حق نزدیکان را بپرداز» (اسراء ۲۶) نازل شد، پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله فدک را به دختر خود فاطمه سلام الله علیها بخشید. سند حدیث به دو صحابی بزرگ، ابوسعید خدری و ابن عباس منتهی می شود و از میان محدثان اهل تسنن، افراد ذیل این حدیث را نقل کرده اند:
جلال الدین سیوطی، الدر المنثور ج ۴، ص ۱۷۷
علاء الدین علی بن حسام معروف به متقی هندی، کنزالعمال ج ۲، ص ۱۵۷
ابواسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم نیشابوری معروف به ثعلبی، الکشف و البیان، ج ۶، ص ۹۵
مورخ شهیر بلاذری، فتوح البلدان، ص ۴۶
احمد بن عبدالعزیز جوهری مولف کتاب السقیفه، شرح نهج البلاغه، ج ۱۶، ص ۲۱۶
ابن ابی الحدید شأن نزول آن را را در باره فدک از ابوسعید خدری نقل کرده است. شرح نهج البلاغه ج ۱۶، ص ۲۶۸
حلبی در سیره خود، سیره حلبی ج ۳، ص ۴۰۰
مسعودی در کتاب مروج الذهب، مروج الذهب ج ۲، ص ۲۰۰
برخی از مخالفین چون در سلسله راویان این حدیث فردی به نام عطیه عوفی آمده، آن را ضعیف می دانند که ما توثیق محمد بن جریر طبری در مورد او می گوییم: منهم عطیه بن سعد بن جناده العوفى… و کان کثیر الحدیث ثقه إن شاءالله. از جمله آنها عطیه بن سعد بن جناده عوفی است… وی روایات فراوان نقل کرده و انشاءالله موثق است (الطبری، محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب الآملی، أبو جعفر (متوفای۳۱۰ هـ) المنتخب من ذیل المذیل، ج ۱، ص ۳۰۴، طبق برنامه الجامع الکبیر)
از میان دانشمندان شیعه، شخصیت های بزرگی مانند کلینی و عیاشی و صدوق، نزول آیه را در باره خویشاوندان پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده و افزوده اند که پس از نزول این آیه، پیامبر صلی الله علیه و آله فدک را به دختر خود فاطمه سلام الله علیها بخشید. (الکافی ج ۱، ص ۴۵۶ – عیون الاخبار، ج ۱، ص ۲۳۳ – الامالی ص ۱۴۱- تفسیر عیاشی ج ۲، ص ۲۸۷ – تفسیر برهان ج ۲، ص ۴۱۹)
حال اگر از این سخن نیز عقب نشینی کنیم و بگوییم حضرت زهرا سلام الله علیها از طریق ارث بردن از پیامبر صلی الله علیه و آله مالک فدک بوده است، می گوییم: حدیث ارث نگذاشتن انبیاء که ابوبکر به آن استناد کرد، با متن قرآن سازگار نیست. از آنجایی که هر حدیثی که موافق با قرآن نباشد، از درجه اعتبار ساقط است (البته این معیار توسط اهل علم قابل تشخیص است)، نمی توان به آن حدیث به عنوان حدیث صحیح اعتماد کرد.
چگونه پیامبران از خود به ارث نمی گذارند:
درحالیکه سلیمان علیه السلام وارث داود علیه السلام شد «و ورث سلیمان داود» (نمل آیه ۱۶) و سلیمان علیه السلام وارث داوود علیه السلام شد و گفت: (ای مردم به ما زبان پرندگان تعلیم داده شده و از همه چیز به ما داده شده، همانا این برتری آشکار است) یعنی سلیمان علیه السلام مال و ملک را از داوود علیه السلام به ارث برد، اما نبوت قابل انتقال و به ارث رسیدن نیست و علم هم اگرچه از استاد به شاگرد منتقل می شود اما به ارث نمی رسد و علم کرامتی است که خداوند به هرکس بخواهد اختصاص می دهد. در ادامه از قول حضرت سلیمان علیه السلام، بعضی از نعماتی را که خداوند به او و پدرش داوود علیه السلام بخشیده، برای مردم ذکر می شود و این از باب تحدیث نعمت است هم چنانکه در سوره ضحی خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: (و اما بنعمه ربک فحدث و بگو که خداوند چه نعمتهایی را به تو ارزانی داشته) و (نطق) عبارتست از دلالت هر چیزی بر مقصودش، مراد از (منطق الطیر) عبارتست از طریقی که مرغها به آن طریق مقاصدشان را با هم مبادله می کنند و از سیاق استفاده می شود که مرغان منطقی دارند که خدای سبحان علم آن را تنها به سلیمان علیه السلام و پدرش داده بود. در ادامه حضرت سلیمان علیه السلام می فرماید: خداوند از هر چیز به ما داده، یعنی خدای متعال هر چیزی را که وجود آن نعمت فرض شود، به ایشان داده بود. نعمتهای مادی و معنوی شامل: علم و نبوت و حکمت و ملک و قدرت بر داوری صحیح و… . و در آخر در مقام سپاس و شکر؛ بدون هیچ عجب، کبر و غروری می فرمایدک همه اینها فضلی آشکار است که خداوند به ما ارزانی نموده. (خلاصه ای از تفسیر المیزان)
زکریا در دعایی از حضرت باری فرزندی می طلبد که وارث او گردد «فرزندی به من عطا کن که از من و آل یعقوب ارث برد» (سوره مریم آیه ۵، ۶) به علاوه ظاهر آیات ارث در قرآن مجید عام است و همه را شامل می شود.
روایت ارث نگذاشتن پیامبر صلی الله علیه و آله که اهل تسنن و ابوبکر روایت می کند، با روایات دیگری که نشان می دهد ابوبکر تصمیم گرفت فدک را به فاطمه سلام الله علیها بازگرداند ولی عمر مانع شد، معارض است.
در سیره حلبی چنین آمده است: «فاطمه سلام الله علیها دختر پیامبر صلی الله علیه و آله نزد ابوبکر آمد؛ در حالی که او بر منبر بود، گفت: ای ابوبکر آیا این در کتاب خدا است که دخترت از تو ارث ببرد و من از پدرم ارث نبرم؟ ابوبکر گریه کرد و اشکش جاری شد. سپس از منبر پائین آمد و نامه ای دایر به واگذاری فدک به فاطمه سلام الله علیها نوشت. در این حال عمر وارد شد. گفت: این چیست؟ گفت: نامه ای نوشتم که میراث فاطمه سلام الله علیها را از پدرش به او واگذارم. عمر گفت: اگر این کار را کنی، از کجا هزینه نبرد با دشمنان را فراهم می سازی؛ در حالی که عرب بر ضد تو قیام کرده است؟ سپس عمر نامه را گرفت و پاره کرد. (سیره حلبی، ج ۳، ص ۳۹۱)
حال سئوال ما از اهل تسنن این است که:
چگونه ممکن است نهی صریحی از پیامبر صلی الله علیه و آله باشد و ابوبکر به خود جرأت مخالفت را بدهد؟
چگونه ممکن است عمر استناد به نیازهای جنگی کرد و استناد به روایت پیامبر صلی الله علیه و آله ننمود؟
حال پاسخ از روایت مورد استناد در کافی:
امام صادق علیه السلام فرمود: «دانشمندان وارثان پیامبرانند. چرا که پیامبران درهم و دیناری از خود به یاد گار نگذاشتند؛ بلکه علوم و احادیثی از آنها به یادگار ماند. هرکس بهره ای از آن داشته باشد، بهره فراوانی از میراث پیامبران دارد». (کافی، ج ۱، باب صفه العلم، ح ۲)
مفهوم این حدیث آن است که افتخار انبیاء و سرمایه آنها علم و دانش بوده است و مهمترین چیزی که از خود به یاد گار گذاشتند، برنامه هدایت بوده و آنان به دنبال گذاشتن مال و اموال از خود نبوده اند و اموالی که از آنها باقی می ماند، در برابر میراث علمی آنها چیز قابل توجهی نیست و به حساب نمی آید. لذا امام هم آن اموال ناچیز انبیاء را کالعدم فرض کرده و فرموده است که مهمترین چیزی که آنان به ارث می گذارند، علم و دانش است نه درهم و دینار و حدیث دلالتی بر ارث نبردن از انبیاء ندارد. (پیام امام امیر المؤمنین ج ۱۰ص)۲۰۳
۲-۲ مخالفین ادعا می کنند که امیرالمؤمنین علیه السلام و عباس عموی پیامبر، هر دو از حدیث عدم وراثت انبیاء با خبر بودند و به آن آگاهی داشتند!
اگر امام علی علیه السلام از وجود چنین حدیثی با خبر بودند، پس به چه دلیلی از ابوبکر و عمر طلب ارث حضرت زهرا سلام الله علیها را داشتند؟! و اگر عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله از وجود چنین حدیثی آگاهی داشت. به چه دلیل ارث خود از ماترک پیامبر صلی الله علیه و آله را از ابوبکر و عمر طلب می کرد؟!
حدثنا عبد الله بن محمد حدثنا هشام أخبرنا معمر عن الزهری عن عروه عن عائشه: أن فاطمه والعباس علیهما السلام أتیا أبابکر یلتمسان میراثهما من رسول الله صلى الله علیه و سلم وهما حینئذ یطلبان أرضیهما من فدک وسهمهما من خیبر (صحیح البخاری، ج ۶، ص ۲۴۷۴، ح ۶۳۴۶) عائشه می گوید حضرت فاطمه سلام الله علیها و عباس پیش ابوبکر آمدند و ارث خود را از ماترک رسول خدا صلی الله علیه و آله از ارض فدک و سهم خیبر مطالبه می کردند.
و در حدیثی دیگر در صحیح مسلم آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام و عباس از ابوبکر و عمر مطالبه ارث می کردند:
قال:َ فَلَما تُوُفیَ رَسُولُ اللهِ صَلى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلمَ، قَالَ أَبُو بَکْر:ٍ أَنَا وَلِی رَسُولِ اللهِ صَلى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلمَ، فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنِ ابْنِ أَخِیک،َ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِیهَا، فَقَالَ أَبُو بَکْر:ٍ قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلمَ: «مَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَهٌ»، فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا، وَاللهُ یَعْلَمُ إِنهُ لَصَادِقٌ بَار رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَق، ثُم تُوُفیَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِی رَسُولِ اللهِ صَلى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلمَ، وَوَلِی أَبِی بَکْرٍ، فَرَأَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا، وَاللهُ یَعْلَمُ إِنی لَصَادِقٌ بَار رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَق (صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۳۷۷) پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله، ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم. شما دو نفر (عباس و علی علیه السلام) آمدید و تو ای عباس؛ میراث برادر زاده ات را درخواست کردی و تو ای علی؛ میراث فاطمه سلام الله علیها دختر پیامبر صلی الله علیه و آله را… ابوبکر گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: ما چیزی به ارث نمی گذاریم. آنچه می ماند، صدقه است و شما او را دروغگو، گناهکار، حیله گر و خیانتکار معرفی کردید و حال آنکه خدا می داند که ابوبکر راستگو، دین دار و پیرو حق بود. پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغگو و گناهکار خواندید.
همانگونه که از این حدیث مشخص است، امیرالمؤمنین علیه السلام و عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله از ابوبکر و عمر طلب ارث می کردند. حال اگر این دو نفر از وجود چنین حدیثی اطلاع داشتند، مطالبه ارث از جانب آنان چه دلیلی داشته است؟ و چرا امام علی علیه السلام که به ادعای شما از چنین حدیثی با خبر بود، به همسر خود حضرت زهرا سلام الله علیها اطلاع ندادند که انبیاء از خود ارث به جای نمی گذارند؟ و اگر امیرالمؤمنین علیه السلام همسر خود را از وجود چنین حدیثی اگاه کرده بودند، پس چرا حضرت زهرا سلام الله علیها سخن ایشان را تصدیق نکردند و بر طلب ارث خود اصرار داشتند؟! اما می بینیم که امام علی علیه السلام نه تنها حضرت زهرا سلام الله علیها را از مطالبه ارث منع نکردند؛ بلکه خود ایشان نیز به همراه عباس و حضرت زهرا سلام الله علیها از ابوبکر و عمر مطالبه ارث داشتند!
همه این گزارشات تاریخی نشان از وجود تناقضی آشکار در بین احادیث اهل سنت دارد که تا به الان نتوانستند آن را حل نمایند. بله این تناقض تنها یک راه دارد و آن اینکه چنین حدیثی از اساس دروغ است و از پیامبر صلی الله علیه و آله صادر نشده است.
حتی اگر بگویید که حضرت زهرا سلام الله علیها از وجود چنین حدیثی اطلاع نداشتند و امام علی علیه السلام همسرشان را از آن آگاه نکرده بودند، باز نیز یک اشکال مهم حل نشدنی خواهد بود و آن اینکه چرا حضرت زهرا سلام الله علیها بعد از شنیدن این حدیث از ابوبکر آن را قبول نکرده و از خواسته خود دست نکشیدند؟! بلکه بر ابوبکر غضب کردند و تا آخر حیات از ابوبکر راضی نشدند؟!
جواب این اشکال هم نزد ماست و آن اینکه حضرت زهرا سلام الله علیها با غضب خود و نپذیرفتن حدیث ابوبکر، او را به دروغگویی متهم کردند. وگرنه اگر ابوبکر نزد حضرت زهرا سلام الله علیها ثقه و مورد اعتماد بود، می بایست این حدیث را می پذیرفتند. (ما در ادامه اثبات این مدعا را خواهیم داشت)
۲-۳ آیا مدفن ابوبکر و عمر طبق عقیده اهل سنت غصبی است، آیا این موضوع از منابع اهل تسنن قابل اثبات است؟
بخاری در صحیح خود از عمرو بن میمون نقل می کند: «عمر به پسرش عبدالله گفت: به نزد عایشه برو و بگو عمر به تو سلام می رساند و بگو امیرالمؤمنین علیه السلام می خواهد با دو صاحب و رفیقش دفن شود. عبدالله بن عمر رفت و سلام کرد و وارد به عایشه شد و گفت عمر می خواهد، با دو رفیقش دفن شود. عایشه گفت: من می خواستم آن را برای خودم نگه دارم ولی او را امروز بر خودم مقدم می کنم و به او اجازه دفن می دهم (و پس از آن عمر در کنار پیامبر و ابوبکر دفن شد)» (صحیح بخاری، ج ۶، ص ۱۱۱)
علامه امینی در این رابطه چند سؤال مطرح می کند:
۱- ای کاش خلیفه به ما اعلام می کرد که چرا از عایشه جهت دفن شدنش اجازه گرفت. آیا او مالک حجره رسول خدا صلی الله علیه و آله به ارث بوده است؟ پس سخن ابوبکر چه می شود که می گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ما انبیاء ارث نمی گذاریم. هر چه از ما بماند صدقه است» (صحیح مسلم ج ۳، ص ۱۳۷۸)
مگر با همین حدیث مجعول فدک را از حضرت فاطمه سلام الله علیها غصب نکردند؟
۲- اگر بعدها عمر فهمید که این حدیث مجعول ابوبکر بوده و از پیامبر صلی الله علیه و آله صادر نشده است؛ چرا از اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و ورثه دختر پیامبر صلی الله علیه و آله که مالکان حقیقی دارایی پیامبر صلی الله علیه و آله بودند، اذن نگرفت و از عایشه اجازه گرفت؟
۳- پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله زمانی که از دنیا رفتند، ۹ همسر داشتند و همسر نیز از یک هشتم اموال شوهر ارث می برد، بنابراین سهم عایشه یک نهم از یک هشتم آن حجره بوده است و این مقدار در حدود یک وجب یا دو وجب می شود که این مقدار سهم قطعاً گنجایش دفن ابوبکر و عمر را نداشته است و حتی اگر سهم حفصه دختر عمر را هم محاسبه کنیم، باز هم مشکل حل نمی شود.
آیا با توجه به تمام این نکات، به دست نمی آید که ابوبکر و عمر در مکانی غصبی دفن شده اند؟ زیرا:
۱- بر اساس سخن ابوبکر، پیامبر صلی الله علیه و آله ارثی از خود باقی نمی گذاشت و حجره او برای تمام مؤمنین بوده است. در حالی که آنان تنها از عایشه اجازه دفن گرفتند نه از مؤمنین.
۲- اگر هم بگوییم پیامبر صلی الله علیه و آله ارث می گذاشته است، در این حالت سهم عایشه و حفصه گنجایش دفن ابوبکر و عمر را نداشته است و آنان در جای غصبی دفن شده اند. (الغدیر، ج ۶، ص ۲۶۶)
امام حسین علیه السلام خطاب به عایشه فرمود: «تو و پدرت حجاب پیامبر صلی الله علیه و آله را هتک کردید و کسانی را در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله دفن کردی که پیامبر صلی الله علیه و آله قرب و نزدیکی آنها را دوست نمی داشت و ای عایشه بدان که خداوند در روز قیامت در این رابطه از تو سؤال می کند» (الکافی، ج ۱، ص ۳۰۰)
البته در روایات ما آمده است که آنان جز یک شب در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله آرام نگرفتند که خداوند آنان را به جایگاه واقعیشان در آن دنیا انتقال داد… (بحار الانوار، ج ۳۰، ص ۵۲۳)
۲-۴ آیا حضرت زهرا سلام الله علیها از حدود آداب خارج شدند؟️ در این نوشتار قصد داریم به شبهه مخالفین در مورد کلام جناب کاشف الغطاء در مورد تجاوز حضرت زهرا سلام الله علیها از حدود آداب پاسخ دهیم.
برای شروع می بایست ابتدا مشخص شود که جناب کاشف الغطاء چه گفته اند و کلام ایشان حامل چه معنایی است.
مثل خطبتها الباهره الطویله التی ألقتها فی المسجد على المهاجرین والانصار، وکلماتها مع أمیرالمؤمنین علیه السلام بعد رجوعها من المسجد؛ وکانت ثائره متأثره أشد التأثر حتى خرجت عن حدود الآداب التی لم تخرج من حظیرتها مده عمرها. (جنه المأوى ص ۶۵، ط مؤسسه شهید الانصاری القمی لاحیاء التراث. ) حضرت زهرا سلام الله علیها بعد از خطبه روشنگر و طولانی ای که در مسجد برای مهاجرین و انصار خواندند و سخنانشان با امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از بازگشتشان از مسجد در حالی که بشدت متاثر و ناراحت بودند از آنچه که اتفاق افتاده بود، از محدوده آدابی که در عمرشان از آن خارج نشده بودند، خارج شدند.
نکته اول (بررسی مبنایی):
بعنوان مقدمه: بارها و بارها گفته ایم که عقاید یک مذهب که بدست آمده از نصوص صریحه و صحیحه، بلکه متواتره است و قطعی و قرآنی است و عقل هم مؤید آن است، محکماتی هستند که نمی توان با اخبار آحاد و شاذ یا اقوال علما آن را زیر سؤال برد و کنار زد. عصمت و شأن والای حضرات اهل بیت علیهم السلام علی الخصوص پاره تن رسول خدا صلی الله علیه و آله از قطعیات ماست و اگر روایتی شاذ معارض با آن باشد و یا عالمی حرفی خلاف آن بزند، یا باید تأویل شود و معنایی موافق با حقایق بدست آورد و یا باید رفض شود و کنار زده شود.
نکته دوم (بررسی متن مورد بحث):
کاملا واضح و آشکار است که منظور جناب کاشف الغطاء از این سخنان چه بوده است. ایشان از ظلم هایی که به حضرت زهرا سلام الله علیها روا داشته شده است، سخن گفته و سپس این نکته را خاطر نشان کرده اند که حضرت زهرا سلام الله علیها از حدود آدابی که بطور کلی با آن شناخته می شدند، خارج شدند. این آداب چیزی بود که در بطور کلی از ایشان دیده شده بود.
همه ایشان را طوری شناخته بودند و دیده بودند که صبر و تحمل می کردند و لب به گلایه باز نمی کرد. ولی اینجا اوج ظلم و انحراف بقدری بود که حضرت در نزد مولا علی علیه السلام اظهار کردند.
آیا خروج از این حدود آداب گناه است؟!
یا خلاف شرع است؟!
خیر! بلکه رمز تأثیر و بُرندگی خطبه ویرانگر حضرت زهرا سلام الله علیها همین بود!
حدود آداب در این موضع معنایش چیزیست که عادت مردم بدان بوده است. عادت مردم به این نبود که سرور زنان عالم را اینگونه ببینند، اما دیدند و دیدند. قطعا فریادخواهی چنین زن اسوه ای، بزرگترین تلنگر است بر ناظران و مردمان و صحابه.
علامه و استاد شیخ علی آل محسن در پاسخ به این مطلب می فرمایند: أن کاشف الغطاء قدس سره قال: (حتى خرجت عن حدود الآداب التی لم تخرج من حظیرتها مده عمرها)، والمراد هو أنها خرجت عما کان متعارفا فی تعاملها مع أمیرالمؤمنین، فإنها علیها السلام لم تعاتب أمیرالمؤمنین علیه السلام مده عمرها إلا هذه المره، فخرجت عن تلک الحدود المتعارفه بینها وبینه، لا أنها خرجت عن حدود الأدب کما صار الشیخ محمد البراک یکرر ذلک مرارا،ً وبین الأمرین فرق واضح. منظور کاشف الغطا آن است که حضرت زهرا سلام الله علیها از آن رفتاری که از او با امیرالمؤمنین علیه السلام شناخته شده بود، خارج شدند. و ایشان هرگز امیرالمؤمنین علیه السلام را مورد عتاب قرار نداده بود؛ جز این یک بار و خارج شد از آن حدود شناخته شده بین خودش و امیرالمؤمنین علیه السلام. نه از آن حدودی که شیخ براک (شیخ وهابی) بارها و بارها تکرار کرده و بین این دو امر فرق آشکاریست.
نکته سوم (انتساب قول به کاشف الغطاء):
در مورد انتساب تمام اقوال این کتاب به جناب کاشف الغطاء بحث هایی است که ما کلام علامه سید جعفر مرتضی (حفظه الله) را در این باب نقل می کنیم: إن کتاب جنه المأوى – حسبما صرح السید محمد علی القاضی فی المقدمه–قد نشر بعد وفاه المؤلف رحمه الله، وقد طلب مؤلفه من السید القاضی، أن یوشحه ببعض التعلیقات فی مواضع معینه. ثم صرح السید القاضی فی مقدمه الکتاب أیضاً بأنه قدم بعد وفاه الشیخ کاشف الغطاء بأربع سنوات إلى النجف الأشرف، وأخذ من نجل الشیخ کاشف الغطاء–على حد تعبیره– ‹ بعض ما یتعلق بموضوع جنه المأوى، بعد الفحص عنه فی زوایا مکتبته العامره. وکنت أتمنى إن سنحت لی الفرصه، وأتاحت لی الظروف، وسنح لی الإقبال، وساعدنی التوفیق، أن أجمع تلک الموارد، وأرتب تلک النفائس، مما تیسر جمعها، ونالتها یدی من تلک الجواهر الثمینه، حباً لبث العلم، وخدمه الإنسانیه، وحرصاً على نشر الفضائل، وحفاظه لمقدار مما ترشح من قلمه الشریف، وحراستها عن الضیاع على مر القرون، وتصاریف الزمان، لیکون نفعها عاماً. وأرى نفسی الآن واجده ضالتها المنشوده، أعنی جمع تلک المواد، ونضد تلک الدرر، وترصیفها وتنظیمها، ولیس کل هذا الاهتمام إلا نظراً إلى ما کان من قصد شیخنا الإمام من تألیف هذا الکتاب ونشره ›. وهذا یفسح المجال لاحتمال أن لا تکون هذه القطعه من إنشاء نفس الشیخ کاشف الغطاء، فإن کونها بخطه لا یعنی–بالضروره– أن تکون من إنشائه فلعلها فقره نقلها عن غیره. (مختصر مفید – السید جعفر مرتضى العاملی – ج ۹، ص ۶۸، ط المرکز الإسلامی للدراسات)
کتاب جنه الماوی بر حسب آن چه که سید محمد علی قاضی در مقدمه تصریح کرده است، بعد از وفات مؤلف انتشار پیدا کرده و مؤلف از سید قاضی خواسته است که بعضی از تعلیقات را در جاهای مناسب علامت گذاری کند (بین دو خط قرار دهد).
سپس جناب قاضی در مقدمه کتاب تصریح کرده است به اینکه چهار سال بعد از وفات شیخ کاشف الغطاء به نجف رفته است و از نوه شیخ کاشف الغطاء بعد از جستجو در کتابخانه ای که بازسازی کرده بوده، بعضی از تعلیقاتی که مربوط به موضوع جنه الماوی بوده را گرفته است. آرزو می کنم اگر توفیق پیدا کردم و فرصتی پیدا کردم، این موارد را جمع کنم و این مطالب با ارزش را مرتب کنم و این گوهرهای ارزشمند را که به خاطر دوست داشتن نشر علم و خدمت به انسانها و حفظ آنچه از قلم شریف ایشان ترشح کرده را به دست عموم برسانم. الان خودم را یابنده آن گمشده یعنی جمع آوری آن مواد می بینم و اینکه آنها را تنظیم کنم و تمام این تلاش ها نیست جز به خاطر توجه به قصد و نیت شیخ و امام ما از نوشتن این کتاب و نشر این کتاب. این کار فرصت را فراهم می کند به این خاطر که احتمال دارد این قطعه از نوشته های خود شیخ کاشف الغطاء نباشد و اینکه این قطعه به خط ایشان است، لزوما به معنای اینکه ایشان گفته و معتقد است، نمی باشد و شاید آن را از دیگران نقل کرده است. دیدیم که انتساب این کتاب و این خطوط به شیخ نیز چندان وضعیت صحیحی ندارد و نمی توان قطعیت حاصل نمود از انتساب تمامی خطوط کتاب به شیخ کاشف الغطاء، خصوصا اگر این خطوط بخواهد خلاف قطعیات و محکمات مذهب معنا دهد.
نکته چهارم (دلیل برخورد حضرت زهرا سلام الله علیها)
سؤالی که ممکن است پیش بیاید، این است که چرا حضرت زهرا سلام الله علیها با امیرالمؤمنین علیه السلام بدین صورت برخورد نمودند؟ با استناد به سه دلیل ساده قرآنی پاسخ این مطلب را خواهیم داد.
بالاتر اشاره نمودیم که حضرت زهرا سلام الله علیها به مهر و محبت با امیرمؤمنان علیه السلام مشهور بودند اما همانطور که بالاتر اشاره نمودیم، این تلنگر بر همگان لازم بود که به خود بیایند و از خود بپرسند که چه شده است که بانو فاطمه سلام الله علیها به این نقطه رسیده اند و این ظلم چه ظلمی بوده است که کار را به ایجا رسانده است. در حقیقت عتابی که بالاتر خدمتتان عرض شد، تلنگری است به مردم، نه به امیرمؤمنان علیه السلام که خود منبع عصمت می باشند. حضرت زهرا سلام الله علیها هم عارف ترینِ خلائق است به این نکته. آیا مسبب ناراحتی حضرت زهرا سلام الله علیها امیرالمؤمنین علیه السلام بودند. قطعا خیر! بلکه این رفتار، رفتاریست الهی برای آگاهی مردم.
به چند نمونه قرآنی توجه فرمایید:
و لَما رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبکُمْ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرهُ إِلَیْهِ قَالَ ابْنَ أُم إِن الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کَادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلَا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْدَاءَ وَلَا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظالِمِینَ ﴿۱۵۰﴾ قَالَ رَب اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی وَأَدْخِلْنَا فِی رَحْمَتِکَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الراحِمِینَ (۱۵۱ سوره اعراف)
و هنگامی که موسی علیه السلام خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود بازگشت، گفت پس از من بد جانشینانی برایم بودید (و آئین مرا ضایع کردید) آیا در فرمان پروردگارتان (و تمدید مدت میعاد او در قضاوت) عجله نمودید؟! سپس الواح را افکند و سر برادر خود را گرفت (و با عصبانیت) به سوی خود کشید، او گفت: فرزند مادرم! این گروه مرا در فشار گذاردند و نزدیک بود مرا به قتل برسانند. بنابراین کاری نکن که دشمنان مرا شماتت کنند و مرا با گروه ستمکاران قرار مده(۱۵۰) (موسی) گفت پروردگارا! من و برادرم را بیامرز و ما را در رحمت خود داخل کن و تو مهربانترین مهربانانی. (۱۵۱)
آیا حضرت موسی علیه السلام نمی دانست که هارون علیه السلام که نبی الهی است. اسیر شرک و کفر و خلف وعده و فتنه های دشمنان نشده و بی گناه است؟
آیا حضرت موسی علیه السلام به هارون علیه السلام اعتماد نداشت که اسیر این رذائل شده یا نشده است؟ بلکه این عمل ایشان به این معنا بود که مردم را آگاه سازد که با برادری که نبی الهی نیز می باشد، نیز از شدت ظلم شما اینگونه برخورد می کنم. وای بحال مقصران و عاملان این عمل و کسانی که بدان تن داده اند و مردم را آگاه ساخت از این ظلم و فساد بزرگشان.
و همینطور الله جل جلاله می فرماید:
ولَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ یَا قَوْمِ إِنمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِن رَبکُمُ الرحْمَنُ فَاتبِعُونِی وَأَطِیعُوا أَمْرِی(۹۰) قَالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عَاکِفِینَ حَتى یَرْجِعَ إِلَیْنَا مُوسَى(۹۱) قَالَ یَا هَارُونُ مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلوا(۹۲) أَلا تَتبِعَنِ أَفَعَصَیْتَ أَمْرِی(۹۳) قَالَ یَا ابْنَ أُم لَا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلَا بِرَأْسِی إِنی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی(۹۴) (سوره طه)
و هارون قبل از آن به آنها گفته بود که ای قوم! شما به این وسیله مورد آزمایش قرار گرفتید، پروردگار شما خداوند رحمان است. از من پیروی کنید و اطاعت فرمان من نمائید. (۹۰) ولی آنها گفتند ما همچنان بر گرد آن می گردیم (و به پرستش گوساله ادامه می دهیم) تا موسی به سوی ما بازگردد! (۹۱) گفت: ای هارون! چرا هنگامی که دیدی آنها گمراه شدند. (۹۲) از من پیروی نکردی؟! آیا فرمان مرا عصیان نمودی؟! (۹۳) گفت: ای فرزند مادرم! ریش و سر مرا مگیر! من ترسیدم بگوئی تو میان بنی – اسرائیل تفرقه انداختی و سفارش مرا به کار نبستی. (۹۴)
آیا حضرت موسی علیه السلام به برادر خویش با آن مقامات اعتماد نداشت که او را در وعده و حکم الهی عصیان کرده یا نکرده است؟ العیاذ بالله! چیزی که واضح است، این است که این مکالمه برای اتمام حجت بر ظالمان و ناظران بر این عمل بوده تا بعدها حضرت هارون علیه السلام را متهم به خبائثِ خویش نکنند.
و نیز الله جل جلاله می فرماید:
وإِذْ قَالَ اللهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلناسِ اتخِذُونِی وَأُمیَ إِلَهَیْنِ مِنْ دُونِ اللهِ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَق إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلَا أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنکَ أَنْتَ عَلامُ الْغُیُوبِ(۱۱۶) مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلا مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللهَ رَبی وَرَبکُمْ وَکُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیدًا مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَما تَوَفیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى کُل شَیْءٍ شَهِیدٌ (۱۱۷) (سوره مائده)
به یادآور زمانی را که خداوند به عیسی بن مریم علیهم السلام می گوید: آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را دو معبود، غیر از خدا انتخاب کنید؟ او می گوید: منزهی تو، من حق ندارم آنچه را که شایسته من نیست بگویم. اگر چنین سخنی را گفته باشم تو می دانی. تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهی و من از آنچه در ذات (پاک) تو است، آگاه نیستم، زیرا تو با خبر از تمام اسرار و پنهانی ها هستی. (۱۱۶) من به آنها چیزی جز آنچه مرا مأمور به آن ساختی، نگفتم. به آنها گفتم: خداوندی را بپرستید که پروردگار من و پروردگار شما است و تا آن زمان که میان آنها بودم، مراقب و گواه آنان بودم و هنگامی که مرا از میانشان برگرفتی، تو خود مراقب آنها بودی و تو گواه بر هر چیز هستی. (۱۱۷)
آیا خداوند نمی دانست که حضرت عیسی علیه السلام دعوت به شرک و کفر نکرده است و خداوند نیازمند آن بود که حضرت عیسی علیه السلام او را عالم معرفی نموده و خودش را تبرئه کند؟ العیاذ بالله!
چیزی که در این برخورد ها واضح است، این است که هدف اتمام حجت است و آگاه و بیدار کردن مردم و با این عمل درب مفاسد آینده بسته می شود.
۲-۵ مخالفین می گویند هجوم به خانه مولا علی علیه السلام و صدیقه طاهره سلام الله علیها به آن مفهوم هجوم که در میان شیعیان گفته می شود، صورت نگرفته است.
علامه حلی از علمای شیعه در کتاب نهج الحق و کشف الصدق تصریح فرموده اند که ابوبکر در صورت امتناع امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام از بیعت حکم جنگ با ایشان را صادر نمود. (نهج الحق و کشف الصدق، علامه حلی (م. ۷۲۶) ص ۲۷۱)
اسناد هجوم به خانه وحی
سند اول:
ابن أبی قحافه نیز در آخرین روزهای عمرش، سخنانی گفته است که شنیدن آنها واقعیت های بسیاری را آشکار می کند. هرچند که او حتی در این جا نیز از گفتن تمام حقایق خودداری کرده است؛ اما همین اندازه نیز برای اثبات بسیاری از مسائل کفایت می کند. وی در آخرین روزهای عمرش، اعتراف می کند که دستور هجوم به خانه صدیقه طاهره سلام الله علیها را صادر کرده است. تعدادی از علمای اهل سنت، از جمله شمس الدین ذهبی (۷۴۸هـ) در تاریخ الإسلام، در تاریخ زندگی ابوبکر، محمد بن جریر طبری در تاریخش، ابن قتیبه دینوری در الإمامه والسیاسه، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق و… چنین می نویسند:عبد الرحمن بن عوف در بیماری ابوبکر بر او وارد شد و بر وی سلام کرد. پس از گفتگویی، ابوبکر به او چنین گفت: أما إنی لا آسى على شیء إلا على ثلاث فعلتهن، و ثلاث لم أفعلهن، وثلاث وددت أنی سألت رسول الله صلى الله علیه وسلم عنهن: وددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمه وأن أغلق علی الحرب (تاریخ الإسلام، ج ۳، ص ۱۱۸و تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۶۱۹ – ج ۳، ص ۴۳۰ ط دارالمعارف بمصر و الامامه والسیاسه – ابن قتیبه الدینوری، تحقیق الزینی ج ۱، ص ۲۴ و تاریخ مدینه دمشق ابن عساکر، ج ۳۰، ص ۴۲۲ و شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید ج ۲، ص ۴۷، ۴۶ و المعجم الکبیر الطبرانی، ج ۱، ص ۶۲ و مجمع الزوائد الهیثمی، ج ۵، ص ۲۰۳، ۲۰۲ و مروج الذهب، مسعودی شافعی، ج ۱، ص ۲۹۰ و میزان الاعتدال، الذهبی، ج ۳، ص ۱۰۹ و لسان المیزان، ابن حجر، ج ۴، ص ۱۸۹ و کنز العمال، المتقی الهندی، ج ۵، ص ۶۳۱ و… )
من به چیزی تأسف نمی خورم، مگر بر سه چیز که انجام دادم و سه چیزی که انجام ندادم و سه چیزی که کاش از رسول خدا صلی الله علیه و آله می پرسیدم. دوست داشتم خانه فاطمه سلام الله علیها را هتک حرمت نمی کردم. هر چند برای جنگ بسته شده شود.
جالب این است که برخی از علمای اهل سنت، به خاطر حفظ آبروی ابوبکر، روایت را این گونه تحریف می کند: أما إنی ما آسى إلا على ثلاث فعلتهن، وثلاث لم أفعلهن، وثلاث لم أسأل عنهن رسول الله صلى الله علیه وسلم. وددت أنى لم أفعل کذا، لخله ذکرها. قال أبو عبید: لا أرید ذکرها. قال: ووددت أنی یوم سقیفه … (معجم ما استعجم البکری الأندلسی ج ۳، ص ۱۰۷۶،۱۰۷۷)
آگاه باشید که من بر سه چیز که انجام دادم، غصه می خورم و سه چیز که انجام نداده ام و سه چیز که دوست داشتم آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله می پرسیدم. دوست داشتم که من فلان کار را نمی کردم! به علتی که آن را ذکر کرد. ابوعبیده می گوید: من نمی خواهم بگویم ابوبکر چه گفت (ولی می دانم). تصحیح ضیاء المقدسی: ضیاء المقدسی که ذهبی در تذکره الحفاظ ج ۴، ص ۱۴۰۵ و ۱۴۰۶ از وی با عناوین الإمام العالم الحافظ الحجه، محدث الشام، شیخ السنه، جبلاً ثقه دیناً زاهداً ورعا عالماً بالرجال یاد می کند. این روایت را تصحیح کرده و می گوید: هذا حدیث حسن عن أبی بکر. (الأحادیث المختاره ج ۱۰، ص ۸۸ – ۹۰)
سند دوم:
البلاذری از علمای اهل تسنن در کتاب انساب الاشراف چنین است: «بعث ابوبکر عمر بن الخطاب الی علی علیه السلام حین قعد عن بیعته و قال ائتنی به بأعنف العنف» (انساب الاشراف، البلاذری (م. ۲۷۹) دارالمعارف قاهره، ج ۱، ص ۵۸۷)
ابن عبدربه از علمای اهل تسنن در العقد الفرید حتی اذعان نموده است که ابوبکر دستور داد اگر امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام و عباس از بیعت امتناع کردند، آن ها را بکش: «ان ابیا (علی علیه السلام و العباس) فقا تلهما. » (العقد الفرید، ابن عبد ربه (م. ۳۲۸) المکتبه الشامله، ج ۲، ص ۷۳)
سند سوم:
جوهری از علمای اهل تسنن در السقیفه و فدک قریب به این مضمون را تصریح نموده است که: «و بلغ ابابکر و عمر ان جماعه من الهاجرین والانصار فقد اجتمعوا مع علی بن ابی طالب فی منزل فاطمه بنت رسول الله فأتوا فی جماعته حتی هجموا الدار … »
صدای فاطمه سلام الله علیها و گریه اش را شنیدند. بازگشتند، در حالی که اشک می ریختند و نزدیک بود که دل هایشان از جا کنده شود و جگرهایشان پاره پاره شود. پس آنها امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام را از خانه بیرون کشیده و او را به سوی ابوبکر بردند و به او گفتند: بیعت کن! پس فرمود: اگر بیعت نکنم چه می کنید؟ گفتند: قسم به خدایی که جز او خدایی نیست، گردنت را خواهیم زد. به ابابکر و عمر خبر رسید که عده ای از مهاجرین و انصار با علی بن ابی طالب علیه السلام در خانه فاطمه سلام الله علیها دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله اجتماع نموده اند. پس با جماعتی آمدند تا اینکه به خانه هجوم آوردند … (السقیفه و فدک، جوهری (م. ۳۲۳) ص۷۲)
سند چهارم:
ابن قتیبه از علمای اهل سنت در کتاب الامامه و السیاسه که معروف به تاریخ الخلفاء است، به شرح مفصل هجوم به منزل دختر پیامبر صلی الله علیه و آله پرداخته است. بر اساس شرح ابن قتیبه، هجوم دو بار تکرار شده است. وی هجوم اول را چنین شرح می دهد: «ابوبکر گروهی را جویا شد که از بیعت با او تخلف کرده و نزد علی علیه السلام می باشند. پس عمر را به سوی آنها فرستاد. عمر نزد آنها آمده و آنها را صدا زد و حال آن که ایشان در خانه علی علیه السلام بودند. ولی آنها از خارج شدن امتناع ورزیدند. پس هیزم طلب کرد و گفت: به آن خدایی که جان عمر در دست اوست، یا از خانه خارج می شوید یا خانه را با تمام کسانی که در آن هستند، می سوزانم. به وی گفته شد: ای اباحفص، فاطمه سلام الله علیها در این خانه است. او گفت: اگرچه فاطمه سلام الله علیها در خانه باشد. پس آن گروه خارج شدند و با ابوبکر بیعت کردند، جز امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام» جهت ارائه اسناد دقیقتر در این باره؛ عین متن عربی ابن قتیبه را نیز می آوریم: «ان ابابکر تفقد قوماً تخلفوا عن بیعته عنه علی علیه السلام فبعث إلیهم عمر فجاء فناداهم و هم فی دار علی علیه السلام فأبوا عن تخرجوا فدعا بالحطب و قال: والذی نفس عمر بیده لتخرجن او لاحرقنها علی من فیها. فقیل له: یا اباحفص ان فیها فاطمه. قال: و إن! فتخرجوا فبایعوا الا علیاً علیه السلام. » (الامامه و السیاسه المعروف به تاریخ الخلفاء، ابن قتیبه (م. ۲۷۶) انتشارات شریف رضی، ج ۱، ص۳۰)
هجوم اول سبب شد همه افرادی که در منزل امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام جمع شده بودند، برای بیعت نزد ابوبکر روند، به جز خود امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام که در منزل باقی ماند. ابن قتیبه از نظر تاریخی هجوم دومی را نیز مفصلاً شرح می دهد که پس از امتناع امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام از بیعت روی داده است: «پس عمر نزد ابوبکر آمد و به او گفت: آیا از این کسی که تخلف نموده بیعت نمی گیری؟ پس ابوبکر به قنفذ گفت: برو و علی علیه السلام را بخوان … برای بار دوم عمر گفت: به این کسی که از بیعت با تو تخلف نموده، مهلت نده. بعد ابوبکر به قنفذ گفت: برگرد به سوی او و به او بگو، خلیفه رسول الله صلی الله علیه و آله تو را می خواند که با او بیعت کنی … سپس عمر برخاست و گروهی با او حرکت کردند تا به درب خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها رسیدند. پس درب را کوبیدند. حضرت فاطمه سلام الله علیها چون صدای آنها را شنید، با ندای بسیار بلند فرمود: ای پدر، ای رسول خدا صلی الله علیه و آله، بعد از تو از ابن خطاب و ابن ابی قحافه چه ها بر سر ما آمد. پس جمعی از آن گروه چون صدای حضرت فاطمه سلام الله علیها و گریه اش را شنیدند، بازگشتند. در حالی که اشک می ریختند و نزدیک بود که دل هایشان از جا کنده شود و جگرهایشان پاره پاره شود. ولی عمر با جمعی باقی ماند. پس آنها امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام را از خانه بیرون کشیده و او را به سوی ابوبکر بردند و به او گفتند: بیعت کن! پس فرمود: اگر بیعت نکنم، چه می کنید؟ گفتند: قسم به خدایی که جز او خدایی نیست، گردنت را خواهیم زد. » عین عبارات عربی ابن قتیبه در تاریخ الخلفاء درباره هجوم دوم چنین است: «فأتی عمر ابابکر فقال له الا تاخذ هذا المتخلف عنک بالبیعه؟ فقال ابوبکر لقنفذ اذهب فادع لی علیاً … فقال عمر الثانیه لا تمهل هذا متخلف عنک بالبیعه. فقال ابوبکر لقنفذ: عُد إلیه فقل له خلیفه رسول الله یدعوک لتبایع… ثم قام عمر فمتنی معه جماعه حتی اتوا باب فاطمه سلام الله علیها فدقوا الباب فلما سمعت اصواتهم نادت باعلی صوت ها: یا ابت یا رسول الله ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن قحافه؟ فلماً مع القوم صوت ها و بکاء ها الضرفوا باکین و کادت قلوبهم تنصدع و اکبادهم تنفطر و بقی عمر و معه قوم: فاجرجوا علیاً علیه السلام فمضوا به الی ابی بکر فقال له: بایع. فقال إن لم افعله فمه؟ قالوا: إذاً والله الذی لا اله الا هو نضرب عنقک. » (الامامه و السیاسه المعروف به تاریخ الخلفاء، ابن قتیبه (م. ۲۷۶) انتشارات شریف رضی، ج ۱، ص ۳۰)
سند پنجم:
عبد الفتاح عبد المقصود دانشمند شهیر مصری، داستان دربارِ هجوم به خانه وحی را در دو مورد از کتاب خود آورده است که ما به آنها اشاره می کنیم: إن عمر قال: والذی نفسی بیده، لیخرجن أو لأخرقنها علی من فیها… ! قالت له طائفه خافت الله ورعت الرسول فی عقبه: یا أبا حفص ! إن فیها فاطمه… ! فصاح لا یبالی: و إن… ! واقترب وقوع الباب، ثم ضربه واقتحمه … وبدا له علی … ورن حینذاک صوت الزهراء عند مدخل الدار… فإن هی إلا رنه استغاثه أطلقتها: یا أبت رسول الله… تستعدی بها الراقد بقربها فی رضوان ربه علی عسف صاحبه، حتی تبدل العاتی المدل غیر إهابه، فتبدد علی الأثر جبروته، وذاب عنفه وعنفوانه، و ود من خزی لو یخر صعقاً تبتلعه مواطئ قدمیه ارتداد هدبه الیه… وعند ما نکص الجمع، وراح یفر کنوافر الظباء المفزوعه أمام صیحه الزهراء، کان علی یقلب عینیه من حسره وقد غاض حلمه، وثقل همه، وتضبضت أصابع یمینه علی مقبض سیفه کهم من غیظه أن تغوض فیه… (الإمام علی بن أبی طالب، عبد الفتاح عبد المقصود، ج ۴، ص ۲۷۴ – ۲۷۷ و ج ۱، ص ۱۹۲-۱۹۳)
عمر گفت: قسم به کسی که جان عمر در دست او است، بیرون بیایید و الا خانه را بر سر ساکنانش به آتش می کشم! گروهی که از خدا می ترسیدند و حرمت پیامبر صلی الله علیه و آله را در نسل او نگه می داشتند، گفتند: ای أبا حفص! فاطمه سلام الله علیها در این خانه است. و او بی پروا فریاد زد: باشد! عمر نزدیک آمد و در زد، سپس با مشت و لگد در کوبید تا به زور وارد شود. علی علیه السلام پیدا شد. صدای ناله زهرا سلام الله علیها در آستانه خدا بلند شد. آن صدا، طنین استغاثه ای بود که دختر پیامبر صلی الله علیه و آله سر داده و میگ فت: پدر! ای رسول خدا … می خواست از دست ظلم یکی از اصحابش او را که در نزدیکی وی در رضوان پروردگارش خفته بود، برگرداند تا که سرکش گردن فراز بی پروا را به جای خود نشاند و جبروتش را زایل سازد و شدت عمل و سختگیریش را نابود کند و آرزو می کرد قبل از این که چشمش به وی بیفتد، صاعقه ای نازل شده او را در یابد. وقتی جمعیت برگشت و عمر می خواست همچون آهوان رمیده، از برابر صیحه زهراء سلام الله علیها فرار کند، علی علیه السلام از شدت تأثیر و حسرت با گلوی بغض گرفته و اندوهی گران، چشمش را در میان آنان می گردانید و انگشتان خود را بر قبضه شمشیر فشار می داد و می خواست از شدت خشم در آن فرو رود.
عبد الفتاح عبد المقصود در جای دیگری می گوید: و هل علی السنه الناس عقال یمنعها أن تروی قصه حطب أمر به ابن خطاب فأحاط بدار فاطمه،و فیها علی و صحبه، لیکون عده الاقناع أو عده الایقاع؟ علی أن هذه الأحایث جمیعها و معها الخطط المدبره أو المرتجله کانت کمثل الزبد، أسرع إلی ذهاب و معها دفعه إبن الخطاب! أقبل الرجل، محنقاً مندلع الثوره، علی دار علی و قد ظاهره معاونوه و من جاء بهم فاقتحموها أو شکوا علی الإقتحام. فاذا وجه کوجه رسول الله یبدو بالباب ـ حائلا من حزن، علی قسماته خطوط آلام و فی عینیه لمعات دمع، و فوق جبینه عبسه غضب فائر و حنق ثائر… و توقف عمر من خشیته و راحت دفعته شعاعا، توقف خلفه ـ امام الباب ـ صحبه الذین جاء بهم، إذا رأوا حیالهم صوره الرسول تطالعهم من خلال وجه حبیبته الزهراء. و غضوا الأبصار، من خزی أو من استحیاء؛ ثم ولت عنهم عزمات القلوب و هم یشهدون فاطمه تتحرک کالخیال، وئیدا وئیدا، بخطولت المحزونه الثکلی، فتقترب من ناحیه قبر أبیها… وشخصت منهم الأنظار و أرهفت الأسماع الیها، و هی ترفع صوتها الرقیق الحزین النبرات تهتف بمحمد الثلوی بقربها تنادیه باکیه مریر البکاء:«یا أبت رسول الله… یا أبت رسول الله…» فکأنما زلزلت الأرض تحت هذا الجمع الباغی، من رهبه النداء. و راحت الزهراء و هی تستقبل المثوی الطاهر تستنجد بهذا الغائب الحاضر: «یا أبت یا رسول الله… ماذا لقینا بعدک من إبن الخطاب، و إبن أبی قحافه !؟. فما ترکت کلماتها إلا قلوبا صدعها الحزن، و عیونا جرت دمعا، و رجالا ودوا لو استطاعوا أن یشقوا مواطئ أقدامهم،لیذهبوا فی طوایا الثری مغیبین (المجموعه الکامله الامام على بن ابیطالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سید محمود طالقانى، ج ۱،ص۱۹۰)
مگر دهان مردم بسته و بر زبانها بند است که قصه هیزمی را که زاده خطاب دستور داده بود که در درب خانه فاطمه جمع کنند، بازگو نکنند؟! آری زاده خطاب دور خانه را که علی علیه السلام و اصحابش در آن بودند، محاصره کرد تا بدین وسیله آنان را قانع سازد یا بی محابا بتازند! همه این داستان ها با نقش های از پیش طرح شده یا ناگهانی پیش آمد. مانند کفی روی موج ظاهر شد و اندکی نپایید که همراه جوش و خروش عمر از میان رفت! این مرد خشمگین و خروشان به سوی خانه علی علیه السلام روی آورد و همه همدستانش دنبال او به راه افتادند و به خانه هجوم آوردند یا نزدیک بود هجوم آورند. ناگهان چهره ای چون چهره رسول خدا صلی الله علیه و آله میان در آشکار شد. چهره ای که پرده اندوه آن را گرفته آثار رنج و مصیبت بر آن آشکار است. در چشمهایش قطرات اشک می درخشد و بر پیشانش گرفتگی غضب هویدا بود… عمر به جای خود خشک شد و آن جوش و خروشش چون موج از میان رفت، همراهانش که دنبالش به راه افتاده بودند، پشت سرش در مقابل در بُهت زده ایستادند. زیرا روی رسول خدا صلی الله علیه و آله را از خلال روی حبیبه اش زهرا سلام الله علیها دیدند، سرها از شرمندگی و حیا به زیر آمد و چشمها پوشیده شد. دیگر تاب از دلها رفت؛ همین که دیدند فاطمه سلام الله علیها مانند سایه ای حرکت کرد و با قدم های حزن زده و لرزان، اندک اندک به سوی قبر پدر نزدیک شد… چشم ها و گوش ها متوجه او گردید، ناله اش بلند شد. باران اشک می ریخت و با سوز جگر پی در پی پدرش را صدا می زد «بابا؛ ای رسول خدا… ای بابا رسول خدا…» گویا از تکان این صدا، زمین زیر پای آن گروه ستم پیشه به لرزه درآمد. باز زهرا سلام الله علیها نزدیک تر رفت و به آن تربت پاک روی آورد و همی به آن غایب حاضر استغاثه می کرد: «بابا ای رسول خدا … پس از تو از دست زاده خطاب وزاده ابی قحافه چه برسر ما آمد!» دیگر دلی نماند که نلرزد و چشمی نماند که اشک نریزد. آن مردم آرزو می کردند که زمین شکافته شود و در میان خود پنهانشان سازد. (ترجمه برگرفته شده از کتاب علی بن ابی طالب تاریخ تحلیلی نیم قرن اول اسلام ـ ترجمه المجموعه الکامله الامام على بن ابیطالب، عبدالفتاح عبدالمقصود ـ مترجم سید محمود طالقانى، ج ۱، ص ۳۲۶ تا ۳۲۸، چاپ سوم، چاپخانه افست حیدری)
سند ششم:
ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان و ذهبی در میزان الإعتدال می نویسند: إن عمر رفس فاطمه حتی أسقطت بمحسن (لسان المیزان، ج ۱، ص ۲۶۸) عمر به فاطمه سلام الله علیها لگد زد که سبب سقط محسن علیه السلام گردید. البته ابن حجر، این روایت را به دلیل وجود ابن أبی دارم، در سند آن و به بهانه رافضی بودن وی رد می کند. در حالی که ذهبی در سیر اعلام النبلاء، وی را این گونه معرفی می کند. ابن أبی دارم * الامام الحافظ الفاضل، أبو بکر أحمد بن محمد السری بن یحیی بن السری بن أبی دارم (سیر اعلام النبلاء، ج ۱۵، ص ۵۷۶، رقم ۳۴۹ ترجمه ابن أبی دارم)
ذهبی در جای دیگر می نویسد: کان موصوفا بالحفظ والمعرفه إلا أنه یترفض (سیر اعلام النبلاء، ج ۱۵، ص ۵۷۷، رقم ۳۴۹ ترجمه ابن أبی دارم)
ذهبی در جای دیگر می گوید: و قال محمد بن حماد الحافظ، کان مستقیم الامر عامه دهره (سیر اعلام النبلاء، ج ۱۵، ص ۵۷۸، رقم ۳۴۹ ترجمه ابن أبی دارم)
ذهبی در میزان الإعتدال می گوید: و قال محمد بن أحمد بن حماد الکوفی الحافظ – بعد أن أرخ موته: کان مستقیم الامر عامه دهره (میزان الإعتدال ج ۱، ص ۱۳۹، رقم ۵۵۲، ترجمه أحمد بن محمد بن السری بن یحیی بن أبی دارم المحدث أبوبکر الکوفی؛ لسان المیزان ـ ابن حجر عسقلانی، رقم ۸۲۴، ترجمه احمد بن محمد بن السری بن یحیی بن أبی دارم المحدث أبو بکر الکوفی)
هر چند که ذهبی نیز در ادامه وی را به همان دلیل رافضی بودن و نقل همین روایت و برخی روایات دیگر در مذمت خلفاء مذمت می کند و حتی به وی این چنین فحاشی می کند: شیخ ضال معثر. پیرمردی گمراه و خطا کار!!!
اما آیا رافضی بودن یک راوی می تواند دلیل بر عدم وثاقت وی باشد؟
و آیا به مجرد رافضی بودن می توان روایت فردی را کنار زد و باطل قلمداد نمود؟ اگر اینگونه باشد، باید اهل سنت بر تعداد زیادی از روایات صحاح سته خط بطلان بکشند. زیرا مؤلفین صحاح سته در موارد بسیاری از رافضه حدیث نقل نموده اند که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنیم:
عبید الله بن موسی: ذهبی در مورد این فرد می گوید: کان معروفا بالرفض. به رافضی بودن معروف بود (سیر أعلام النبلاء، ج ۹، ص ۵۵۶ ترجمه عبید الله بن موسی، رقم ۲۱۵)
و در جای دیگر می گوید: و حدیثه فی الکتب السته احادیث او در کتب صحاح سته موجود است. (سیر أعلام النبلاء ج ۹، ص ۵۵۵، ترجمه عبید الله بن موسی، رقم ۲۱۵)
پس تا اینجا حداقل با پنج سند معتبر که اصلی ترین آنها اعتراف خود فرد مهاجم و همفکران خود است، اثبات هجوم وحشیانه کردیم!
۲-۶ آیا حضرت امیر علیه السلام هیچ واکنشی برای دفاع از همسرش فاطمه سلام الله علیها نشان نداد؟
جواب نقضی: چنانچه آلوسی مفسر مشهور اهل تـسنن در این باره می نویسد: «عمر با غلاف شمشیر به پهلوی مبارک فاطمه سلام الله علیها و با تازیانه به بازوی حضرت زد. فاطمه سلام الله علیها صدا زد: «یا ابتاه» علی علیه السلام ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و بر زمین زد و بر بینی و گردنش کوبید» (تفسیر آلوسی، ج۳ ص ۱۲۴)
جواب حلی: ما که نمی دانیم سر رفتار اهل بیت علیهم السلام را چون به نص قرآن که می فرماید (ما آتاکُمُ الرسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا خود) آنچه ایشان انجام دادند، برای ما حجت است اما خود حضرت فرمودند: اگر دست به شمشیر می بردم، مصیبتی بر شما وارد می شد که از مصبیت از دست رفتن ولایت من بزرگتر است.
ما در رفتار خود پیامبر صلی الله علیه و آله نیز می بینیم این عدمِ واکنش بنا به صلاحدید را، در مکه مکرمه، در قبال، شکنجه صحابه و حتی قتل سمیه، مادر عمار یاسر واکنش نشان نداد.
یعنـی اگر بر فرض محال مفروض بگیریم که حضرت هیچ واکنشی نشان نداده (که این چنین نیست)، این کار، به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله بود که حضرت فرمود: علی جان؛ برای بقای اسلام باید صبر کنی …
جهت دانلود صوت و متن کامل این جلسه، از قسمت دانلود فایل استفاده نمایید.
پسورد فایل : گزارش خرابی لینک
دیدگاهتان را بنویسید