کارگاه آموزشی شماره ۱۷۹ – مهندسی تبلیغ غدیر – جلسه بیست و دوم

مهندسی تبلیغ غدیر و آثار تقابل سقیفه با غدیر
درکارگاه آموزشی شماره ۱۷۹ با موضوع مهندسی تبلیغ غدیر، جلسه بیست و دوم شامل دو بخش می باشد .بخش اول پیرامون بحث تقابل سقیفه با غدیر می پردازد. هرقدر که شما در این باره خودتان بیشتر بتوانید مطالعه کنید، لذت الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بیشتر در قلبتان جا می گیرد. بخش دوم پیرامون یکی از خواص، نتایج و موارد تقابل سقیفه با غدیر، خلاف و گناه پذیری است.
صوت کامل کارگاه مهندسی تبلیغ غدیر – بخش اول:
متن کارگاه مهندسی تبلیغ غدیر – بخش اول:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمؤمنین و الائمه المعصومین علیهم السَّلامُ
هر وقت که این بحث تقابل سقیفه با غدیر به پایان برسد و هرقدر که شما در این باره خودتان بیشتر بتوانید مطالعه کنید، لذت الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بیشتر در قلبتان جا می گیرد. یعنی حالا ما امروز من المتمسکین هستیم.
اگر نبودیم، چه خاکی به سر می کردیم؟ اگر نبودیم، در خانه چه کسی بودیم؟ چه چیزی را به چه چیزی عوض کرده بودیم؛ بدون این که خودمان هم بدانیم که ما را از یک جا برداشتند، در کدام خانه گذاشتند؟ از کجا ما را جدا کردند و در کجا ما را پیاده کردند؟
«الحمدلله» میخواهد بگوید که برو خدایت را شکر کن که کار او است. برو از خدا تشکر کن او کمکت کرده که آنجاها نباشی و اینجاها باشی. بنابراین واقعا این جمله را هرچه ما پیش می رویم، با لذت بیشتر و از عمق جان تقدیم پروردگار کنیم که خدایا اگر به ما، ماشین، خانه، اولاد، پول دادی، اینها کجا که آدم همه شیرینی های دنیا را داشته باشد در خانه سقیفه!
فکرش را بکن. الان را نبین، فکر آن را بکن شما همه لذات دنیا را داشته باشی اما در پارکینگ سقیفه پیاده شده باشی تا این که نه، این که در پارکینگ سقیفه نباشی. حالا اگر کسی هم آنجا هم نیست، رفته جای دیگر. باز هم باید خدا را شکر کند که باز هم در آن عمق جهنم نرفته و اوایل جهنم است.
اما حالا ما چه می گوییم؟ خدا در خانه چهارده معصوم علیهم السلام را، آن غدیری که عین بهشت است، عین آنی هست که خدا می خواهد و عین آن چیزی است که خدا با این همه مقدمات برای ما دو دستی تقدیم کرد. واقعا «الحمدلله الذی». واقعا که برای این یک نعمت، اصلا بقیه نعمت ها این جا باشد، کیف دارد.
دقیقا مثل این که یک نفر میلیاردها پول در بانک دارد، هزار و یک جور لذت ماشین و … را دارد اما کجا زندگی می کند؟ در جای کثیف توی یک شهر بسیار کثیف. در یک جمعیت از همه جهت منحط. خب آن لذات دنیا هم دیگر مزه نمی دهد. لذت آن موقع است که جای کیف کردنش هم مساعد باشد برای لذت بردن، لذت را به آدم بدهد.
شاید یک عده در لجن کیف کنند، سوسکها در جای بد و بوی بد کیف می کنند اما ما اینجوری نیستیم، روحمان آن طوری نیست، اول باید جایش قشنگ باشد تا کیف کنیم. زمینه و جایی که نفس می کشیم، جای میزانی باشد تا روحمان از آن نعمت های ظاهری لذت ببرد. حالا یک دفعه گفتم الحمدلله به ذهنم آمد که این را از دست ندهم و عرض کنم.
جا دارد که برای این که اسم الحمدلله را در دلمان تکرار کرده باشیم، به جای الحمدلله این دفعه یک صلوات بلند بفرستیم. بعضی وقتها دیگر نمی شود بگذری. اجازه دهید این یکی را هم عرض کنم.
ببینید وقتی شما می گویید، آنها می گویند مثلا صلوات بفرستید یا شما به من می گویید ما صلوات می فرستیم، اسم آل پیغمبر صلی الله علیه و آله هم می آوریم. یک عده ای می گویند صلی علی محمد صلی الله علیه و آله و دیگر اسم آل پیغمبر صلی الله علیه و آله در آن نیست. این همانجاست، همان الحمدلله الذی و شکل های مختلفش است که خودشان را نشان می دهند.
چرا تو زورت می آید بقیه اش را بگویی؟ زورت نمی آید، اصلا مکتبت این جوری است. یعنی در آن آل محمد صلی الله علیه و آله دیگر نیست. حالا پیغمبر صلی الله علیه و آله را هم دروغ می گویی قبول داری. بماند اما ما اصلا بدون آل محمد صلی الله علیه و آله نیستیم و قبول نداریم. هرچه هست، باید با هم باشد. اینجوری بگوییم می ترسم.
۱۴)کمرنگ شدن دین:
واقعش این است که همه مردم آن اندازه وقت فکر کردن به این که چه اتفاقی می افتد، ندارند و همیشه نتیجه اش را می بینند. همیشه نتیجه برای مردم باقی می ماند.
حالا در اجتماعی که اگر بخواهی واقعا اسم دین را و به قول عوام الناس، خدا پیغمبری باشد، اینقدر سوسه دواندن و در رفتن ندارد. خدا صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را برای چه فرستاده؟ مگر بیکار بود؟ مگر می خواست چنگ بیاندازد به مغز مردم؟ برای این که آقا یا بناست در این دنیا حرف خدا اجرا شود یا نه، هرکی هر غلطی خواست انجام دهد! از این دوتا خارج نیست. خیلی هم فهمیدنش حرف پیچیده ای نیست که کسی خیال کند ما حرف قلمبه می زنیم.
خیلی ساده خدا صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را فرستاد در آن شهر و آن ده، گاهی برای دو نفر فرستاد، گاهی پیغمبر برای یک ده فرستاد، گاهی برای یک شهر فرستاد، گاهی برای کل جهان. خب خدایا مگر چه خبر است؟ خواستم یک نفر بر خلاف آنچه که دستورات من است، در زندگیش حرکت نکند. این معنای دین به معنای صاف و ساده اش است، بدون هیچ پیچ و خمی.
مگر این خدایی که ۱۲۴ هزار پیغمبر را تا زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله فرستاده، بعدش این خدا مرده؟ بعدش این خدا می گوید تا اینجا همه باید طبق دین خدا می رفتند، از این جا به بعد صلاح در این است که بشر هر غلطی دلش خواست بکند؟ همچنین چیزی می شود؟ یا آدمها واقعا با اقوام قبلی تغییری کردند؟
خدا قرص مغز یا مغز گوسفند به اینها خورانده، مغزهایشان قوی تر شده، خودشان می فهمند؟ اینها همه اعتراف دارند که انسان ها الان هم در هر کجای دنیا باشند، تا یک جایی از انسانیت همه مثل هم هستند.
حالا یکی استعدادش بیشتر است، یکی بدنش قوی تر است اما در آن چیزی که خدا را هم قبول نداشته باشند، در رعایت قوانین هیچکس نمی آید بگوید آدم چاق، آدم قوی، آدم عالم با جاهل فرق دارد. میگویند جلوی چراغ خطر که رسیدی، هرکسی می خواهی باش. باید بایستی. چراغ که سبز شد، باید حرکت کنید. هیچ فرقی تا حالا هیچ جای دنیا نگذاشتند.
حالا حرف ما این است که پس آن خدا می گوید از آنجا به بعد هم همان قصه است. خدا هم کار تازه ای نکرده است. خدا می گوید ١٢۴+١٢ تا خوبه؟ حالا مثلا صد و بیست و چهار هزار تا دوباره خدا می فرستاد، کسی حرفی، چیزی داشت؟ خدا میگوید ما تخفیف ویژه دادیم. دوباره ١٢۴٠٠٠ هزار نفر نفرستادیم. بلکه فقط ١٢ نفر برای شما فرستادیم.
اما مسئله همان است. مسئله این است که حرف من باید به گوش مردم برسد و حرف من در اجتماع باید اجرا شود. این مفهوم و معنای آن چیزی است که اسمش غدیر است، این راه برای خودش مسیر خودش را می رفت. یک مرتبه سقیفه آمد و به طور ریشه ای وارد این شد که خدا چکاره است؟ مردم خودشان عقلشان می رسد. پس جمع می شوند از خلیفه اش گرفته تا لوازم خلیفه، همه را خودشان بلد هستند.
یعنی آنچه که حالا امروز گاهی به شکل روشنفکری در اروپا و غیر اروپا می گویند، همان حرفی است که سقیفه هم همین را گفت. گفت آقا مردم خودشان بلدند چکار کنند، خلیفه شان را هم خودشان تعیین می کنند. خلیفه ای را هم که خدا تعیین کرده، با این که خودمان دو ماه پیش آنجا بودیم، ولی بیخیال شوید. خلیفه ای که خدا تعیین کرده، رویش را خط بکشید و به همین راحتی دور بریزید.
از همان اول که سقیفه می آید، کارش کمرنگ کردن دین است. یعنی می گوید معنای دین چه شد؟ حرف خدا. پس حرف خدا که چه می گوید که چه باید بکنیم را انداختیم دور. خلیفه که اصل مطلب است، آن که رئیس اسلام است را مردم خودشان بلدند تعیین کنند.
بعد از آن که بقیه احکام اسلام بچه آن مسئله هستند، کوچک هستند نسبت به آن مسئله به آن بزرگی، کسی که به این راحتی دین خدا، امر خدا، حرف خدا را در خلافت و امامت کنار گذاشت و دین را از موضوع اجتماع و شخص و فرد و جامعه خارج کرد، حالا در نماز و روزه اش، در شکیاتش، در معاملاتش، از دست خدا در رفتن کاری ندارد.
حالا دقیقا مثل این که یک نفر صبح بیاید بگوید آقا بنده کمونیست شدم. این دیگر توضیح لازم ندارد. وقتی می گوید کمونیست شدم، یعنی راجع به نماز اصلا با من حرف نزن. من خود خدا را کنار گذاشتم، تو می گویی نماز بخوان؟! من خود خدا را کنار گذاشتم، تو می گویی طبق شرع مواظب باش معاملاتت غلط نباشد؟ این طبیعی است یا نه؟ یعنی هیچکس انتظار اضافه ای از یک همچنین کسی که خودش دارد می گوید من کمونیست شدم، نداریم.
این کار عین همان است. یعنی شما یک وقت خدا را کنار می گذاری، یک وقت پیغمبر صلی الله علیه و آله را کنار می گذاری، یک وقت امام را کنار می گذاری. این سه تا یک چیز هستند، نماینده خدا، پیغمبر است. یعنی هرچه می گوید، انگار خود خدا می گوید. بعدش امام است که هرچه که می گوید، انگار خود خدا می گوید. وقتی شما امام را شستی گذاشتی کنار، یعنی خدا را شستی و کنار گذاشتی. دیگر در هیچ چیز از تو انتظار نیست که طبق حرف خدا بروی.
آن چیزی که ما می گوییم حرف خدا، حرف خدا، یعنی دین. یعنی آن چیزی که اسمش متدین شدن به آن چیزی است که خدا می خواهد.
نتیجه چه شد؟ یکی از کارها و ضربه ها و آثاری که تقابل سقیفه با غدیر داشت، این بود که کل اجتماع را از رنگ خدا، حرف خدا، دین خدا کَند و گذاشت کنار. یعنی خیلی راحت مردم صبح که بلند می شدند، این را می دانستند که با خدا قهر هستند و با خدا کاری ندارند. ما هر کاری کنیم، دیگر کاری با خدا نداریم. خودمان داریم می کنیم.
مثلا یک قابلمه می آورند و می گویند این یک قابلمه آلمانی است. این فلزش با آلیاژ فلان است، این لعابی که رویش دادند، (تعجب نکنید رفتیم تو قابلمه ها زیاد دور از کارمان نیست همه با قابلمه کار داریم) دسته هایش نسوز است، درش شیشه ای است یک سوپاپ رویش هست، این چند است؟
حالا مثلا من نرخ دستم نیست. مثلا یک قابلمه چهار صد هزار تومان. الان یک میلیون تومانی آن هم هست. عین همان قابلمه را می گذارد جلوی شما می گوید صد تومن! بابا قابلمه، قابلمه است. خودت هم می فهمی این رنگ و لعاب این را به شکل آن در آورده، اما مغز آن هیچوقت این نمی شود.
مردمی که با سقیفه همان نماز جماعتی را که با پیغمبر صلی الله علیه و آله می خواندند یا اگر علی علیه السلام بود، با علی علیه السلام می خواندند. باز هم دارند می خوانند. پس چیزی نشده که؛ هر وقت آن قابلمه شد این قابلمه، این نماز هم می شود آن نماز.
نمازی که بر مبنای حرف خدا و آن کسی که خدا گفته و دستور خدا نیست، شکل نماز است، لعاب نماز است. این نماز از نظر خدا اصلا مورد قبول نیست. خدا میگوید اگر می گویی دین، باید ببینی من چگونه می خواهم. همانطور نماز بخوانی، وقتی حرف مرا زمین انداختی، اصلا نمی خواهم بخوانی.
بعضی وقتها حرف حق در تاریخ یک تکه کوچک می آید، رد می شود اما تمام آن حرفی است که باید روز اول گفته می شد. یک آدم رکی پیدا شده، بعد از دویست سال این حرف را زده، چه کسی است؟
همان کسی که وقتی می گوید آمدم پیش او و دیدم دارد روزه را می خورد، روز ماه رمضان، در سرلشکر هارون؟ به همین راحتی. دیگر سر ما شیره که نمی خواهیم بمالیم. بنده به دستور آن کسی که (من ترجمه اش می کنم او اینجوری نگفته) ادعا می کرده که جای خداست، حرف خدا را می رساند، یعنی هارون و موسی ابن جعفر علیه السلام.
آن کسی که نماینده واقعی خدا بوده را در زندان انداخته بود. به دستور ایشان بنده ١۵٠یا ١٢٠نفر را گردن زدم. من جواب خون این ١٢٠ ادم را چگونه می خواهم بدهم؟ خودم که می دانم این حرف، به بهانه این که فرقی نمی کند. آن را خدا تعیین کرده بود، این را مردم انتخاب کردند یا آدم در خودش می فهمد که چه دارد می گوید. چرت و پرت می گوید، خودش می فهمد که نمی شود جلوی خدا مسخره بازی در آورد و جفتک انداخت.
وقتی این را می فهمد، آن حرف ته را قشنگ بر زبانش می آورد و می گوید آقا جان بنده خودم می دانم این روزه فایده ای ندارد. پس بگذار بخوریم، اقلا کیفش را ببریم. بعد می افتیم جهنم.
این را باید سقیفه و مردمِ طرفدار سقیفه همان روز اول می گفتند و می فهمیدند که وقتی نماینده خدا را گذاشتی کنار، در همان مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله، در همان محراب پیغمبر صلی الله علیه و آله، بغل قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله، (جا قشنگتر از اینجا هم پیدا می شود؟!) بغل منبر پیغمبر صلی الله علیه و آله، صبح اول صبح این خواب شیرین صبح را بگیر و از چشمهایت بکن و بلند شو بیا مسجد.
پشت سر ابوبکر ابن قحافه بایست به نماز، پشت سر عمر ابن خطاب بایست به نماز. این کی هست؟ مردم انتخابش کردند. حالا کاری نداریم انتخاب کردند یا نکردند، مردم انتخابش کردند. باشد اشکال ندارد، روز قیامت این را به خدا هم می توانی بگویی؟ یا خدا می گوید که ما با این بساط کاری نداریم اصلا.
یک نفر را تعیین کرده بودم، گفته بودم پشت سر او نماز بخوانید، نکردید؟ اگر صبح تا شب هزار سال وسط کعبه و بغل قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله هر جوری دلت می خواهد نماز بخوانی، به اندازه یک پشه ارزش ندارد و من هیچ پرونده ای برای این ندارم. چیزی که من نگفتم شما از من چه می خواهید؟ از جان خدا چه می خواهید؟
خدا می گوید ما گفتیم مزدش را هم می دهیم. چیزی را که من نگفتم بی خودی از من برای چه مزد می خواهید؟ من هر چه گفتم، اگر یک قِران کم بگذارم، بیایید یقه مرا بگیرید.
خدا که هیچ؛ مردم هم اینجوری هستند. الان یک نفر برود سر خود، مثلا خانه مرا گچکاری کند. بعد بگوید بفرمایید آقا این فاکتور، بنده گفته بودم گچکاری کنید؟ من اصلا چه وقت شما را دیدم که شما بی اجازه و بی خبر رفتید خانه مرا گچکاری کردید؟ تازه یک پولی هم باید بدهی من کارگر بیاورم این گچ های شما را بکند. من نمی خواهم اصلا می خواهم این در و دیوارم خراب باشد. هست یا نیست؟ مثال های ساده می زنم. خیلی حرف پیچیده ای نیست.
پس ببینید آن حرفی که مردم روز اول سقیفه باید می زدند را همین حمید بن قَحْطَبَه طایی در آن ماجرا به زبانش آورد و گفت ما که به امر ضد نماینده خدا این کارها را کردیم می دانیم هم جواب نداریم. پس بگذار روزه را بخوریم. نماز چه چیزی هست؟ اینقدر عقلم می رسد که دو بار خودم را اسیر نکنم. یکبار نماز بخوانم، یکبار چوب نماز را بخورم. ولش کن.
همه مردم همین کار را کردند، همه این مردم آب در هاونگ کوبیدند. او عقلش رسید، آنها عقلشان نرسید و بیخودی زحمت اضافه هم کشیدند.
پس مطلب اول در این باره این است که وقتی مردم اصل دین را که نماینده منتسب خداست کنار گذاشتند، در بقیهی دین که جزئیات مربوط به زندگی در عبادات و معاملات و اخلاق است، به راحتی کنار میگذارند.
شما در مثال های عرفی خود هم اگر به این موارد مراجعه کنید، حالا مردمِ این زمان ماشاءالله خیلی زرنگ تر از این حرف ها هستند. هیچگاه وقت خود را تلف نمیکنند. من ماندم که آن زمان چطور عقلشان نرسیده که وقت خود را تلف نکنند.
مثلاً چون چیز شاخصی است و همه بلد هستند، فرض کنید یک مرتبه رئیس کل اسلام و مسلمین در کل دنیا صدام شود. حالا آدمی را میگوییم که دیگر سکه او خورده و همه میدانند که چه کسی است. خود به خود اگر هر کسی او را قبول کند، خودش هم میفهمد که دارد خود را مسخره میکند. اصلاً کجای این هیکل به اسلام میخورد که حالا ما بناست از امروز دستورات ایشان را اجرایی کنیم؟ خنده دار است یا نه؟
مثالی زدم که همه او را می شناسند و همه دیده اند و به قولی جنایات او بوق عالم است و کسی نیست که نشنیده باشد. سوزن او به همه خورده، آنقدر که جنایت داشته و به آنهایی که دور هم بوده اند، یک چیزی خورده است. شما ببینید یک دفعه مثلاً اینطوری می شد که این رئیس کل مسلمانان دنیا می شد. آنگاه شما خیال می کنید اصحاب سقیفه فقط سبیل نداشتند. به شکل ظاهری که نیست. صریح روایات است که این افراد هزاران برابر بدتر از امثال صدام بودند.
حالا این افراد آمدند شدند رئیس اسلام دیگر. چرا حرف را می پیچانی؟ حرفی که خیلی ساده و واضح است را ما می آییم یک جوری لاپوشانی، از مابینش رد می شویم، بعد میرویم سر اینکه آقا همه با هم نماز بخوانیم. حالا صبر کن یک جا را تمام کنیم، ببینیم کجای کار هستیم، بعد برسیم سر اینکه حالا چطوری باید رفتار کنیم؟ وظیفه ما چیست؟ و…. خب این مطلب اول.
نکته دومی که در این باره قابل توجه است، مردم یک موقع هست که متدین هستند از نظر سبقه دینی یعنی جامعه رنگ دینی دارد، رنگ تدین دارد. یک موقع نه اصلاً جامعه، جامعه بی دین است. مثل اروپا از در و دیوار آن ضد خدا میبارد اصلاً نماز و … که در آن نیست. حالا نماز خود آنها را می گویم.
همان کلیسا به هر معنایی، این موارد که نیست هیچ، بیرون هم که می آیی زنا مثل آب خوردن است. شراب مثل آب خوردن است. هر خلافی که به آن فکر کنید. هیچ کسی هیچ تقیدی ندارد. یعنی از در و دیوار این جامعه، ضدخدا می ریزد. یک موقع نه سبقه دینی یعنی رنگ مالی دینی روی آن شده اما در باطن هیچ خبری نیست. تا اینجا را گفتم الان دوباره نمی خواهم این حرف را تکرار کنم. بدانید که این جامعه کم کم به سمت همانجا می رود. یعنی این سبقه پاک شدنی است.
من در خانه یک بنده خدایی ۷ یا ۸ روز بودیم. قابلمه آلمانی که می گویند، من این را از نزدیک دیدم. یعنی این را از دست خود پرت میکنی زمین، خم به ابرو نمیآورد. نه لعاب آن میپرد و نه چیزی. تازه وقتی من پرسیدم گفت تقریباً ۲۰ سال است که ما داریم از این قابلمه استفاده می کنیم. خم به ابرو نیاورده انگار تازه خریدی.
حالا برو یک قابلمه قلابی بخر. کمی شعله زیاد باشد، لعاب آن شروع میکند به پریدن. ۶ دفعه اسکاچ را روی آن بکشی، دفعه هفتم می بینی که یک مقدار از تفلون آن پاک شد. اگر از نیم متر بیفتد، غر می شود. یعنی می خواهم بگویم این سبقه و رنگ مالی به زودی از بین رفتنی است. نمی شود آن را نگه داشت. این حرف را با حرف قبلی من اشتباه نگیرید.
می خواهم بگویم که آن جامعه ای که رنگ واقعی دین دارد و واقعاً متدین است به آنچه که خدا میگوید، این سبقه را هم البته باید مواظب بود. این را هم اگر رها کنی، خطرناک است اما شما از یک چیز حقیقی داری دفاع میکنی و پاسداری میکنی و مواظبت می کنی اما یک چیزی را که از اصل آن خبری نیست و الکی رنگ و لعاب مالیدی، خیلی سریع تر از این حرف ها قابل پاک شدن است. همان اتفاقی که برای خود سقیفه افتاد.
ما همیشه به سقیفه می گوییم که آقا اصلاً روی شیعه خط بکش. شما زحمت کشیدی شیعه را محو کردی، بفرما ببینم خودت چه گلی به سر چه کسی زدی؟ چقدر فاصله شد؟ آن دوتای اولی زرنگ بودند، این رنگ و لعاب را مدام قیافه می دادند و می گفتند جامعه متدین. به عثمان نرسیده، تا پای خود را گذاشت، راجع به اموال شروع کرد کار را به جایی رساند که یک نفر از مسلمانان نبود که دادش در نیاید. چون می دانید و نمی خواهم وقت را بگیرم. نمی خواهم وارد شوم.
به معاویه و امثال آنها رسید، قصر الحمراء و کثافت کاری ها و شام و آن بساط ها … دیگر از معاویه که رد میشوی، اروپا پیش آن هیچ است. یعنی گندی زدند به کل اجتماع و به مسلمانی و دین و … که اصلاً چیزی باقی نمانده بود. آن رنگ و لعاب هم دیگر نبود. نه که نبود، اصلاً عشق و حال مردم به این بود که این رنگ ته مانده را هم نزنند تا کِیف را کامل کنند. به قول امروزی ها آنقدر گیر نده به عنوان دین، بگذار ما کار خود را کنیم.
وقتی که آن خلیفه، وقتی که آن حاکم در عرق خوری یک است، در زنا یک است، در حقه بازی یک است، در خوردن اموال مردم یک است، معلوم است که مردم می گویند به به، الحمدلله ما آنجایی که می خواستیم، رسیدیم. دیگر کلاً رنگ و لعاب دین رفت. پس ما هم هر غلطی دلمان می خواهد بکنیم. یعنی آنچه شما الان از اروپا می شنوید، بروید خودتان مطالعه کنید.
از زمان عبدالملک مروان که رد شد، یعنی معاویه و یزید، حالا یزید را هم که شنیدید چه کارها میکرد ولی او باز در محدوده خیلی محدوی انجام می داده است. از معاویه که رد شد، سریع رنگ ظاهری دین هم پاک شد و رفت پی کارش. باز هم ما و سایه ائمه علیهم السلام و کلمات ائمه علیهم السلام که باز ۲ – ۳ کلام و مواظبت داشتیم. بقیه مردم اصلاً خودشان شستند و گذاشتند کنار.
عرض کردم تاریخ موجود است، بروید بخوانید. ما را رها کن اصلاً. خود آنها با همان رنگ و لعابی که می گفتند، پاک کردن رنگ و لعاب دروغین خیلی طول نکشید. یک زمان خیلی کم به محض اینکه زمان معاویه رسید و رد شد، طوری شدت گرفت که اصلاً رنگی از دین باقی نماند.
آن دفعه هم عرض کردم. این نمازی که در کتاب های خودشان آوازه آن پر است که در محراب مسجد کوفه امام جماعت منصوب از طرف خلیفه در رکوع نماز (این را بنویسم کیف کنیم) شراب قی می کند در محراب. شما را به خدا این دین یعنی چه؟ دیگر در این سبقه دین باقی مانده؟ این جز سبقه کفر چیز دیگری هم هست؟ جز مسخره کردن نماز معنای دیگری هم دارد؟
حالا امثال این زیاد است که این افراد در این محراب ها، در این منبرها چه غلط ها که نکردند، چه چرت و پرت ها بر ضد خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله که نگفتند. وقت آن نیست برای گفتن این موارد. می خواهم بگویم آن سبقه هم می رود پی کار خود. همان قلابی، همان رنگ مالی الکی هم خیلی سریع پاک می شود.
بنابراین آن سبقه این نیست که بگویی حالا سبقه ظاهری را، الان خود وهابیت چیزهایی می گویند که خوشم نمی آید «إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَهُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا» گفتن گناه هم بد است، ولی از خود شهر مکه و شهر مدینه، یعنی چه کثافت کاری هایی که در این دو تا شهر توسط همان مردمی که اسم آنها مسلمان است و سر اذان بدو بدو می آیند، سر نزده.
حالا بنده خودم با چند نفر از آنها صحبت کردم.
همین مغازه دارهایی که مغازه را باز می گذارند و می دوند می روند برای نماز جماعت، می گفت از دست این پدر سوخته ها که نمی گذارند ما کاسبی کنیم و الا اگر زور این افراد نبود ما می خواستیم کاسبی کنیم. از ترس این ها می دویم و می رویم سر نماز. خودشان برای من می گفتند. چون بالاخره ما آخوندها بلد هستیم زیر زبان مردم را بکشیم.
جریمه نقدی هم برای کسی هم می کنند که در مغازه را باز نگذارند و بروند نماز جماعت بخوانند. خب این که نماز نمی شود. مدل نماز این شکلی، پولی، با جریمه و زندانی و بکش بکش دینی را که ضرورت دینی نمی گویند.
ب) قسمت دوم این مطلب: سبقه و ظاهرسازی دینی در اجتماعی که سقیفه ساخته و اصل امامت غدیر را کنار گذاشته است، دیری نپایید و نمی پاید که آن سبقه ظاهری هم محو می شود. حقیقی نیست تا از آن مواظبت شود.
حالا برای این حرف هایی که الان عرض کردم تحت عنوان کم رنگ شدن دین از کلام خانم حضرت زهرا سلام الله علیها. بعد از ۱۴۰۰ سال مطلبی را برداشت می کنیم، تحلیل و انتزاع می کنیم اما شک می کنیم نکند حرف هایمان درست نباشد؟ آن خانمی که معصوم بودنشان جای خود دارد، ناظر قصه و در ماجرا بوده است. آن موقع این چراغ ها را برای ما روشن کرده است و برای ما روشن کرده است که ببینید من از الان می گویم که آینده اینطور می شود.
چه زمان می فرمایند؟ در فاصله ۵۰ الی ۹۰ روز این حادثه عظیم که ما بعد از ۱۴۰۰ سال تمام خون دل ها را داریم می بینیم و حرف می زنیم. ایشان ندیده فرموده اند. ایشان هنوز اتفاق نیفتاده، خبر داده اند. این سند و تحلیل ماست.
این نیست که بگویم من تحلیلی کردم. تا مدارکی از خود معصومین نباشد، آدم جرأت نمی کند به صحت حرف خودش مهر قطعی بزند اما کلام امام، کلام حضرت زهرا سلام الله علیها، کلام معصوم آمد، آدم خیالش راحت می شود که پس این استنتاج و نتیجه گیری آن چیزی است که خانم ما حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند.
ج) کلام حضرت زهرا سلام الله علیها در این مورد: «فَلَمَّا اِختارَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ دارَ اَنْبِیائِهِ وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ، اَخْلَقَ ثَوْبُهُ وَ نَحَلَ عَظْمُهُ وَ اَوْدَتْ رِمَّتُهُ»
حضرت زهرا سلام الله علیها این مطلب را ۴۰ الی ۵۰ روز بعد از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله و اتفاق افتادن واقعه سقیفه بیان نمودند.
آن موقع که هنوز کسی نمی دانست چه اتفاقی افتاده است، هنوز ریشه یابی نشده بود که چرا این اتفاق دارد می افتد، حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: وقتی که خدا برای پیامبرش آن دنیا را انتخاب کرد، «وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ» لباس دین که روی زندگی مردم حاکم شده بود و همه مردم را فرا گرفته بود و همه طبق دین خدا، چه شخصی چه اجتماعی، داشتند حرکت می کردند، این لباس دین کم کم از تن مردم بیرون آمد «اَخْلَقَ ثَوْبُهُ» پله دوم اصلا لباس دین پوسیده شد.
یعنی لباس تا روزی لباس است که شما آن را در آوردید، دوباره بپوشید، قابل پوشیدن باشد. کاری کردند که این لباس دین در تن مردم، خود به خود نگاه می کردی، پوسیده بود. یعنی هرکس نگاه می کرد، می گفت: این لباس الکی است و باید دور بیندازند. نشان می دهد تا کجا رفته است. لباسی که پوسیده و خراب می شود، آدم دو ماه الی سه ماه دیگر می پوشد.
خودش می داند که این دیگر دارد می رود که برود «اَخْلَقَ ثَوْبُهُ» اخلق یعنی کهنه شدن. لباس دین کهنه شد و بدتر از آن «نَحَلَ عَظْمُهُ» استخوان هایش آب رفت. استخوان های دین در اجتماع آب رفت. یعنی دیگر جان نداشت و فقط پوسته مانده بود «اَوْدَتْ رِمَّتُهُ» یک اصطلاح است و به این معناست جوری شد که دیگر کلا آماده از بین رفتن شد و قدرت محافظت از خودش را از دست داد.
حضرت زهرا سلام الله علیها ۵۰ روز بعد از سقیفه به این ظرافت می فرمایند که چه اتفاقی افتاده است و می گویند شیره مالی نکنید. اسم دین را به این اجتماع نمالید. بدانید که تمام شده است و پی کارش رفته است فقط پوسته مانده است. این پوسته هم در این حد است که هم پوسیده است، هم استخوان های داخلش از بین رفته است. دیگر چیزی از آن نمانده است. یک فوت کنید، دنبال کارش می رود. همانطور هم شد.
یک معاویه آمد، یک فوت کرد، همه دنبال کارشان رفتند و دنبال لذت دنیا رفتند و فراموش کردند اصلا خدایی بوده است. وقتی که معاویه بگوید اسم پیامبر صلی الله علیه و آله را از کنار اسم خدا حذف می کنم، فردا یک نفر دیگر می گوید اگر بتوانم اسم خدا را هم حذف می کنم. معنای این مسیر به یک جایی بر می گردد. این یک کلام از صدیقه طاهره سلام الله علیها است.
دومین کلام حضرت زهرا سلام الله علیها: «وَ تَسْتَجِیبُونَ … وَ إِطْفَاءِ أَنْوَارِ الدِّینِ الْجَلِی، وَ إِهْمَادِ سُنَنِ النَّبِی الصَّفِی» یعنی چه؟
حضرت فرمودند: شما آماده بودید و به اینجا رسیدید که منتظر بودید که بی دینی از کجا سر درمی آورد. دست بلند کنید و بگویید ما هم هستیم. تَسْتَجِیبُونَ یعنی یکی از یک جایی آدم را صدا کند، بگوید بله ما هم هستیم. با ما بودید؟ اگر ما را هم نمی شناسید، ما آماده ایم. «وَ إِطْفَاءِ أَنْوَارِ الدِّینِ الْجَلِی» یعنی گروهی آمده بودند که انوار دین را می خواستند از داخل اجتماع پاک کنند. دینی که به این واضحی شده بود.
آن وقت شما برای خاموش کردن انوار دین جلی به آن هایی که برای خاموش کردن دین آمده بودند، دست تکان دادید. گفتید ما آماده ایم. «وَ إِهْمَادِ سُنَنِ النَّبِی الصَّفِی» یک جلوه دین هم سنت ها و دستورات پیغمبر صلی الله علیه و آله است. شما برای از بین بردن، باطل کردن، مهمل کردن سنت های پیغمبر صلی الله علیه و آله تستجیبون گفتند. برای خراب کردن حرف های پیغمبر صلی الله علیه و آله. هر کدامش باشد، ما آماده ایم.
همینطور هم شد. هر بدعتی را برای ضد حرف پیغمبر صلی الله علیه و آله گذاشتند. همه دست بلند کردند، یک نفر هم اعتراض نکرد. یعنی آماده شده بودیم ببینیم چه کسی دین را خراب می کند، بگوییم ما هم هستیم. ما هم پشتت ایستادیم. برو جلو نترس. این همه جمعیت پشت تو هستند. اصلا نترسی از علی علیه السلام نترسی، از متدین های جامعه نترسی. برو خراب کن. ما هم هستیم. حضرت زهرا سلام الله علیها به این صراحت مطلب را برای جمعیت بیان نمودند.
تا اینجا این شماره ۱۴ هم بعنوان یکی از مظاهر و موارد تقابل سقیفه با غدیر تمام شد. یک صلواتی بفرستید.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
صوت کامل کارگاه مهندسی تبلیغ غدیر – بخش دوم :
متن کارگاه مهندسی تبلیغ غدیر – بخش دوم :
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از خواص، نتایج و موارد تقابل سقیفه با غدیر، عنوانی است که اینجا نوشته ام: خلاف و گناه پذیری. یعنی چه؟
یعنی شما شاید در محدوده های فامیلی خود هم دیده اید، یک یا دو نفر در فامیل هستند که به تدیّن معروف هستند. متدیّن هستند. به خانه یک نفر به عنوان مهمان وارد می شوند، فوری صاحبخانه می گوید بروید چادر سر کنید. چادرهای خود را درست سر کنید. آقای فلانی آمد. یعنی چه؟ یعنی تدیّن آن آدم باعث می شود که او هرکجا پا می گذارد، رنگ تدین را با خود آنجا می برد. گناه و ضد خدا را از آنجا فوری جارو می کند و دور می ریزد.
مثلاً موسیقی روشن است، تا آقای فلانی زنگ را زد، آی فلانی آمد، فوری کلیدهای موسیقی را خاموش کنید. الان او بیاید اینجا اگر روشن هم باشد، پدر ما را در می آورد که چرا این را روشن کردید. مگر نمی دانید این حرام است؟ خجالت نمی کشید؟ همه این موارد را می دانند. چون این آدم بیاید داخل، این اتفاق می افتد، جلو جلو خاموش می کنند.
این را برای چه می گویم؟ مثال مرا خوب داشته باشید. معنای آن این است که وقتی کسی، ولو یک نفر است، حالا رئیس مردم هم نیست. یک آدم معمولی در فامیل، وقتی تقید او به دین و حرف خدا نزد مردم و بقیه ثابت است، او پا می گذارد یک جا، می گوید اگر اینجا این غذا را نماز نخوان درست کرده، من به این غذا لب نمی زنم. موسیقی روشن است، من پا در این خانه نمی گذارم. تا حجاب خود را درست نکنید، من نمی آیم خانه شما.
حالا این سه قلم است. ده قلم دیگر هم کنار آن؛ فلانی چون خمس نمی دهد، من از نان او نمی خورم. هرجا رنگ این آدم، شکل این آدم، زنگ این آدم، حضور این آدم خودش را نشان می دهد، حتی طرف ممکن است در فامیل بگوید به فلانی نگویید من این کار را کردم. می داند که او بلند می شود و می آید در خانه اش و پدر او را در می آورد. ولو به عنوان امر به معروف و نهی از منکر. این مثال را داشته باشید.
حالا اگر در یک فامیلی، یک نفر اینگونه نبود، کم کم آن شخصی که تا دیروز چادر سر نمی کرد، روسری هم از سرش می افتد. اگر روسری او می افتاد، اگر خارج برود، آنجا روسری خود را بر می دارد. اگر تا دیروز مثلاً فرض کنید یک نوعِ خیلی مختصری حرام خوری می کرد، از فردا خیلی راحت است. میگوید کسی نیست که به ما گیر بدهد، تا جایی که به قانون گیر نکند، من کار خودم را می کنم تا برو … دیگر نمی خواهم از زنا و ارتباط زن و مرد و …. که می دانید چه خبر است.
این موارد همه در اثر کمرنگ شدن گناه پذیری مردم اتفاق افتاده است. والله بالله ۲۰ سال پیش اینجا هم اینگونه نبود. همه می دانید که من راست می گویم. تا ۳۰ سال پیش از آن هم قشنگ تر و مردم پاکیزه تر بودند. چرا؟ اینکه می خواهم عرض کنم خلاف و گناه پذیری یعنی چه؟ یعنی شما نگاه کنید؛ وقتی در جامعه سقیفه یک دفعه مردم نگاه کردند، دیدند که حرف خدا درباره خلافت علی بن ابیطالب علیه السلام را نه اینکه کمرنگ کنند، گذاشتند زیر پا، یک لگد محکم زدند و آن را له کردند.
یعنی صاف که اگر پای خود را بر می داشتند، دیگر هیچ چیزی پیدا نبود تا این اندازه آن را له کردند. این غیر حرف های قبلی من است. با آن مصادیق قبلی اشتباه نگیرید. این معنا را در مردم ایجاد می کند که پس خلاف کردن و گناه کردن و خلاف راه خدا رفتن، کسی اینجا نیست که جلوی ما را بگیرد. یعنی آن شخص بزرگ هم خودش کسی است که حرف خدا را گذاشت زیر پا، له کرد.
آن شخصی که جای منبر پیغمبر سلام الله علیها نشسته با همان هیکل خود دارد داد می زند، هر روز صبح که در چشم او نگاه می کنی، می گوید مردم من حرف خدا را گذاشتم. زیر پایم له کردم. این آدم چه موقع می خواهد بیاید جلوی زنا را بگیرد؟ این آدم کدام موقع می خواهد جلوی شراب خواری را بگیرد؟ این آدم چه موقع می خواهد جلوی حرام خواری را بگیرد؟ قیافه تو که داد می زند، من چطوری می توانم از تو قبول کنم که دیگر خلاف راه خدا را نروم؟
شما بحارالانوار را ببینید که این افراد در همان زمان خلافت خودشان به صورت مخفیانه شراب می خوردند. جای دوری نگفتم. بحارالانوار جلد ۳۱ صفحه را یادم نیست. بروید ببینید داستان مفصل است که امیرالمؤمنین علیه السلام، سلمان را فرستادند و فرمودند آبروی شما را می برم. شما خجالت نمی کشید؟ به خاطر ظاهر دنیا و اسلام هم که شده این کار را نکنید. اموال را قلپ قلپ بالا می کشیدند.
یعنی همان کاری که عثمان می کرد، این افراد هم می کردند اما بلد بودند. کاربلد بودند. زرنگ بودند. مخفیانه این کارها را می کردند. از چنین جماعتی انتظار دارید که بیاید بگوید تو گناه نکن؟! نه این خوب نیست. نه اینگونه نکن؟! مثل این است که کسی در فامیل باشد، ادعا داشته باشد همه می دانند او از همه رباخوارتر است، از همه عرق خورتر است، بعد به همه بگوید عرق نخورید. معلوم است که حرف او اثر نمی گذارد.
نمی دانم توانستم حرفم را برسانم یا نه؟ این حرف ها با حرف های قبلی من فرق دارد. شبیه هم است اما هرکدام یک شعبه جدیدی از مطلب است.
مردم چگونه می شوند؟ مردم کم کم به اینجا می رسند که مثلاً فردا معاویه صاف بالای منبر می رود، کلکی را جلوی مردم می گوید. مردم هم خیلی صاف و ساده می گویند: بله بله خیلی … واقعاً درست است! هم او می داند که حقه بازی می کند و هم این افراد می دانند که حقه پذیر هستند. هر دو می دانند.
خیلی زیبا! از این موارد در زمان خود عثمان و معاویه به بعد الی ماشاءالله داریم که این خلیفه می آمد برای مردم مطلبی را که عین باطل است، می گفت که همین الان هم خودشان درباره آن خلیفه صد کتاب نوشته اند که این باطل است. اصلاً خود سنّی ها درباره معاویه اخیراً ۷ یا ۸ کتاب نوشته اند، با ضخامت و گَندهای معاویه را خودشان رو کرده اند بدون اینکه ما بگوییم. در کشورهای عربی هم چاپ شده، در ایران چاپ نشده است. خودشان نوشته اند.
یعنی دیگر مرده شور گریه می کند! شما اهل شام را از نظر صفت شنیده اید. معاویه هم می گفت نگذارید این افراد با جای دیگر مرتبط شوند. یک طوری این ها را ساختم که هر چیزی من بگویم، می فهمند که دارم حقه بازی می کنم. باز هم می گویند: بله بله! احسنت بر خلیفه! عجب کشفی فرموده امروز. فردا یکی از آن بدتر را هم می گفتند، باریکلا! همینطور الی ماشاءالله.
پس این نکته ای که الان عرض می کنم، این است که وقتی مردم به پذیرفتن بزرگترین خلاف حرف خدا عادت کنند و همینطور یکی پس از دیگری خلیفه غاصب بیاید حاکم شود، مثلاً ابوبکر و عمر می آمدند، بعد می افتاد روی روال. یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام، امام حسن علیه السلام، امام حسین علیه السلام و … اینگونه می شد. این یک حالت است.
یک موقع نه، یک غلطی را روز اول کردی، دیگر رها هم نمی کند. یعنی بناست تا قیامت این غلط مدام تکرار شود. یعنی مردم به آن غلط بزرگ عادت کردند. این مردم به بقیه گناهان و به پذیرش انواع بدعت و به پذیرش انواع خلاف از آن بزرگها یا رواج آن در اجتماع، خیلی راحت عادت می کنند، خیلی راحت پا می دهند، خیلی راحت می پذیرند.
باز هم عرض می کنم؛ این حرف حرف من نیست، کلام مولا امیرالمؤمنین علیه السلام است که الان برای شما می نویسم و می خوانم. باز هم هزار دفعه می گویم: من غلط کنم به تحلیل های خودم اعتماد کنم. جایی اعتماد می کنم که ببینم کلام معصوم در آن باره وجود دارد. ممکن است تحلیل من غلط نباشد اما هیچ وقت نمی توانم به شکل صد در صد بیایم به عنوان یک اعتقاد به شما بگویم.
موقعی می گویم که پشتوانه کلام ائمه علیهم السلام در واقع اصل است و من توضیح دهنده آن هستم.
پس وقتی مردمی عادت به خلاف خدا در بزرگترین مسأله یعنی خلافت و امامت نمایند، درباره بقیه مسائل مربوط به خدا بسیار آسانتر این خلاف را می پذیرند و انجام می دهند.
نکته ای که اینجا توضیح آن لازم است، این است که خود سقیقه و دار و دسته بعدی این را خوب از حال مردم فهمیده بودند. شما مقداری به حرف من فکر کنید که یک روز صبح خلیفه می آید، می رود بالای منبر، جلوی این جمعیت این شکلی حرف می زند: (این حرف را همه بلد هستید. من نکته آن را می گویم) می گوید: «متعتان محللتان و زمن رسول الله انا احرمهما» این را صد شکل می شود گفت. یک وقت می گویی مردم، از این به بعد متعه صلاح نیست. حالا چه متعه حج و چه ازدواج.
این یک مدل حرف زدن است ولی نمی شد اینگونه گفت. گفت مردم فکر کردیم دیدیم که اجتماع ما این کشش را ندارد و صلاح نیست دائماً بیایید. اما اینکه به این راحتی سینه سپر کند و جلوی مردم بیاید و بگوید که این دو تا زمان پیامبر سلام الله علیها و نمی گوید م ح م د که اسم پیامبر سلام الله علیها را بیاورد. می گوید رسول الله سلام الله علیها، یعنی آنکه نماینده خدا بود، گفته بود حلال است.
«انا احرمهما» مثلا تو که هستی که بگویی احرمهما؟ این اصل حرف بود و آن مردمی که این حرف را به این راحتی پذیرفتند. یعنی اگر می گفت از این به بعد این دو تا متعه را انجام ندهید، مردم هم می پذیرفتند. این یک حرف هست. می گفتند قانون گذار و رئیس و بزرگ است. دستور داده و باید انجام داد اما یک وقت می گوید مردم بدانید خدا و پیغمبر سلام الله علیها گفتند: حلال است و بنده می گویم حرام است.
یکی بلند نشد بگوید حالا متعتان هیچ؛ تو که هستی که بگویی انا احرمهما؟ اول این را با تو حل کنیم که بگوییم تو که هستی که بگویی من حرام می کنم؟ حرف ما این است اما هیچکس این را نگفت. یعنی مردم و آن بزرگان مردم خوب فهمیدند که اگر به مردم بگویی انا احرمهما اصلاً مردم متوجه نمی شوند و ککشان نمی گزد که فرق این ها با هم چیست. چون یک جایی قبلاً تو احرمهما کردی که این بچه آن نمی شود.
خوب بود که اول کار هم اینطور می گفت که «الغدیر و الولایه علی شیئ واجب من عند الله و رسوله انا احرمهما» و امروز هم بگو متعتان محللتان انا احرمهما این همان است. مردم خوب می فهمند کسی که آن روز گفتی، همان احرمهمای آن روزت است. آن روز تو برای بزرگترین چیز گفتی احرمهما. این که دیگر چیزی نیست در مقابل آن.
اگر ما مرد بودیم، باید آنجا می ایستادیم. اگر ما آدم بودیم، باید آنجا نمی گذاشتیم. حال که آنجا گذاشتیم، تو دیگر هرچه دلت می خواهد بگو و راجع به هرچه دلت می خواهد تصرف کن و تغییر بده. عین خیالمان نیست و این طبیعی است هرکس باشد، ممکن است همینطور شود. اگر یک روزی در مقابل چیز به این بزرگی حرفی نزدید، بعد خودتان به خودتان می خندید که در این مورد کوچک حرفی بزنید.
چه می خواهید بگویید؟ که هستی حرام کردی؟ می گوید من همانی هستم که غدیر را حرام کردم. چطور صدایتان در نیامد و الان چیزی می گویید؟ او پرروتر از این است که آن حرف را به شما نگوید. می گوید تو اگر زبان داشتی چطور آن روز نگفتی؟ الان و در متعتان یادت افتاده که می گویی چرا حرام کردم؟ برو از همان جا شروع کن. خودت هم حالت خوش نبود و بدت نیامد.
حال این یک قلمش است، برو ببین علامه مجلسی بدعت های آن دو نفر و بعدی ها را در سه، چهار جلد مطاعن بحار جمع کرده و تک به تک کنار هم قرار داده است. این کارها را کردند و ماند و تا امروز هم صدایش در نیامده و باید هم در نمی آمد. برای اینکه در موضوعی بزرگتر از آن، مردم حرف خدا و پیغمبر سلام الله علیها و ضد خدا را و گناه پذیری مقابل خدا را از اینها قبول کرده بودند و باید هم بقیه آن را قبول می کردند. نمی توانستند که اینجا چیزی بگویند.
نه اینکه جلوی آنها، خودشان هم از خودشان خجالت می کشیدند که مثلاً تو می خواهی بگویی که نماز را چطور باید خواند. خجالت بکش و اول برو از حق علی بن ابیطالب علیه السلام حرف بزن و بعد بیا سر نماز بگو. چشم بعد از ولاالضالین آمین هم می گوییم. اینها دیگر چیزی است؟ یعنی باید همانجا ایستاد و بعد از آن فایده ای ندارد.
کلام مولا امیرالمؤمنین علیه السلام را در این باره می گویم. این هم مثل خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها. هفت روز یا ده روز بعد از غصب خلافت و در اوج مظلومیت، دیدند امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد آمدند و کنار منبر پیامبر سلام الله علیها ایستادند و خطبه مفصلی است که مطالب زیاد و فوق العاده دارد. بخشی از آن را بیان می کنم.
پس شد یک هفته تا ده روز بعد از آن اتفاق، نه ۱۴۰۰ سال که ما این همه غم و غصه و گند سقیفه را داریم می چشیم. همان اول گفتند که مردم حال باطن شما را من می دانم. این کاری که شما می کنید، من می دانم سر از کجا در می آورد.
قال امیرالمؤمنین علیه السلام: «أَیُّهَا الأمَّهُ الَّتِی خُدِعَتْ فَانْخَدَعَتْ وَعَرَفَتْ خَدِیعَهَ مَنْ خَدَعَهَا فَأَصَرَّتْ عَلَى مَا عَرَفَتْ وَاتَّبَعَتْ أَهْوَاءَهَا وَضَرَبَتْ فِی عَشْوَاءِ غَوَایَتِهَا» ایشان به مسجد آمدند و خطاب به مردم فرمودند: «أَیُّهَا الأمَّهُ الَّتِی خُدِعَتْ فَانْخَدَعَتْ» خیلی ظریف است. آقا امیرالمؤمنین علیه السلام و نهج البلاغه ایشان را می شناسی.
آنجا آقا فرموده است. دو کلام است اما تمام مغز باطن مردمی که دور سقیفه را گرفته اند، بیرون کشیده است. همه آن را با همین دو کلمه فرموده است. خدعت یعنی کلک. یعنی ای قوم و امتی که مورد حیله و نیرنگ و خدعه قرار گرفتید، جنایت کارانی سقیفه را به پا کردند و سر امت را کلاه گذاشتند. این نصف حرف است.
فانخدعت شما حیله را پذیرفتید. باب انفعال یعنی پذیرش فعل. یعنی آنها کلک زدند. شما که البته بلا نسبت الاغ، الاغ نبودید، نمرده بودید آنها کلک زدند. شما چرا کلک را قبول کردید؟ پس خورده شیشه در جان خودتان هم بود که وقتی کلک را آوردند، گفتید کلاه را تا اینجا نگذار. بفرست بیاید پایینتر که خیالمان راحت شود. آیا این کلام معنایش این است یا نیست؟ چه زمانی این را فرمودند؟ ده روز بعد از سقیفه.
فرمود سر من علی علیه السلام را کلاه می گذارید؟ من می دانم شما چه کاره اید. کلاه سرتان گذاشتند باشد اما آنها حقه باز بودند، شما هم حقه پذیر بودید. شما هم بدتان نیامد و دوست داشتید کسی باشد این کلاه را بگذارد و شما هم این کلاه را بپذیرید. «وَ عَرَفَتْ خَدِیعَهَ مَنْ خَدَعَهَا» ای امتی که خوب فهمیدید این حقه بازها چه حقه ای زدند. یعنی نگویید که ما چه می دانستیم؛ سرمان کلاه رفت. یکدفعه دیدیم این ادعای حدیث می کند، عایشه شهادت می دهد.
سرمان کلاه رفت و همه چیز قاطی شد خیر؛ «وَعَرَفَتْ خَدِیعَهَ مَنْ خَدَعَهَا» خوب فهمیدید این حقه بازها سرتان کلاه می گذارند. هیچ راه فراری از این حرف نیست. «فَأَصَرَّتْ عَلَى مَا عَرَفَتْ» باشد امروز نفهمیدید، دو روز بعد که فهمیدید. چرا دو روز بعد، یک ماه بعد، شش ماه بعد حرفی نزدید؟ دیر فهمیدید؟ همان روزی که فهمیدید، داد می زدید.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: بخدا قسم اگر به تعداد اینها، گوسفندها دور من بودند، ابوبکر را پایین می کشیدم. آنقدر کافی بود. فَأَصَرَّتْ عَلَى مَا عَرَفَتْ یعنی این عرف خدیعه را که داشتند ادامه هم دادند، اصرت یعنی اصرار ورزیدن، یعنی هر روز به کلک های تازه آنها چشم گفتید. «وَاتَّبَعَتْ أَهْوَاءَهَا» من می دانم در دل شما چیست. دیدید هوا و هوس هایتان با علی علیه السلام جور در نمی آید، بلکه با ابوبکر جور در می آید. پس دعوا سر این بود اهواء و هوای نفس که دنبال ابوبکر رفتید.
خداوند اینگونه مغز دل آدم را در روز قیامت بیرون می کشد. خدا می فرماید: «یوم تشهد ارجلهم و ایدیهم و افواههم» همه این ها شهادت می دهند. یعنی می گویند حالا عیب ندارد. او روز سقیفه یک چیزی گفته، هزار سال بعد سقیفه هم گفتی آقا ما نفهمیدیم، سرمان کلاه رفت. دستت، سلول های مغزت شهادت می دهند و می گویند برو بشین سرجایت من از آن تو بودم و می دانستم چه می گذرد. در ظاهر گفتی چیکار کنیم؟ ولی من که فهمیدم.
خدا که فهمید هیچ، مغز تو هم فهمید. دست و پای تو هم فهمید، «وضربت فی اشواء قبایتها» یعنی تا اینجای آن را آرام آرام آمدید اما یک دفعه شروع کردید به جفتک زدن. در این مسیر گمراهیتان روی غلطک رفتید. یعنی اشتباه و غلط و خدعه روز اول هزار و صد و میلیون ها خدعه دنبال خود آورد و زیر بار همه چیز مثل آب خوردن رفتید. باید برویم با مرتدین جنگ کنیم.
رفتند مالک بن نویره و دار و دسته او را کشتند و جلو چشم این همه مسلمان با زنش آن شب زنا کرد، یک نفر صدایش در نیامد. این دیگر چیزی نیست که شما بگویی عمر است یا علی علیه السلام است یا چه کسی است. یک کسی اصلاً کافر بوده و او را کشته اند. این باید عده بگیرد یا نه؟ این دیگر فکر کردن دارد؟ داستان مالک بن نویره را فکر نمی کنم کسی بلد نباشد. همان شب خالد بن ولید با همسر این آدمی که کشته، زنا کرد. جلوی چشم این همه آدم مسلمان.
نرفت با زنی که مثلاً در بیابان است، زنا کند. بلکه همه فهمیدند. بعد از کشتن او با زنش زنا کرد. به همین راحتی، وقتی برگشتند به مدینه، به به و چه چه و هیچ نشد. لشکری هم که با خالد بود، یکی نگفت این چکاری است که تو داری انجام می دهی؟ خجالت بکش. حالا اینها نمونه است که من می گویم. از این واویلاها یکی دو تا نیست. باید بنشینیم دو دستی بزنیم روی سرمان که آبروی اسلام رفته نه شیعه. کل اسلام با این حرف ها زیر سؤال رفته است.
دو، سه نفر از خارجی ها درباره اسلام کتاب نوشته اند و همه اینها را خیلی زیبا کنار هم چیده و گفته اند اسلامی که شما می گویید، این است. بله اگر سقیفه باشد، راست می گویند. با این آبرو اگر می خواهی مسلمان باشی، یک مسیحی اینگونه در کاسه ات می گذارد که از خجالت نتوانی سر بلند کنی. در اروپا چندین کتاب نوشته اند. همین الان هم می نویسند.
همین حرف ها را از کتب سنی، نه از کتاب های ما در آورده اند و می گویند خالد این کار را کرد یا نه؟ جلوی خلیفه؛ آن هم خلیفه اول و دومتان که انقدر ادعا دارید، این کار را کرد یا نه؟ اگر مسلمانی این است، والا مسیحیت خیلی بهتر است. آنها می گویند ما که خیلی وقت است می گوییم.
اما دومین کلام مولا امیرالمؤمنین علیه السلام: راستش را بخواهید آدرس این را یادم رفته بنویسم. در کامپیوتر بزنید، پیدا کنید یا اینکه خودم پیدا می کنم.
«وقد استبان لها الحق فصدعت عنه، والطریق الواضح فتنکبته» دنباله همان حدیث قبل است در بحارالانوار. فرمودند: این دنبال ایتها الامه است. ای امتی که آنها سر شما را کلاه گذاشتند. این هیچ، از این طرف یعنی حق غدیر، حق ولایت من آنقدر بر شما نامعلوم بود که بشود در این مسئله سر شما را کلاه گذاشت؟ ببینیند حالا این یک لیوان آب است. اینکه یک کسی جلوی این همه آدم ثابت کند این آب نیست، این یک حرف است.
یک وقت نه سر مالکیت فلان خانه، در سند آن فلان دعوا هست. در امضای آن شک است. معلوم نیست آن خانه مال این است یا مال دیگری. چقدر فرق است بین این دو؟ آب را که نمی توانی به این راحتی جلوی این همه آدم بگویی آب نیست و مثلاً سنگ است. حضرت می فرمایند: «وقد استبان لها الحق» حق خلافت و امامت و ولایت من برای همه شما مثل روز روشن بود. «فصدعت عنه» همه شما پشت کردید و خودتان را به نفهمی و نمی دانم زدید. پس دو نکته است:
۱- مسئله پذیرش گناه، پذیرش خلاف خدا
۲- از آنچه که خدا می گوید، مثل آب خوردن برگردیم. حرف درست را به همین راحتی ندیده بگیریم، نشنیده بگیریم، بگوییم نفهمیدم.
«الطریق الواضح» ماشین را به تو می دهند و می گویی من تا به حال از این مسیر نرفته ام. مقصدت هر کجا که باشد، مسیر را به تو نشان می دهند و می گویند دو راه بیشتر نیست. یک راه این طرف و دیگری اتوبان است. از هرکدام که می خواهی. این دیگر فکر کردن دارد؟ حضرت می فرمایند: «استبان لها و الطریق الواضح» راه واضح در غدیر.
جلوی این همه آدم یک نفر را بلند کردند و گفتند این خلیفه است. شما کسی را که تا حالا بلند نکردند و اسم او را هم نبرده اند، بالای منبر می برید به زور. یعنی راه واضح را «فتنکبته» تنکبته می دانید یعنی چه؟ یعنی شما از اینجا می خواهی بروی تهران، اتوبان و جاده جلویت است اما از راه خاکی بروی. بروی تا تهران و پدر ماشین و خودت را در بیاوری، وسط راه گم شوی و پنچر شوی و … این را تنکبت عن الطریق گویند. یعنی کسی که از راه درست و اصلی به بیراهه برود.
حضرت می فرمایند: راه واضح برای شما کاملاً روشن بود. شما عمداً به خاکی زدید، عمداً به بیراهه زدید. آی امتی که خودتان خودتان را به این سمت عادت می دهید. منتظر بعدی ها باشید. این تازه شروع کار است.
این هم یک مورد از مواردی که به عنوان موارد تقابل سقیفه با غدیر گفته شد.
مورد شانزدهم: طمع اهل باطل
یکی از آثار سوء و موارد تقابل با سقیفه و آنجایی که خود را نشان داد، مسئله طمع اهل باطل است.
وقتی که بنا به کار درست است، شما دیدید گاهی پلیس قلابی می گیرند. یک کسی مثلاً بیخودی ایستاده بوده سر چهارراه یا نه مثلاً پلیس انتظامی و امر و نهی پلیس و حالا اخاذی از مردم. پلیس که بد نیست. پلیس هم اگر پلیس واقعی باشد و منتسب به آنجایی که مرکز پلیس است و وظایف خود را انجام می دهد، اصلاً واجب است برای حفاظت یک شهر.
اما وقتی یک پلیس تقلبی می آید وسط، یعنی از مقام پلیس که برای حفاظت شهر است، دقیقاً برعکس استفاده می کند. اخاذی می کند، جیب خود را پر می کند و در کل از این فرصت به نفع خود استفاده می کند. معنای این چیست؟ این جایگاه آدم هایی با یک خصوصیاتی لازم دارد که اگر آن به روال خودش رفت هیچ احدی نه جرأت می کند خود را در این کار وارد کند و نه مردم را به بدبختی بیاندازد و همه چیز روی روال خود می رود.
اما وقتی قرار شد در کشوری، در جایی، در هر جای دنیا که می خواهد باشد، این مسئله آرام آرام عادی شود که پلیس اخاذی کند یا یک کسی خود را به جای پلیس جا بزند، کسی یقه او را نگیرد که تو چه کسی هستی، از کجا آمده ای، پلیس واقعی اصلاً نمی تواند کاری انجام دهد.
یعنی وقتی اینها ببینند که هیچکس جلوی آدم حقه باز در این سمت را نمی گیرد که بگوید تو چکاره ایی؟ تو چه حقی داری این حرف را بزنی؟ طبعاً آن پلیس واقعی می گوید ما چکاره ایم اینجا؟ اگر ما آدم بودیم، نباید به این ها راه می دادند. نباید به این راحتی می گذاشتند اینها هر غلطی می خواهند انجام دهند. مثال است که می زنیم.
حرف ما این است که سقیفه یک روزی آمد و آنچه که عنوان امامت و خلافت و نمایندگی خدا بود را به همین راحتی آش درست کرد و ریخت بهم و شکست و خرد کرد و به سر این کوبید و روی سر آن زد و به آن خفه شو گفت و آن یکی را انداخت بیرون. دیگری را تبعید کرد و آن را فلان کرد و … و یک نفر بدردنخور را آورد و گذاشت آن بالا. نفر بعدی هم بعد از او آمد نشست جای او.
واقعاً فکرش را بکنید آدم هایی که در دنیا عرضه دارند، البته عرضه به معنای عرضه ظاهری، عرضه خدا پسند نه. به قول امروزی ها جربزه ای در تنشان هست. جنمی دارند، برای کاری دنبال فرصت هستند. یعنی نگاه می کنند این جَنَم بنده، این فرصت بنده، عرضه بنده موقعیتی را می طلبد که من آنجا این سوء استفاده را بکنم. اگر نباشد، این عرضه و جنم هم برای خودت خوب است.
حالا به محض اینکه این اتفاق به این بزرگی افتاد، نه فقط شما خیال کنید که مثلاً عثمان هم به طمع افتاد، معاویه گفت که ما دیدیم که فلانی این منصب را گرفته چرا ما نگیریم؟
این اصل مطلب است. یعنی تمام آنهایی که در این دنیا آمده اند، حالا فرقه می خواهد باشد، رئیس فرقه می خواهد باشد، خلیفه ظالم باشد، حجاج زیر دست عبدالملک باشد، فرقی دیگر نمی کند. تمام آنهایی که به ناحق در یک منصبی نشستند، اول و آخر حرفش با خودش می گوید که ببینم ما هم مثل اینکه از این کارها بلد هستیم. در دل ما هم که خدا و پیغمبری نیست که ما فقط خیال می کردیم نمی شود اما نگاه می کنیم، می بینیم می شود.
من اتفاقاً از آن اولی ها بهتر بلد هستم. کاری که آنها کردند، اگر من زمان آنها بودم، کاری به سر علی علیه السلام و آل علی علیهم السلام در می آوردم که آنها را از صفحه روزگار کلاً پاک می کردم. بلد نبودند تا ته راه را بروند. به همین تناسب می آید از آن یک حاکم کوچک که در یک شهر زیر دست معاویه کار می کند تا همینطور بگیر بیا، فرماندار یک شهر آن زمان، همینطور بیا بالا تا برسد به خود معاویه، تا برسد به بعدی ها.
تمام اینها سر این رسیدند که آقا ختم الانبیاء، این حرف مرا گوش کنید که من چه می گویم: ختم انبیاء یعنی ثمره ١٢۴٠٠٠ پیغمبر روی میز است. یک چنین چیز عظیم! حالا یک نفر می خواهد بگوید من خلیفه و جانشین این پیغمبرم.
ببینید یک وقتی کسی می گوید مثلاً آقا من قادرم از جیب مردم پول در بیاورم، چقدر؟ پانصد هزار تومان، یک بسته اسکناس. یکی می گوید نه، من می توانم یک ماشین مثلاً چند صد میلیونی، یک میلیاردی را بدزدم. این هم یک دزدی است. یک کسی هم گاوصندوق بانک را می دزدد. گاوصندوق را از بانک بر می دارد، می برد یکجا اَره می کند. یک مقدار تفاوت این ها را بگذارید کنار همدیگر.
حالا شما فکرش را بکنید که یک دفعه خبر می رسد به این دزدها که آقا یک کسی گاوصندوق بانک را دزدیده، یعنی می شود؟ گاوصندوق از داخل بانک؟ اینها را من هم بلد هستم. خیال کردم نمی شود. اصلاً به عقلم نمی رسید که اینقدر محافظت ضعیف باشد که من بتوانم. والا من هم بلد هستم نقشه آن را بکشم. این هم فردا می رود همین کار را می کند و یکی دیگر آن طرف. آدم جنم دار، آدم با عرضه ظاهری زیاد داریم. اینها گاهی فکر آن را نمی کنند که این کار را می شود کرد یا نمی شود.
یزید چه گفت؟ کار را تمام کرد. این قصه را همه شنیده اید. پسر عمر سر و صدا راه انداخت که حسین ابن علی علیه السلام کشته شده، یعنی دیگر جنایتی از این عظیمتر در تاریخ اتفاق نیافتاده. خود سنی ها هم این را گفته اند. خودشان هم گریه می کنند برای امام حسین علیه السلام. بالاتر از این که نیست؟
وقتی به یزید گفتند، گفت اصلاً نترسید. بگذار بیاید اینجا من یک چیزی می گذارم جلوی او که اگر جواب را گفت، ما مخلصت هستیم. اگر نگفت می گوییم چرا زِرِ زیادی می زنی؟ چرا حرف اضافه می زنی؟ چه گفت؟ من دیگر قصه را نمی خواهم بگویم. معمولاً طوری قصه را می گویم که وقتی می گویم زِرِ زیادی برای این که نکته در همین است. والا می توانم کلمه محترم تر بگویم. چه گفت؟ گفت یا احمق، یزید به پسر عمر به همین صراحت است.
بروید ببینید در بحار هست. «یا احمق انا اتینا علی مواعده»
ما آمدیم دیدیم بَه یک سفره ای پهن است. تمیز و آماده که مردم هم این سفره را دوست دارند، گذشتگان ما هم خوشگل و قشنگ این سفره را چیده اند. می دانید چه کسی پهن کرد؟ بابای خودت پهن کرد. اگر فحش می دهی، برو به بابای خودت فحش بده. اگر بَد بوده، به آن بگو بَد. اگر خوشت نمی آید، برو به آن بگو. اگر مردم را می شورانی بر علیه، من نشوران برو بر علیه بابایت بشوران. برو به مردم بگو به بابای من بد و بیراه بگویید.
گفت چطور این حرف را می زنید؟ بابای من؟ گفت عصبانیت ندارد که! حرف زدیم، پای ادعا می ایستیم و سند می دهیم. او را به خزانه برد و سند را درآورد. آن نامه معروف عمر ابن الخطاب به معاویه. این نامه را بابای تو به بابای من نوشته، بابای من انگشت کوچک بابای تو بوده که نامه را به او نوشته. ببین چه نوشته؟ حالا نه وقت آن هست بخوانم، نه حوصله آن. نامه را شروع کرد به خواندن. پسر عمر کار زیبایی کرد.
از خزانه که در آمد، سر یزید را بوسید و گفت خدا خیرت بدهد که … چه گفت؟ گفت: «الحمد الله علی قتلک الشاری ابن الشاری» امام حسین علیه السلام را گفت. گفت خیلی کار قشنگی کردی. آمد بیرون جمعیت. او را نماینده فرستاده بودند. گفتند چه شد پدر او را درآوردی؟ او را بکش بیرون. میخواهیم پوست از سر او بکنیم. گفت صدایتان در نیاید که اگر این کار را نکرده بود، فتنه عظیمی در اسلام می شد. خیلی هم کار بجایی کرده.
از آنجا هم تا مدینه برگشت. هرچه در این شهرها خرابکاری کرده بود، یکی یکی به مردم می گفت: من غلط کردم. یزید خیلی هم کار خوبی کرده است.
درست می گوید. یعنی تو آن پایه را یا نباید قبول کنی یا اینکه انتهای آن همین است. آخر آن کشتن حسین ابن علی علیه السلام است. آن چیزی که به عنوان طمع اهل باطل می گوییم، خب نامرد اگر به یزید اشکال داری، برو اول به آن کسی که او را اینجا نشانده، اشکال بگیر. نمی تواند این کار را بکند. می داند که با آن مبنا جلو آمده. در آن باطل یعنی ضد غدیر، به این راحتی کار خود را کرده.
خیلی خب. حالا لازم نیست بگوییم معاویه را یزید نشانده اینجا، اصلاً مگر او چکار کرده؟ او مقابل خدا ایستاده، نماینده خدا علی ابن ابیطالب علیه السلام. اتفاقاً می خواستند بکشند امیرالمؤمنین علیه السلام را، نشد. این هم همین کار را کرده. مگر یزید چکار کرده؟ ادامه همان راه است. مثل آن، عین هم است. شبیه هم است.
اصلاً کار جدیدی اتفاق نیافتاده، دقیقاً این که تو اگر طمع داری، ما هم طمع داریم. تو اگر خیال می کنی جنم داری، ما هم داریم. اگر تو خیال می کنی بلدی حقه بازی کنی، ما هم بلدیم. ما خیال می کردیم نمی شود. ما خیال می کردیم می آیند دست و پایمان را از پشت می بندند و مغزمان را از سرمان در می آورند. دیدیم آب از آب تکان نخورد. خیلی خب حالا ما این کار را می کنیم، نشان به کدام نشان؟ تازه بعد از یزید شروع شد.
آقا سیدالشهدا علیه السلام در کلامشان می فرمایند: یزید علناً شراب می خورد و به همه می گفت که من شراب می خورم و درباره شراب و خوردن شراب خود کلی شعر گفته. علناً سگ بازی و میمون بازی می کرد. حالا بقیه آن بماند و علناً قمار بازی می کرد. یک چنین آدمی وقتی به عنوان خلیفه مسلمان ها جلو می آید و مردم هیچ نمی گویند، خب حق دارند. اگر قرار بود حرف بزنیم که در غدیر باید حرف می زدیم. آن را که نگفتیم، ماست مالی شروع شد.
این یکی هم می گوید که بله اگر شما آدم بودید که آنجا می ایستادید. من شما را می شناسم. می دانم که من اگر علناً هم بگویم که سگ باز هستم، هیچ کدام صدایتان در نمی آید. حق هم دارید که در نیاید. چطور در غدیر به آن بزرگی صدایتان در نیامد؟ حالا سر سگ بازی من می خواهید حرف بزنید؟ این دو دوتا، چهارتاست.
والا شما نمی گویید که اگر یزید گفت من خلیفه ام و نماز در مسجد شام می خواند، برای چه سگ بازی را علنی می کرد؟ جا نداشت که حداقل برای ظاهرسازی هم که شده نمی گفت که من سگ باز و شراب خوارم؟ نه، این گفت اصلاً باید تا جایی که می برد، جلو برویم. خلیفه های بعد را هم که صدبار برایتان گفته ام و خودتان بهتر می دانید که هر چه جلوتر رفت، اینان گفتند چیزی به نام خدا و پیامبر که نیست. حالا چه یک نی و چه صد نی.
حرف ما سر طمع است. طمع آن کسانی که طمع نداشتند، طمع آن کسانی که می ترسیدند طمعشان را ظاهر کنند، طمع آن کسانی که احتمال نمی دادند به این راحتی طمعشان عملی شود. با آن کار سقیفه طمع اهل باطل گل کرد و رو شد. حالا مصیبت عظیمی را مردم تا روز قیامت به خاطر از دست دادن غدیر، از دست آن دو نفر کشیدند.
با آمدن طمع کارها، هزارها و میلیون ها درد و ورم به آن درد اول اضافه شد. یعنی اگر همان اولی بود، خودش درد و ورم بزرگی بود اما با آمدن عده ای طمع کار که اوضاع را اینگونه دیدند، بدتر شد. یکی روی دنده شراب رفت، یکی ربا و …. خلاصه گندبازاری در اجتماع مسلمانان شد که هنوز هم که هنوز است ما می گوییم که می روی در اروپا می بینی که از مسلمانان بسیار مبادی آداب ترند، بسیار صادق ترند و … . این واقعیت است اما ببینید چه کسی این کار را کرده؟
یعنی ائمه غدیر این کارها را با مردم کرده اند یا آن عده ای که آن روز نگذاشتند راه درست برود و به مسیر خودش برود و همه مردم تربیت شوند؛ به آن تربیتی که باید شوند؟ پس طمع اهل باطل وقتی در بزرگ ترین مسئله اسلام، مخالفت با امر خداوند اتفاق افتاد، راه را برای همه کسانی که جربزه ای داشتند و اهل باطل بودند، باز کرد و تا روز قیامت این طمع در امور مختلف دینی مردم ادامه خواهد داشت.
حدیث مربوط به این قسمت هم از کلام حضرت زهرا سلام الله علیها و هم کلام ابوذر:
حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: «فَلَمَّا اِختارَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ دارَ اَنْبِیائِهِ وَ نَطَقَ کاظِمُ الْغاوینَ وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلّینَ، وَ هَدَرَ فَنیقُ الْمُبْطِلینَ، فَخَطَرَ فی عَرَصاتِکُمْ» فرمودند وقتی پیامبر سلام الله علیها از دنیا رفتند، «وَ نَطَقَ کاظِمُ الْغاوینَ» غاوین یعنی گمراهان و کاظم یعنی کسی که خشمش را فرو می برد. یعنی کسانی که از ترسشان حرف در گلویشان خفه شده بود، وقتی زمینه را دیدند، دهانشان باز شد و قایم کرده ها را بیرون ریختند.
«وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلّینَ» آن آدم های پست، خامل یعنی کسانی که هیچکس آنها را نمی شناخت که چنین کسی هم هست. کسی آدم حسابشان نمی کرد. اینها خودشان را به ظهور رساندند و رو آمدند. بعد از پیامبر سلام الله علیها شما می بینید مغیره ابن شعبه که زمان جاهلیت و اسلام پر از زناست، به عمر چسبید و آمد در خانه حضرت زهرا سلام الله علیها را شکست. «وَ هَدَرَ فَنیقُ الْمُبْطِلینَ» آدمهای مبطل و اهل باطل، هدر به این معناست که صدا در آورد.
«فَخَطَرَ فی عَرَصاتِکُمْ» یعنی ای مردم نفهم، بیچاره، در بساط شما و زمینه ای که شما زندگی می کردید، همه این آدم های به درد نخور که صدا در گلویشان گیر کرده بود، زمینه خوبی پیدا کردند و هرچه می خواستند، گفتند. خالد بن ولیدی که یک سال پیش در جنگ با پیامبر سلام الله علیها شرکت کرده بود و از ترس شمشیر پیامبر سلام الله علیها در فتح مکه مسلمان شده بود، سرلشکر مسلمین شده بود.
ای بابا! این همان آدم است که یک سال پیش از ترس اینکه پیامبر سلام الله علیها گردنش را نزنند، مسلمان شده و تا قبل از آن در تمام جنگهای مشرکین بر ضد پیامبر سلام الله علیها شرکت داشته! این آدم نگاه کرد و گفت: اگر بناست ابوبکر خلیفه باشد، چرا من سرلشکر نباشم؟ و به همین راحتی سرلشکر شد. و او هم نگاه کرد و دید اصلاً غیر از او به دردش نمی خورد و باید خالد سرلشکر شود.
ابوذر گفت: «و الله لترتدن جماعه من العرب فی هذا الدین، والله لقد صارت لمن غلب و لتطمحن الیها من لیس من اهلها»
متأسفانه درس اینها را فراموش کرده ام بنویسم. البته پیدا کردنشان از بحار کار دشواری نیست.
ابوذر فرمود: به خدا قسم با این کارهایی که شما کردید، جماعتی از عرب از دین خدا بر می گردند. غیر از مرتدینی که ابوبکر و عمر اسم آنها را مرتد گذاشتند. و واقعاً هم بعد از پیامبر سلام الله علیها عده ای مرتد شدند. چرا؟ گفتند اگر بناست دنباله پیامبر سلام الله علیها اینان باشند، ما این دین را نمی خواهیم و غلط کردیم که مسلمان شدیم و واقعاً برگشتند و مرتد شدند. فرمود با این کار شما عده ای مرتد می شوند و در این دین شک می کنند. شما چه کار کرده اید؟
گفتید هرکس که چوب و چماق در دستش است، غالب شود. این اسلام و خلافت و ریاست مال اوست. درست است؟ از این به بعد کسانی که اهل این مسئله نیستند، چشم طمع می دوزند به این خلافت که آن را بگیرند. اتفاقی که خیلی راحت افتاد و همه دیدند که بعد از پیامبر سلام الله علیها چه کسانی خلافت را بدست گرفتند.
تا اینجا ۱۶ مورد و ان شاءالله بقیه را فردا صبح در خدمتتان هستیم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته با صوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
جهت دانلود صوت و متن کامل کارگاه، از قسمت دانلود فایل استفاده نمایید.
پسورد فایل : گزارش خرابی لینک
دیدگاهتان را بنویسید